مقاله ای در مورد بحران جهانی مدرنیسم و پست مدرنیسم

مقدمه:

بی تردید مدرنیته، از زمان طلوع و تبلور، نه تنها، زادگاه خویش (مغرب زمین) را متحول کرد، بلکه زندگی انسان‌های چادر نشین و غار نشین های دور از تمدن را نیز تسخیر و متحول ساخت. حتی کسانی که آن را قبول نداشته‌اند، نیز امروزه چنگ مدرنیته گرفتار می‌بیند و چاره‌ی جز استفاده از آن را ندارند. زاویه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی از آن متأثر شده است، با پدیده های متفاوت پدیدار شده و در هرکدام ویژگی متناسب با آن را کسب کرده است. در گفتمان غالب فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی، اقتصادی، هنری و... می‌توان رد پای از آن یافت، اما به صورت جامع و فراگیر در شعر، داستان، نمایش، موسیقی، فیلم، نقاشی، معماری و دیگر رشته های هنری غرب در سال‌های پایانی قرن نوزدهم تجلی پیدا کرد و مدرن، با کسب پسوند «ism» تبدیل به گرایشی گردید که بر بخشی اعظم هنر قرن بیستم نیز تأثیرات شگرف و چشمگیری به جای نهاد.

دوره مدرنیسم با تمام فراز و نشیب های خود در بستر تارخ جای خود را به پست مدرنیسم دارد پست مدرنیسم که در اصطلاح به معنای فرا نوگرایی و یا پسا نوگرایی و یا همان مابعدنوگرایی می باشد بعد از جنگ جهاني دوم به دليل نا تواني نسبی علم در حل مشكلات بزرگ انسان، مانند بيماري، پيري ، مرگ و... جلوه گر شد. پست مدرنیسم در اواخر دهه 1970 وارد جامعه شناسى فرانسه شد و مورد پذیرش کسانى همچون "کریستوا"  و "لیوتار" قرار گرفت. پست مدرنیسم فرا تشریح ها یا فرا روایتهاى  مدرنیسم از قبیل علم  دین , فلسفه و اومانیسم، سوسیالیسم و آزادى زنان را مورد انتقاد قرار مى دهد و ایده توسعه تاریخى مدرنیست ها را رد مى نمایند. از نقطه نظر شناخت شناسى نگاه پست مدرنیستها نگاهى هرمنوتیک و تفهمى است. یکى از برجسته گان این تفکر "هانس گئورگ گادامرا" مى باشد که نظریات خود را در کتاب "حقیقت و روش" بیان نموده است.

عقل دوره ي مدرنيسم مي خواست با مبنا قرار دادن علم تجربي و كاربردي كردن علم رياضي در علوم مادي و مبتني كردن علوم طبيعي بر رياضي جامعه ي انساني را به سعادت برساند. ليوتار معتقد است مدرنيسم نه تنها نتوانست به اهداف خود برسد كه اينك با بحراني عميق روبه رو است ظهور نوعي خردستيزي و عقل ناباوري و ترديد مردم نسبت به اينكه علم بتواند سعادت شان را تضمين كند نشانه هاي اين بحران است.ليوتار معتقد است كه پست مدرنيسم نشانهي فراترروي از مدرنيسم است؛ نه يك گذشتن ساده كه حركتي با مباني و شالوده هاي فكري عميق.

ليوتار معتقد است كه حتي اگر براي علم ،معياري متفاوت از معيار مورد استفاده در زبانهاي ديگر قائل شويم يعني معيار معطوف به صدق دربازي زباني علمي، و معيارهاي اخلاقي، زيباشناختي و معيارهاي شناختي در زبانهاي ديگر، باز هم تلاش مدرنيسم براي مشروعيت بخشيدن به نقش علم با شكست مواجه شده و مي شود چرا كه حتي علم نيز با معيارهاي اسطوره و افسانه ها و داستان هاي مردمي مورد قضاوت قرار ميگيرد و مشروعيتش مورد تاييد واقع مي شود.

حال من در این مقاله سعی دارم که به صورت اجمالی مدرنیته و پست مدرنیسم را توضیح داده و در حقیقت به سوال پاسخ دهم که مدرنیسم و پست مدرنیسم چیست و هر یک چه تاثیری بر زندگی بشر داشته اند و در پایان هر مبحث سعی می کنم تا در حد توان به بررسی نظر اسلام در مورد هر یک از مطالب ارائه شده بپردازم.

متن مقاله

واژه مدرن (modern ) ، از ریشه لاتین «Modo » به معنای نو، جدید، امروزی و کنونی است که در مقابل قدیم و کهن به کار می رود . این اصطلاح در اواخر قرن 15 ولو به طور پراکنده مقارن با دوره رنسانس (عصر نوزایی) مطرح گشت و در مرحله بعدی، در قرن 16 و 17 وارد عرصه منازعات روشنفکری اروپای غربی شد .

الف) مدرنیته

مدرنیته: مدرنیته به معنای تجدد، نوین و تازگی می باشد، که اولین بار در آثار «ژان ژاک روسو» در قرن 18 به کار رفت و بعد از وی در آثار بسیاری از نویسندگان آن عصر متداول گشت .

مدرنیته در اصطلاح عبارت است از نوعی حالت و کیفیت، ویژگی و تجربه مدرن یا دوره مدرن، که بیانگر تازگی، بداعت و نو بودن زمان حال به عنوان گسست یا انقطاع از گذشته، و ورود به «آینده ای » که در حال ظهور است می باشد، و گستره آن با فکر یا ایده نوآوری، ابداع، ابتکار، تازگی، خلاقیت، پیشگامی، پیشرفت، ترقی، توسعه، رشد، تکامل، سلیقه و مد همراه است .

نقطه مقابل مدرنیته، گذشته گرایی، کهنه پرستی، رکود، عقب افتادگی، قدیمی بودن و ... می باشد .

