گل مریم من(قسمت آخر)

ديگه ميتونم راه برم جاي كبودي هاي بدنم داره كمرنگترميشه اشكان اكثر اوقات خوابه شاهرخ هم مدام بهش ميرسه مجبورم كرده غذازيادبخورم تاشيرم براي اشكان كفاف بده اين بچه انگار سيرموني نداره ياشيرميخوره يا جاشو كثيف ميكنه بيچاره بيبيگل درروز چندبار براش اسفندميده هوا كه اقاچشم نخوره .
ديگه شاهرخ اذيتم نميكنه البته گذاشته براي بعد چون فعلا اشكان با شيرخوردنش ازم دفاع ميكنه از لحاظ شكل ظاهري شبيه شاهرخه هيچيش به من نبرده انگاراين وسط من هيچ كاره بودم حتي مثل اوهم درشته بيبيگل هم مدام ازبچگي هاي شاهرخ ميگه .موهاي اشكان خيلي پرپشت ومشكيه چشماش هم عين خودش شبه واي چه لباي قلوه اي داره ميخوام مدام بخورمش پوستش هم گندميه .
انقدربه وجودش عادت كردن كه نهايت نداره حالا مادر رو درك ميكنم كه چرا رختشويي ميكرد تا بچه هاش راحت باشن اگه الان بود ديگه هيچ غمي نداشتم ديگه وقت كتاب خوندنم ندارم ازعالم سياست كشيدم بيرون انگار وسط بازي فوتبال بهم كارت قرمز داده باشن اززمين اخراج شده باشم مربي هم براي بازيهاي بعدي نميزاره برم زمين تواينمدت خيلي فكركردم من الان بچه دارم موقعيت قبل رو ندارم طاقت شكنجه دادن اشكان رو ندارم به قول مامان شيرم سرازير شده يه دونه محكم ميبوسمش بيدارشده بچه خنده رويي بجاي گريه ساكت بهم چشم دوخته تا غذاش روبدم.
انقدرعجله دارم راه بره كه از شش ماهكي باهاش كار ميكنم ولي تنبل نميخواد راه بره ديگه رفته رفته زورم بهش نيرسه ازبس سنگين شده .امروز دارم راش ميبرم كه شاهرخ وارد ساختمان شد بالبخندمياد طرفه اشكان اوهم دربغلم بيقراري ميكنه خيلي باهوشه شاهرخ مدام قربان صدقش ميره انگار شاهرخ قبلس نيست افت كرده دهانش رو به شكمش چسبانده صدادرمياره اشكان قش كرده از خنده منم روي مبل مينشينم هردوشون رو تماشا ميكنم حالا ميدونم اين شكنجه گرم رو خيلي دوست دارم اگه يه روز نياد بهمون سرنزنه بيقرارش ميشم .
اشكان يادي ازمن نداره حالا كه گشنش شده بيقراري ميكنه شاهرخ ميزاره بغلم خودش هم كنارم ميشينه شيرخوردن رو تماشا ميكنه اشكان انگشتش رو گرفته منم غرق صورت شاهرخ شدم چقدر چهره مردانش رو دوست دارم با قبل فرقي نكرده فقط من استخوون تركوندم هم كمي بلندتر وچاقتر شدم موهام هم بلند شده ابروهام رو خانوم ارايشگر برام نازكتر كرده ديگه كموني كموني شده ابي زيره پوستم رفته بشاشترشده بيبيگل مدام ميگه خوشگلترشدي ولي شاهرخ توجه زيادي بهم نداره همه حواسش به اشكانه .
با تكان دادنم ازرويا درميام بالبخند بهم مينگره چشماش ميگه چرابهم خيره شدي سرم رو پايين ميندازم دلم براي اغوش گرمش تنگ شده هرچندبرام عذابه ولي ميخوام همه سلولهاي تنم فريادميزنن ميترسم بفهمه چه حالي دارم بخواد دوباره اذيتم كنه .
سرميزشام هم اشتها ندارم شاهرخ:باغذات بازي نكن بخورش يه چنددقيقه ديگه اشكان شيرميخواد.
همششششششش اشكان پس من چي ادم نيستم تواينمدت بالوازمي كه بيبيگل برام اورده خودمو خوشگل ميكنم تابه چشمش بيام ولي بي تفائت ازكنارم ميگذره حتي بعضي مواقع نگاهم نميكنه بغض گلوم رو گرفته براي اولين بار بعداز زايمانم ميگويم:تونگران نباش اشكان حتي اگه من گرسنه باشم هم شيرداره براي خوردن.
اشكان رو از مبل برميدارم به سمت اتاقم ميرم درحال شيرخوردنش منم يه دل سير ميگيرم .اوهم ناراحته نميخنده بعد از ساعتي ميگريد فكرنميكردم انقدر عقل رس باشه كه از غصه ديگران اشك بريزه برعكس پدرش خداكنه مثل او سنگ دل نباشه مدام تكانش ميدهم اما اروم نميشه صداي بدو بدوكردن كسي از پله ها مياد بلافاصله درباز ميشه .
شاهرخ:چرا گريه ميكنه .
چراغها رو روشن كرده ازم ميگيرتش اشكام رو پاك ميكنم :توبراي چي گريه ميكني؟
جوابش را نميدهم اشكان ارام شده اغوشش براي اوهم ارامبخشه پس چرا ازمن دريغ ميكنه حتماباكسايه ديگه اي جوره كه سراغم نمياد.
بعدازبخواب رفتن اشكان ميگويد:ميدوني از سوال بي جواب متنفرم جوابموبده براي چي ابغوره ميگيري .
مثل بچه ها لب برميچينم ميگويم:دلم براي مامانم تنگ شده .
ميخنده:ولي توديگه خودت مادري مادر ميخواي چيكار بيا من مادرت .
ازخداخواسته دراغوشش ميخزم ميگريم ازته دل اول ماتش برد ازجم نخوردنش فهميدم ولي حالا پشتم رو نوازش ميكنه لااقل حرفي بزن تا ارومشم بهت نيازدارم.
