مقبره خضر در جزیره فیلکا کویت. البته این مقبره بعدها توسط سربازان آمریکایی منهدم شد.

 در روستای نصف جبیل در شمال غرب نابلس قرار دارد. در این روستا چشمه ای بنام عین الخضر قرار دارد ونر نزدیکی آننیزمقامی که به خضر منسوبست دیده می شود. از دیگر مکانهای منتسب به خضر مقام خضر در دیر البلح  است.

شب دهم فوریه برابر با بیست بهمن ماه در برخی از نقاط جمهوری آذربایجان به  عید خیدیر  معروف است. در این شب، رسم شال اندازی معمول است و بچه ها با رفتن به در خانه ( قبلا پشت بام ) همسایه ها و فامیل به انداختن شال مبادرت می ورزند و تخم مرغ، تنقلات و یا پول دریافت می کنند. علاوه بر این، مادرها در این شب تنقلات مختلفی نظیر مغز بادام، کنجد، گندم و.....را در آتش تفت داده و در یک شب نشینی خاطره انگیز و با دور هم جمع شدن تمامی اعضاء خانواده، به خوردن تنقلات، صحبت کردن و بازگویی خاطرات شیرین گذشته می پردازند.

 واژه  خیدیر  معرب کلمه  خضر  پیامبر است و مردم بر اساس یک روایت تاریخی عامیانه معتقدند که عید خیدیر از ماجرای دیدار حضرت خضر با حضرت الیاس در یک شب چهارشنبه بر جای مانده و سرآغاز این مناسبت و عادت سنتی شده است.

 با آنکه جشن خیدیر نبی بایرامی در آذربایجان ، از مراسم عید نوروز جدا میباشد ولی آذربایجانی ها عید نوروز را نیز به نوعی به خضر نبی ربط میدهند: طبق اعتقاد مردم آذربایجان، در روز عید نوروزخضر نبی می‌آید و چهار عنصر اصلی حیات یعنی خورشید، خاک، باد و آب را برای ارزانی کردن به مردم همراه می‌آورد. لذا مردم در شب عید با روشن کردن شمع در دامنه کوهها به انتظار آمدن خضرنبی می‌نشینند. آنان معتقدند تا خضر نبی نیاید و چهار عنصر اصلی را با خود نیاورد طبیعت دگرگون نخواهد شد.

 خضر نبى ‏باید خورشید را همراه خود بیاورد تا جهان گرم شود. خضر نبى ‏باید گام برخاک نهد تا زمین نیز برکات خود را از فرزندان بشر مضایقه نکند و گنجینه‏هاى سیاه زیرزمینى را بگشاید. خضر نبى با آمدن خود هوا را عوض می‌کند و آن چنان هوایى می‌آورد که انسان می‌تواند فرآورده‏هاى زراعى خود را در این هواى تمیز، روشن و خشک جمع‏آورى کند. خضر نبى در عین حال با خود آب فراوانى می‌آورد که رمز بقا و زندگى انسان‏ها است. لذا مردم در انتظار آمدن خضر نبى تا حلول نوروز منتظر بوده و این واقعه را همچون مراسم جداگانه‏اى برگزار مى‏کردند. مردم که شبانگاه در روستایى با روشن کردن شمع در دامنه کوه‏ها انتظار خضر نبى را مى‏کشیدند، به آمدن وى امید بسیارى داشتند و خضر نبى هم این امید مردم را در فاصلة زمانی کوتاهى برآورده مى‏کرد. از این رو، خلق تمثال خوشبختى‏آور ظهور خضر نبى را بدین شکل بیان مى‏کنند:

 سوار اسب سفید شد و آمد            خـان خضــر ســواره آمد

 جالب است که او در سرزمین های گوناگون به شکل های متفاوت ظاهر می شود؛ چنان که او را در قونیه به شکل سواری فرنگی و در ماوراءالنّهر به هیأت ترکی پوستین پوشیده و سواری با کلاه نمدی و چوب به دست دیده اند.