دوران مدرن یا مدرنیته:  (به انگلیسی: modernity) به جامعهی جدید (مدرن) اطلاق می‌شود. مدرنیته دوره‌ای تاریخی است که بین سال‌های ۱۶۳۰ میلادی تا ۱۹۴۰ را در بر دارد و واجد جنبش‌های متعدد فرهنگی و عقلانی است. البته یورگن هابرماس فیلسوف مدافع مدرنیته بر این باور است که مدرنیته پروژه‌ای ناتمام است و هنوز به آخر نرسیده‌است. به شکل کلی می‌توان منظور از مدرنیته را جامعهی مدرن دانست.

از نظر تاریخی، دوران مدرن با دورهی رنسانس آغاز شده و با عصر روشنگری و انقلاب فرانسه و ایده‌آلیسم آلمانی به عنوان گفتار کلیدی غرب تحکیم می‌شود. از ویژگی‌های این دوران می توان به این موارد اشاره نمود:

    در این دوره فردیت اعتلا یافته و سنت نقد می‌شود.

    در این دوره فرد خودمختار با ظهور یا ظهور به شکل سوژهی دکارتی خود را ارباب و مالک طبیعت اعلام می‌کند و به مفهوم پیشرفت و بینش فعلی از تاریخ ارزش و بها می‌دهد.

    آگاهی فرد از فردیت خود

    جدایی دین از دولت

    تاکید بر آزادی‌های فردی

    افسون‌زدایی از جهان

    تأکید بر علم گالیله‌ای و نیوتونی همراه با انقلاب‌های علمی و صنعتی در غرب

    دوران عقل ابزاری - به معنای تسلط انسان بر طبیعت و انسان از طریق به کارگیری علم و تکنولوژی

    عقل انتقادی - به معنای تأکید بر سوژهی خودمختار که شناسندهی خود و جهان است و برآزادی‌های فردی خود تأکید می‌کند.

همچنین دوران مدرن در رویدادهای تاریخی چون انقلاب آمریکا و فرانسه و دو اعلامیهی استقلال امریکا و اعلامیهی حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه تجلی می‌یابد.

می‌توان گفت که چهار معنای اصلی از مدرنیته وجود دارد:

    مدرنیتهی سیاسی: که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و حقوق شهروندی شکل می‌گیرد.

    مدرنیتهی علمی و تکنولوژیک: که نتیجهی آن گسست معرفتی با کیهان‌شناسی ارسطویی، ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است.

    مدرنیتهی زیبایی‌شناختی: که از رابطهی جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشأت می‌گیرد.

    مدرنتیهی فلسفی: مدرنیته به معنای آگاهی سوژهی فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزلهی پایه و اساس تفکر و اندیشه

اصول و مؤلفه های مدرنیته :

مدرنیته دارای اصول و پایه هایی است که در ذیل به طور خلاصه به آنها اشاره می کنیم:

1 . تجربه گرایی: یعنی توجه و اهتمام ویژه به شیوه تجربه برای مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی و انسانی، بدون توجه به امور فلسفی و برهانی .

2 . انسان مداری: یعنی اعتقاد به محوریت انسان در تمام عرصه ها .

3 . عقل گرایی: به این معنا که عقل مستقل از وحی و آموزه های الهی توان اداره زندگی بشر را دارد و انسان با استفاده از عقل خود قادر است تمام مسائل را درک نموده و به حل آنها بپردازد .

4 . لیبرالیسم: به معنای آزادی خواهی خارج از چهارچوب دین .

5 . رفاه و زندگی شهری: یعنی بالا رفتن سطح زندگی مادی و رفاه و اشاعه فرهنگ شهر نشینی .

6 . رشد فناوری: توجه به رشد بی سابقه فناوری در تولیدات صنعتی و بروز شیوه های نو در تولیدات صنعتی .

7 . دمکراسی یا برابر گرایی: یعنی باور به اینکه همه انسانها از هر نژاد و جنسیت و دین و مذهبی که باشند، از هر نظر مساویند .

8 . سرمایه داری: توجه به نظام سرمایه داری و اقتصاد بازار آزاد .

9 . فرد گرایی: یعنی اصالت فرد و اعتقاد به تقدم فرد بر جامعه .

10 . سکولاریسم: یعنی حاکمیت فرد علمی و غیر دینی، و به تبع آن منزوی شدن اقتدار دینی از عرصه های اجتماعی، وبه طور کلی شیوع یک فرهنگ مادی و این جهانی .

دستاورد های مدرنیته:

مدرنیته از زمان پیدایش خود، در فراز های مختلف تاریخ، درحوزه های مختلف زندگی، تأثیر گذاشت. اما دستاورد های آن از قرن هجدهم به این سو، شکوفایی بیشتری داشته و با حوزه های وسیع‌تری زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی ارتباط پیدا کرد.

1 - در زمینه تکنولوژی نوین:

1.موتور های احتراق درون سوز و موتور های دیزل، ژنراتورهای تولید برق با توربین‌هایی که با نیروی بخار کار می‌کردند.

2.استفاده از نیروی برق و نفت به عنوان منابع جدید نیرو.

3.اختراع اتومبیل، اتوبوس، تراکتور و هواپیما.

4.اختراع تلفن، دستگاه تایپ و ماشین‌های تایپ نواری که زیر بنای نظام نوین ارتباطات، و نظام‌های اداری، دفتر داری و مدیریت مدرن را تشکیل دادند.

5.گسترش صنایع شیمیایی و تولید انواع مختلف مواد مصنوعیف رنگ‌ها، الیاف مصنوعی و پلاستیک.

6. مصالح جدید در عرصه مهندسی سازه: سیمان، الومینیوم و آلیاژ های کرومیوم.

2- در عرصه رسانه و وسایل ارتباط جمعی:

1.تبلیغات، آگهی و انتشار روزنامه‌ها و مطبوعات در سطح انبوه( دهه 1890)

2.اختراع گرامافون(1877)؛ اختراع دستگاه سینما توگراف توسط برادران لومیر و اختراع دستگاه تلگراف بی سیم توسط مارکونی(1895)

3.انتقال نخستین موج رادیویی به کمک دستگاه اختراع شده توسط مارکونی(1901)

4.نخستین فیلم متحرک ( سینما) موسوم به سینما پنج سنتی پیتزبورگ(1905)

3- در عرصه علم ودانش:

1.پیدایش علم ژنتیک در سال دهه 1900.

