داداشی...

گوشی های موبایل، تبلت، ال ای دی ... ده ها محصول الکترونیکی از یک برند نسبتا شناخته شده. لیست قیمتها روی پیشخوان بود و مغازه، فروشگاه یا همان دکان خودمان، امروز باید توسط من اداره می شد. سه قفل مغازه را باز کردم. کرکره بالا رفت. چراغهای تابلو ویترین را روشن کردم. بخاری را زیاد کردم و پشت کانتر نشستم. در این لحظات من فروشنده مهربان و تا حدود زیادی متشخص هستم. یادم افتاد باید ال ای دی پشت ویترین را روشن کنم. دمو یک دختر دوست داشتنی سرخ پوش است که اینطرف و آنطرف می رود. خودم بارها محو این دمو خیال انگیز شده ام. در حال پیدا کردن دکمه روشن خاموش بودم که صدای مهیبی آمد. درب مغازه، یک درب کشویی و از جنس شیشه شفاف است. اولین مشتری با سر خورد به درب ورودی. باید دقیقتر مرور کنم. همه چیز درست پیش می رفت. ساعت حدود 4 عصر. و من برای اولین بار در مقام فروشنده به تنهایی در مغازه هستم. و حالا اولین مشتری با سر خورد به درب ورودی. پیش خودش فکر کرده مغازه در ندارد. او با تصور اینکه وارد مغازه ای می شود که در ندارد با سر وارد شده بود. اگر آدم به جایی می رسد که در ندارد با سر وارد می شود. یعنی سر اولین عضوی است که از چهار چوب داخل می آید. در حالی که می باید پا اولین عضو باشد. لااقل منکه اینطور فکر می کنم.  در هر صورت مشتری با عصبانیت وارد شد و گفت: این چه وضعش است.

این جمله در سیاست و یا در اداره امور کلان کاربرد دارد. و هیچ ربطی به این موقعیتها ندارد. من در حال احتزار وسط مغازه ایستاده بودم و به لکه بزرگی که روی در بود نگاه می کردم. اثر چربی روی پوست اولین مشتری روی شیشه شکلی نه چندان دلچسب را بوجود آورده بود. یک لکه تقریبا گرد و چرب، که اندکی به سمت پایین کشیده شده بود. چیزی شبیه به تاش قلموی نقاشها. کشیدگی لکه این احتمال را می داد که اولین مشتری پس از برخورد، کمی به سمت پایین متمایل شده . پس ضربه باید کمی نگران کننده باشد زیرا در پاهایش ضعف بوجود آورده.

اولین مشتری مردی در حدود چهل و اندی و قدی نسبتا کوتاه که تاسی جلوی سرش قدمت دارد. باید مربوط باشد به اوایل سی سالگی اش. اگر ژنتیک را ندیده بگیرم می باید از غدد جنسی اش بیش از اندازه کار کشیده باشد. سبیلهای مرد نا منظم و پر پشت است. اما پشت این عصبانیت به نظر با معرفت می آید.

تکرار کرد: این چه وضعش است. و من برای دقایق اولیه ی  تجربه  ی فروشندگی، در موقعیت بغرنجی قرار داشتم. تمایلات انسان دوستانه ام دلسوزی عمیقی را نسبت به او بوجود آورده بود و از طرفی نمی دانستم پاسخ خشم او را چطور باید بدهم.

-          چیزیتون نشد؟

-          خب بشه. چه فرقی می کنه؟

-          من الان چه کمکی ازم ساخته ست؟

-          یه چیزی بزنید به شیشه آدم ببینه.

-          چشم.

-          گوشی چی دارید؟

-          اون قسمت، گوشی های موبایله. بفرمایید راهنماییتون کنم.

-          خانوم من منو فرستاده چک کنم.

-          عجب. کدوم گوشی مد نظرتونه براتون تست کنم.

-          این چنده؟

-          قیمت روشه.

-          لمسیه؟

-          بله.

-          دو سیمکارته؟

-          بله.