 در بسیاری از کشورها از جمله کویت، ترکیه تونس، عراق و بحرین امان و بقعه هایی است که گمان برده می شود قدمگاه خضر است. تا جائیکه یک ضرب المثل عراقی می گوید:

 فلان مثل الخضر وین ما تروح تلقاه قدّامک

 در جزیره فیلکا کویت مقبره ای وجود دارد که گمان می شود مقبره خضر است. زنان به زیارت این مکان مقدس رفته و بر دیواره آن حنا می مالند و پس از اینکه خشک گردید آن را از دیوار جدا کرده و از آن به عنوان برکت مال استفاده می کنند. همچنین زنان بی فرزند این کار را به نیت بچه دار شدن استفاده می نمایند. بر اساس باورها هر گاه این حنا هفت بار بر گِرد مزار چرخانده شود زنان نازا را بچه دار خواهد کرد.

 برخی از پژوهشگران را عقیده بر آنست که واژه ی خضر با کلمات خدر، خیدر، خسرو، کسرا، قیصر، کایزر، سزار و تزار بی ارتباط نیست؛ زیرا ساختار این واژه ها حکایت از منشأ مشترک آنان دارد.

 جدای از برگزاری مراسم و ایین های ویژه خضر، در ادبیات فولکلوریک  هم،  قصه ها و حکایات فراوان  مرتبط با خضر وجود دارد. به یکی از این داستانها که ره آورد سیر در دنیای ارتباط مجازی یا اینترنت است، توجه فرمائید:

 در زمانهای نه چندان دور، پیرزنی برای برآورده شدن خواسته اش شب و روز دعا می کرد. تا این که از کسی شنید که هرکس چهل روز عملی را انجام دهد یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و می تواند حاجتش را از او بخواهد او باید برای دیدن حضرت خضر چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانه اش را آب و جارو می کرد پیرزن نیت کرد و شروع کرد روزهای اول با شوق و ذوق تمام این کار را انجام می داد گاهی حاجتش را عوض می کرد یا دوباره منصرف می شد گاهی هم همه چیز را به خدا می سپرد تا هر چه صلاح است انجام دهد. باورش نمی شد که بتواند یکی از پیامبران، حضرت خضر، را ببیند چه برسد به این که از او حاجتی بخواهد و مواظب بود وظیفه اش را درست و بدون کم و کاست انجام دهد تا مبادا روزی خوابش ببرد یا یک وقت آب نداشته باشد یا جارویش شکسته باشد تا چهل روز تمام شود روزهای آخر دیگر این کار برای پیرزن وظیفه شده بود و گاهی حاجتش را فراموش می کرد و به مردمی که در رفت و آمد بودند خیره می شد و با بی حوصلگی آن ها را تماشا می کرد تا این که بالاخره روز چهل ام رسید پیرزن در را باز کرد و لبخندی زد و نفس عمیقی کشید و شروع کرد به آب و جارو کردن بعد از آن باید منتظر می ماند تا حضرت خضر رد شود صندلی چوبی اش را آورد و جلوی درب خانه منتظر شد هنوز خورشید بالا نیامده بود و کسی در کوچه نبود دقایقی گذشت او داشت به درختان نگاه می کرد به گنجشک ها که می آمدند روی زمین می نشستند و بلند می شدند. به آسمان که امروز ابرها چه قدر شکل های قشنگی درآورده اند این سر کوچه را نگاه کرد آن سر کوچه را دوباره این سر کوچه را، مردی چوب به دست داشت رد می شد پیرزن او را نگاه کرد چه قدر چهره گیرایی داشت، نزدیک تر شد انگار که پیرزن سال هاست او را می شناسد به صورتش خیره شده بود در چشمانش نوری بود و بر لبش ذکری. پیرزن فقط نگاه می کرد انگار آن شخص را فقط باید نگاه کرد و سکوت. نباید حرفی زد مرد به آرامی گذشت پیرزن داشت به او می نگریست و وقتی رد شد هنوز در جای خودش نشسته بود و غرق در فکر و خیالاتش هنوز منتظر بود خودش هم نمی دانست به چه می اندیشد دقایق می گذشتند و او انگار در همان لحظه های اول حاجتش را جا گذاشته بود کم کم مردم شروع کردند به رفت و آمد و کوچه داشت شلوغ می شد ولی کوچه و خانه پیرزن امروز بوی دیگری گرفته بود بوی نور،  بوی رهگذری از بهشت پیرزن لبخند زد زیرا اصلا به یاد نیاورده بود که حاجتی دارد اصلا انگار یادش رفته بود که می تواند حرف بزند و خواسته اش را بگوید او خضر را نشناخته بود.5

