رمان آیسان 1

واي دوباره ديربیدار شدم خداکنه سرويس نرفته باشه بلندشدم وسريع اماده شدم تاپام واز خونه
گذاشتم بیرون سرويسمم رسیدهمیشه اين کلاسا رودوست داشتم هرسال بعداز مدارس اين
کلاسا تشکیل مي شدسوارسرويس شدم وبه اقاي تواني که راننده بود سلام کردم بعدمثل همیشه
نزيک ترين صندلي که ديدم نشستم بعداز ربع ساعت به مدرسه اي رسیديم که کلاسا ي
تابستانه دراونجااجرامي شداز سرويس پیاده شدم ووارد مدرسه شدم مثل مدارس که بايددنبال

کلاس مي گشتیم راه افتادم تادنبال دري بگردم که روش نوشته باشه چهارم دبیرستان داشتم
نوشته هاروازنظرمي گذروندم
دوم دبیرستان ،سوم دبیرستان،اهاپیداش کردم چهارم دبیرستان واردکلاس شدم کلاس خالي
خالي بودهنوزهیچکس نرسیده بود داشتم به گوشه وکناره هاي کلاي نگاه مي کردم که صداگوشیم
بلندشدمبايلم ازجیبم دراوردم ونگاهي بش انداختم مثل همیشه تیام بم اس داده بودنوشته
بودکجايي ؟
نوشتم رسیدم توکجايي ؟نوشت توراهم
تیام همیشه صبحايي که باهم کلاس داشتیم بم اس مي داد يامن بش اس میدادم که کجايي ؟
کي میرسي؟میاي يانه ؟
تیام يکي ازبهترين دوستام بودکه از راهنمايي تاحالاباهم بوديم همینطورداشتم کلاس ونگاه مي
کردم که ديدم دربازشدو باران داخل شدبارانم يکي ديگه ازدوستامون بودمن وباران هم محله اي
بوديم ولي يکسال پیش ازاون محله رفتیم ولي بازم توراهنمايي ودبیرستان باهم بوديم
باران دختري باچشماني درشت به رنگ قهوه اي روشن وپوستي سفید ويکذره تپل باران بچه
اخريه خانواده بوددوتاخواهربزرگ داشت که ازدواج کرده بودندازهمه ي مابیشتر دخترشادوشنگول
والبته ريايي بود

تیام هم دختري بودباچشماني به رنگ قهوه اي وپوستي سفید خوش هیکل ومدرن تیام هم عین
باران بچه اخري خانواده بود ولي برخلاف باران سه تابرادبزرگتر خودش داشت
من :سلام باراني چطوري ؟
باران :سلام ايسان خوبم
من : چته گرفته اي؟
باران : خوابم میادديشب اصلا نخوابیدم . خوابم نمي بردتیام هنوز نیومده
اومدم بگم نه که صداي تیام وشنیدم
تیام : سلااااااااااامممم

هردوجوابش وداديم و جفت هم نشستیم
کم کم بقیه هم اومدن
باران روکرد به تیام وگفت :کلاس داره شروع مي شه پارسانمیاد؟
تیام :نه مثل همیشه خانم خواب مونده ماروسرکارگذاشته
پوفي کشیدم پريسا هم يکي ديگه ازدوستامون بودکه باهممون فرق داشت پارسا صداش میزديم
دخترخیلي باحالي بود نه از لحاظ خانواده ياقدواينجورچیزا بلکه بخواطراخلاقي که داشت دختري
باصورت بامزه ورفتاري پسرونه همیشه به عنوان پسربه دوستامون اس مي داد عاشق خوابیدن بود
بیشتر اوقات غايب بود مديرمون ازدستش کلافه بود پايان مدارس قول مي داد که تابستون بیاد
اخرم نمیومدخواب مي موند
يکي از بچه ها که تازه اومده بودگفت : بچه هاساکت استاداومد