بعداز چنددقيقه كه اروم شدم ميگويد:دوست داري ببرم سر قبرش اروم شي هان.
با ناباوري صورتم رو از سينه اش بيرون ميكشم بالبخندكيگويد:چيه فكرميكني دروغ ميگم ولي فردا صبح زود ميبرمت .
براي تشكر چندبارصورتش رو ميبوسم انتظار اين حركت از من رو نداشت بيقراريم رو تو چشمام ميخونه لبام رو ميبوسه برخلاف دفعه هاي قبل منم همراهيش ميكنم خودمو تواغوشش جا ميدهم هر لحظه كه ميگذره ماتتر ميشه وقتي لباش رو ازم جداميكنه چندلحظه خيره نگاهم ميكنه محكم دراغوشم ميكشه بعدازچنماه باهم يكي ميشويم باصداي اذان صبح ازهم كناره ميگيريم باصداي خشدارميگويد:اگه ميخواي بري پاشو زود حاضرشو.
بدنم حس نداره ولي نميتونم ازمادرم بگذرم بلافاصله ميرم حمام غسل ميكنم برام كت ودامن كنارگذاشته معلومه ازقبل هم برام لباس تهيه كرده .
سوارماشينش ميشوم اشكان رو به بيبيگل ميسپريم توراه هردوساكتيم ازش خجالت ميكشم ديشب تواون حالت همه احساسم رو بهش گفتم ناخودااگاه اوهم فقط گوش ميداد نميدونست از لباش ارزوي شنيدن دوستت دارم رو دارم ولي ازم دريغ كرد.
بارسيدنم با قدمهاي لرزان همراهش قدم برميدارم سرقبري ايستاده روش رو ميخوانم اسم مادرم روش هك شده تاالان زيادبهم نميومد مرگش رو باورنداشتم ازته دل ضجه ميزنم خودمو رو قبرش ميمالم ميبوسم .شاهرخ كنارايستاده انقدربامادرحرف ميزنم كه ديگه بيحال شدم سينه ام رگ كرده لباسام خيسه حتما اشكان گرسنست .شاهرخ شانه هام رو ميگيره:بلندشو زودتربريم الان اشكان بقراري ميكنه.
منوبغل كرده وگرنه پاهام جوني براش نمونده مخصوصاكه موهام خيسه هردودرطول راه ساكتيم .
به محض رسيدن صداي گريه اشكان مياد بيبيگل اورادراغوش گرفته بيقراره بمحض ديدنم جيغ ميكشه بغلش ميكنم ميزارم شيربخوره باحرص بالثه هاش نوك سينه ام رو فشارميده انقدرنق زدتاخوابيد خودمم مثل جنازه افتادم.
نميتونم بلندشم همه بدنم خردشده گلوم ميسوزه بيبيگل دست رو پيشانيم ميزاره :خاك برسرم داره تو تب ميسوزه برم به دكتر زنگ بزنم.
بعدازچنددقيقه دكتربالاي سرم حاضره برام دارو مينويسه سرماخوردگي شديد بيبيگل بجاي دارو شيميايي برام گياه گياهي دم ميكنه بسته منو به سوپ بيچاره اشكان شانس اوردم به غذاخوردن افتاده ولي چون شيرنميدم بهش كلافه وبداخلاقه شاهرخ هم بهم سرزده از اونشب تاحالا سردشده البته من اينجورحس ميكنم ولي بيبيگل ميگه مدام حالت رو ميپرسه .چندوقته شاهرخ گيرداده كه ميخوام مهماني بگيرم واشكان رو به عنوان پسرخوندم معرفي كنم به همه.
ارايشگراومده ميخواد كلا چهرم رو عوض كنه شاهرخ ميخوادتوجمع منوبه عنوان پرستاربچه معرفي كنه تااشكان تومدت مهماني بيقراري نكنه اين ارايشگرهم نميزاره خودمو ببينم ولي بااين رنگي كه گزاشته كف سرم ميسوزه خب باراولمه.ابروهام رو هم برداشته ناخن هام رو مرتب كرده .وقتي موهام رو شست سشوارشم كرد گفت:حالاميتوني خودت رو ببيني.
ازديدن خودم جاخوردم موهام زرد خيلي روشن ابروهام شده نخ موهام رو گردبرام زده باسشوارش محشرشدم خودم كه خيلي خوشم اومده بيبيگل وارد ميشه ميگويد:اقا ميگن تاكي طولميكشه ميخوان برن بيرون.......چشمش به من افتاده مات مونده پلك هم نميزنه صورتم رو چندباربوسيده همراهش ميرم پايين تا شاهرخ تاييدكنه داره با تلفن صحبت ميكنه حواسش بما نيست بيبيگل چشم ازش برنميداره مبخوادعكس العملش رو ببينه خطاب به بيبيگل ميگويد:پس اين زنه دار چكار ميكنه من الان بايد برم.
بيبيگلبادست مرانشان ميدهد:اقا خانم نيم ساعته امدن .
شاهرخ چشماش برق مبزنه ولي خيلي زود خاموش ميشه ميگويد:خوبه كسي نميتونه بشناستت .
همين بي حرف رفت بيرون ميخوام از ته دل بگريم ازوقتي احساسم رو فهميده داره بازيم ميده.
فردا مهماني برگزارميشه ميترسم خيلي وقته بين ادمانبودم مخصوصا مهمانهاي او كه همه ادم حسابين اشكان خيلي سرخوشه هرچي دمه دهنش بياد ميزاره دهنش الانم يه سيب برداشته با دندوناي نداشتش دراه گاز ميزنه اب دهنش تمان اويزون شده بيبيگل مقداري سيب گذاشته توابجوش با شكربپزه تا حضرت والا ميل نمايند مخصوصا اگه شيرين هم باشه وقتي از دستش بگيري يه جيغ ودادي راه ميندازه اون سرش ناپيدا.
