مقاله های مربوط به نقاشی و هنرمندان مشهور

واژه رئالیسم از رئل(Real) که به معنای واقع است، مشتق شده و در واقع به معنای مکتب اصالت واقع است.

مکتب رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده آلیست است؛ یعنی مکتبی که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند.

رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است.
ایده آلیست ها همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک می کنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص می دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می کنم نباشم، دیگر نمی توانم بگویم که چیزی هست. در حالی که بنابر نظر و عقیده رئالیستی، اگر ما انسان ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. به طور کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود می داند.

باید گفت در واقع همه انسانها رئالیست هستند، زیرا همه به وجود دنیای خارج اعتقاد دارند. حتی ایده آلیست ها نیز در زندگی و رفتار، رئالیست هستند، زیرا باید جهان خارج را موجود دانست تا بتوان کاری کرد و یا حتی سخنی گفت.

کلمه رئالیسم در طول تاریخ به معانی مختلفی غیر از معنایی که گفته شد، استعمال شده است. مهمترین این استعمال ها و کاربرد ها، معنایی است که در فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک(Scholastic) رواج داشته است

کسانی که برای کلی واقعیت مستقل از افراد قائل بودند، رئالیست و کسانی که کلی را تنها دارای وجودی ذهنی و در ضمن موجودات محسوس می دانستند و برای آن وجود جدا ازجزئیات قائل نبودند،، ایده آلیست خوانده می شدند.

از مشهورترین نقاشان رئال که خودم هم خیلی کاراشونو دوست دارم میتونم از ایلیا رپین _ ویلیام بوگرو نام ببرم

========================================================

سبک اوریانتالیسم 

سبک اوریانتالیست _ زیبارویان در نقاشی های جان لئون

بسیار حرف درستی است که می گویند: یک گالری ویا یک موزه همیشه بهترین کلاس نقاشی است، البته اگر بدانی دنبال چه می گردی. اما از طرفی دیگر، یک نقاشی خوب ِ روایی نیز که بر اساس سندی تاریخی و یا حکایتی اسطوره ای به تصویر کشیده شده باشد، می تواند از هر کتابی برای نقل آن روایت گویاتر باشد. جان لئون گرومه، نقاش فرانسوی قرن نوزدهم را هم برای همین دوست دارم. اگرچه او نقاشی نه فقط محبوب من، که یکی از محبوب ترین نقاشان دنیا به حساب می آید. نقاشی که زیر نظر کلود باسیل کاریاگ، استادی سخت گیر و وظیفه شناس، پنج سال مدوامش را به طراحی پرداخت. وی به خاطر علاقه اش به سفر، بخش زیادی از عمر خود را در سیاحت دنیا و از جمله اروپا، آسیای صغیر و همینطور ترکیه و مصر گذراند. رد پای این سفر ها در آثار او به خوبی آشکار است. وی بیست و پنج سال آخر عمر خود را به طور کامل وقف مجسمه سازی کرد.

