رمان سفید برفی 12

ولی کاش فقط اهو بود 
عکس یه بوسه بود .یه بوسه از اهو ...........
ولی اون توهان نبود .وای .باورم نمیشه .اون مرد شهریار بود
مردی که تو عکس داشت اهو رو می بوسید شهریار بود 
برگشتم و به توهان خیره شدم
با لبخند مسخره ای به عکس نگاه می کرد 
سرشو اروم تکون داد و گفت:
می دونی چرا این عکس و قاب کردم گذاشتم جلو تخت خوابم ؟
برای اینکه یادم بمونه به هیچ زنی اعتماد نکنم.برای اینکه یادم بمونه همتون مثل همین .می دونی وقتی دست شهریار گرفتی چه فکری کردم ؟فکر کردم چقدر شبیه اهویی .در ظاهر فرشته و پاک و معصوم در باطن شیطان صفت و شرور .
سرمو انداختم پایین نمی دونستم چی بگم .توهان راست می گفت .اشتباه خیلی بزرگی کرده بودم.
پوزخندی زد و اروم گفت:
توام مثل اونی
بهش نگاه کردم 
اروم گفتم :
توهان.........
_ساکت باش.فقط ساکت باش 
نمی تونستم بذارم اینطوری درباره ام فکر کنه.اره درسته عاشقش نبودم ولی ازش خوشم میومد.اینو دیگه قبول کردم .باید کاری کنم که فک نکنه منم مثل اهو خیانت کارو پستم 
قبل از اینکه دهنمو باز کنم تا حرف بزنم گفت:
لازم نیست چیزی بگی.بهتره بری لباساتو جمع کنی.از همین حالا بری خونه شهریار خیلی بیشتر بهت خوش می گذره
دیگه زدم به سیم اخر 
دلم نمی خواست همچین فکرایی بکنه 
داد کشیدم :
من هیچ جایی نمی رم
برگشت و با صدایی بلند تر از صدای من گفت:
تو غلط کردی همون موقع گفتی میری.من به جهنم اون مشتری های لعنتی می دونستن توی احمق زن منی .درسته شوهر واقعیت نیستم ولی دلیل نمیشه هر غلطی دلت می خواد بکنی. فعلا اسمت تو شناسناممه.مطمئن باش عاشق چشم ابروتم نیستم که روت تعصب داشته باشم .هر قبرستونی می خوای بری برو به سلامت ولی یادت باشه وقتی رفتی دیگه برنگرد .حالاهم از جلو چمشمام گمشو که حالم از هرزه هایی مثل تو بهم می خوره .
چونم می لرزید .داشت به من می گفت هرزه.حالم از خودم بهم می خورد.توهان راست می گفت .من واقعا غلط اضافی کرده بودم 
سریع از اتاقش اومدم بیرون رفتم تو اتاق خودم 
رو تخت نشستم پاهامو بغل کردم 
صدام در نمی اومد ولی گرمای اشکامو رو صورتم حس می کردم 
خدایا من چه گناهی کردم که باید این همه عذاب بکشم؟
من که از همون اول ارزوم بود زودتر بزرگ بشم تا بتونم شوهر کنم و از اون جهنمی که بابام برامون ساخته بود فرار کنم
اخه من و چه به ازدواج صوری؟
من که الان دارم بیشتر از قبل عذاب می کشم 
مامان......
کاش اینجا بودی.کاش می تونستم باهات حرف بزنم .کاش بغلم می کردی و می گفتی اروم باش دخترم .من پیشتم .من مواظبتم .
چقد دلم برا لالایی هات تنگ شده 
همینطور که گرسه می کردم با صدایی که بغض توش خود نمایی می کرد زمزمه کرم:
*لالالالا گل نازم

* تويي سرو سرافرازم

* تويي سرو و تويي كاجم

* تويي افسر، تويي تاجم



* لالالالا گل نرگس

* نباشم دور، ِز تو هرگز

* هميشه در برم باشي

* چو تاجي بر سرم باشي



*لالالالا گل مريم

* چه گويم از غم و دردم

*غم من در دلم پنهان

* بيا اينجا بشو مهمان



* لالالالا گل مينا

* بخواب آروم ،گل بابا

* بابا رفته ، سفر كرده

* الهي زودي برگرده



* لالالالا گل شب بو

* نگاهت مي كند جادو

* ببينم چشم شهلايت

* به زير آن كمان ابرو 



* لالالالا گل پونه

*انار كردم واسَت دونه

* انار سرخ ِ ياقوتي

* بخوراي گل، نگير بونه



*لالالالا گل صدپر

* نشه هرگز گلم پرپر

* بمون با من گل خندان

* نبينم چشم ِ تو گريان



* لالالالا گل لاله

* ميريم فردا خونه خاله

* نديدم خاله جانت را

* الان چندين و چن ساله



* لالالالا گلم خوابيد

* به رويش نورِ مَه تابيد 

* لالالالا گلم زيباست

* براي من ، همه دنياست .