2.بنیانگذاری علم روانکاوی توسط زیگموند فروید (حدود سال 1900)

3.کشف اورانیوم واشعه رادیو اکتیویته رادیوم توسط انتونی- هانری بکرل وماری کوری پیر کوری( 1897- 99)

4.انقلاب جدید ارنست راتر فورد فیزیکدان انگلیسی وارائه الگویی نو در باره اتم که موجب دگرگونی اساسی در فیزیک کلاسیک گردید(1911)

5.نظریه انرژی کوانتوم ماکس پلانگ (1900) و تجدید نظر در آن توسط نیلز بور(neils bohr) وراتر فورد(1913)

6.نظریه های نسبیت عام و خاص آلبرت انشتین(1905- 1916)

4- حوزه اجتماع:

حوزه اجتماع، بیش از حوزات دیگر، متأثر گردید. مثلا تقسیم بندی‌های اجتماعی؛ ایجاد دگرگونی و یا متحول ساختن نظام تقسیم بندی اجتماعی رایج. این تغییر و تحول از اواخر قرن هجدهم شروع شد، در قرن نوزده گسترش یافت و در قرن بیستم به ویژه سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید. حوزه های فرعی ایجاد شده در تقسیم بندی اجتماعی عبارتند از : حوزه طبقه، حوزه جنسیت  و حوزه نژاد.

5- حوزه سیاست:

عرصه سیاست ( به معنای عام آن) شامل تغییر در نظام‌های ارزشی و هنجاری که سیاست، حکومت و دولت بر آن استوار هستند؛ می‌شود. مثل پیدایش نظام‌های سیاسی جدید، فروپاشی رژیم کهن؛ بر آمدن نظام‌های جمهوری؛ پیدایش دمکراسی، تحول در عرصه نظام‌های قدرت، تضاد و نظارت؛ تحول در فرهنگ سیاسی و ظهور جنبش‌های سیاسی- اجتماعی؛ تغییر نگرش کار گزاران  و بازیگران در صحنه رقابت‌های سیاسی؛ تضاد های اجتماعی؛ جنبش‌های انقلابی و رادیکالیسم سیاسی اجتماعی

6- حوزه اقتصاد:

تغییر زیر ساخت‌های غالب اقتصادی، تحول در روابط اقتصادی میان شهروندان؛ پیدایش نظام‌های اقتصادی جدید و ظهور دولت رفاهی ( تعبیر دنیس ریلی)؛ ظهور عصر کارتل ها و تراست های عظیم صنعتی، شرکت‌های چند ملیتی، فوردیسم یا عصر صنایع نوین( تعبیر جان آلن)؛ پیدایش نوع جدید از تقسیم کار و تغییر در الگو های شغلی؛ پیدایش طرح‌های جدید مشاغل و راهبردهای تعاونی؛ تغییر و تحول در الگوهای مصرف و سبک زندگی.

7 . حوزه فرهنگ:

تغییر و تحول در نظام‌های فرهنگی، تحول در الگوهای نگرش به مسائل زنان، ایجاد حوزه های خاص زنان. تحول در حوزه فرهنگ تجسمی و نمایشی( نظیر مجسمه سازی، نقاشی، معماری، دکوراسیون، سینما، تئاتر)؛ تحول در نحوه نگرش به مسئله بهداشت، امنیت فردی و اجتماعی، امنیت روانی و فیزیکی؛ تغییر در نگرش‌های رایج به جسم و بدن انسان و جنسیت، تحول در حوزه های آموزش و پرورش، امور تربیتی، تحول در عرصه مذاهب، ارزش‌ها و هنجارها و ایدئولوژی؛ تحول در رسانه های گروهی و وسایل ارتباط جمعی و پیدایش عصر تکنوترونیک و عصر انفجار اطلاعات ماهواره ای، پیدایش دهکده جهانی و از میان رفتن فاصله های زمانی و مکانی در اثر انتقال سریع اطلاعات، تغییر الگوهایی زیستی ئتحول روستاها به شهر و پیدایش مادر شهرها و کلان شهرها در نتیجه گسترش بی رویه شهر نشینی.

روند تکامل مدرنیته

اربابان کلیسا و حاملان لوای دین مسیح، هر فرآورد جدید اندیشه بشری را در تفسیر طبیعت و انسان، با برنامه های کلیسا، ناسازگار می‌دانستند و نخبگان علمی و فکری را به شدت محکوم می‌کردند. کسانی چون گالیله، کپرنیک، پاستور و.... با اختراعات و ابتکارات جدید به پیشواز مخالفت و مقابله با اربابان کلیسا رفتند. هر چند این مقابله به قیمت جانشان تمام شد، اما برای جامعه کلیسایی اروپا، روزنه های به سوی مدرنیسم گشودند. علی رغم آنکه بانیان نهضت جدید، از آباء و اربابان کلیسا و رجال دین بودند، اما نهضت جدید در جریان تکامل خود رویکرد ورنگ تضاد با دین وخداوند را پیداد کرد. روند تکامل مدرنیته بیانگر آن است، که مفاهم و پیام‌ها و پیامدهای که امروز مدرنیته؛ با آن‌ها همسو و یا همسان گردیده، لازمه ذاتی آن نبوده است، بلکه در جریان تکامل، گرفتار آسیب‌ها و یا تحریفات جدی گردیده است. مراحل زیر برای تکامل مدرنیته قابل فرض است.