همه از صبح زود بلندشدن كاري از منبرنميادبهترين كمكم مهاركردن اشكانه تا به ميوهها حمله نكنه براي اولين ميخوام برم عمارت جلويي شاهرخ لباسم رو فرستاده ارايشگرهم بعدازظهرمياد .
لباسم رو پوشيدم ارايگشر موهام رو سشوار كشيده باارايش به خواسته خودم ملايم برام لاك زرشكي زده همرنگ لباسم شاهرخ فكرهمه جارو كرده لباس تا كمرم تنگه و دگمه خور پاينش ازادتر ازبالاست توش معذب نيستم .لباساي ملواني اشكان روهم تنش ميكنم قبلش حسابي شيرش ميدم تااونجابهجونم نيافته .
وارد عمارت جلويي ميشم دهنم از تعجب بازمونده كف سنگ بامبلهاي سلطنتي پرده هاي همرنگ همه جا پرازگل ميزگردبزرگي روش انواع شيشه كه احتمالا بايد مشروب باشه جايي براي گروه موزيك خيلي هم بزرگه جابرايپانصدنفرهم هست بااشكان رو مبل ميشينم ديگه همه چي امادست .
مهمانها ميايند زنهاخودشون روكشتن از ارايش لباسهاي زيبا جواهرات گرانقيمت از ظاهرشون پيداست همه متمولن مردان بعضيها بالباس فرم بعضيهاباكتوشلوار كسي بامن كاري نداره گروه موزيك اهنگ ارامي رو مينوازد همه گيلاس بدست زنانشون خيلي لوندن مدام درحال عشوه گرين دختران زيبايي دارن .
بعدازچندلحظه شاهرخ همه رو به سكوت دعوت ميكندتازه ديدمش باكت وشلوار خيلي جذاب شده ميگويد:عزيزان ازهمگي شماممنونم كه دعوتم رو قبول كرديد درضمن مهماني امشب به افتخار پسرمه.......
صداي پچپچ ميايد دوباره ميگويد:لطفا ساكت پسرخوندم اشكان ...بادست بمااشاره كردهمه سرها بطرفمان چرخيده همراه اشكان نزد شاهرخ ميروم زنان نگاه خوبي بهم ندارن يه جوري كينه حسادت به هرطريقي كنارش ميايستم اشكان رو ميگيره صورتش رو ميبوسه وبا اشاره به من :ايشون هم پرستارش رويامعيني هستن.
زنها به بهانه اشكان خودشون رو نزديك شاهرخ ميكنن صورت اشكان تمان رنگي شده از ماتيكهاي خانوما.
با اشاره شاهرخ موسيقي ملايمي مينوازند همه دوبه دو وسط ميروند شاهرخ همراه دخترجواني ميرقصد روي مبل مينشينم از برخوردشان معلومه صميمي هستن بهش دقت ميدم موهاي بلند طلايي چشمان سبز كه بخوبي ارايش شره قدبلند هيكل متناسب باشاهرخ مدام پچپچ ميكنن دارم خفه ميشم كسي كنارم نشست توجه اي ندارم نبايدازانها غافل شوم.
كسي كنارگوشم ميگويد:بااين يكي هم نميمونه شاهرخ تنوع طلبه.
باتعجب بهش مينگرم پيرمردي با سيبيلهاي بناگوش دررفته كه مدام نوك سيبيلهاش رو ميپيچونه باابهت طرزنگاش خوشايندنيست مدام براندازم ميكنه .
ادامه ميدهد:هفت خطي كه لنگه نداره بااين سن كم مثل بعضي دوستان همسن وسالم سرهنگه از بس زرنگه دم به تله نميده.
ساكت فقط گوش ميدهم بوي خطرميشنوم ازلحنش معلومه دلخوشي از شاهرخ نداره باصداي شاهرخ به خودم ميايم بامردكناريم دست ميدهد وخطاب به من ميگويد:ايشون تيمسار اماني هستم .
با لبخندسري تكان ميدهم ومراهم به او معرفي ميكند تيمسار:كلامن سليقه سرهنگ رو تحسين ميكنم زيباپسندن.
شاهرخ بالبخندي ميگويد:مگه شك داشتين تيمسار.
بااشاره به خدمتكار باسيسنس حاوي مشروب نزدمان ميايد هركدام يه گيلاس برميدارن وقتي جلوي من ميگيردشاهرخ:ايشون بايد حواسشون به پسرم باشه .
تيمسار مدام بانگاه هيزش سرتاپايم راميكاود نه تنها اواكثرمردان حاضردرجمع .
شاهرخ :بهتره اشكان رو ببري كه استراحت كنه .
ازخداخواسته بايه معذرت خواهي ازجمع كناره ميكشم به اتاقي ميروم خودموتواينه نگاه ميكنم واقعازيباشده ام خداروشكراززنهاي ديگه چيزي كسرندارم.البته چرا يه خانواده متمول كله گنده صداي موسيقي بيشترشده ايكاش منم ميتونستم باشاهرخ برقصم .
درحال سيردادن اشكان در بازشده برخلاف انتظارم تيمسار امده از وضعيتم خجلم خودموجمع وجورميكنم تازه اين اشكان ملچ ملوچ راه انداخته با نگاهي شهوت اميز يهم مينگرد داره مدام فاصله اش رو باهام كم ميكنه به بهانه عوض كردن جاي اشكان از اتاق ميگريزم حواس شاهرخ نيست كناربيبگل قرارميگيرمسرش شلوغه مدام درحال دويدنه .
وقتي ميزشام حاضرميشه مقداري غذا ميكشم گوشه اي ميشينم تيمسارهم كنارم نشست واي خدايا چه گيري كردم مقداري ازگوشت خودش تو بشقابم ميگزارد ميگويد:شماكه گوشت برنداشتيدبخورجانم بخور.
ازلحن حرف زدنش چندشم ميشه چاره نيستشاهرخ نزديكمان ميشود بالبخندساختگي ميگويد:ببخشيد كه پذيرايي خوب نبود.