آن چه می خواهم اینجا بازگو کنم داستان دو شاهکار اوست. اولی، اثر «پیرنه در برابر آرئوپاگوس»، داستان فاحشهء مشهور یونانی است به نام پیرنه که زیبایی اش زبان زد عام و خاص بود. پیرنه قیمتش را برحسب احساسش به مشتری تعیین می کرد و می گویند از دیوژن پولی نمی گرفت چرا که اندیشه را قابل احترام می دانست! پیرنه کسی است که داوطلبانه پذیرفت تا مدل نقاشی معروف آفرودیت آنادیمه اثر نقاش معروف یونانی، آپلس باشد. می گویند برای این نقاشی، جامه اش را کند، موهایش را به روی شانه هایش ریخت و برهنه به دریاچه ای پا گذاشت که در معرض دید عموم قرار داشت. او همینطور مدل مجسمهء معروف آفرودیت کنیدوس ساختهء پراکسی تلس و سکه ای است که بر اساس طرح این مجسمه زده شد. اما پیرنه داستان مشهوری دارد که گرومه آن را به زیبایی به تصویر کشیده است. داستان ِ زمانی که وی برای بی حرمتی به مراسم الویسینیان، به دادگاه احضار شد. اوراتور هیپرادس که از عاشقان او به حساب می آمد، وکالت او را بر عهده گرفت. می گویند زمانی که روند قضاوت می رفت تا به حکمی بی رحمانه بیانجامد، به روایتی، چنان که در نقاشی گرومه نیز آمده است، اوراتور جامهء او را از تن بدراند و به روایتی دیگر، خود پیرنه، جامه از تن درید و چشم قاضیان دادگاه چنان در زیبایی اندام وی خیره ماند که بی درنگ حکم بر بی گناهی او صادر کردند. در آن زمان زیبایی فیزیکی، نشانه ای بر الوهیت و یا رحمت الهی به حساب می آمده است و همین امر نیز جان پیرنه را از آن حکم نجات داد

 

شاهکار دیگر گرومه، «پیگمالیون و گالاته» نام دارد. پیگمالیون یکی از شخصیت های کتاب دهم شاعر رومی، اوید است. داستان مجسمه سازی قبرسی که عاشق ساختهء دست خود می شود. پیگمالیون به خاطر وجود فاحشگان، از زنان بیزار است، اما پرستش او به درگاه ونوس مؤثر می افتد و ونوس، الههء عشق و زیبایی رحمتش را بر او شامل می کند و به مجسمهء ساخته از عاج فیلش، حیات می بخشد. بعدها نویسنده نام او را گالاته می گذارد. آنها با هم ازدواج می کنند و حاصل ازدواجشان پسری می شود به نام پافوس. این داستان چنان مشهور است که الهام بخش نقاشان و مجسمه سازان بسیاری از جمله هنری دومیه، ادوارد بونه جونز، آگوست رودین، ارنست نورماند، پاول دلوکس، فرانسیسکو گویا، فرانتس اشتوک، فرانسیس بیکن و توماس رولادسون قرار می گیرد. نویسندگانی چون ژان ژاک روسو در نمایشنامه ای موزیکال، فردریک شیله، در داستان ایده آل ها و ویلیام موریس در داستان بهشت زمینی نیز از این داستان الهام گرفته اند. اپراها، موسیقی ها و فیلم های بسیاری نیز بر این پایه ساخته شده اند که می توان برای مثال به فیلم آفرودیت توانا ساختهء وودی آلن اشاره کرد.
 می گویند شخصیت پینوکیو نیز با الهام از این داستان خلق شده است

======================================================

 

 
   زندگینامه پل سزان

 

مختصری از زندگینامه پل سزان

پل سزان را به سبب تجربه های نو و دستاورد های هنری اش  بعنوان پدر نقاشی مدرن یاد می کنند.این نقاش فرانسوی در 19 ژانویه 1839 به دنیا آمد . پل در تمام زندگی هنری اش کم حرف و بس غمگین بود و برای همین همیشه در جمع هنرمندان بیگانه بشمار می آمد.البته شهرت هنری او دیرگاه فرا رسید و در دوره کهن سالی اش بود که نقاشان جوان به اهمیت او پی بردند.

در هر تاش قلم موی او ساختاری استوار را می توان دید .نو آوری های وی چه در شیوه اجرا ی نقاشی ها و چه در سبک بعد نمائی و ترکیب بندی و حتی رنگ آمیزی اش تاثیر مهمی بر هنر سده بیستم گذاشت.و یکی از تاثیر گذارترین نقاشان مدرن و همچنین یکی از بر جسته ترین نقاشان محسوب میشود و آثارش را در کنار نقاشان دریافتگر به نمایش می گذاشت.پیکاسو ترکیب بندی های سطوح او را به شیوه کوبیسم و ماتیسبه رنگ آمیزی هایش دلبسته بود و از هردوی این نقاشان آمده است که پل سزان پدر همه ماست.او با کار پیگیرانه و کنکاش های سر سختانه اش نقاشی اروپائی را از قید تابعیت قوانین روئیت رهانید و در پژوهش های خود به تعالی دقیق میان واقعیت و انتزاع رسید.او به قصد احیای سنت بزرگ اروپتئی حرکت کرد ولی به روشی نو دست یافت که راه را