-          چند تا هسته داره؟

-          4 تا.

-          باز کن.

-          حتما.

اولین مشتری، به روی خودش نمی آورد که سرش درد می کند. شاید خجالت زده است و یا بی از حد مغرور. تست گوشی که تمام شد گفت: آها. خوبه. خانوم من منو فرستاد چک کنم.

-          بله. متوجه شدم.

-          خب ... ببینم...شما بازید؟

-          بله؟!

-          مغازه رو میگم. مغازه بازه؟

-          آها بله بازه.

-          خب من بر می گردم.

و رفت. خانوم اولین مشتری، اولین مشتری را فرستاده بود که گوشی موبایلی را چک کند. او هم چک کرد و رفت. گوشی موبایل را دوباره در جعبه گذاشتم. و هنوز در قفسه نگذاشته بودم که زنی با یک زنبیل وارد مغازه شد. نسبتا مسن و به طرز بی رحمانه و اغراق آمیزی آرایش کرده بود. به طور حتم او هنوز در اواخر دهه 50 زندگی می کرد. و گذشت زمان هیچ تاثیری در سبک لباس و آرایشش ایجاد نکرده بود. او مرزهای زمان را در هم شکسته بود.

-          سلام مهندس

-          سلام. خوش آمدید. (چطور فهمید من مهندسم؟).

زن نگاهی به اطراف انداخت و گفت: من از شما اسپیکر خریدم.

-          خب؟

-          هیچی دیگه از دستم افتاد شکست.

از زنبیلش جنازه اسپیکر را بیرون آورد. کسی با وینچستر توی صورت دستگاه شلیک کرده بود.

-          این دستگاه از دستتون افتاده؟

-          آره

-          و چیزی از روش رد نشد؟

-          نه. فقط افتاد.

-          اوکی. خب چه کمکی از من ساخته ست؟

-          درست کنید دیگه. دکمه هاش رفته توش...

-          خدمات پس از فروش محصولات ما در خیابان سعدیه.

-          چطوری برم؟

-          با یک وسیله نقلیه.

-          آدرس می نویسی برام؟ داداشی؟

چه واژه احمقانه ای. توی ذوق آدم می خورد. داداشی. حتی در فیلم فارسی ها هم نشنیده بودم.

-          خانم عزیز. رشت فقط یک خیابان سعدی داره. به راننده تاکسی بگید خیابان سعدی. پیچ سعدی، تابلو خدمات رو میبینید.

-          راننده منو می بره؟

-          دلیلی نداره نبره.

-          شما درستش نمیکنی؟

-          خیر.

-          مهندس نیست؟

-          مهندس که منم.

-          نه اون مهندس.

فرید را می گفت. اغلب اوقات فرید در مغازه است.

-          نه نیست.

-          باشه مرسی.

-          خواهش میکنم.

زن  به طرف درب خروج رفت. مشتری بعدی وارد شد و در آستانه در، به مشتری تازه وارد گفت: ببخشید مهندس. سعدی از چپ برم؟

خدای من. این زن کاملا غیر عادیه. مشتری تازه وارد بعد از پاسخ دادن به زن نزدیک شد و با لحن دوستانه ای گفت: ببخشید آقا یه سوال داشتم.

-          خواهش میکنم. بفرمایید.

-          این گوشی من وقتی زنگ می خوره چی نمیشه.

-          چی نمیشه؟

-          نه. چی نمیشه. یعنی از اونا نمیشه دیگه.

-          دقیقا چطور باید بشه که نمیشه.

-          از اونوری صدا نمیاد.

-          برند گوشیتون چیه؟

-          سامسونگ.

-          خب ما نمایندگی سامسونگ نیستیم. تابلو مغازه ما 3.5 در 3 متره. و مقدار متنابهی لامپ داره و هیچ کجای اون تابلو درباره سامسونگ چیزی ننوشته.

-          آها. شما نمی دونی یعنی؟

-          خیر.

-          خدافظ

-          خدانگهدارتون.