الف: مرحله همسویی مدرنیته و مسیحیت:

در آغاز نهضت جدید علمی و فرهنگ مدرنیته، نه تنها با دین و خداوند تضادی نداشت بلکه « برای آگوستین در قرن پنجم میلادی، واژه لاتینی modernnus از یک سو بیانگر نفی کفر، شرک، الحاد وارتداد بود واز سوی دیگر بابی بود به سوی عصر نوین مسیحیت » (76) و اولین بنای معماری مدرن نیز کلسای سن دنیس متعلق به شوژر فرانسوی بود(77)

 

ب: مرحله جدایی مدرنیته از مسیحیت:

انحصار گرایی اربابان کلیسا باعث شد، همسوی مدرنیته، دیری نپاید. بلکه بنیان گذاران مدرنیسم، در واکنش متقابل، سلطه مطلقه اربابان کلیسا را هدف گرفته و طغیان و عصیان در برابر تعلیمات و قوانین دست و پاگیر کلیسا را در برنامه های خود گنجاندند. و هنوز به اصل دین، وحی و خداوند کاری نداشتند. گر چه در این میان عده ای راه افراط را در پیش گرفتند و اساسا وجود خدای واحد را انکار کردند. لیکن اکثر این فلاسفه با ایمان خالص و قاطعانه معتقد بودند که عقل بشر موید وجود خداوند است، لیکن نه خدایی که خود را از طریق کتاب مقدس، یا در قالب عیسی مسیح، یا معجزه یا از طریق کلیسا عرضه و آشکار ساخته باشد. (78) در قرن شانزدهم میلادی، همزمان با آغاز عصر رفورماسیون و اصلاح مذهبی، زمینه بر افتادن سیطره دیرپایی کلیسا، از عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فکری فرهنگی و ادبی جوامع غربی فراهم گردید.(79) اصلاح مذهبی نخست از آلمان شروع شد و سپس سایر کشور های اروپایی را در بر گرفت.

ب) پست مدرن

پسامدرنیته یا پست‌مدرنیته (به انگلیسی: postmodernity)، تجریدی است که به دوران تاریخی بعد از مدرنیته اطلاق می‌شود.

پست مدرنیته به شکل کلی برای توصیف شرایط و وضعیت اقتصادی و فرهنگی جامعه‌ای به کار می‌رود که گفته می‌شود وضعیت مدرنیته را پشت سر گذاشته است .برخی از مکتب‌های فلسفی و فکری معتقدند که مدرنیته در نیمهی دوم قرن بیستم به انتها رسید و با پست مدرنیته جایگزین شد . در حالی که دیگران از جمله یورگن هابرماس بر این باورند که مدرنیته هنوز به پایان نرسیده است.

مدرنیته با ظهور صنعتی شدن بعد از قرون وسطی و سرمایه داری، نظارت و نظام ملت دولت برجسته می‌شود . نتیجتاً، مدرنیته بایست جامعه‌ای فراصنعتی، فراسرمایه داری، و بدون دولت باشد. اگرچه هیچ کس تا به حال به طور جدی دربارهی وضعیت جوامع معاصر غربی بحث نمی‌کند که «بعد از مدرن» در یک وضعیت مشخص نهادی قرار دارند. بلکه مفهوم پست مدرنیته زمانی که برای توصیف مسائل نهادی استفاده می‌شوند به ساخت اجتماعی‌ای اشاره دارند که تبادل اطلاعات جایگزین تولیدات صنعتی و به طور خاص صنایع سنگین به عنوان محرک ابتدایی اقتصادی شده‌است. لازم به تذکر است که فناوری اطلاعات عنصر حیاتی این فرایند است .

گفته می‌شود که پست مدرنیته در یک تغییر کلی از تولید به مصرف به عنوان مجموعهی مرکزی فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی ساخت اجتماعی مداخله می‌کند. به این معنا، مفهوم پست مدرنیته تا حدی مشابه جامعهی فرا صنعتی است، این مفهوم اظهار می‌دارد که جوامع صنعتی شاهد تغییر جهت از ساخت صنعتی به صنایع خدماتی با تأکید بر فناوری اطلاعات هستند.

اگرچه، بعضی از نظریه پردازان مفهوم پست مدرنیته را برای اشاره به موقعیت نهادی مورد استفاده قرار نمی‌دهند بلکه به منظور ارجاع به موقعیت دانش آن را به کار می‌برند. بنابراین بومن عنوان کرده‌است که پیامدهای پست مدرنیته آنها چیزهایی است که ذهن مدرن بر خودش از دور و بواسطهی درک انگیزش تغییر بازتاب می‌کند. عدم قطعیت، دو سو گرایی و ابهام پست مدرنیته امکان به چنگ آوردن سرنوشت به منظور خلق آینده مان را فراهم می‌آورد. اگرچه هیچ یک از این‌ها تضمین یا مبنای عامی برای این پروژه نیستند، بلکه تنها به عنوان احتمالی درون موقعیت پست‌مدرنیته ظاهر گشته‌اند. اندیشهی پست مدرنیته خواستار آن است که مدرنیته در پی بر آوردن وعده‌های خود باشد ولو اینکه عقلانیت در آن تحریف شده‌است. برای لیوتارد نیز وضعیت پست مدرنیته فهم موقعیت دانش در جامعهی بسیار پیشرفته‌است. او «شکاکی دربارهی فرا روایت‌ها» را عنوان می‌کند و تفاوت‌ها و فهم‌های واقع شده درون دانش‌های خاص محلی را تجلیل می‌کند.

جریان شناسی فکری پست مدرن

پست مدرنیسم مانند بسیاری از اصطلاحات و تعابیر دیگر دچار بی ثباتی و تزلزل در معناست؛ یعنی یک نظریه نظام مند، با فلسفه ای جامع و فراگیر نیست؛ بلکه یک پیکره پیچیده و در هم تنیده و متنوع از نظر اندیشه ها، دریافتها، تشخیصها، شناختها، تفاسیر، تعابیر، برداشتها، آراء و نظرات متفاوتی از فرهنگ رایج و ترسم نمایی از کثرت پدیده های مرتبط به هم می باشد.

در حقیقت پست مدرنیسم آن سوی سکه پلورالیسم است و پلورالیسم اساس تفکر پست مدرنیسم می باشد. پست مدرنها تمامی تمامی توان فکری و فیزیکی خود را در خدمت به جنبشهای فمینیستی، همجنس بازان، جنبش های طرف دار محیط زیست، جنبش های سبزها و جنبش های طرف دار صلح و خلع سلاح هسته ای به کار گرفتند. آنان عموماً جنبش های خود را در راستای حرکتهای جدایی طلب و فرقه گرایانه سوق دادند.