بر تحول بعدی نقاشی گشود.در میان هنرمندان نسل بعد کوبیست ها

بیش از سایرین از نتیجه آموزه های سزان استفاده کردند.

portrait painting by paul cezanne

 

پل سزان که در نوجوانی درشت اندام و نیرومند بود از دوست کوچک و تکیدهٔ خویش امیل زولای یتیم و بینوا در کشمکش‌هایش با بچه محل‌هایش که او را به ریشخند «پاریسی» میخواندند پشتیبانی می‌کرد. زولا سالها پس از آن چنین از سزان یاد می‌کرد «ماکه از دید روانی در دو سوی رویاروی هم بودیم برای همیشه باهم یکی شدیم وبرای هم پیوندی‌هایی رازگون، که همان آشفته سری نا آشکار هردوی ما بود برای رسیدن به فرازمندی، به هم گراییدیم. هشیاری برتر ما در تراز با آن ناکسان کودن بی سروپا که با دیو خویی کتکمان می‌زدند بیدار می‌شد.

در سالهای ۱۸۶۱-۱۸۵۹ سزان با به سرنهادن به خواست پدر در دانشکده حقوق دانشگاه آیکس به آموختن پرداخت و در همان هنگام آموختن نقاشی را دنبال گرفت. در ۱۸۶۱ پس از گفتگویی ناخوشایند با پدرش که بر آن بود تااو را از رفتن به پاریس برای آموختن نقاشی بازدارد سزان جوان رهسپار پاریس شد اما آشنایی با کارهای نوآورانی چون اوژن دلاکروا و گوستاو کوربه ، او را بخود بس ناباور و دلسرد ساخت.

 

   oil painting still life by paul cezanne

 

سزان سی ساله بود که شیوهٔ نقاشی خویش را دگرگون نمود. رنگ آمیزی سیاه و هوای مردهٔ پرده‌هایش گام به گام به رنگ‌های زندهٔ چشم‌اندازهایش دگرگون می‌شود. ودر این میانه چرخه کارهای ساختارگی او آغاز می‌گردد. ویژگی کارهای این چرخه در گروه بندی پهلو به پهلو و زدش‌های قلم مویی شانه‌ای پدیدارست که می‌توانند نودشی از تنومندی وتنداری بیافرینند. هنایش پیسارو در کارهای سزان به روشنی بخشیدن رنگهای گذاشته روی تخته رنگش کمک نمود. سزان در درازای زندگی هنری خویش وفادارانه در برابر چشم‌اندازهای طبیعی ایستاد و نقاشی نمود.

در ۱۸۶۹ سزان با ارتنس فیکه دختری نگاره‌شو و دوزنده آشنا شد که معشوقه او گردید و تنها پسر او پل را در ۱۸۷۲ به جهان آورد. سزان در نخست به بیمناکی از پدر سختگیرش این راز را از خانواده اش پنهان داشت. هرچند این راز در ۱۸۷۸ بر ملا شد و او سرانجام با ارتنس ازدواج کرد و این اندکی پیش از مرگ پدرش در ۱۸۷۸ بود که در آن هنگام دیگر از رویارویی با پسرش دست کشیده بود.

