جشن تکلیف

بالاخره بعد از چندین بار جلسه و بحث و نظر خواهی پنج شنبه هفته پیش جشن تکلیف مبینا خانم  برگزار شد.

 

البته یکی دو روز قبلش چادر و سجادشون رو داده بودن تا اگه ایرادی داره قبل از جشن خیاطشون اونو بر طرف کنه.

 

 ساعت نه صبح من و رادین  و مبینا  سه تایی رفتیم مدرسه .وقتی رسیدیم اکثر بچه ها اومده بودن و مشغول  پو شیدن چادرا و گرفتن عکس و .....بودن .

 

مبینا گلم هم چادرش رو پوشید و من در حالیکه رادینم بغلم بود چند تا عکس  ازش گرفتم که براتون می ذارم.

بچه ها سجاده شون رو روی

زمین پهن کرده بودن و همه روی سجاده هاشون نشستن و مامانا هم عقب تر روی صندلی نشسته بودن.

مراسم با تلاوت قران  شروع شد و بعد هم حرفای خانم ناظم  و تبریکشون به بچه ها و.....و بعد هم بچه ها شعری زیبایی  رو که  به همین مناسبت اماده کرده بودن دسته جمعی خوندن .خانم سامانیان معلم مهربون و زحمتکش مبینا جون یه هفته ای بود که هر روز این شعرو با بچه ها تو کلاس کار کرده بودن و با تلاش ایشون تقریبا همه بچه ها شعر و حفظ شده بودن و خیلی هم هماهنگ اونو اجرا کردن .

 

بعد هم مولودی خونی و بعد از اون هم  پذیرایی از مامانا و بچه ها ...

 

یک ساعت اخرم هم یه حاج اقایی  اومد و برا بچه ها در مورد سن تکلیف و کارایی که باید بعد از رسیدن به این سن انجام بدن توضیح داد که خب خیلیهاش طبق معمول تکرار مکررات بود .جالب اینجاست که حرفها از شونزده هفده سال پیش که ما به مدرسه می رفتیم خیلی تفاوتی نکرده بود و همون قصه قدیمی  که اگه موتون بیرون باشه ........

 

البته یه چند تا سوالم پرسید که مبینا هم یکی از سوالها رو جواب داد و یه هدیه کوچولو  هم از حاج اقا گرفت.

 

از وقتی که قرار شد جشن تکلیف برگزار بشه مبینا یه شعری  در مورد خدا  برای خوندن تو این مراسم اماده کرده بود که متن خیلی قشنگ و پر محتوایی  داشت و خیلی زیبا بود و  و  بالاخره بعد از قسمت اول سخنرانی حاج اقا مبینا هم فرصت پیدا کرد که شعرش رو بخونه و خیلی هم قشنگ اون رو اجرا کرد  و یه جایزه هم به  خاطر خوندن اون گرفت و به قول خودش تنها کسی بود  که توی این جشن  تونست دو تا جایزه بگیره . و بعد  هم همگی با هم نماز جماعت خوندن و در اخر هم کیک جشن تکلیفشون رو بریدن و همه  بچه ها با هم خوردن . البته اخر  مراسم من  رادین و که حوصلش سر رفته بود بردم پیش بابا که اومده بود  دنبالمون و پایین منتظر بود .

در کل جشن خیلی خوبی بود و خاطره ایی به یاد موندنی  شد برای مبینای گلم....

 

 

.

 

 

 

 

 

 

 

اینجا هم مبینای عزیزم شعرش رو می خوند....

 

 

 

  

 

 اینم لوح یاد بودشون که عکسش رو چند روز قبلش ازشون گرفته بودن

 

 

 

 

متن شعرش اینقدر قشنگ بودم که حیفم اومد

 اینجا نذارمش:

 البته متن اصلی خیلی طولانی تر بود ولی من این قسمتاش رو برای مبینا جدا کرده بودم که خوندنش هم خودش رو خسته نکنه و هم بقیه رو ........

 

 

                                                      پيش از اينها فکر مي کردم خدا

خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس ، خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق کوچکي از تاج او

هر ستاره ، پولکي از تاج او

رعدو برق شب ، طنين خنده اش

سيل و طوفان ، نعره توفنده اش

هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان ، دور از زمين

بود ، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

هر چه مي پرسيدم ، از خود ، از خدا

از زمين ، از آسمان ، از ابرها

زود مي گفتند : اين کار خداست

  پرس و جو از کار او کاري خطاست

کج گشودي دست ، سنگت مي کند

کج نهادي پاي ، لنگت مي کند

تا خطا کردی ، عذابت می کند

در میان آتش ، آبت می کند

با همين قصه ، دلم مشغول بود

خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان اژدهاي سرکشم

نيت من ، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي کردم ، همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل تکليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

تا که يک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يک سفر

در ميان راه ، در يک روستا

خانه اي ديدم ، خوب و آشنا

زود پرسيدم : پدر ، اينجا کجاست ؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت : اينجا مي شود يک لحظه ماند

گوشه اي خلوت ، نمازی ساده خواند

با وضويي ، دست و رويي تازه کرد

با دل خود ، گفتگويي تازه کرد

گفتمش ، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست ؟ اينجا ، در زمين ؟

گفت : آري ، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي ، شيرين تر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستي را دوست ، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچکس با دشمن خود ، قهر نيست

قهری او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم ، اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست

دوستي ، از من به من نزديکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خيال و خواب بود

چون حبابي ، نقش روي آب بود

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ي دل را برايش باز کرد

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره ، صد هزاران راز گفت

مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان  و اشنا

پیش از اینها فکر می کردم خدا......

 

 

 

  


 


مطالب مشابه :


متن جشن تکلیف (بلوغ شرعی)

متن جشن تکلیف فرزندش محمد است كه جهت تهيه لوح ويژه جشن تكليف در اختيار عزيزان




متن ویژه جشن تکلیف (بلوغ)

متن ویژه جشن تکلیف (بلوغ) انتظارات




جشن تکلیف

از وقتی که قرار شد جشن تکلیف برگزار بشه مبینا یه اینم لوح یاد بودشون که متن شعرش




شعر نماز- فرهنگ نماز- پرهیز در آموزش های نماز- متن جشن بلوغ و تکلیف- نامه ای به فرزندم

متن جشن تکلیف به فرزندش محمد است كه جهت تهيه لوح ويژه جشن تكليف در اختيار عزيزان قرار




دعوتنامه ی جشن تکلیف

دعوتنامه ی جشن تکلیف لوح تقدیر جشنی به شکرانه ی رویش گل هایمان در نخستین بهار تکلیف و




متن تقدیرنامه دانش آموزی

متن لوح تقدیر درسی - از طرف آموزش و -- سرودهای جشن تکلیف-- سرودهای آوای




نمونه متن های مجری

اونروز که جشن تکلیف تو مدرسه به متن مجری جشن به نام خداوند لوح و قلم




جشن عبادت

حالا می خواهم متن پس از آن پذیرائی انجام شد و سپس هدیه جشن که یک لوح جشن عبادت, جشن تکلیف.




نمونه لوح جشن عبادت

نمونه لوح جشن بنر اصلی جشن تکلیف. فرشته متن پیام نوروزی حجت الاسلام و المسلمین دکتر




برچسب :