داستان بازی خدای جنگ1

کریتوس فرماندهٔ دلیر و شجاع ارتش اسپارت یونان است. اسپارت شهری کوچک در یونان باستان است که مردمان آن به شجاعت و دلیری معروفند. در این شهر مجلسی به نام شواری شواخ وجود دارد و کار این شورا نظارت بر بچه هائی است که تازه به دنیا آمده اند به این صورت که اگر بچه پسر بود و دارای قوای جسمانی مناسبی بود او را به مادرش باز می گردانند تا بزرگش کند در غیر این صورت این بچه را به پرتگاه و یا دریا می انداختند.

پسرهائی که متولد می شوند از همان دوران کودکی با سلاح ها و فنون جنگی آشنا می شدند و وقتی که به سن ۲۵ سالگی می رسیدند وارد ارتش اسپارت شده و به مدت ۳۵ سال یعنی تا ۶۰ سالگی به خدمت می پرداختند و بعد از ۶۰ سالگی بازنشسته می شدند و برای آنها حقوق بازنشستگی در نظر گرفته می شد (منبع: کتاب شاه جنگ ایران با یونان).


کریستوس نیز یکی از این اسپارت ها است که توسط خدایان الیمپوس و به واسطهٔ آتنا برای مبارزه بای خدای جنگ یعنی اریس انتخاب می شوند. وقتی کریتوس با آتنا صحبت می کند و به او می گوید کی روح من از گناهانی که قبلاً انجام داده ام رهائی پیدا می کند؟ آنا به او می گوید که بزرگ ترین مأموریت تو در پیش است و تو توسط خدایان الیمپوس انتخاب شده ای که با خدای جنگ ”اریس“ نبرد کنی و او را شکست بدهی، زیرا فقط یک انسان این شانس راغ دارد که خدای جنگ را شکست بدهد.


زیوس خدایان را از جنگیدن با همدیگر منع کرده است و به همین دلیل است که تو انتخاب شده ای و اگر این مأموریت را با موفقیت پشت سر بگذاری گناهان تو بخشیده خواهد شد اما مواظب باش در طول راه باید خطرات و مشکلات زیادی را پشت سر بگذاری و به این ترتیب کریتوس کشتی خود را آماده کرد و بادبان ها را بالا کشید.


کریتوس در راه جنگ با اریس زن پیش گوئی به نام اوراکل را نجات داد که او سرنوشت بدی را برای کریتوس می دید به این ترتیب که او به روح کریتوس نگاه کرد در حالی که او یک حیوان می دید یک مرد هم می دید.


وقتی که در سپاه اسپارتان فرمانده لشکر بود فقط ۵۰ سرباز داشت اما خیلی زود تعداد آنها به هزاران سرباز رسید. تاکتیک های او وحشیانه اما مؤثر بود، سرمست از قدرت، همه از او وحشت داشتند به جزء یک نفر، زن او همیشه به کریتوس می گفت پس کی از این کارها دست برمی داری و کریتوس در جواب به او می گفت وقتی که شهرت اسپارت ها به تمام دنیا برسد. میل او برای پیروزی هیچ حد و مرزی نداشت اما این میل بالاخره روزی او را از پای در می آورد.


و به این ترتیب اوراکل آیندهٔ کریتوس را پیش بینی کرد.


اما اوراکل به کریتوس گفت که چرا آتنا شخصی مانند تو را انتخاب کرده است؟ و به او پیشنهاد کرد که دشمنانش را عاقلانه انتخاب کند و گفت وحشی گیری تو تنها برای از بین بردن اریس کافی نیست فقط یک چیز در دنیاز هست که اجازه می دهد بتوانی یک خدا را شکست بدهی و آن چیز جعبهٔ پاندورا است که در پشت دیوارهای آتن قرار دارد و توسط خدایان در صحراین شرق آتن مخفی شده است.


اما مراقب باش! خیلی ها به دنبال جعبه رفتند اما هنوز برنگشتند. اما کریتوس این حرف ها را قبلو نداشت تا آنکه از آتنا پرسید آیا این حرف هائی که اوراکل می زند واقعیت دارد؟ و آتنا به او گفت که بله واقعیت دارد.


سفر تو از اینجا شروع می شود و بدان این سفری که در پیش داری خیلی دشوار است اما اگر امیدی برای نجات آتن داری باید اینکار را بکنی. جعبه نیز وجود دارد و آن قوی ترین سلاحی است که یک انسان می تواند داشته باشد. اما آن جعبه در جای بسیار دور در صحرای ارواح پنهان شده؛ راه امنی از میان شن های روان وجود دارد اما فقط کسانی که صدای شیپور را دنبال می کنند می توانند آن را پیدا کنند. تو باید صدای شیپور را دنبال کنی آنها می توانند تو را به کرونوس غول برسانند.