پست مدرن های فرانسوی این نوع نگرش به جهان را به مثابه کشفی چشمگیر و کلیدی برای آزادی و سعادت در دنیای جدید پلورالیستی و <چند خدایی> ارائه می کنند!

پست مدرنیته بیانگر سقوط یا درگرگونی و تحول تند در شیوه های مدرنیته سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در بیشتر کشورهای صنعتی غرب وجه غالب و مسلط را دارا بود.

ويژگيها و خصوصيات پست مدرنيسم

در رابطه با اينكه پست مدرنيسم چه مشخصات و ويژگيهايى دارد توافقى وجود ندارد. براى نمونه ليوتار معتقد است پست مدرن، عصر تشكيك يا مردن تعاريف منطقى است و اين تشكيك بطور حتم از پيشرفت علوم حاصل شده است. براى مثال ليوتار مطرح مى‏كند كه توجه به موسيقى راك، تماشاى برنامه‏هاى غربى، خوردن غذاى مك دونالد، جورابهاى ژاپنى، لباسهاى هنگ‏كنگى، بازيهاى تلويزيونى را مى‏توان در فرهنگ معاصر بيان نمود.

شايد بتوان بطور فهرست وار ويژگيها و خصوصيات ذيل را براى پست مدرنيسم بيان نمود:

1- در روانشناسى منكر فاعل عاقل و منطقى;

2- نفى دولت‏ به عنوان سمبل هويت ملى

3- نفى ساختارهاى حزب و اعمال سياسى آنها; به عنوان كانالهاى يگانگى و تصورات جمعى

4- ترفيع و ترويج نسبى بودن اخلاقيات

5- مخالفت ‏با قدرت يابى اساسى دولت متمركز

6- مخالفت‏ با رشد اقتصادى به بهاى ويرانى محيط زيست

7- مخالفت‏ با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط

8- مخالفت ‏با نژاد پرستى

9- مخالفت ‏با نظارت بوروكراتيك بر توليد

10- زير سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع;

11- شك نسبت‏ به عقل انسان و رد عقلگرايى و طغيان همه جانبه عليه روشنگرى

12- مخالف برنامه ريزى سنجيده و متمركز با تكيه بر متخصصان

13- به رسميت‏شناختن نسبيت گرايى  relativism   

14- اعتقاد به پايان يافتن مبارزه طبقه كارگر و مستحيل شدن آن در دل نظام سرمايه دارى

15- اعلام ورود به يك دوره جديد فراتاريخى;

اصول و مولفه های پست مدرنیسم

پست مدرنیسم اصول و چارچوب خاصی ندارد این مکتب یک مکتب اصول ستیز و چارچوب گریز است. با این حال، به برخی از عناصر و مولفه های سلبی و اثباتی این نظریه اشاره می کنیم:

1-      کثرت گرایی و مخالفت با هرگونه وحدت گرایی: تنوع، تکثر، انشعاب و پراکندگی از اصول اولیه این مکتب است. مدرنیستها با هرگونه مرکزگرایی، اقتدار گرایی و مرجعیت باوری مخالف اند؛ یعنی توجه به یک حقیقت مرکزی برای زندگی را نفی می کننئ و با تکثر گرایی و پلورالیسم موافق اند.

2-      نسبیت گرایی: معتقدان این مکتب به هیچ حقیقت مطلق و ثابتی قائل نیستند و همه چیز را یک حقیقت نسبی می دانند.

3-      هیچ انگاری (نیهیلیسم): تلاش جامعه سنتی عمدتاً بر مبنای نظریه(( مشیت الهی)) قرار داشت و بنابراین نظریه، کلّ جهان هستی با نظارت و هدایت خداوند در حال حرکت و پیشرفت به سوی هدف خاصی است. امّا در مکتب مدرنیسم به جای مشیت الهی جانشین دنیوی آن، یعنی تفکر پیش رفت مادی رانشانند و برنامه های عقلانی و علمی را به جای مشیت خداوند و تعالیم وحیانی قرار دادند. امّا پست مدرنیسم در واقع به جای اعتقاد به نیروی الهی، هیچ انگاری و پوچ اندیشی را نهاده است. بدین ترتیب، بی هدفی، نداشتن غایت، مشارکت در هرج و مرج، انشقاق، ابتذال، بی محوری، بی مرکزی و پوچ اندیشی، تفریح و سرگرمی پست مدرنیستهاست. آنها بی قید لاابالی گری را به تعبیر خودشان- مفرّی از دنیای وحشتناک مدرن و فشار قوانین خشک رسمس آن می دانند.

4-      تاکید بر زبان و گفتمان: پست مدرنیسم تمام معرفت را محصول گفتمان می داند. گفتمان یکی از بحثهایی است که در دهها های اخیر مورد توجه نظریه پردازان مختلف مخصوصاً پست مدرنها قرار گرفته اس. بر اساس این نظریه گفتمان، حقیقت را نمی تواند در یک معرفت و فرهنگ خاص محصور کرد. ریشه این اندیشه از نگاه پلورالیستی و نسبیت گرایی به تمام معرفتهاست؛ چنان که گفته شد ایندو مقوله، اساس تفکر پست مدرنیسم است.

پست مدرن ها از كجا آمده اند؟

نیچه؛ هایدگر و ماركس كه از پیشگامان پست مدرنیسم به شمار می روند هر كدام به ابعاد نیهیلیستی مدرنیته اشاره كرده اند. ذر مقاله «پست مدرن ها از كجا آمده اند؟» به بسط این ایده ها در نزد متفكران پست مدرن پرداخته خواهد شد.

 

نیهیلیسم را مى توان جریان مسلط فلسفى قرن بیستم دانست. دراین مكتب، نوعى «برابرى ارزشى» وجوددارد و تمامى ارزش ها در یك سطح قرارمى گیرند. دراین برابرى ارزش هم سطح سازى جهان ارزش ها به چشم مى خورد و «هستى» نیز تبدیل به یك ارزش مى شود.