زنگ اول بااقاي مرعشي داشتیم استادرباتیک بود سرکلاسش خیلي خوش مي گذشت واردکلاس
شدو سرجاش نشست باران به ارومي طوري که فقط مابشنويم گفت: اخ جون مرعشي جونم اومد
اقاي مرعشي سلامي دادو برگه اي برداشت وبه بچه ها گفت يکي يکي اسمتون ونام پدرتون
وبگید عاشق اين کلاسا بودم همیشه اخردوره نفراول دوم کلاس وانتخاب مي کردند بعدشم همه
رو به اردو هاي چندروزه مي بردن تیام و باران براي اردوش میومدند منم براي اين که کناردوستام
باشم پري سال نفردوم شدم به نفر اول ربع سکه دادن ولي بالاخره پارسال نفراول شدم تو
فکربودم که تیام بم زدنگاهي به تیام انداختم که باچشم وابرو استادونشون داد برگشتم
استاد:نام
من :آيسان نیاوش
استاد : نام پدر
من : فرهاد
بعدازمن نوبت تیام بود من وباران چشم به دهن تیام دوخته بوديم تیام پدرش شرکت نفتي بود
وازطريق کار برادرش تواين کلاسا ثبت نام کرده بود
استاد :نام

تیام : تیام سرافراز
استاد :نام پدر
تیام :.... توفان
من وباران خندمون گرفته بو تیام به جاي اسم پدرش نام برادرش وگفته بود

زنگ دوم باخانوم عباسي استادزبان داشتیم که مکالمه بامون کارکرد وبمون گفت گروه گروه بشیم
ومکالمه بسازيم
زنگ اخر همیشه احکام بودمثل همیشه منتظرخانم نیازي بوديم که به جاي اون حاج اقايي
واردشدوروي صندلي نشست بعداز سلام وحضورغیاب خودش و معرفي کردو کتاب هاي اصول
دين وجلومون گذاشت بعدازاين که درس اول وداد
حاج اقا: خانوما اگه سوالي داريدمي تونید بپرسید؟
باران دستش وبلند کرد تاسوالش وبپرسه
حاج اقا :بفرمايید؟
باران عادت داشت هروقت میخواست بامردي صحبت کنه فرق نمي کرد پیر باشه ياجوون صداش
و نازک مي کرد بنا به عادت صداش وناز ک کردوگفت:حاج اقاچرارقص واهنگ گناهه؟
تیام خودش رابه من نزديک کرد ودرگوشم گفت :باران دوباره شروع کرد
سرم و تکون دادم که
حاج اقا :بله اهنگ حرامه ورقص نیز درمقابل محرم ونامحرم نیز گناه
باران : براي شوهرچي حاج اقا؟
حاج اقا :براي شوهر درصورتي که خودش بخواهد حلال است
همیشه بدم میومد از حاج اقاهايي که همیشه ازجنس خودشون دفاع مي کردند وقتي روي کلمه ي
شوهر تاکید کردعصبي دستم وبالا بردم براي سوالي که اصلا اهلش نبودم

من :ببخشیدشما گفتید رقص دربرابر محرم وهم نامحرم حرامه پس رقصي که تنها وبراي دل
خودمون باشه چي؟
تیام وباران نگاهي باتعجب به من انداختند هردو مي دونستند که من اصلا اهل رقصیدن نیستم
حاج اقا:فکرنکنم گناه باشه ولي مقدمه اي براي گناهان بعدي وبازم میگم که فقط رقص زن براي
شوهر حلاله
دوباره سر اين موضوع تاکیدکرد که من بیشتر عصبي شدم انگارخانواده نداشتیم که همش شوهر
شوهرمي کرد.
من :حاج اقا فعلا اين شوهروبیخیال شید
حاج اقا :چرا ؟
من :فعلا خانواده داريم
تیام مي دونست از اين موضوع اصلا خوشم نمي ياد تیام هم زياداهل رقص نبود ولي همیشه اهنگ
و گوش مي دادولي من علاقه ي چنداني به اهنگ نداشتم وفقط موسیقي هاي بي کلام وخوشم
میومد
ولي برعکس مادوتا باران عاشق رقصیدن بود وهمیشه تو جشناپايه بود
بلا خره کلاس امروز هم تموم شدو به خونه رسیدم
واي دوباره صداي ايدين وارين وبايدتحمل مي کردم
ارين وايدين برادراي کوچیکم بودن ارين دوم راهنمايي بود وايدين دوم دبستان هرروز صداشون
رواعصابم بود همیشه ارين صداي ايدين ودرمیوورد يعني به دلم مونده بود وقتي خونه میام خونه
اروم باشه ولي اين ارزو بايد به گورمي بردم
رفتم تو اتاقم اينقدرخسته بودم که بدون اين که غذا بخورم خوابیدم