کرونوس یکی از آخرین آنها است، اریس دستور داده تا او را به صحرای ارواح گم شده بفرستند، معبد پاندورا را به او زنجیر کرده اند تا وقتی که شن های روان گوشت از تن او جدا کنند.


و به این ترتیب کریتوس سفر خود را آغاز کرد و به صحرای ارواح گمشده رفت، تله های مرگ بار صحرای ارواح گمشده را با موفقیت پشت سر گذاشت و به کرونوس غول رسید. در آنجا جنازه های کسانی که برای جعبهٔ پاندورا قبل از او آمده بودند جلوی چشمش بود و کریتوس می دانست چه کسی مسئول اینکار است.


بار اولی نبود که خراب کاری های اریس را می دید، او در سال های گذشته این را تجربه کرده بود، زمانی که مجبور شد روح خود را برای زنده ماندن به اریس بفروشد. وقتی که او وفاداری شدیدی بین یارانش ایجاد کرده بود و برای خدایان الیمپوس مبارزه می کرد. اما این وفاداری و تمرینات منظم اسپارت ها برای شکست دادن بربرها که بسیار قوی و بی رحم بودند اصلاً کافی نبود. بربرها یکی پس از دیگری اسپارت ها را نابود می کردند، این در حالی بود که فرمانده جوان آنها به پایان دروان باشکوهش نزدیک شده بود. وقتی که بربرها خواستند سر از تن او جدا کنند او کاری که نباید، انجام داد، او خدای جنگ (اریس) را صدا زد و روح و زندگی خود را به اریس فروخت و به بندهٔ او تبدیل شد.


وقتی که کریتوس خدای جنگ را فریاد زد آسمان به دو نیم شد و خدای جنگ وارد شده او را به یک جنگجوی بزرگ تبدیل کرد، اما فقط ضمانتی برای بنده شدن لازم بود و کریتوس به خدای جنگ قول داد که از این به بعد برای او خدمت کند. اریس خدمتکار جدیدش را نجات داد و با قدرت خدائی، همهٔ دشمنان را نابود کرد. اما برای کریتوس هیچ شمشیری و سپری وجود نداشت؛ به دستور اریس شمشیرهای شورشی در اعماق جهنم ساخته شدند و برای به یاد آوردن سوگند کریتوس شمشیرها به دست های او وصل گردیدند و زنجیرها به دست او داغ شدند.


و از آن ماجرا به بعد کریتوس برای اریس می جنگید، او توسط خدای جنگ جسور شده بود. نظامیان کریتوس بی رحم بودند، همهٔ دنیا به خاطر وحشی گیری هایشان از آنها می ترسیدند. شهرها را یکی پس از دیگری به تصرف درمی آوردند تا به دهکده ای رسیدند، کریتوس تمام دهکده را به آتش کشید و تمام انسان های دهکده را از کوچک و بزرگ به قتل رساند.


اما در آن دهکده معبدی وجود داشت که برای پرستش آتنا ساخته شده بود و چیزی در مورد این معبد وجود داشت، چیزی ممنوع! تمام غریزهٔ کریتوس به او می گفت که نباید وارد این معبد شود اما جاه طلبی او نباید نادیده گرفته شود، حتی صحبت های پیش گوی دهکده در گوش های کر او جائی نداشت. وارد معبد شد و کاری را که نباید انجام بدهد انجام داد.


کسانی را که داخل معبد بودند به قتل رساند، تصویر دو قربانی آخرش در معبد همیشه در ذهنش باقی ماند. آنها کسانی نبودند جزء زن و فرزندش.


وقتی که از معبد بیرون آمد پیش گوی دهکده به او گفت: از این به بعد خاکستر زن و بچه ات به علامت کارهای بدی که انجام دادی روی پوستت می ماند و هیچ وقت پاک نخواهد شد و با آن نفرین همه کریتوس را به عنوان یک حیوان می شناختند. در آنجا بود که کریتوس فهمید دیگر نمی تواند به اریس خدمت کند و می خواست خدای جنگ او را به قتل برساند.


و کریتوس بعد از به یاد آوردن خاطرات گذشته که چگونه به خدت اریس درآمده به راه خود برای به دست آوردن جعبهٔ پاندورا ادامه داد و بالاخره توانست بعد از پشت سر گذاشتن خطرات زیاد جعبهٔ پاندورا را بعد از هزاران سال از محدودیت ها آزاد کند، کریتوس سلاح کشتن اریس را به دست آورده بود.


خیلی دورتر از آتن، اریس می دانست که کریتوس در کارش موفق شده است و به همین خاطر ستونی از سنگ به سمت او پرتاب کرد و ستون به سینهٔ کریتوس اصابت کرد و وقتی که جان کریتوس داشت از بدنش در می آمد فکرش به آن شب سرنوشت ساز معطوف شد حتی در هنگام مرگ هم خاطرات از ذهنش خارج نمی شدند. چطور می تواست فراموش کند ریختن خون خانواده اش به دست خودش؟ کلک بی رحمانه ای که توسط خدای جنگ رهبری می شد. در پایان، در مرگ هم شکست می خورد.