هایدگر شرح مى دهد كه چگونه تبدیل «هستى» به یك ارزش از افلاطون آغاز گشته و در نیچه به اوج خود مى رسد. به عبارت دیگر در نیهیلیسم، متعالى ترین پدیده ها از اعتبار و ارزش تهى مى شود. پیدایش و گسترش هرمنوتیك نشانى از نیهیلیسم است. براین اساس همه چیز قابل تعبیر و تفسیر است. به عبارت دیگر چیزى درونى وجودندارد كه انسان را موظف به احترام گذاردن آن نماید. جهان درواقع همان بى نهایت تفسیر از جهان است و هیچكدام از این تفاسیر بر دیگرى برترى ندارد. ما درواقع در اینها با تعابیر منكرها مواجه هستیم. انقلاب علمى و تكنولوژیكى نیز درایجاد این تعابیر مؤثر بوده است. در چنین وضعیتى «اومانیسم» كه به معناى محورقراردادن انسان است اعتبار خود را ازدست مى دهد و انسان همانند پدیده هاى دیگر قابلیت تفسیرهاى متعدد پیدامى كند. درواقع شاید بتوان گفت كه دانش «هرمنوتیك» آن نوع از دانش است كه مختص عصر نیهیلیسم است. لذا بى جهت نیست كه هرمنوتیك در قرن بیستم رشد فوق العاده مى كند و به صورت یكى از جریانات فلسفى معاصر درمى آید.

ماركس شاید اولین كسى است كه خبر از پیروزى نیهیلیسم مى دهد. رشد و گسترش «اقتصاد مبادله اى» در درون خود این بعد را نیز به همراه دارد كه تمامى پدیده هاى مبتنى بر ارزش معرفى، تبدیل به یك نوع از ارزش مبادله اى گردد. لذا اقتصاد پولى نقطه آغازین نیهیلیسم است و كاپیتالیسم در راه گسترش نیهیلیسم نقشى اساسى را به عهده داشته است. از نظر ماركس كاپیتالیسم درواقع جهان را تبدیل به مجموعه پولى _ مبادله اى مى كند و حتى پدیده هایى كه با اقتصاد پولى رابطه چندانى نداشته اند در سیطره نیهیلیسم قرارمى گیرند. ماركس اشاره مى كند كه این دگرگونى مى تواند از یك سو سبب نجات انسان شود و انسان را از جهانى «مركزیت یافته» نجات دهد.

جهان داراى مركزیت، همگام با از مركزیت افتادن زمین، بى مركز (De-central) مى شود. دوران «رفرماسیون» و «روشنگرى» در راه این جریان بى مركزشدن بسیار مؤثر بوده اند. براین اساس درجهان كه تعابیر از آن بسیار متعدد و متكثر است. نقطه محكمى وجودندارد كه انسان بتواند به آن تكیه كند. ازسوى دیگر علم نیز خود جریانى اصیل بوده است كه «بى مركز بودن» را اشاعه داده است. براى هایدگر زمین، آشیانه انسان است ولى این علم است كه زمین را از نقطه مركزى بودن به دور مى كند. لذا در كنار این «مركز زدایى» (De- centralization) نوعى «بى خانمانى استعلایى» (Transcendental Homelessness) [آنطور كه لوكاچ به آن اشاره مى كند] نیز دیده مى شود. ادبیات و هنر در این وضعیت داراى بعدى مسأله گونه (Problematic) مى شوند و بدین ترتیب عصر مرگ تراژدى نیز فرامى رسد. قهرمان در رمان دیگر داراى سرنوشتى تراژیك نیست. بلكه جهان او یك جهان خصوصى شده است كه از ابعاد جهانى به دور است.

در دوران پیش از تثبیت نیهیلیسم، «سرنوشت» نشان دهنده موقعیت انسان تراژیك است. حال آنكه با پیدایش بى خانمانى استعلایى، «تاریخ» اهمیت پیدامى كند. قهرمان در اینجا داراى نوعى «خود» است كه تحقق آن فقط در تاریخ ممكن است. لذا تاریخ و تاریخى بودن در كنار نیهیلیسم رشد مى كند. توسل به تاریخ و تاریخى گرایى (Histuricism) جاى سرنوشت را مى گیرد و انسان داراى این آزادى است كه خود را در متن تاریخ مطرح كند. اومانیسم ازدست رفته نیز به تاریخ متوسل مى شود و تاریخ در این جا داراى این وظیفه است كه یوتو پیاى انسانى را محقق سازد.

به عبارت دیگر در كنار نیهیلیسم است كه یوتو پیانیسم نیز گسترش مى یابد. یوتو پیانیسم همان حوالت تاریخى به غایت است كه ریشه آن را مى توان در مسیحیت پیدانمود.

درواقع عصرجدید همان عصر یوتوپیاهاى گوناگون است كه جاى سرنوشت را گرفته است. جهان نیهیلیستى باعث پیدایش آگاهى یوتوپیایى مى شود. هرقدر ما از تراژدى دورتر مى شویم ابعاد یوتو پیایى درآگاهى نیز توسعه بیشترى مى یابد. درجهان تراژیك جایى براى یوتوپیا وجودندارد. چرا كه در اینجا همه چیز از پیش «مقدر» است. نیهیلیسم با نوعى «خودگردانى» (Self- Determination) همراه است.