ماری کاسات نگارگر آمریکایی در بارهٔ سزان در میهمانی شامی با او و گروهی دیکر از هنرمندان در روستایی نزدیک پاریس در پاییز۱۸۹۴ نوشته‌است: «رفتارش در آغاز مرا به شگفتی آورد. او ته تابه سوپ خویش را پاک کرد، سپس آن را برگرداند تا همهٔ چکه‌های مانده را توی کفگیرش بچکاند. او حتی استخوان‌های قلمه را به انگشت گرفت تا گوشتشان را از آنها جدا کند... اما با همهٔ بی سپاسی اش به دستور نامهٔ رفتاری، او به گونه‌ای با ما به ارجمندی رفتار کرد که هیچ مرد دیگر را توان نشان دادن آن نبود.»

کلود مونه به یاد می‌آورد که یک روز سزان به کافهٔ گربوآ پاریس که جای گردهم آیی گروه بتینوی بود آمد و با همهٔ نگارگران در گرداگرد کافه دست افشرد اما همین که به ادوارد مانه رسید گفت «آقای مانه من با شما دست نمی‌دهم چون هشت روزیست که خودرا نشسته‌ام»

در دههٔ ۱۸۹۰ سزان کارهایی چون لاله‌ها و سیبها، ورق بازان، زیست خاموش با سبد سیب، پسری با جلیقه سرخ، چهرنگار گوستاو جفروی، زیست خاموش با فلفلدان، زیست خاموش با کیوپید گچی، زیست خاموش با سیب و پرتقال، دختر جوان ایتالیایی، خانه با دیوار ترک خورده، کاج بزرگ، خم جاده در مونت گرو و بسی دیگر از شاهکارهای خویش را آفرید. با این همه او در گمنامی بسر می‌برد.اما به ناوابستگی خویش خو کرده بود و تنها آنچه را که دوست داشت و به شیوه‌ای که دوست داشت نگاره می‌کرد و اگر کسی را ناخوشایند می‌یافت از دیدن او سرباز می‌زد چنانکه از پایان دادن به چهره گوستاو جفروی خودداری نمود و آنرا نیمه کاره رها کرد زیرا که هنگامی که جفروی در برابر او می‌نشست از کلمانسو سخن می‌زد و سزان از او بیزار بود.

در ۱۸۹۱ به بیماری قند مبتلا شد. و بناچار برای درمان به سویس، ویشی و سپس به تالوار رفت که درآنجا دریاچه آنسی در او ساوی را نقاشی کرد. به فرجام امبروز ولارد یک نمایشگاه تک-تنه از کارهای او را در سال ۱۸۹۵ در نمایشگاه خود سامان داد. سزان پرده‌هایش را از چار چوبشان جداکرده و آنها را لوله شده به نمایشکاه ولارد فرستاد. اگرچه این نمایشگاه صدایی نکرد اما بسی از نقاشان جوان را بسوی سزان  کشید. و چون سزان به هر از گاه دیده می‌شد باششی افسانه‌ای از خود برانگیخت. در پایان این دهه بسیار از نقاشان پیشرو او را به آوند «فرزانه» ارجمند می‌داشتند. در ۱۸۹۷ مادرش درگذشت و لو جاس دو بو فان را به او گذاشت. ولی او را تاب بردن بار یادهای آن خانه نبود.

در سالهای پایانی زندگی زناشویی سزان با همسرش ارتنس بی آرام و پر تنش بود. بسا هنگام که از هم جدا می‌زیستند. پس از مرگ مادر شوهر ارتنس چندگاهی با پسرش پل به پیش سزان بازگشت اما پرخاش‌ها و ناخرسندی‌ها از سرگرفته شد.ارتنس یادداشت‌های مادر شوهر خودرا پس از مرگش سوزاند و سزان در وصیتنامه خویش همه دارایی خود را به پسر بخشید و ارتنس راهیچ نگذاشت. سزان در تابلو های نقاشی  خویش آرامش می‌یافت و از این روی بود که در ۱۹۰۲ خانه‌ای به همراه یک کارگاه نقاشی برای خود بر فراز تپه‌های آیکس ساخت. هنگامی که برای نگارگری به هوای آزاد می‌رفت همچون کشتگران جامه بر تن می‌نمودو با گاری اسبی که با مخمل سرخ آراسته شده بود به محل نقاشی می‌رفت.

