عشق کیلویی چند

پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:

پسره – شاخ شاخی بز یز هز وز شز کز نز .

من – وا چرا اینقدر به خودت فشار وارد می کنی راحت بگو بی هوشش کن دیگه چرا به خودت سختی می دی .

پسره – یالا دیگه شاخی .

من – نه لازم به این کار نیس من خودم دارم از بوی گند جوراب های شما چهار تا بیهوش می شم . میمیرید یه بار اون جوراب هاتون رو بشورید . شاخ شاخی زد زیر خنده ولی اون پسره برگشت و با تشر به شاخ شاخی گفت :

پسره – زهر مار ببند اون دهنو زود باش بی هوشش کن . و بعد یه دستمال گذاشتند روی بینی ی من و من لالا کردم .

چشمام رو که باز کردم دیدم توی یه ویلای باحالم از اون گرون هاش که من آرزو ی یه بار دیدنشون رو داشتم . حتما می گید من که پولدارم پس چرا اینقدر مثه ندید بدید ها رفتار می کنم ؟چون من واقعا ویلایی به این قشنگی ندیده بودم . یه نگاه به اطراف انداختم په اینم که اینجاس . همون کچه نرسیده ی خودمون رو می گم . دیدم دستاش بسته ست واچرا دستای این رو بستند ؟که دیدم به به دستای خودم هم بسته ست + دهنم (خوب عزیزم از بس زر میزنی اینا هم دهنت رو بستند تا یه کم آرامش داشته باشند . ............. هووو هممم هوووهووو......... عزیرم بزار بعدن که دهنت رو باز کردند جواب من رو بده . ولی خداییش خیلی خوبه ها یه آرامش خاصی همه جا رو فرا گرفته .)

سعید – آرزو چیزیت که نشده .

من توی دلم – می موردی یه جونم یه خانمم چیزی می چسبوندی بهش تا دلمون شاد بشه . (غزیزم آرزو جون فک کنم زیاد رمان می خونی .)

سعید – بیا اینجا تا دهنت رو باز کنم .

من توی دلم – وای خدا برات خوب بخواد دارم خفه می شم . من رو بسته بودند به این صندلی فلزی ها هستش ها یکم خودم رو تکون دادم تا تونستم روی پاهام وایسم لی لی پریدم رفتم طرفش . خداوکیلی می بینی منی که روی صندلی بسته بودم باید برم پیش آقا که فقط دستاش بسته ست وقتی پیشش رسیدم دیدم نه بدبخت پاهاش بسته ست رفتم و نشستم کنارش به زور خودش رو از روی زمین بلند کرد دستاش رو از پشت بسته بودند واسه همین پشتش رو به من کرد و زد دنده عقب و اومد طرفم بادستاش دستمال روگرفت و موقعی که خواست بکشه پایین تعادلش رو از دست داد و همین جور دنده عقب اومد .

من توی دلم – هوی هوی این کوچه بن بسته سر و ته کن . ولی نتونست خودش رو کنترل کنه و افتاد رو ی من صندلی هم تاتی تاتی شدو بعدم که از پشت سر پهن زمین شدیم ولی من دیگه مثه لواشک پرس شدم . یه خوبی داشت بالا خره تونسته بود دهن من رو باز کنه .

من – آیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی پرسم کردی .

سعید – وای ببخشید ولی نمی تونم جم بخورم .

من – تورو خدا تلاشت رو بکون من هنوز آرزو دارم دلم می خواد ببینم شوهرم چه شکلیه بچه هام دخترن یا پسر دوقلو می شن یا تک تک عروسام منو دوس دارن یا نه تولد 300 سالگیم رو می بینم یا نه چون دلم می خواد اسمم توی کتاب رکرد های گینس ثبت بشه می خوام ببینم دندون مصنوئی گذاشتن چه حالی میده اصلا ببینم لباس دخترونه بهم میاد یا نه . (بهتون که می گم وقتی دهنش بسته باشه آرامش داریم می گید نه . )

سعید – وااااااااااااااای ماشالاااااااا به این نفست بابا یه استراحتی به اون فکت بده .

من – خوب دارم وصیت می کنم تا این ها رو به بچه هام بگی . آخی بیچاره بچه ها . ساغر و میساق 4 سالشونه رها و رهام 3 سالشونه سهیل و سهیلا 2 سالشونه آخی بیچاره دوتا بچه آخریم که الهی مادر دورشون بگرده 1 سالشونه سینا و سیما آخی آخی . مواضب بچه هام باشی ها وای برای اون دوتا بچم بمیرم که له شدند .