در جهان خودگردانى، تاریخ براى انسان گشوده است و جنبه اى از سرنوشت در اینجا به چشم نمى خورد. لذا نیهیلیسم مختص جامعه اى است كه در آن فرد و فردیت، اعتبارى نوین پیداكرده و كمتر مى توان وقوع اتفاقات را بر مبناى سرنوشت توجیه كرد. ارزش مبادله اى درپى آن است كه ارزش معرفى را پشت سرگذارد و جهان مبادله اى را درجامعه تثبیت كند. لذا براى هایدگر گذر از نیهیلیسم به معناى «گشادگى» نوین در قبال «هستى» است. دراین گشادگى است كه هستى خود را بازمى گشاید و لذا بازى جهان و انسان شكل جدیدى به خود مى گیرد. درواقع بنیان نیهیلیسم بر بازى انسان و جهان استوار است. در این جهان بازى گونه است كه تعابیر متفاوت از هستى معنى مى یابد و لذا در اینجا بازى مى تواند به اشكال مختلف درآید. اما دنیاى تراژدى نیز بر مبناى نوعى بازى میان انسان و جهان است. در اینها پیروزى معمولاً با جهان است و انسان در مقابل، بازى منفعلى را ازخود نشان مى دهد. تاریخ و تاریخى گرایى نیز بر مبناى نوعى بازى با انسان دورمى زند. اما در اینجا اومانیسم معتقداست كه پیروزى نهایى با انسان خواهدبود. لذا تاریخ در خدمت انسان است و حتى تاریخى گرایى نیز به معناى انسانى كردن تاریخ است. لذا در نیهیلیسم است كه پست مدرنیسم معناى خود را پیدامى كند. پست مدرنیسم نیز بر مبناى نوعى بازى قراردارد. اما در اینها رابطه انسان و جهان دستخوش تحول شده است. دنیا و آدمى هردو دو سوى این بازى هستند. این امر درعرصه هنر به خوبى دیده مى شود. انسان و متن جاى خود را عوض مى كنند. این بدین معنى است كه فرد جزئى از متن مى شود و متن نیز جزئى از زندگى انسانى مى گردد. لذا میان متن و انسان بى نهایت اشكال بازى وجوددارد. دركنار وجود انواع بازى است كه تفسیر معنا مى یابد. لذا انواع تفسیر درحقیقت همان انواع بازى است كه به وسیله آن متن، معانى مختلف مى یابد.

در اینجا مى توان به این نكته اشاره كرد كه زمانى بازى معنى مى یابد كه فرد «با گشادگى» (Openness) با آن مواجه شود. لذا متن جدید «گشاده» است و این درخواست نیهیلیسم است. گذار از مدرنیسم به پست مدرنیسم، معناى وجود و بازیهاى متكثر و پیچیده است كه خواندن را میسرمى سازد. به عبارت دیگر هرنوع از خواندن، یك بازى از طرف متن و فرد است. پست مدرنیسم درواقع همین تكثربازیها است كه فرد و متن را درخود جاى مى دهد. لذا تجلى نیهیلیسم در پست مدرنیسم باعث استغناى فرد شده و نوعى جدید از فردیت را مطرح مى سازد. خواندن نیز به همین روال متكثر مى گردد. در تنوع خواندن است كه فرد و فردیت رشد مى كند. درواقع در پست مدرنیسم چیزى جز متن وجودندارد لذا آنچه كه باقى مى ماند فقط تعبیر است.

تعبیر نیز خود بر مبناى «بازى» استوار است. در اینجا دوباره سازى متن اتفاق نمى افتد. بلكه خلأها، كناره ها و حاشیه ها درمتن، سازنده و تصویرگر آن مى گردند. پست مدرنیسم جهان خطى «خواندن» را پشت سرمى گذارد و خواندن «برشى» را جایگزین دنیاى خطى در خواندن مى كند. این امر به معناى پایان عصر «پیشرفت» (Progress) نیز هست. در عمل پیشرفت فقط پاره اى از تعابیر مى توانند خود را برتر بدانند. اما درعصر نیهیلیسم و پست مدرنیسم تمامى تعابیر از یك میزان اعتبار برخوردار هستند. در اینجا مى توان گفت كه جنبه سازنده نیهیلیسم خود را در «واسازى» (Deconstruction) نشان مى دهد. دراینجا نیز وجود «نمود» و «جوهر» كنار مى رود. خواندن متن و تفسیر آن به معناى پى بردن به جوهر آن نیست. چرا كه بى نهایت جوهر وجوددارد كه در عمل خواندن بازسازى مى شود. لذا یك جوهر یك دست و تمام شده براى متن به چشم نمى خورد و به همین ترتیب، یك خواندن بر خواندن دیگرى ترجیح ندارد.

لذا نمى توان فرض كرد كه تعبیر، از «نمود» به «جوهر» رفتن است. تعبیر نیز مانند متن داراى بى نهایت جنبه است.

از سوى دیگر مى توان گفت كه نیهیلیسم و «پست مدرنیسم» نتیجه منطقى تجربه گرایى (Empirism) است. در دنیاى تجربه گرایى نیز نقطه نهایى در متن وجودندارد. متن جدید تماماً بر اساس فقدان نقطه نهایى نوشته مى شود. لذا در اینجا از جهان سلسله مراتبى خبرى نیست. مدرنیسم نقطه شروع سرنگونى جهان سلسله مراتبى درمتن است و در پست مدرنیسم نیز تعبیر، عین متن مى شود و متن نیز نسبت به خواننده با ابعاد گوناگون تعبیر مواجه مى گردد و دنیاى بازى درواقع جهان سلسله مراتبى را در متن برهم مى زند. به همین ترتیب هستى نیز خود نوعى بازى است كه به اشكال گوناگون در مى آید. براى هایدگر وجود (Ge-stell) (چارچوب) درعصرجدید، خود نشانه اى از یك بازى جدید میان انسان و جهان است. میل به «تسلط» و در «قالب آوردن» فقط شكل جدیدى از بازى جهان و انسان است. آنچه كه برجاى مى ماند قراردادن متن در درون منطق بازیهاست. لذا مى توان بدین نتیجه رسید كه همراه با از مركزیت افتادن زمین، جهان بازیها بى نهایت گسترش یافته است و امكان وجود بازیهاى گوناگون امروزه بیشتر از گذشته است. بدین سبب است كه هم براى هایدگر و هم براى نیچه این دنیاى بازى است كه تعیین كننده است. جهان داراى بى نهایت امكان بازى با فرداست و بدین ترتیب مى توان بدین حرف كافكا رسید كه مى گوید: بین خود و جهان، جهان را انتخاب كن. لذا در جریان پست مدرنیسم عملاً ا ین جهان است كه انتخاب شده است. لازمه انتخاب شدن جهان نوعى فردگرایى بوده است. تنها در دنیاى فردگرایى است كه پست مدرنیسم معناى واقعى خود را مى یابد. آگاهى نیز در اینجا لزوماً در بعد استعلایى خود مطرح نمى شود. بلكه آگاهى نیز بخشى از این بازى جهان با فرد است كه به اشكال گوناگون و متفاوت در مى آید. این بدین معنى است كه موقعیت ممتازه انسانى به كنار رفته است و آگاهى نیز چونان بخش دیگر ازاین گفت و گوى انسان و جهان است. بدین ترتیب پست مدرنیسم روح جدید نیهیلیسم است.