لالا لالا بخواب اروم .
صدای هق هقم بلند شد 
چیکار می کردم؟خدایا خودت یه راهی جلو پام بذار .خودت کاری کن که بتونم توهان راضی کنم من مثل اهو نیستم.
خدایا همیشه دستمو گرفتی ,همیشه بلندم کردی ,همیشه یار غم و غصه هام بودی پس این یه بار م رومو زمین ننداز .ان یه بارم دستمو بگیر 
خودت کمکم کن خدا جونم.
بلند شدم و تو ایینه نگاه کردم 
باید یه کاری بکنم.من گلیام.می تونم هرکاری بکنم.

افرین سفید برفی .حرکت کن .تو باید دل شاهزاده رو نرم کنی هرچند که اون شاهزاده ماله تو نباشه.پس پیش به سوی موفقیت

احساس گشنگی می کردم 
دلم بد ضعف می رفت .اروم از اتاقم اومدم بیرون و به دورو برم نگاه کردم 
توهان رفته بود 
لب و لوچه ام اویزون شد .برا چی رفته بود اخه؟می خواستم برم براش توضیح بدم 
بیخیال .الان یه ناهار خوشمزه می پزم و ظهر از دلش در میارم 
با اینکه دلم از گشنگی قار و قور می کرد به یه لیوان چایی راضی شدم تا عوضش ظهر زیاد بخورم 
همیشه همه می گفتن لازانیا های من معرکه میشه
حالا امتحان می کنم ببینم توهان خوشش میاد یا نه
مواد لازم و اماده کردم و شروع کردم به درست کردن لازانیا 
.............
همه کارامو کرده بودم .سالاد درست کرده بودم.لازانیا اماده بود که بره تو فر ژله هارو هم گذاشته بودم تو یخچال که ببنده .
هرکاری می تونستم کردم که سفره ای که می خواستم بندازم رنگین تر شه
ساعت 12 بود 
تا لازانیا می پخت می شد 1 و توهانم بر می گشت
با همین فکر لازانیا رو گذاشتم رو فر و روی صندلی ولو شدم
اخ .چقدر کار کرده بودم .یادم نمیاد تابحال انقدر زحمت کشیده باشم 
ماشاالله نرگس اچار فرانسه بود .همه کارو اون انجام می داد
یه دفعه گوشیم زنگ خورد 
فکر کردم نرگس .زیر لب گفتم:
چه حلال زاده 
گوشیو برداشتم و با لحن با نمکی گفتم:
الو .بفرمایید.
_سلام نارفیق .بابا صد رحمت به خشایار .باز یه حالی از ما می پرسه تو که اصلا یادت نمی اوفته من زنده ام یا مرده 
جیغ کشیدم:
واییییییییی طاها .اخ دیوونه چقدر دلم برات تنگ شده بود 
_اره .اگه دلت تنگ شده بود که یه زنگ می زدی
_طاها جونی به خدا من مقصر نیستم .باور کن این چندوقت انقدر سرم شلوغ بوده که ..........
_بله.بله می دونم.خدایا از این زنا نصیب ماهم بکن .بابا شوهر ذلیل خجالت بکش شوهر کردی یادت رفت یه اقای خوشتیپی به اسم طاها وجود داره؟
_بچه پرو .خوشتیپ.......اوهو........دیگه چی؟اعتماد به نفس کاذب داریا 
_اگه اعتماد به نفس کاذب بود که همه دخترا برام له له نمی زدن
_ما که ندیدیم.
_پاشو یه روز بیا دانشگاه تا ببینی.
_خوب بابا قبول.خوب یکی از همینا رو بگیر دیگه .دیگه داری می ترشی هااااا
30 سالته .
باز صداش غمگین شد .همیشه همینطور بود هروقت بحث عشق و عاشقی پیش می اومد طاها عوض میشد.از اون پسره شیطون و بازیگوش یه طاهای اروم و ساکت درست میشد 
به هیچ کسم نمی گفت چشه .به خصوص به من و خشایار .همیشه هروقت باهاش در رابطه با این موضوع حرف می زدم 
پا میشد می رفت یا بحث عوض می کرد .انگار می ترسید رازش برملا بشه .
اروم صداش کردم:
طاها ........؟!
_جان طاها .بگو عزیزم
_فردا صبح بیا مخفیگاه.
_چرا اخه؟اونجا چیکار داری؟
_سوال نپرس فقط بیا .
_اخه توهان خان چی؟به اون می خوای بگی کله سحر کجا می خوای بری؟
_حالا یه کاریش می کنم
_گلیا حق نداری بهش دروغ بگی.
_اگه دروغ نگم چی بگم؟
_گلیا بار اخریه که می گم تو حق نداری به شوهرت دروغ بگی.این کار درست عین خیانت منم نمی خوام بخاطره من رابطه ی شما بد بشه .
_طاها تو داداشم.............
_اره عزیزم .داداشتم .توام خواهر منی ولی توهان ممکنه یه فکر دیگه بکنه .
حالا هم برو شب بهت زنگ می زنم ببینم چی میشه .کاری نداری سفید برفی خانوم؟
خندیدم و گفت:
طاها خیلی دوست دارم اندازه ی خشایار.
_منم دوست دارم سفید برفی .حالا برو .خدافظ
_خدافظ داداش طاها جونم