سعید – حتما اون دوتا بچتم الان توی شکمته آره ؟

من – آره اسماشونم انتخاب کردم امید و مائده . من موندم اینا رو بدون بابا شون چطوری بزرگ کنم مردشورش رو ببرن منو با 8 تا بچه 2 تا هم توی راهی ول کرده معلوم نیس کدوم گوری رفته که الهی دیگه بر نگرده . هرچی به این شمارش زنگ میزنم . یه زنی گوشی رو بر میداره و میگه : شماره ی مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد .اصلا معلوم نیس کدوم گوری می باشد .

سعید که از خنده مرده بود .

من – چی اینقدر خنده داره .

سعید – بابا تو نمی تونی یه بار جدی برخورد کنی این هزیون ها چیه می گی ؟

من – خوب چی کار کنم از فشار زیاده که داره بهم وارد می شه . آقا نمی شه من جام رو بدم به تو تو جات رو بدی به من به جون سامان عادلانه تره . اصلا داد بزن بیاند .

سعید – نه باید خودمون یه خاکی توی سرمون بریزیم از لابلای حرفاشون فهمیدم که الان هیچ کدومشون نیستند و فقط اون شاخ شاخیه هستش بقیه رفتند دنبال نمی دونم کدوم خری .

من – ببین من هیچی نمی فهمم فقط زود باش که دارم می میرم .

سعید – 1.2.3می گم باهم بر می گردیم سمت راست وقتی یه وری بشیم می تونیم بلند بشیم . باشه .

من – باشه فقط یه سوال فنی راست کدوم وره ؟

سعید – وای یا خدا گیر چه آدم خلی افتادم ها.

من – چیزی فرمودین ؟

سعید – نه . سمت در می شه راست فهمیدی .

من – آره فک کردی همه مثه خودتن . تازه من می دونستما فقط می خواستم ضریب هوشی ی تو رو چک کنم وهه هه .

سعید با عصبانیت – 1....2....3 . باهم چرخیدیم طرف راست .و اون خودش رو از روی هیکل نازنین من پرت کرد اون طرف .به سختی خودش رو بلند کرد .اومد رو به روی من نشست و پشتش رو به من کرد و گفت :

سعید – آزرو زود باش دستای من رو باز کن .

من – وا خوبه چش داری و می بینی که من دستام بستس .

سعید – خوب با دندونات باز کن .

من – چی ؟؟؟ بادندونام ؟؟

سعید – پ ن پ بادستات .

من - دندونام کنده می شه بخوام باز کنم .

منم دیدم بد نمیگه ( بهترین راه همینه من که در بطری نوشابه طناب و حالا که عید میشه و بعضی از خوندواده های محترم پسته ها که کوره رو جدا می کنند واسه خودشون و اون خندونا رو میزارن جلوی مهمونا باید بادندون باز کرد .)

به زور دستاش رو باز کردم . اصلا انگار با آب دهنشون (همون تف ) بسه بودند .

 اونم پاهاش رو باز کرد و بعدم اومد سراق من و من رو باز کرد .

 سعید – اصلا نترسی ها من باهاتم پشت سرم بیا خوب .

من – یاد یه جکه افتادم . یه روز دوتا گوجه داشتند توی خبابون میرفتند ماشین از روی یکیشون رد می شه و اون له می شه اون یکی می گه رب جان وخ تا بریم .

سعید – خوب حالا این چه ربطی داشت ؟

من – خوب تو همون ربه ای دیگه من بودم که ان موقع از ترس بی هوش شدم ؟

سعید – نه اون فرق می کرد .

من – خوب حالا بیخی از کدوم طرف باید بریم ؟

سعید – این دریچه رو می بینی روی تاق باید بری در اون رو باز کنی و ازش بری بیرون و بعدم دست من رو بگیری تا بیام بیرون .

من – باشه اونوقت قربان چطوری باید برم اون بالا . شما احتمالا من رو با سوپر منی. بت منی . مردعنکبوتی چیزی اشتباه نگرفتید .

سعید – نه من قلاب میگیرم تومیری از اون بیرون بعدم دست من رو میگیری تا بیام با لا. (آرزو جون از شوهرم شانس نیاوردی عشق ورزیدناش مثه سامانه ............ این تور که بوش میا.............. بوش کجابود بابا بوش رفت به جاش اوباما اومد . ............... میزنمتا مری .)