تيمساربانگاهي به من:اتفاقا بهترين مهماني كه اومدم مخصوصا باحضورايشون.
نگاه شاهرخ به من پرازكينه ست به محض رفتن مهمانان تيمسار كنارگوشم گفت:به درجه دادن به سرهنگ ميارزي .
يعني .......يعني شاهرخ حاضره منو تسليم اين كنه براي درجه با دلشوره به اتاقم برميگردم شاهرخ مشغوله خداحافظيست .لباساي اشكان عوض كردم امروزخيلي شيطنت كرد دختربچه ها دورش كرده بودن لپشو ميكشيدن الان انگاركوه كنده خوابيده.
نيمه شب گذشته ديگه همه باغ رو سكوت فراگرفته شاهرخ وارد اتاقم ميشه ازچشماش خون ميباره ميگويد:نه بلدي دلبري كني خوش گذشت با تيمسار هانننننننننن.؟
ترسيدم من كه كاري نكردم:من........من مگه چكاركردم ؟
شاهرخ:اون سگ پيرو من ميشناسم موقع رفتن ميگه اتفاقا منم نياز به پرستاردارم اگه ميشه جنابعالي رو مرحمتشون كنم.
ميگويم:ولي ........من ازهيچي خبرندارم مدام ازش فرار ميكردم .
شاهرخ:ميكشمت ولي نميزارم دست هيچ عهدوناسي بهت برسه توفقط وفقط بايد معشوقه من باشي

شاهرخ:چيه فكركردي ديگه نميچزونمت عاشقت شدم نه جانم براي بچمه تااذيت نشه ولي مثل اينكه خودت دوست داري عذاب بكشي چشم منم ادامه ميدم ....
بااشاره به اشكان :ايندفعه ازقبليها بدتره اماده باش .
ميگويم:مگه خلافي ازم سرزده خودت يه نمونه اش روبگو بعدهربلايي خواستي سرم بيار.
مونده چي بگه به من ربطي نداره كه ديگران بهم نظردارن چطورخودش با زناي ديگه ميرقصيد ولي من كه عينه مجسمه سم ممبك نشسته بودم داره ايرادميگيره.
دراتاق رو ميكوبه ميره حالاچه نقشه اي برام ميكشه چرابه اشكان اشاره كرد يعني چي با فكرهاي گوناگون خوابم برد.
صبح باصداي بيبيگل بلندشدم از خواب ميگويد:مادرجون زودباش بيا به اشكان شيربده اقارو حسابي عصباني كرده بدو مادر.سريع موهامو شونه ميزنملباسمو عوض ميكنم اشكان روپاي شاهرخ نشسته نق ميزنه .
شاهرخ به محض ديدنم:ساعت خواب بچه ازگشنگي هلاك شد .
اشكاه به سينه ام حمله ميكنه انقدرعجله داره كه توگلوش مونده به سرفه ميافته چندبارارام پشتش ميزنم انگارازقحطي فراركرده شاهرخ هردومون رو زيره نظر داره برق چشماش خبرازحادثه اي ميدهدخدااخروعاقبتم رو ختم به خيركنه مادرم ميگفت:پيشاني منوكجا مينشاني. چه اقبالي دارم من قربون خدابرم مال ومكنت باشه مارواصلا حساب نميكنه ولي براي بدبختي وبيچارگي مارو اول صف قرارميده البته ناشكري نشه حقيقته.
بعدازخوردن شير ساهرخ:بيبيگل لباساي اشكان عوض كن ميخوام ببرمش جايي .
بانگاه به من:توام زودحاضرشو .
سريع كت ودامن بلندي ميپوشم همراهش راهي ميشيم درطول مسيرنامعلوم يك كلمه هم حرف نزده فقط بانوك انگشتش گونه هاي اشكان رو نوازش ميده اشكانم محوبيرون شده ازديدن بچه ها وسگها به وجدامده دستاي تپلش روبه شيشه ميكوبه صدادرمياره.
ماشين جلوي خانه اي ميايستدشاهرخ چندبار بوق ميزنه دروباز ميكنن البته پيرمردي اخمو نميدونم چي زيره لب زمزمه ميكنه حتماداره مارو لعنت ميكنه .واردباغ ميشيم واي خيلي زيبا دوطرف حياط گلهاي رز محمدي قسمت عقبش درختاي بيدمجنون كف باغ خرده سنگهاي رو پوشونده كه باراه رفتن روش صداميده شش دونگ حواس اشكان به اين صداهاست تا منبعش رو پيداكنه خوبه كفش پاش كردم ميزارم روي سنگها باهرقدمش صداي سنگها بلندميشه انقدرذوق كرده حالا قدمهاي كجو موج برميداره درحاليكه توخونه پاهاش رو جمع ميكنه ازراه رفتن امتناع داره .
باهم داخل ميشويم واي همون دختري كه باهاش ميرقصيد اينجاست لباساش نشون ميده كه ساكن همينجاست چون لباساي راحتي پوشيده باديدن شاهرخ لبخندي اغواگرانه ميزنه باقدمهاي پرازناز نزديكش ميشه شاهرخ نميدونم چي دم گوشش ميگه كه ازخنده غش كرده مادرم منوميكشت اگه پيش مرد نامحرم صداي خندم بلند ميشد واي ايناكجاماكجا با اكراه سري برام تكان ميده اشكان رو ازبغلم ميگيره ميگويد:شاهرخ چقدرشبيه تو نكنه بچه واقعيته صداش رو درنمياري هان؟
شاهرخ بانگاهي به قدوبالاي اوميگويد:تواينطورفكركن عزيزم.
چي عزيزم خاكبرسرت به مني كه زن حالاصيغه ايتم براي يكبارهم بكارنبرده براي اين ...... .خدمتكارباسيني قهوه واردميشه اشكان هم ميخواد ودام كتم رو ميكشه ناچارا كمي كيك دردهانش ميگذارم كمي هم قهوه ميدهم ولي همه رو ميخواد همان دختركه هنوز اسمش رونميدنم ميگويد:معلومه چيزي ازبچه داري سرتون نميشه بهش نبايد قهوه بديد.