نتیجه گیری

همانطور که در این مقاله می خوانیم جهان غرب برای رسیدن به پیشرفت های مادی به اندیشه ها و نظریات جدید روی آورد که لازمه این اندیشه ها گذشت از دین و جدایی دین از تمامی عرصه های زندگی می باشد در این دوره لیبرالیسم ، جدایی دین از سیاست ، ارزش دادن به انسان(اومانیسم) ، عقل گرایی صرف، تجربه محوری که از شاخصه های دوران مدرن و مدرنیته بود به وضوح این حقیقت را نشان می دهد که مدرنیته در حقیقت تعطیلی تمامی احکام دینی و ارزش دان به انسان محوری و عقل گرایی در مقابل خدامحوری و ارزش دادن به وحی در کنار عقل می باشد و پست مدرنیسم با محورهای فکری نیهیلیستی و پوچ انگاری تکثرگرایی دینی نسبی گرایی و نداشتن اعتقاد به حقیقت مطلق و ثابت و ... به مخالفت با تمامی حقایق جهان می پردازند.

همانطور که در قرآن خداوند در سوره آۀ عمران می فرمایند:

وَ قالَت‌ طائفةُ من‌ اَهل‌ الکتاب‌ آمنوا بالّذی‌ اُنزل‌ عَلی‌ الذّین‌ آمنوا وَجه‌ُ النّهار واکفُروا آخره‌ُ لَعلّهم‌ یَرجعون‌ و لا تُومنوا الّا لمَن‌ تبع‌ دینکم‌ قُل‌ اّن‌ الهُدی‌ هُدی‌ الّله‌ ان‌ یؤتی‌ اَحَدُ مثل‌ ما اوُتیتم‌ اویحاجوکّم‌ عندَ ربّکم‌ قُل‌ اّن‌ الفَضل‌ بیَدالّله‌ یؤتیه‌ُ مَن‌ یشاءُ و الّله‌ واسع‌ُ علیم‌

و جماعتى از اهل كتاب گفتند در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان نازل شد ايمان بياوريد و در پايان [روز] انكار كنيد شايد آنان [از اسلام] برگردند  و[گفتند] جز به كسى كه دين شما را پيروى كند ايمان نياوريد بگو هدايت هدايت‏ خداست مبادا به كسى نظير آنچه به شما داده شده داده شود يا در پيشگاه پروردگارتان با شما محاجه كنند بگو [اين] تفضل به دست‏خداست آن را به هر كس كه بخواهد مى‏دهد و خداوند گشايشگر داناست ( آل عمران 72و 73)

نباید مسلمان این اندیشه ها را به عنوان محور اندیشه های خود قرار دهند و چالش اسلام با مدرنیته و پست مدرنیسم یک چالش جهان بینانه است . یک اندیشه دینی ناب، وحیانی، کامل، ماندگار و ثابت نمی تواند با یک الگوی نظری مادی غیر وحیانی موقت متغیر متکثر و متزلزل سر سازش داشته باشد . هر چند اسلام استفاده از علوم تجربی را بلا اشکال می داند، ولی با پی ریختن و پرداختن یک جهان بینی براساس این نوع علوم موافق نیست، زیرا پی ریزی یک جهان بینی براساس این نوع علوم بی تردید به مادی گرایی و دنیازدگی می انجامد، و مستلزم انکار یا تردید یا بی اعتنایی به جهان ماوراء طبیعت و غیب می شود، در حالی که اعت


مطالب مشابه :


مقاله ای در مورد بحران جهانی مدرنیسم و پست مدرنیسم

مقاله ای در مورد بحران جهانی در چنین وضعیتى «اومانیسم» كه به معناى محورقراردادن




مقاله ای در مورد اقتصاد اسلامی

مقاله ای در مورد آنکه در دوران رنسانس ، فرهنگ اومانیسم زمینه های شناخت مسائل




مقاله ای کامل در مورد سبک زندگی اسلامی

مقاله ای کامل در مورد شود، در واقع آنچه مورد پردازش و مبنای مکتب اومانیسم و لذت




مقاله ای عالمانه درباره ملاک های صهیونیستی نامیدن یک شرکت

بررسی عملکردها ومبانی اندیشه اومانیسم مقاله ای آنهایی که در چند مورد قرار




متن کامل مقاله ای در افشای ازادی دروغین غرب

متن کامل مقاله ای در افشای بت شكني كرده و در مورد خطوط -اومانیسم و نفس پرستی در




مقاله ای کامل در مورد سبک زندگی اسلامی

مقاله ای کامل در مورد دارد؛ درست در نقطه‌ی مقابل فرهنگ غربی است که بر مبنای مکتب اومانیسم




اومانيسم

چکیده مقاله: اومانیسم یا نظریه انسان گرائی نظریه ای است که ریشه در (عقاید نو در مورد




مقاله در مورد اقتصاد ، مدیریت ، تحقیق در مورد ، تحقیق دانشجویی ، انواع مقالات دانشجويي و دانش آموزي

مقاله در مورد رنسانس ، فرهنگ اومانیسم زمینه های شناخت شغلی و حرفه ای . در




مقاله ای کامل در مورد سبک زندگی اسلامی

مقاله ای کامل در مورد سبک زندگی (اومانیسم در مورد کراوات شاید بتوان از این جنبه به




برچسب :