 رد پای خضر در داستانها و حکایات دینی نیز دیده می شود.  افرادی که  پس از انجام کاری صواب و یا ذکر اوراد و ادعیه مخصوص به دیدار خضر موفق می شوند.  بسیاری از این تشرف ها را می توان به صورت شفاهی و یا به صورت مکتوب ملاحظه نمود.

 از جمله حکایات تشرف به دیدار خضر از متقى صالح، حاج شیخ محمد کوفى شوشترى، ساکن شریعه کوفه است که به علت اینکه در این حکایت هم از خضر نام برده شده و هم از مهدی صاحب الزمان آن را در زیر مرور می کنیم:

 «در سال 1315 با پدر بزرگوارم، حاج شیخ محمد طاهر به حج مشرف شدیم .عادت من این بود که در روز پانزدهم ذیحجة الحرام , با کاروانى که به طیاره معروف بودندرجوع مى کردم , به خاطر آن کـه آنها سریع تر برمى گشتند. تا حائل با آنها مى آمدم و درآن جا از ایشان جدا مى شدم و با صلیب آمده، آنها مرا به نجف مى رساندند، ولى در آن سال تا سماوه(از شهرهاى عراق ) همراه ما آمدند.

 من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (کسانى که به نجف اشرف جنازه حمل مى کنند)براى ایشان قاطرى کرایه کرده بودم، تا او را به نجف اشرف برساند. خودم هم سوار برشتر به همراهى یک جنازه، مـسـیـر را مى پیمودیم .

 در راه نهرهاى کوچک بسیارى بود وشتر من به خاطر ضعف , کند حرکت مى کرد. تا به نهر عاموره، که نهرى عریض وعبور نمودن از آن دشوار است، رسیدیم .شتر را در نهر انـداخـتـیم و جناز کمک کرد تا از آن جا عبور کردیم.کنار نهر بلند و پر شیب بود.پاهاى شتر را با طـنـاب بستیم و او راکشیدیم ، اما حیوان خوابید و دیگر حرکت نکرد.

 متحیر ماندم و سینه ام تنگ شـد، به قبله توجه نمودم و به حضرت بقیة اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل کردم و عرض نمودم :

 یا فـارس الـحـجـاز یـا ابـاصالح ادرکنى افلاتعیننا حتى نعلم ان لنا اماما یرانا و یغیثنا

 «آیا به فریاد مانمى رسى، تا بدانیم امامى داریم که ما را همیشه مد نظر دارد و به فریادما مى رسد؟»

  ناگاه، دو نفر را دیدم که نزد من ایستاده اند: یکى جوان و دیگرى کامل مرد بود.

 به آن جوان سلام کـردم .او جـواب داد.

 خیال کردم که یکى از اهل نجف اشرف است که اسمش محمد بن الحسین و شغلش بزازى بود.

 فرمود: نه من محمد بن الحسن(ع ) هستم .

 عرض کردم : این شخص کیست ؟ فرمود: این خضر است و وقتى دید من محزونم، به رویم تبسم نموده و بناى ملاطفت را گذاشت و از حال من جویا شد.

 گفتم : شتر من خوابیده است و ما در این صحرا مانده ایم , نمى دانم مرا به خانه مى رساند یا نه ؟ ایـشان نزد شتر آمد و پایش را بر زانوهاى آن گذاشت و سر خود را نزد گوشش برد.

 ناگهان شتر حـرکـت کـرد, به طورى که نزدیک بود از جا بپرد.