ازتوخودمو ميخورم:ميدونم ولي وقتي همه رو سرش ميكشه كاري ازدست من برنمياد.
شاهرخ بالبخند:عزيزم بايدبفرستمش پيش تودوره ببينه .
دخترهم لبخندي تحويلش ميدهد ايكاش زورداشتم هردوشون رو به هم گره ميزدم ولي افسوس فعلااسيرم .
اشكان بيقراري ميكنه ميخواددوباره بره حياط منم نميخوام اين دوتا عجوزه رو تنها بزارم شاهرخ هم ازخداخواسته ميگويد:ببرش حياط يه دوري بزنه منم با دختر عموم حرف دارم.
ناچارا بلندميشم ميخوام ازاشكان بشكون بگيرم ولي چشمم كه به نگاه معصومش ميافته منصرف ميشم اخه اين كه گناهي نداره مدام ازاين سر حياط به ان سرحياط ميرويم گلها رو ميكنه نميزارم ديگه خسته شده شير ميخواد همونجا زيره درخت ميشينم هردفعه كه شيرميخوره انگارمست ميشه ازاين حالتش خندم ميگيره .خوابش برده ارام به طرفه سالن ميروم صداي قهقه مستانه اي ازطبقه بالا ميايد موهاي بدنم سيخ شده صداي همون دختره .باورودم ازخدمتكارميپرسم:كجاميتونم بچه رو بخوابونم؟
بااشاره به طبقه بالا ميگويد:طيقه بالا سمت چپ .
ازكنجكاوي دارم ميميرم ولي قدمهام لرزونه بايدخودموبراي هر صحنهاي اماده كنم به سمت چپ ميروم ميخكوب شدم سرجام شاهرخ منوديد دختررو طوري قرارداده تاپشتش به من باشه هميديگه رو ميبوسن دختره ازنبودپدرومادرش داره نهايت استفاده رو ميكنه چشماي پاهرخ به منه لبهاش براي اون ازديدن خوردشدنم غرق لذت لبخندي ميزنم به اتاق كناري ميروم نبايدنقطه ضعف منو بدست بياره ديگه فاتحم خوندست .
تاچندين ساعت اشكان بلند نميشه بدئنه نگاه به انها ميروم پايين روي ميز مجله اي هست خارجيه به محض بازكردنش پيمون ميشم زنان با لباساي نيمه عريان كناردريا ايستادن خب ازخيره اين هم گذشتم .
به ديدن اطراف ميپردازم همه جا پرازگلهاي تازست نماش عينه خانه شاهرخه ميگم خونه اون چون هيچ سهمي دران ندارم.
نخيراينهانميخوان ازهم جداشن منواورده بچزونه خب تيمسارايكاش موقعيتي پيش بيادتامحبت حالاش رو تلافي كنم ازاين فكرلبخندي ميزنم.
نميدونم چقدرزمان گذشته كه بالاخره نزول اجلال فرمودن دست دردست هم چشمان سبزدختربرق ميزنه لابد از شدت هيجان نگاه شاهرخ پرازتمسخر سرميزناهار بااشتها غذام رو ميخورم من شكست ناپذيز هستم بچرخ تابچرخيم .
شاهرخ منو ميپاد حتي بعدازغذابرخلاف ايمانم مقداري ابجوهم مينوشم تا غمم فراموششه بهم اشاره ميكنه تااشكان رو اماده كنم تنبل من هنوزخوابه مثل كووالا ميمونه.
باتمام سرعت پيش ميره كيه كه بگه قانون رو زيرپاگذاشتي ميگه من خودم قانون نويسم واقعاهم هست يعني انقدرجامعه شيرتوشيره كه منواورده براي خودش معشوقه كرده.شاهرخ:انقدرغذاي خونه بد كه مثل نديدبديدا داشتي غذا ميخوردي؟
مريم:نه چرانديدبديدبازي من غذام انقدر چون به اشكان شيرميدم توخونه هم همينجوره.
شاهرخ:حالاغذاهيچي ابجوت چي بود.
مريم:خواستم امتحان كنم ايرادي داره شماكه همه چيو امتحان ميكني ازمن ايراد ميگيري.
شاهرخ:منظورت چيه ؟
باخونسردي :منظوري ندارم اشكالي نداشت كه براي يكبارم كه شده مزه اش رو بچشم.
شاهرخ باعصبانيت:منظورتو فهميدم خودتم خوب ميدوني كه چي ميگم درضمن من ازادم مثل پرنده كسي نميتونه اسيرم كنه ازچيزي كه پابندم كنه متنفرم ازسرراهم برش ميدارم اينوتوگوشت فرو كن.
قراره فردا منزل تيمساراماني مهماني باشه ازته دل خوشحالم خب چي ميشه براي يكباربه كسي روي خوش نشون بدم از بيبيگل خواستم ارايشگر رو خبركنه مجبوره ببرتم واي اشكان قربونت برم كه باوجودت فعلا دست وپاشو بستي .
براي مهماني لباسي ازجنس حرير مشكي كه زيرش ساتن مشكي هم هست كمي ازشانه هاش بازه اندامم رو بخوبي نشان ميده خداروشكر بعدازاشكان هيكلم مثل اطرافيان بهم نريخته فقط پرتر شدم هيكلي بدون نقص موهام رو سشوار كشيده ارايشم ازدفعه قبل كمي بيشتر .ازديدن خودم لذت ميبرم تيمسارامشب جون سالم بدرببره معجزست.
بايد به عنوان پرستارفرزندسرهنگ معين الملك بايدهمه چي تمام باشي اشكان هم امادست شاهرخ تو ماشين منتظرماست حتي نگاهي به من نكردمعلومه عصبانيه حالاازچي خداداند.