من – باشه ولی یه سوال فنی دارم بپرسم ؟

سعید – بپرس .

من – ما اصلا اینجا چی کار می کنیم چرا اصلا مارو دزدیدند . (فکر کنم حرف دل تمام خوانندگان رو پرسیدم ........... دقیقا.)

 سعید – ببین اون شب که شمارفته بودی مهمونی توی اون مهمونی قرار بود مواد مخدری رو که به صورت قاچاقی وارد ایران کرده بودند رو بفروشند و فروشندگانشم از اون کله گنده هایی بود که ما دنبالش بودیم و تازه اونا رو پیداکرده بودیم و یه چند روزی بود که زیر نظرشون داشتیم . (ببینم شما چیزی از حرفای این فهمیدید . من که چیزی نفهمیدم ................ ارزو بد جوری رفته توی حس پلیسی . )

تا این که توی اون مهمونی اونا اشتباهی کیف تورو می برن چون دقیقا کیف تو شبیه کیف اونا بوده و احتمالا تو اشتباهی کیف اون ها رو بر میداری و اون خونه. خونه ی یکی از همون اعضای باند بود که پدر همون دوستت نیما می شه . اون ها اون شب زود تر از این که ما برسیم میرن ولی خوشبختانه مواد ها رو با خودشون نبرده بودند و حالا هم یه چند روزی می شه که تورو زیر نظر دارند و می خواند به وسیله ی تو به مواد برسند .

من – خوب سخنرانی تموم شد ؟

سعید – آره اینم کل ماجرا . فهمیدی ؟

من – آره ولی نفهمیدم که چرا الان ما اینجاییم و چرا ما رو دزدیدند .

سعید – وای خدایا من رو از دست این نجات بده . خدا نکنه کسی بخواد با این بره دزدی . حالا هم زود باش برو بالا .

من – اههههههه من که هنوز سوال فنیم حل نشده ؟

سعید – اگه قبل از این که از اینجا جون سالم به در ببریم از دست تو سکته نکردم باشه برات می گم حالا هم زود باش برو .

قبل از این که برم یه نگاه به اطراف انداختم .

توی دلم – دلم برای اینجا تنگ می شه آخه تا حالا توی تویله نیومده بودم خیلی ذوق داشتم . (دیوونه من که دارم از بوی گند خفه می شم چی اینقدر ذوق داره ؟ ......... نمیدونم ولی خیلی ذوق دارم  .) یهو یه فکری زد به مغزم . ( چی ؟؟ مغز . تو که همش کلت پر کچ ه ..................... مری میزنمت تا مثه سوسک بچسبی رو ی زمین ها ............. وای گفتی سوسک امروز بالا خره حال این معلمه رو گرفتم یه سوسک زنده توی کوچه پیدا کردم گذاشتم توی شیشه بعدم امروز که داشت توی حیاط راه میرفت رفتم گذاشتم روی مانتوش ............... وای بعدش چی کار کرد ؟............ هیچی فقط چند تا جیغ بنفش زد کم مونده بود لباس هاش رو هم بکنه . )

سعید – آرزو زود باش تا سروکلشون پیدا نشده .

من – ببین مگه اینجا تویله نیس .

سعید – خوب این چه ربطی داشت ؟ ( این یکی رو دیگه بدبخت راس می گه . )

من – خوب پس حتما باید نردبانی چیری باشه مگه نه .

سعید – خوب .

من – درد و خوب هی خوب خوب می کنه زود باش این جا ها رو بگرد ببین چیزی پیدا می کنی یا نه .

سعید رفت و یکم اطراف رو دید ولی دست خالی بر گشت .

من توی دلم – من موندم این چه جوری پلیس شده چرا اینقدر کم هوشه بابا لا به لا ی این علوفه ها رو بگرد . من مطمئنم که زیر اون علوفه هاس . این بار منم خواستم بگردم که گفت :

سعید – گشتم نبود نگرد نیس .

من – گشتی نبود میگردم هس . بله بالا خره پیداش کردم زیر همون علوفه ها بود . (نه یه کوچولو بهت امید وار شدم .)

من – بیا اینم از نردبان . حالا چی می گی .

سعید – زود باش که زیاد وقت نداریم .

باهم از نرد بان بالا رفتیم و روی تاقش نشستیم . یه جای متروکه بودیم شبیه کار خونه و این جور چیزا میون یه من خاک و خل .