پشت کانتر یا همان دخل نشسته ام و عبور مردم را نگاه می کنم. پیاده رو مثل قابی است که آدمها از چپ و راست وارد می شوند و بیرون می روند. در حالتی از خلسه اند. با صورتهایی که نمی شود گفت پشتشان چه چیزی وجود دارد. خیابان مطهری یکی از پر ازدحام ترین خیابانهای رشت است. پیاده روها ی نا منظمی دارد و خدا نکند بارانی چیزی ببارد. ناودانها همه به وسط پیاده رو می ریزند. موزائیکها لق است و ترافیک عصرگاهی، خیابان را به محله چینی ها تبدیل می کند. اینجا هر مغازه ای که بخواهی وجود دارد. فروشگاه های صوتی تصویری تا بوتیک لباس.

زن جوانی وارد شد. درب را به شکل آهسته و دقیق باز کرد. با آرامش داخل آمد. و حالا درب را به طور کامل پشت سرش بست. سلام کرد. چیزی در حدود 8 قدم برداشت تا روبری کانتر یا همان دخل رسید. سرش را نزدیک آورد و لبخندی زد.

-          خوش آمدید خانم.

-          مرسی ممنونم.

-          در خدمتم

-          ببخشید یه سوال داشتم

-          تمنا می کنم. بفرمایید

-          شهرام کی میاد؟

-          عذر می خوام شهرام کیه؟

-          شهرام. مغازه بغلی.

-          نمی شناسم ایشونو.

-          آها. معذرت می خوام.

-          خواهش میکنم.

زن جوان هشت قدم آمده را برگشت. درب را باز کرد. حالا بیرون رفت. درب را به دقت و کامل بست. نگاهی گذرا به ویترین انداخت و از کادر خارج شد.

هنوز از فکر زن بیرون نیامده بودم که تلفن زنگ زد. پاوز را فشار دادم. گوشی را برداشتم و کلید تالک را با شست دست راستم فشردم. الو؟

-          الو؟

-          سلام آقا.

-          سلام

-          ببخشید ما دیروز یه تبلت از شما خریدیم.

-          خب ؟

-          می خواستم ببینم چند ساعت باید بزنیم به شارژ؟

-          استفاده کنید تا خودش خاموش بشه. بعد شش ساعت به شارژ بزنید.

-          کمتر نمیشه؟

-          استانداردش اینه خانم.

-          مثلا... سه ساعت بس نیست. آخه بچه عجله داره.

-          خانم چرا چونه میزنید؟

-          خب...باشه... فقط یه سوال دیگه.

-          بله؟

-          گارانتی یکساله؟

-          بله.

-          یعنی خراب شد یکی دیگه می دید؟

-          نه. تعمیر میشه.

-          باشه. خدافظ.

-          خدافظ.

تلفن زنگ زد.

-          الو؟

-          بفرمایید.

-          دیجیتال چی داری؟

-          بله؟

-          گیرنده گیرنده

-          گیرنده دیجیتال؟

-          آها دیگه. داری؟

-          داریم.

-          کارتن کارتن

-          کارتن کارتن گیرنده دیجیتال؟

-          نه یه کارتن

-          خب داریم

-          بفرست

-          کجا؟

-          عسگری ام. شریعتی. بفرستیا. خدافظ

-          الو؟الو؟

تعادلم دارد از دست می رود. به لحظات طغیان نزدیک می شوم. باید چای بنوشم. لیوان تمیز داخل کشو نیست. همه چیز مهیاست که گیر بدهم به کسی و حسابی رویش بالا بیاورم. یک نخ سیگار ته کشو افتاده. بعد از یک سال، یک سیگار لعنتی در یک روز لعنتی بد نیست.