خيليها جلوترازما امدن شاهرخ موقع پياده شدن ميگويد:حواست باشه سرت به بدنت اضافه نكنه.
بالبخندبه روبرو مينگرم تيمشاربالاي پله ها منتظرمانست شاهرخ زيرلب :پيرسگ كفتار.
به محض ديدنم چشمانش برق ميزند سلام و خوشامدگويي گرمي به عمل مياوردشالم حريرم رو از دور شانه هام برميدارم تضاد رنگ پوستم با لباس مشكي جلب توجه ميكنه بايد خودموبراي كتك جانانه اماده كنم ولي ميارزه.
چشمانش از هيجان دو دو ميزنه ازشانه هايم نميتونه بگذره شاهرخ درحال احوالپرسي با كسي تازه متوجه لباسم ميشه يه لحظه رشته كلام از دستش درميره همراه اشكان روي مبلي مينشينم تيمسار از گروه موزيكش اهنگ ملايم ميخواهد زني بالباس فرم خدمتكاري اشكان رو ازم ميگيره تيمسار دستش رو به طرفم دراز كرده نگاهي به شاهرخ ميندازم صورتش قرمزشده تيمسارمسيرنگاهم رو دنبال ميكنه با لبخندميگويد:سرهنگ جان اجازه ميدي با پرستارخوشگلت چنددوربرقصم.
توعمل انجام شده قرار گرفته ميگويد:هرجورخودش صلاح ميدونه.
خب اينم ازجواب مثبت بالبخنددستم رو دردست تيمسار قرارميدهم انگاربدنش كورست ازتماس دستش چندشم ميشه خوب اخرت رو ول كردم ولي چاره چيست بايدادب بشه.
باوارد شدن مابه وسط بقيه دوبه دو ميان دخترعموي شاهرخ هم همين الان رسيد تمام خوشيم زايل شد كنارشاهرخ نشسته البته بهتره بگم بغلش خجالتم نميكشه چسبيده بهش از اينوراين تيمسارشده قوزبالاقوز دستش رو محكم دوركمرم حلقه كرده شاهرخ با دخترعموش هم وارد رقص ميشن دختره دستاش رو دور گردن شاهرخ حلقه كرده اوهم كمرش رو گرفته حالا كناره هميم بااشاره سر به جانب دخترعموش اوهم بالبخندجوابم رو ميده معلومه خيلي سرحاله همه كنارهم ارام تكان ميخورن تومحله ما رقصهاي تركي غوغاميكردازبس جنب وجوش داشت اينا پرزتيژشون پايين مياد معلومه حسابي مست كرده ازبوي تند نفسش حالت تهوع دارم عجب غلطي كردم ميخوام خودمو بكشم كنار نميزاره يه دفعه همه جاتاريك شد واي اينم ازفرصت استفاده كرده ميبوستم شانه هام رو فشارميده وبوميكشه كسي ازپشت دستم رو داره ميپيچونه ميدونم خودشه تواين تاريكي ازكجاميبينه تيمسار رو كنارميزنم اوهم از پشت دستم رو فشارميده نميتونم داد بزنم كنارگوشم ميگويد:زودحاضرشو برميگرديم شكنجه گاه بگوحال اشكان خوب نيست بيشترازين ادامه بدي ........ .دخترعموش اوويزونش شده ميگويد:كجارفتي شاهرخ من ازتاريكي ميترسم.
باوصل شدن برقها موزيك ديگر نمينوازدتيمسارهم كه بخواست دلش رسيد خودموتاگردن كردم براي اين مردك واقعاپشيمونم حالاميفهمم ارزشش رو نداشت خدااز گناهم بگذرهبيشترعذاب وجدان دارم اشكان رو ميگيرم شاهرخ نزديكمان ميشود پاي اشكان رو بشكون گرفته تاگريه كنه به اين حركت حساسه اوهم ازته دل ضجه ميزنه شاهرخ باعذرخواهي ازهمه ميايم بيرون دخترعموش خودشو رسوندبه ماجلوي شاهرخ رو گرفته:توكجا به راننده بگو ببرتشون من بخاطر تواومدم .
شاهرخ با بي حوصلگي دستش را از دست او بيرون ميكشد:فروغ سرم داره منفجرميشه فعلا خداحافظ.
چييييييي فروغ چرامن احمق وقتي گفت دخترعموم نفهميدم فروغ مين الملك جايزه مشهدبسم نبود حالاميخوادشاهرخم از چنگم دربياره .باكشيده شدن بازوم متوجه موقعيتم ميشوم داريم پروازميكنيم بجاي رانندگي به محض رسيدنمان دستش رو روي بوق قرارميده چندتافحش هم نثارنگهبان ميشه اشكان رو گرفته بازوم رو هم ميكشه هنوز اشكان نق ميزنه عمارت اخرباغ همه چراغاش خاموشه پس هيچكس نيست زيره لب اشدم رو ميخونم .
اول اشكان رو توي بغلم ميندازه:زودشيرش بده خجسته (خدمتكارديگري درعمارت جلويي)بيادببرتش .
اشكان به محض خوردن خوابش ميبره ازبس كه جيغهاي بلندكشيد خسته شده .اشكان رو ميگيره ميبره بيرون منم ازفرصت استفاده ميكنم خودموتواتاق حبس ميكنم پشت درميگويد:بهتره بازبون خوش بازش كني هرزه تاخودم نشكستمش.
ازترسم كنارمبل مچاله شدم ضربات محكمي به در ميزنه دربرابر اون غول بيابوني تاالانم خيلي چوب خوبي داشته كه مقاومت كرده بايه ضربه اساسي ازجاش كنده شد واي من شمر رو نديدم ولي الان دارم حي وحاضر ميبينمش نگاهي به لباسم ميكنه با يه حركت پارش كرد انداخت زمين كمربندش رو ازاد كرده ازته دل ميزنتم با هرضربه نفسم بند مياد داره مياد نزديكم جيغ ميزنم شانه هام رو گرفته فشارميده :اين شونه هارو اون سگ بوكشيد مگه نه .