نمی دونستم چیکار باید بکنم 
باید می رفتم پیش طاها ولی ...........
توهان چیکار کنم؟
امکان نداره بهش دروغ بگم
ولی اگه راستشم بگم که کارو بدتر می کنم.
ولی ترجیح می دم بهش راستشو بگم اینطوری اگه از من بدشم بیاد بازم من عذاب وجدان ندارم که مخفی کاریم مثل خیانته
اره .راستشو میگم.
بوی لازانیا کل اشپز خونه رو برداشته بود
خداکنه توهان خوشش بیاد .
گلیا خیلی خلی.
وا چرا؟
خوب اگه نیاد چی؟
یعنی ممکنه توهان نیاد خونه؟
پ ن پ .می خوای با اون شاهکارت پاشه بیاد قربون صدقتم بره ؟
بلند داد کشیدم :
نه .حتما میاد 
صدای توهان از پشت سرم باعث شد دومتر بپرم هوا:
از تیمارستان در رفتی اره؟
دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم:
چته ؟سکته کردم خوب 
لبخند کجی زد و به فر نگاه کرد 
بعد اروم رفت سمت اتاقش و گفت:
من میرم بخوابم .عصر بخیر
نه.نباید این فرصت و از دست بدم 
اروم صداش کردم :
توهان.........
بدون اینکه برگرده گفت:
بله؟
_ناهار خوردی؟
_نه 
_گشنت نیست؟
سرشو برگردوند طرفمو گفت:
دارم از گشنگی تلف میشم
_لازانیا دوست داری؟
اروم پلک زد 
لبخندی زدم و گفت:
بیا ناهار بخوریم .مثل دوتا دوست .
برگشت و اروم اومد سمت اشپزخونه 
صندلی و کشید کنار و روش نشست 
منم نشستم و گفتم :
میشه تا قبل از اینکه غذا حاضر بشه باهات حرف بزنم؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
می شنوم
لطفا وسط حرفم جفتک ننداز باشه 
بلند خندید .از اون خنده های قشنگش.از اونایی که دوست داشتم چال گونش و ببوسم.
_خنده هات تموم شد؟اجازه دارم حرف بزنم؟
_بفرمایید خانوم
_من نه با شهریار خان دوستم نه باهاش رابطه ای دارم .اون روزم..........
_گلیا.........
_توهان.قول دادی وسط حرفم نپری .بذار حرفمو بزنم بعد هرچی می خوای بگو 
با عصبانیت نگام کرد و گفت:
بگو
_اون روز می خواست راجب خودش ,اهو و تو حرف بزنه .اون اخرم تقصیره خودم بود نه ایشون .من ..........من بهش اعتماد دارم .هرچقدرم تو و دیگران ازش بد بگین من بازم به نظرم شهریار خان ادم خوبیه .درسته اشتباه کرده ولی اونم دقیقا اشتباه تورو کرده .اونم عاشق همونی شده که تو عاشقش شده بودی .پس گناه تو و شهریار درست مثل همه.اره درسته من اشتباه کردم .نباید دستشو می گرفتم.کار واقعا بدی کردم.ولی حالا پاش ایستادم .معذرت می خوام 
هینطور خیره نگام می کرد 
دیگه نمی دونستم باید چی بگم
توهان صورتشو جمع کرد و گفت:
حالا میشه ناهار بخوریم؟خیلی گشنمه
بهش خیره شدم .با لبخند کوچیکی نگام می کرد .
سریع از جام بلند شدم و لازانیا رو از تو فر دراوردم


مطالب مشابه :


رمان سفید برفی 2

بازی آنلاین. موضوعات مرتبط: رمان سفید برفی shadab hoseini. تاريخ : ۹۱/۱۰/۰۷ | 10:59 | نویسنده :




رمان سفید برفی 23

بازی آنلاین. یه کارت روی جعبه ی قلب شکل بود .بازش کردم {{تولدت مبارک سفید برفی}}




رمان سفید برفی 22

رمان سفید برفی shadab hoseini. بازی آنلاین. سرش و انداخت پایین و شروع کرد بازی کردم با دستمال




رمان سفید برفی 3

بازی آنلاین. چون قبلا دیده بود که اهو برای مسخره بازی به دوستاش سفید برفی shadab




رمان سفید برفی 12

بازی آنلاین. افرین سفید برفی .حرکت کن .تو باید دل شاهزاده رو نرم کنی هرچند که اون شاهزاده




رمان سفید برفی 14

بازی آنلاین. یه جوره خاص می گفت سفید برفی .یه جوری که قلبم تالاپ می اوفتاد تو شکمم.




رمان سفید برفی 6

بازی آنلاین. خوشگل تر شدی سفید برفی .از همیشه خانم تر شدی .سفید برفی کوچولوصدای توهان باعث




برچسب :