جلوی در از سیگار کام میگیرم و فوت می کنم و گاه گاه دخترها را نگاه میکنم. به اخمهایشان. قیافه گرفتن هایشان. به ماتم هایشان. به گیجی و سرگردانی شان. به نارضایتی یا نقشه کشیدنهایشان. و به آنچه که در پس این نمایش پنهان کرده اند. نگاه کردن به دخترها برایم تسکین دهنده است. موجودات زیبایی که راه می روند. خودشان را با سلیقه نقاشی می کنند. صدایشان آرام است. و خیلیهاشان دم زهراگینی دارند که بین بالهایشان مخفی کرده اند. نمی دانم چرا اینقدر خودشان را دست کاری می کنند. هر کدامشان اگر بتوانند ویژگی منحصر به خودشان را کشف کنند دیگر نیازی به این همه دستکاری نیست. روزهای گذشته را به یاد می آورم. دلبرک غمگینی داشتم که نامش را تقی گذاشته بودم. گذاشتن نام تقی برای یک دختر کاملا بی سلیقگی است. اما این در مورد ما صدق نمی کرد. چیزی که من در تقی تحسین می کردم این بود که او به راز مهمی درباره ظاهر خودش دست پیدا کرده بود. او فهمیده بود اگر سه تار مو از محل خاصی از ابرویش را بردارد دیگر نیاز به هیچ آرایشی نیست. او جذاب می شد و نه خوشگل. او فهمیده بود دوران باربی ها به اتمام رسیده. دیگر کسی به لبهای پروتز و بینی های بند انگشتی تمایلی نشان نمی دهد. چاقی، لاغری، کوتاهی و بلندی، همه می توانند نوعی ویژگی منحصر به فرد برای همان آدم باشند. فقط کمی ظرافت و هوش می خواهد. کوتاهی که میل به بلند بودن دارد قطعا از خود یک دلقک را به نمایش خواهد گذاشت. فقیری که می خواهد پولدار به نظر برسد یک ژوکر تمام عیار است. آنچه هستم. این من هستم. با تمام خصوصیاتم. زشتی من نیز نوعی ویژگی و خصیصه ای است که برای من است.  

-          سلام داداشی

آه نه...

-          سلام. چی شد گارانتی؟ پیدا کردین؟

-          آره اما پول میگیره. میگه خودت زدی زمین.

کاش می توانستم یکی نو بهت بدهم. کاش می توانستم همه این جنسها را رایگان بدهم دست مردم. کاش دیگر پولی وجود نداشت.

احساساتم طغیان کرده بود. باید سفارشهای فرید را به خاطر می آوردم که حق ندارم به گداها و هر کس که از در آمد و پول می خواست چیزی بدهم. او می داند ممکن است همه دخل را به مردم بدهم. قول داده بودم به هیچکس چیزی ندهم. برای همین به زن گفتم برود. چون نمی توانم برایش کاری بکنم. ساعت 9 شده. باید مغازه را ببندم. و به این بیاندیشم که هر کدام از این آدمها با رفتارهای عجیبشان، یک دنیا قصه و داستانند...


مطالب مشابه :


فعال کردن گیرنده دیجیتال داخلی تلویزیون سامسونگ وسونی وال جی

فقط مخصوص بعضی ازمدل های ال ای دی وال سی دی های سونی،سامسونگ وهمچنین بعضی ازتلویزیون




تجزیه و تحلیل و عیب یابی تلویزیونهای ال سی دی سامسونگ

تجزیه و تحلیل و عیب یابی تلویزیونهای ال سی دی سامسونگ به همراه منو مخفی تلویزیونهای رنگی2.




اس ام اس سرکاری نیمه شب

فراه دی ال دی موسیقی افغانستان کلیپ بنر رایگان وبلاگ نویسی آموزش ای دی میشه منو




داداشی...

گوشی های موبایل، تبلت، ال ای دی ده ها محصول الکترونیکی از یک برند نسبتا شناخته شده.




FileStealer H 2 F - V3 - دزد فایل ها نسخه 3 فوق حرفه ایی

سامسونگ:ال جی: جهت مخفی نمودن این سه فایل My Computer را باز كرده و در منو بالا بر روی Tools




برچسب :