استخوونام صداميدن يه لحظه از درد جيغ بلندي ميكشم انقدربه دهانم سيلي زده كه خون ميزنه بيرون:اينارم بوسيده نجست كرده اشغال هرزه........ دارم غسلميدمشون كه پاك بشه.همه بدنم خوني وكبودشده ازشماتت عذاب وجدان از اين طرف ميگريم چه خودموارزون فروختم .
حسابي ازدستم عصبانيه يه كم مكث ميكنه انگاري كه دوباره يادش بياد انرژي مضاعف ميگريه ميزنتم هيچوقت تااندازه الان ازش نترسيده بودم يكي نيست به خودش بگه چرابازنهاي مردم ميپري چيزي نيست ولي من برخلاف ميلم كه بوسيده شدم اينطوري برخوردميكني ازبس اين جنس مابدبخت ديگه خودمون كه ميدونيم هرچندفقط براي مردا شعار ميديم.
صداي اشكان مياد معلومه گشنشه بااينحال نميتونم ازجام پاشم كسي هم پيشم نميارتش دادميزنم:بيبيگل ........بيبيگل اشكان بياربالا.
خدمتكارديگري ميايد:اقاگفتن نياريمش پيشتون .
دادميزنم:اقاغلط كرده زودبيارش هلاك شد.
خدمتكارمونده بين مادوتا ميرود صداي شاهرخ ميايد:حق نداره به اين بچه دست بزنه اگه بفهمم بردين پيشش گردنتون رو ميشكنم فهميديد يانه؟
پس جنگ رو شروع كرده لين وسط اون طفل معصوم چه گناهي كرده باحال زار ميروم پايين باهرقدم انگاربندبند بدنم ذو ذوق ميكنه دارن ازسالن ميبرنش بيرون دادميزنم:بيارش اينجا .
خدمتكار نگاهي به منوشاهرخ ميكنه شاهرخ :ببرش حاضرش كن ميخوام ببرمش پيش مادرايندش.
بدنم يخ كرده ولي فعلا اشكان مهمه اوهم به محض ديدنم دستاش رو بازوبسته ميكنه تابگيرمش جيغ ميكشه ميرم جلوتر شاهرخ:يه قدم ديگه برداري قلم پات رو ميشكنم.
همه عقده هاي اينمدت مثل زخمي دهن باز كرده ميدوم بسوي اشكان ازخدمتكارجداش ميكنم شاهرخ:بدش ببره امادش كنه اون روي سگ منوبالا نيار .
دادميزنم:ميخواي چه غلطي بكني هاننننننننن.ميرم همه چي به تيمسارميگم خودم ميميرم ولي تورم باخودم به ته دره ميبرم چي فكركردي هركاري دلت خواست باهام بكني منم عينه مجسمه نگات كنم يا عينه زناي هرزه دوروبرت مثل اين دخترعموت نازوادابيام نننننننننننه من اهلش نيستم ميخواي ببريش پيش اون پتياره اره بروبگيرش برام مهم نيست ارزش نداري لياقتت همونان بدبخت دست اول نيستن توته مونده غذاي ديگرونو ميخوري به خودت ميبالي انجورزنا عاشق همه مردان نوكه بيادبه بازار كهنه ميشه دل ازار تاكي جووني اين بچه منه كاري نكن به سيم اخربزنم به ارواح خاك مادرم قيدزندگي سگيم رو ميزم.
به نفس نفس افتادم خودش هم باچشماي گشادنگام ميكنه هيچ انتظار همچين صدايي روازمن نداشت ادامه ميدهم:چيه چون پول وقدرت داري همه چي برات اسونه نه منم خدايي دارم زورت به من نشون ميدي اميدوارم يه روزانقدرزليل بشي كه نتوني اب دهنت جمع كني بقيه مثل سگ باهات رفتاركنن .بچه رونشانش ميدم:اينم ميشه يكي عين خودت رحم ومروت حاليش نميشه يه قسي القلب به تمام معنا انتظار عصاي دست بودن داري همين عصايه روزي ميزنه فرق سرت كجاي كاري ولي من نميخوام به تعدادديوونه ها اضافه كنم فهميدييييييييييي؟
مات مونده ازپله ها بالا ميروم ضعفم روفراموش كردم اشكان رو شيرميدم عين يه ماده ببر جگرگوشمو به دندون ميكشم .
زخمام بهترشده باخودم شرط كردم تااخرش بايستم من كه چيزي براي ازدست دادن ندارم اشكان پيش خودمه وقتي هم بخواد شاهرخ ببينتش خودم هم ميرم تابرنداره ببرتش .
چندوقته شديدتوخودشه همه علاقم به نفذت تبديل شده راست ميگن فاصله عشق ونفرت اندازه مو حالا خودم باتمام وجودحس ميكنم.
بعداز دوماه امروز دستورصادركرده همه جاتميزشه مهمان داره اشكان امادست جديدا به همه چي چنگ ميزنه تابلندشه وقتي ميخوره زمين قلبم هري ميريزه خودمم لباس ساده اي پوشيدم من براي خودم شخصيت دارم نبادتن وبدنم درمعرض نمايش يه مشت ادم هرزه قرار بدم كه اگه مدالهاشون رو بگيري هيچي نيستن .اون اتفاق بيدارم كرد توخوابه غفلت بودم دوباره شدم مريم راستين كه زيره شكنجه لب ازلب باز نكرد.
صداي خنده هاي مستانه فروغ مياد هرزه عوضي به دستورشاهرخ پايين ميروم بدون حرف روي مبل مينشينم فروغ هم تعجب كرده اشكان رو ميگيره براي تظاهرم كه شده قربان صدقش ميره :واي شاهرخ هرچقدرميگذره شيرينتر ميشه گيلاس من.
ميزارتش زمين تا شيطنت كنه كنارشاهرخ نشسته من هم نگاهش رو بهشون دوختم مثل شيشه فاقداحساس اوهم براي اينكه حرص منودربياره :فروغ جون ازتحصيلاتت بگو.