 دستش را بر سر آن حیوان گذارد, حیوان آرام شـد.

 بـعد روى خود را به من کرد و سه مرتبه فرمود:  نترس تو رامى رساند.

 سپس فرمود: دیگر چه مى خواهى ؟ عرض کردم : مى خواهید کجاتشریف ببرید؟ فرمود: مى خواهیم به خضر برویم (خضر مقام معروفى در شرق سماوه است).

 گفتم : بعد از این شما را کجا ببینم ؟ فرمود: هر جا بخواهى مى آیم .

 گفتم : خانه ام در کوفه است .

 فرمود: من به مسجد سهله مى آیم .

 و در این جا، چون به سوى آن دو نفر متوجه شدم،غایب شدند.

 بـراه افـتـادیـم، تا آن که نزدیک غروب آفتاب، به خیمه هاى عده اى از بدوى ها رسیدیم وبه خیمه شیخ و بزرگ آنها وارد شدیم .

 شیخ گفت : شما از کجا و از چه راهى آمده اید؟ گفتیم : ما از سماوه و نهر عاموره مى آییم .

 از روى تعجب گفت : سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف این نیست .

 با این شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور کردید، حال آن که گودى اش بحدى است که اگر کشتى در آن غرق شود، دکلش هم نمایان نخواهدشد! بالاخره بعد از گفتن قضیه، شتر ما را تا مقابل قبر میثم تمار آورد و در آن جا روى زمین خوابید.

 من نزدیک گوشش رفته و آهسته به او گفتم : بنا بود که تو مرا به منزلمان برسانى .

 تا این حرف را شنید، فورا حرکت نموده و براه افتاد تا ما را به خانه رسانید.

 بـعدها آن شتر صبح ها از منزل بیرون مى آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول مـى شـد, بـدون آن کـه کسى از او مواظبت و نگهدارى کند.

 غروب هم به جایگاه خود در منزل ما برمى گشت .و مدتها بر این منوال بود.

 پس از مدتى، روزى بعد از نماز نشسته و مشغول تسبیح بودم، ناگاه شنیدم که شخصى دو بار و به فارسى صدا مى زند: شیخ محمد اگر مى خواهى حضرت حجت (ع ) را ببینى به مسجد سهله برو.

 و سه مرتبه به عربى صدا زد:

 یا حاج محمد ان کنت ترید ترى صاحب الزمان فامض الى السهله .

 «اگر مـى خـواهـى حـضـرت حـجـت (ع )را بـبینى به مسجد سهله برو».

  برخاستم و به سرعت به سوى مسجدسهله روانه شدم .

 وقتى نزدیک مسجد رسیدم در بسته بود.

 متحیر شدم و پیش خود گفتم : ایـن نـدا چـه بـود کـه مـرا دعـوت کرد! همان وقت دیدم مردى از طرف مسجدى که معروف به مـسـجدزید است، رو به مسجدسهله مى آید.

 با هم ملاقات کردیم و آمدیم تا به در اولى , که فضاى قـبـل از مـسجد است، رسیدیم .

 ایشان در آستانه در ایستاد و بر دیوار طرف چپ تکیه کرد.

 من هم مقابل او در آستانه در ایستادم و به دیوار دست راست تکیه نموده وبه او نگاه مى کردم .

 ایشان سر را پایین انداخته , دستها را از عبایش بیرون آورده بود,دیدم خنجرى به کمرش بسته است .ترسیدم و به فکر فرو رفتم .

 دستش را بر در گذاشت و فرمود: خُضیر (تصغیر کلمه خضر مى باشد) باز کن .

 شخصى جواب داد: لبیک، و در باز شد.

 وارد فـضـاى اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم .

 ایشان با رفیقش ایستاد و من به آنها نگاه مـى کردم .

 داخل مسجد شدم و متحیر بودم که ایشان حضرت است یا نه ؟ چندمرتبه پشت سر خود رانگاه کردم , دیدم همان طور با دوستش ایستاده است .