در سالهای ۱۸۹۹ و ۱۹۰۱ از او درخواست شد که در نمایشگاه ناوابستگان پرده‌هایش را به نمایش بگذارد و این نشان از نام آوری او بود و موریس دنیس که از دوستداران کارهای او بود پردهٔ در ستایش سزان را کشید نه در نمایشگاه بروکسل در ۱۹۰۱ به تماشا گذاشته شد. و دنیس بود که او را به نمایش در سالون پاییز  پاریس زیر آوند درخواند و این نمایشگاهی بس کامیاب بود و بسیار از تماشاگران که می‌پنداشتند سزان درگذشته‌است از این که او را هنوز در میان خویش میدیدند به شادی می‌آمدند و برای سزان این مایهٔ خرسندیی دیر رسیده بود واین شناسایی با نمایشگاهی که ولارد برای او زیر آوند نمایشگاه یادمان سزان در ۱۹۰۷ برآورده شد به اوج رسید.

و او همچنان آزمون‌های نقاشی خویش را پا فشارانه دنبال می‌کرد ومی گفت که آرزو دارد تا «منحنی‌های اندام رنان را با شانه‌های تپه‌ها به پیوند آرد» و می‌نوشت که «هنگامی که رنگ در توانگرترین خویش است ریخت به برترین برازایی می‌رسد». تا آنکه در یک روز بارانی هنگامی که با افزار نقاشی بر پشت خودرا در جاده‌ای گل آلود به پیش می‌کشید بسکته کرد ودر کنار جاده بر زمین غلتید. یک گاری لباس شویی کالبد نیمه جانش را از زمین برگرفت اما او یک هفته از آن پس به سینه پهلو در شصت و هفت سالگی در 22 اکتبر 1906 درگذشت.

oil paintings landscape by paul cezanne

 

طبیعت بیجان از پل سزان

پرتره از پل سزان

 

اثر هنري كه ريشه در عاطفه و احساس نداشته باشد هنر نيست بلكه يك كار هنري با عاطفه و احساس شروع ميشود و با آن نيز به پايان ميرسد. مهارت، تكنيك و سبك و صنعت نه آغاز و نه فرجام كار هنري بلكه در ميانه اين دو قطب قرار دارد.
طبيعت خود را در من منعكس ميكند و انساني قابل درك ميشود.     پل سزان 

تهیه مقاله از حسین اکبری  www.akbari20.blogfa.com

استفاده از این مقاله و عکس ها با ذکر منبع بلا مانع می باشد.

=======================================================

محمد غفاری معروف به کمال‌المُلکنقاش ایرانی  (تولد 1227 - وفات 1319) یکی از مشهورترین و پر نفوذترین شخصیت‌های تاریخ هنر معاصر ایران به شمار می‌آید. وی در یکی از خانواده‌های هنرمند وسرشناس در کاشان چشم به جهان گشود. غفاری پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در کاشان به همراه برادر بزرگترش به  تهران  آمد و در دارالفنون  در رشتهٔ نقاشی ادامه تحصیل داد. پس از گذشت سه سال تحصیل وی در دارالفنون، هنگامی که ناصرالدین شاه از این مدرسه بازدید می‌کردد، کار او را پسندید و وی را به دربار فراخواند.

با حضور در دربار،در ابتدا لقب خان  سپس پیشخدمت مخصوص به وی داده شد و پس از چندی تاثیر آثار محمد غفاری سبب گردید تا ناصرالدین شاه خود به شاگردی وی در آید و او را در ابتدا به لقب نقاش باشی و سپس به لقب کمال الملک منصوب کند. در مدت حضور وی در دربار، او ۱۷۰ تابلو کشید که معروف‌ترین آن‌ها تالار آینه می‌باشد و اولین تابلویست که آن را امضا کرده است.