ساعت شش عصر بودکه از خواب بیدارشدم مبايلم ونگاه کردم که ديدم تیام بم اس داده
بیداري؟مي دونست بیشتر اوقات ظهرا مي خوابم براي همین میخواست حرف بزنه يااس مي داد يا تک زنگ
مي زدکه بیداري يانه؟
بلندشدم بعد از اين که کمي اتاقم وسروسامون دادم ولباسام وبرداشتم نشستم پاکامپیوتر
تاعکسي که دوستم تو فلش گذاشته بود وبه وسیله ي فتوشاپ تغییر بدم.
صداي ارين وايدين تو گوشم بود کلافه شده بودم چندبار بشون تذکردادم هیچ اثري روشون
نداشت بلندشدم ودادبلندي روشون کشیدم .
که صداي بابام بلند شد چکارشون داري همیشه وضع اينطوري بود به جاي اين که اناروساکت کنه
به من حرف مي زد .
حوصله کل کل نداشتم توبیشترکارا بابام دعواداشتم همیشه طرفدارپسراش بو درفتم تواتاقم ودرم
بستم

بالاخره روز اردو فرارسید همگي باچمدوناي تودستمون سواراتوبوساشديم همه تو اتوبوس نشسته
بوديم وباحرف زدن و مبايل خودمون وسرگرم مي کرديم .
شب ساعت ده ونیم بود که به اصفهان رسیديم ازاتوبوسا پیاده شديم وواردخوابگاه شديم باران
سريع تخت بالارو گرفت ومنم پايیني بودم تیام هم سمت راست مابود.
سه نفرديگه هم که باشون اشنايي نداشتیم توتاق بامابودنداسم يکي شون سوگند بود دختر تپل
وخوشکلي بود مادرش هم که يکي ازاعضاي مراقب هاي گروه بوددومي اسمش فاطمه بود که
خیلي بامزه بود سومي دختري به اسم مرواريد بود که رفتان خیلي سردي داشت وخودش ومي
گرفت .
فاطمه گوشیش ودراورده بودو به صحفه ي مبايلش خیره شده بود وهمش قربون صدقه ي عکسي
که توگوشیش بود مي رفت چشماش وازمبايلش گرفت وبه ما نگاه کرد که داشتیم باتعجب نگاش
مي کرديم .
فاطمه:بچه ها اين عکس داداشمه اسمش سالارازبقیه داداشام بیشتر مي خوامش وا ي قربونش
برم دوباره شروع کرد به قربون صدقه رفتن .

داداش خوشکلي داشت با موها ي جو گندمي وچشماي ابي واقعا خواستني بود باران تاعکس
داداش فاطمه روديد گفت :فاطمه نمي خواي براداداشت زن بگیري ؟


مطالب مشابه :


وارین

- این سایت جدیدا در ماجراجویی های -در هيچ يک از سرورهاي وارين نيرو فروخته نمي شود.




رمان آیسان 10

رمان تقلب {کامل} به سمت آشپزخونه رفتم وآرين وآيدينم دونبالم پريسا در حالي که اداي




رمان آیسان 1

رمان در آغوش مهربانی رمان تقلب {کامل} واي دوباره صداي ايدين وارين وبايدتحمل مي




برچسب :