عید قربان در خوی

روز ها و خاطره ها<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

عید قربان در خوی

 

گوسفند که با رنگ حنا پشم هایش تزیین شده بود و از وسط دو شاخ کجش یک آینه ی جیبی گرد آویزان کرده بودن و مقداری کاغذ رنگی به پاهایش بسته بودند و جوانکی آن را از خیابان اصلی شهر به سمت یکی از کوچه ها هدایت می کرد.

رهگذاران با دیدن گوسفند بزک کرده خطاب به جوانک می گفتند: قبول باشه انشااله

و جوانک پاسخ می داد: قبول در گاه حق

فردا عید قربان بود و دختر عقد کرده و شیرینی خورده ی اوستا علی بنا دل توی دلش نبود و دائما به هر بهانه ای به کوچه سرک می کشید تا ببیند گوسفند قربانی اش را خانواده ی داماد کی می فرستند.

سر گوسفند که به سمت کوچه پیچید، اول از همه بچه خبردار شدند و هیاهویشان همه ی زنهای محله را خبردار کرد که چادر به سر کنند و در مقابل در خانه هایشان صف بکشند و گوسفند قربانی دختر نامزد کرده ی اوستا علی بنا را نظاره کنند.

زن اوستا علی بنا انگار از قبل آماده برای پذیرایی بود. بلافاصله با خاک انداز قدری زغال افروخته توی یک سینی ریخت و اسپند ها که روی زغالهای گر گرفته بر جیهدند. با سینی به استقبال گوسفند قربانی تا وسط کوچه رفت. زنهای همسایه همه قبول باشد و مبارک باشد می گفتند و قربانی را که وارد حیاط خانه کردند. دختر اوستا علی بنا که معلوم بود از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجد با سینی چای اماده پذیرایی از جوانک بود و جوانک طناب گوسفند را ول نمی کرد تا اینکه زن اوستا علی بنا چادر سرش را به کناری زد و از جیب دامن چین دارش کیسه پاره ای پولش را که چهارشنبه آخر ماه رمضان دخترش برایش دوخته بود و برای برکت داشتن همیشه پولهایش را در آن می گذاشت، در آورد و نخ دور کیسه را باز نمود و سکه در آورد و در کف دست جوانک گذاشت و او سر طناب را به درخت آلبالوی درون حیاط بست و یک استکان چایی بالا انداخت و مقداری شکر پنیر به جیبش تپاند و قبول باشد گویان رهسپار شد.

 

اوستا علی بنا برای عید قربان همه ی فامیل را دعوت کرده بود که بعد از خواندن نماز عید آمده بودند. حاج حسین ریش سفید محل و قاری مسجد دعای قربانی را خواند و یکی از بچه ها سینی ای راکه در آن یک کاسه آب و یک عدد آینه قرار داشت  پیش روی گوسفند قربانی گرفت و گوسفند قدری از آب نوشید همه مهمانان بر یزید لعنت فرستادند و ولی سلاخ گوسفند را بر زمین زد و چاقو بر گلویش نهاد.

گوشت که آماده شد و درون تشت پیش روی اوستا علی بنا گذاشته شد. یکی از ران هایش را درسته در آورد که به خانواده داماد فرستاده شود با یک جعبه شیرینی و سهم همسایه ها و کسانی که می دانستند توانایی ملی چندانی ندارند جدا شد و در سینی ها نهاده شد تا دختر اوستا علی خودش به در خانه هایشان ببرد و همه ی مهمانان منتظر ماندند تا ناهار را با گوشت گوسفند قربانی پذیرایی شوند.


مطالب مشابه :


دعای قربانی

وبلاگ آموزشی دشتبان - دعای قربانی - دبیر شهرستان محمودآباد - وبلاگ آموزشی دشتبان




احکام قربانی

راه خطیر - احکام قربانی دعای قربانی: «ای عائشه چاقو را بیاور.»




عید قربان در خوی

حاج حسین ریش سفید محل و قاری مسجد دعای قربانی را خواند و یکی از را بر زمین زد و چاقو بر




ملا امیر خسروی

فارسیان - ملا امیر خسروی - سالهای سال خاطره دعای عید قربان بر روی کارد و چاقو های قربانی




برچسب :