وقتی که افراد اریس جعبه پاندورا را از جلوی چشمش می بردند جان او داشت از بدنش خارج می شد و روح نفرین شده اش در اعماق جهنم فرو می رفت و کریتوس به جهان مردگان پرتاب شد. رودخانه ای که در آنجا جریان داشت آنقدر قوی بود که حتی قوی ترین انسان ها را با خودش به استراحت گاه ابدی هدایت می کرد.


اما کریتوس هنوز خیال استراحت نداشت او می خواست زندگی کند و می خواست به زمین برگردد و مأموریتش را تمام کند.


کریتوس بعد از پشت سر گذاشتن خطرات زیاد از جهنم نجات پیدا کرد. او از صحرای ارواح گم شده عبور کرده بود، تله های مرگ بار معبد پاندورا را پشت سر گذاشته بود و همچنین از جهنم فرار کرده بود اما یک کار باقی مانده بود و این کار کشتن خدای جنگ بود.


کریتوس با اریس وارد جنگ شد و او را شکست داد و شهر آتن نجات پیدا کرد و دوباره آباد شد. کریتوس یک کار غیرممکن را ممکن کرده بود، او توانسته بود خدای جنگ را شکست بدهد. اریس دیگر وجود نداشت اما کریتوس هنوز در عذاب بود و می خواست روحش را بازسازی کند. حقیقت برای او فاش شده بود اما آتنا به او قول داده بود. به همین دلیل پیش آتنا رفت و به او گفت من را از دست این خاطرات نجات بده و به قولی که دادی عمل کن. آتنا به کریتوس گفت: کارت را خوب انجام دادی اما خدایان به تو بدهکار هستند اگر چه ما در غم مرگ برادرمان هستیم به تو قول داده بودیم تو را به خاطر گناهانت ببخشیم و همین طور هم خواهد شد اما هیچ وقت قول نداده بودیم تو را از دست خاطراتت رها کنیم! هیچ انسانی و هیچ خدائی نمی تواند کارهای وحشتناکی که تو انجام دادی را فراموش کند.


و در پایان چون کریتوس می دانست که نمی تواند از دست خاطراتش فرار کند به بالاترین منطقهٔ یونان رفت، جائی که دریای اژه از دور معلوم بود و خود را به پائین پرتاب کرد. و زمزمه کنان می گفت که خدایان المپیوس من را رها کردند و بعد از ۱۰ سال عذاب، ۱۰ سال کابوس های بی پایان بالاخره همه چیز به پایان رسید. مرگ تنها راه فرار از دیوانگی بود، اما همیشه این طور نبود، کریتوس زمانی قهرمان خدایان بود و خدایان برای او نقشه ای دیگر داشتند.


ناگهان مثل یک پر سبک در حال به فرو افتادن از پرتگاه بود تا وقتی که به سطح زمین رسید، آتنا به او گفت تو امروز نمی میری، خدایان نمی توانند اجازه بدهند کسی که این کار بزرگ را انجام داده به همین راحتی بمیرد تاکتیک هائی را که اریس در پیش گرفته بود وحشیانه بود و باید متوقف می شد اما حالا یک تخت در المپیوس خالی مانده و یک خدای جنگ جدید لازم است، از پله ها بالا برو و به سمت پاداشت حرکت کن. و از آن زمان به بعد هر وقت برای جنگ می رفتند چه برای خوبی و چه برای شیطان آنها تحت نظر دقیق کسی بودند که خدای جنگ را شکست داده بود. آنها توسط کریتوس راهنمائی می شدند انسانی که خدای جنگ جدید شده بود.


مطالب مشابه :


داستان کامل بازی خدای جنگ 1

خدای جنگ - داستان کامل بازی خدای جنگ 1 - داستان کامل خدای جنگ1. در افسانه های یونان باستان




راهنمای فارسی بازی خدای جنگ 2

مطالب - راهنمای فارسی بازی خدای جنگ 2 - اگر ز دیدن یوسف بریده شد انگشت×جمال یوسف زهرا هزار




داستان بازی خدای جنگ1

مقایسه ی بازی های اکشن - داستان بازی خدای جنگ1 - داستان بازی ها و مقایسه بین آن ها




راهیابی و کد گیم شارک بازی خدای جنگ1 God of war1 برای ps2

ازشیرمرغ تاجوراب دایناسور(حتیٰ عمر جنتی) - راهیابی و کد گیم شارک بازی خدای جنگ1 God of war1 برای ps2




داستان کوتاه :روستایی مردی مثل شبه

را تا حدود سرحدات گوششان باز نموده بودند وهرآن احتمال می دادیم که خدای ناکرده دهان حضرت




پل بعثت

بعد از نصب هر لوله برادرها باید تکبیر می گفتند و خدای را شکر می کردند. کلیپ در مورد جنگ1




برچسب :