سعید – اون کیوکس تلفن رو می بینی اونجا .

من – پ ن پ کورم خوب دارم می بینم .

سعید – باید بری اونجا و زنگ بزنی 110 تا همکارام بیاند و این ها رو دستگیر کنند و ماهم نجات پیدا کنیم .

من توی دلم – واااااااااای این باز رفت توی حس پلیسی .

من – بله قربان اون وقت یه مشکلی هس .

سعید – چه مشکلی ؟

من – ما که کارت تلفن نداریم !!

سعید – وای آرزو ..آرزو ..آرزو به خدا روانیم کردی . ببین 110 یه شماره ی ضروریه و نیازی به کارت تلفن نداره فهمیدی ؟

من – آره بابا ولی ما که آدرس اینجارو بلد نیستیم .

سعید – تو فقط زنگ بزن و قطع نکن خودشون رد یابی می کنند باشه ؟

من – باشه . بلند شدم و کفش هام رو محکم کردم و خیلی آروم رفتم پایین . وای ورزش های سخت به درد همچین جاهایی می خوره ها . بادوخودم رو رسوندم به اون کیوکسه .

من – بسم ا... خداوندگارا خراب نباشه که خودم رو می کشم .

و بعدم گوشی رو برداشتم . ولی از شانس خوب من خراب بود .

من – وای خدا یه آدم چقدر می تونه بد شانس باشه . اههههههه صدای اینم که در اومده بابا تو این موقعیت توهم هی کشنت می شه یکم خفه خون بگیر تا از این جا فرار کنیم بعد پرت می کنم .

بلند شدم و دوباره برگشتم پیشش .

سعید – چی شد ؟

من – خراب بود . واسه ی ای که گشنگی یادم بره موبایلم رو در آوردم و شروع کردم به بازی سعید هواسش به من نبود و بیرون رو نگاه می کرد تا روش رو برگردوند . قیافش دیدنی بود هم عصبانی بود هم تعجبی و همین جور به من ذول زده بود .

من – وا چرا این جوری نگام می کنی خوشکل ندیدی ؟

سعید با عصبانیت – آرزو تو گوشی داشتی و هیچی نگفتی .

من – وا خودت نپرسیدی . ( وای که تو چقد خلی چطوریه مو بایلت رو برنداشتند ؟.............. خوب من توی لباس هام قایمش کرده بودم . )

سعید – خدایا من و بکش از دست این راحت بشم .

من – اه آخی تو گوشی نداری . بیا این مال تو من نمی خوام خودم 2 تا دیگه دارم و اون یکی گوشیم رو در آوردم .

من توی دلم – نمیدونم به خاطر این که بهش گوشی داده بودم از روی ذوق بزنه زیر گریه یا نه . ( وای بدبخت سعید که چه زجری داره می کشه از دست تو .)

سعید باعصبانیت شماره می گرفت و بعد از 16ثانیه اون طرف برداشت .

سعید – سلام جناب سرهنگ .

من توی دلم – سلام سر    گرد . (سرگرد رو مخصوصا با فاصله نوشتم تا شماهم بافاصله بخونیدش .)

سعید – بله ما الان پیش همون گروه قاچاقچی هاییم دستور چیه ؟

من توی دلم – هیچی خانمت آرزوخانم روبرداری ببریش از اینجابیرون واول ببریش اتاق فکر بعدم ببریش یه رستوران خوب که امید و مائدش تلف شدند .

سعید – بله قربان مامنتظر می مونیم ولی فقط زود باشید وقت نداریم . خدافظ .

من – سلام بهشون برسونید . اونم که هواسش توی حرف زدنش بود گفت :

سعید – آرزوهم سلام میرسونه .

سعید – ها ... هیچی هواسم نبودببخشید خدافظ .

خیلی خوابم می اومد دیدم الان که به اون دوتا عشقم که غذا و اتاق فکر بود نمیرسم حد اقل یکم بخوابم . منم لالا کردم . تا این که باصدای شلیک گلوله از خواب بیدار شدم و.................................

ادامه دارد ..................................................................................

حالا هم بمونید توی خماریش تا بعد بابای .

خماری بد دردیه خودم خیلی کشیدم . هه هه


مطالب مشابه :


عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد .




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید .




عشق کیلویی چند

رمان عشق کیلویی چند. رمان خواستگاری یا




برچسب :