پس از مرگ ناصرالدین شاه و به سلطنت رسیدن مظفرالدین شاه ، کمال الملک برای ادامه تحصیل در زمینه نقاشی و زبان فرانسوی و همچنین بازدید از موزه ها ، عازم اروپا  شد. او در مدت سه سال درایتالیا ، فرانسه و مدت کوتاهی در اتریش زندگی کرد و در طی این مدت با بازدید از موزه‌های مهم شهرهای فلورانس، رم  و پاریس ، از آثار نقاشان برجسته‌ای چون روبنس ، تسین و رامبراند  در حدود دوازده کپی نقاشی کرد.

بازگشت کمال الملک به ایران، مصادف با انقلاب مشروطه  می‌شود. در این هنگام کمال الملک با انتشار مقالات و ترجمه برخی آثار ژان ژاک روسو  و دیگر نویسندگان آزادی خواه فرانسه، به سهم خود با حرکت مردم، همراه می‌شود. در نهایت در ارديبهشت ۱۳۰۷ وی به روستای حسین آباد نیشابور تبعید شد و مابقی عمر خود را در آنجا گذراند. وی در سال 1319  در سن ۹۵ سالگی در گذشت و پیکر او را در کنارعطار نیشابوری  به خاک سپردند.

تابلوهاي او آنقدر جذاب بودند که بيننده اي را به تحسين وا مي داشت .پدر محمد هم در کشيدن منظره و نقاشي و چاپ سنگي استاد بود و بهمين علت استعداد محمد را به سرعت تشخيص داد و او را براي جدي گرفتن نقاشي ،تشويق و راهنمايي کرد . پدرش نقاشي هاي او را با دقت بررسي مي کرد و هرجا که لازم بود ، نکته اي را به او مي آموخت و راهنماييش مي کرد .آموزشهاي پدر متناسب با رشد محمد تنظيم مي شد . پدر وقتي مطمئن شد که نقاشي جزئي از وجود پسرش شده و تا پايان عمر نمي توانددل از آن بکند ، نکاتي را به او گوشزد مي کرد که تا پايان عمر آويزه گوش محمد شد

« محمد جان اگر مي خواهي نقاش خوبي شوي ، بايد مداوم کار کني و تا مي تواني طرح بزني و نقاشي بکشي »  عمويش صنيع الملک از نقاشان بنام عصر خود بود

آرامگاه کمال الملک در جوار آرامگاه عطار نیشابوری و در میان باغی در حومه شهر نیشابور واقع است و در سمت غرب آرامگاه خیام و به فاصله دو کیلومتری از آن واقع است. طراح این بنای یادبود هوشنگ سیحون است

========================================================

گالری نقاشی های مدرن       ورود به گالری حیوانات

  ورود به گالری سیاه و سفید     ورود به گالری پرتره    ورود به گالری منظره

 ورود به گالری کپی    ورود به گالری طبیعت بیجان    ورود به گالری طراحی از حیوانات

         


مطالب مشابه :


نقاشی کپی

آموزش نقاشی رنگ و روغن،فروش تابلو نقاشی - نقاشی کپی - آموزش نقاشی رنگ و روغن،فروش تابلو




نقاشی سیاه و سفید

نقاشی های سیاه و سفید رنگ روغن روی بوم و کاغذ، آموزش نقاشی سیاه و سفید از حسین اکبری




مقاله های مربوط به نقاشی و هنرمندان مشهور

آموزش نقاشی رنگ و روغن،فروش تابلو نقاشی - مقاله های مربوط به نقاشی و هنرمندان مشهور - آموزش




سفارش نقاشی- سفارش تابلو نقاشی

با سلام خدمت شما شما بازدیدکنندگان گرامی این وبلاگ www.naghashishop.blogfa.com جهت معرفی و فروش آثار




برچسب :