 تـا مـقـدارى از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم که نزد خانواده ام برگردم , که شیخ ‌حسن، خادم مسجد را ملاقات کردم ایشان سؤال کرد: تو دیشب در مسجد بوده اى ؟گفتم : نه .

 گفت : چه وقت به مسجد آمدى ؟ گفتم : صبح .

 گفت : کى در را باز کرد؟ گفتم : چوپانهایى که در مسجد بودند.

 خندید و رفت.»6

 خضر در میان عامه به خواجه خضر مشهور است.

 نتیجه:

 اگر بخواهیم خضر را بر اساس عقایدی که در بین مردم شهرت دارد تشریح نمائیم آنگاه باید بگوئیم خضر کسی است که:

 ـ قدرت حل مشکلات ما را دارد.

 ـ با او می توان ملاقات کرد. و چنانچه مانعی نیز باشد از طرف خود ماست، و نه اکراه و عدم تمایل خضر.

 ـ از القاب مختص خضر، خواجه است.

 توضیح:

 دیده شد که لقبی که عموماً مردم خضر را با آن مخاطب قرار می دهند ، خواجه است. این کلمه به معنای سرور وآقا آمده است. اما با دقت بیشتر در سخنان مردم در می یابیم که این کلمه بیشتر به صورت خوجه  تلفظ می شود.7 خوجه در فرهنگ محلی به معنی شخصی است که بچه دار نمی شود. و لقب خضر، خواجه نیست بلکه خوجه است. یعنی کسی که قادر به توالد و تناسل نیست بعبارتی عقیم است.

 گفتارهای مرتبط:

 خضر در روایات شیعی ـ 2

خضر در نگاه شیعه ـ 1

 خضر در شاهنامه

 خضر در اشارات حافظ

 خضر در نگاه خاقانی

 خضر از منظر نظامی

 ـ خضردر نگاه عرفا وصوفیه  

 خضر در آثار سهروردی

 خضر در اثار اهل سنت   

 


   1ـ اب زندگانی و آبیست که می گویند هر کس بدان دست یابد و به آن تن شویی کند یا از آن بنوشد ، از دام مرگ و نیستی رهایی یافته و عمر جاویدان می یابد.

 2 ـ  منبع اینترنت. فقیری، ابوالقاسم. "سفره‌ها در شیراز". دوره 9، ش 106 (مرداد 50): ص‌53-54.

  3ـ آن عبارت از ترکه ای از چوب بود بطول تقریباً نیم متر

  4ـ روستایی در 30 کیلومتری خور

  5ـ منبع اینترنت

  6ـ منبع اینترنت

  7ـ حداقل در منطقه ای که من زندگی می کنم یعنی استان گلستان و نواحی خراسان که  اینجانب در آن نواحی تحقیق کرده ام اینگونه است.


مطالب مشابه :


شتر ، شگفتی بیابان

اما ذبح آن با دیگر جانوران حلال گوشت متفاوت است و آن را نهر شتر برای روشن کردن آتش




شتر جانوری با مزایای فراوان

اما ذبح آن با دیگر جانوران حلال گوشت متفاوت است و آن را نهر شتر برای روشن کردن آتش




مقبره خضر در جزیره فیلکا کویت. البته این مقبره بعدها توسط سربازان آمریکایی منهدم شد.

مردم که شبانگاه در روستایى با روشن کردن شمع در با این شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور




شتر در خواب بیند پنبه دانه...

«شُتُر د ر خوا ب بیند پنبه همیشه تشنه نهر آب در راستای اسلامی کردن اسامی شهرها:




خیالات شبهای دراز زمستان

شتر در خواب بیند پنبه همیشه تشنه نهر آب بیند گرسنه نان سنگک خواب نماز کردن




دجال شیعی 1

منظور زمانیکه شتر بیماری به نام و پنهان کردن. و برای همین امر است که نهر دجله




معادل امروزی مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها

اين شمشير و شتر و زره در نهر فرات، و را بین در و دیوار محصور و محدود کردن کار دشمنان




برچسب :