فروغ با قري به سروگردنش:دانشگاه ميرم حقوق ولي خودت ميدوني كه براي چي درس ميخونم تازه اگه استادنخوادباهام كناربيادبابا همچنين نامزدم (لپ شاهرخ رو كشيد)گوشش رو ميپيچونه مگه نه عزيزم.
شاهرخ:اون كه بله كسي به خانوم من بخوادبگه بالاي چشمت ابرو از زندگي ساقتش ميكنم (نگاهي به من كرد).
باپوزخند:شماكه حرفه ات اينه كارديگه اي نميتوني انجام بدي.
جسارتم صدبرابرشده مستقيم به چشمانش مينگرم فروغ روكنارميزنه اوهم عصباني شده ازاينكه مثل بازرس اونها رو ميپاماشكان پيراهن اوراگرفته تابلندشه اوهم هولش ميدهد محكم ميخوره زمين قلبم سوزن سوزن شده هيچي نميگم دلم ميخواد ادبش كنم ولي به وقتش .
اشكان دست بردار نيست شاهرخ براي جواب دادن تلفن ميرود كه بازم اشكان بهش گيرميده يه سيلي به صودتش زد اوهم گريه سرداده من ازگل نازكتربهش نميگم اين پاپتي توگوشش ميزنه با قدمهاي بلندخودمو بهش ميرسانم دوتا توصورتش ميزنم دستش روي گونه اش مونده.
جيغ ميكشه :به چه جراتي منوميزني اصلا من مادر اين بچم ميخوام بكشمش .
موهاي بچه رو ميكشه دوباره توصورتش ميزنه منم كه حسابي كينه ازش به دل دارم مخصوصا سفرمشهد اومده جلوي چشمم مادرحسرت به دل رفت.
موهاش رو دور دستم پيچوندم همراه خودم ميكشمش طرف جايي كه شاهرخ هست جلوي روي او چندبار صورتش ميزنم شاهرخ سريع تلفن قطع ميكنه دادميزنه:داريد چه غلطي ميكنيد.
دادميزنم:ميزنه توصورت بچم موهاش رو ميكشه صورت فروغ رو بين دستام ميگيرم توچشاي گربه ايش زل ميزنم معلومه ترسيده ميگويم:يه بارديگه فقط يه بار ديگه دست رو بچم بلندكني چشماي گرگيت رو ازكاسه درميارم فهميدي.؟
اشك تمساح ميريزه شاهرخ ايستاده باناباوري نگاهش بين ماردوبدل ميشه .
فروغ:پس اون توله تو حرومزاده بابانداره نه كه شاهرخ پدرخواندگيش رو به عهده گرفته معلومه چه كاره اي قيافت دادميزنه.
باوحشي گري بهش حمله ميكنم اوهم مدام جيغ ميزنه:من هرزه ام ياتوكه هنوز شوهرت نشده خودتوانداختي بغلش خوبم بوسه ميدي معلومه سابقه دار خوبي هستي درضمن پدراين توله همين جنابه جرات داشتي جلوي خودش ميزدي توگوش بچش تا ببيني چيكارت ميكنه پتياره ........... .
شاهرخ منوبه زور ازش جداكرد موهاش تو دستامه يه عالمه از ريشه كندم شاهرخم ازسينه اش هول ميدم جلوي چشمان ازحدقه دراومده هردو اشكان رو برميدارم ميرم بالا.
صداي فريادفروغ مياد احساس سبك بالي دارم انتقامم رو گرفتم دادميزنه:راست ميگه بچه تو اره .
شاهرخ ساكته ادامه ميده:ببين يا من يا اونا خودت ميدوني موقعيتهاي خوبي دارم بخاطرتو صبركردم حالا خودداني باچشمان گريان راهي جهنمي كه ازش اومده شده.
شاهرخ هرچقدرهم كه ازمن بدش بياد عاشقه اشكان بهم ثابت شده به محض تب كردنش خودش ميره سراغ دكتر ياهرشيرينكاري درمياره ازخوشحالي چندبارميبوستش يادمه يه بار مستخدمه يه ظرف معمواي رو شكست كلي دادوبيداد راه انداخت ولي اشكان يه مجسمه عتيقه رو شكست تازه اومد بغلش كردتانترسه مجسمه اي كه خيلي دوستش داشت ميگفت يادگاري از بهترين دوستشه كه فوت كرده.
خداروشكرچندروزي به مسافرت رفته ريخت نحسش رو نميبينم بااشكان توباغ قدم ميزنم ديگه تاتي تاتي ميكنه باپاهاي تپلش موقع راه رفتن دلم غش ميره واسش .
ازبيبيگل كه قديميترين كارگر خونست درباره سوزي پرسيدم اولش نميگه فكرميكنه ازكسي شنيدم قيم ميخورم كه خودش بهم گفته نرم ميشه:مادرجون يه عفريته اي بود كه لنگه نداشت خداروناخوش نره اصلا قيافه نداشت ولي لوندلوند موقع راه رفتن يه عشوه اي ميريخت كه منم جلبش ميشدم چه برسه به اقا زنش نبود ولي حرف حرف خودش بود اخريام با سربازاقاريخت رو هم اقام انداختش بيرون زنشم كه نبود يعني زنه توخط اين حرفا نبود ميگفت :با چندتا ايه قراره محرمت بشم ميخوام كه نشم من اين چيزارو قبول ندارم احمق نباش.
مادروقتي از كنارم ردميشدلباساموابميكشيدم دست همه مردا رو تو مشروب خوردن سيگار كشيدن بسته بود مادر.
بيبيگل چندباربيت انگشت شست و نشانش رو گاز ميگيره اخه خ.دش حتي نماز قضاهم نداره.امروز برگشته سرور همه عين قبل سگه معلومه تواين سفر تصميم نهايشش رو گرفته شده مثل قبل .
پولي جلوي بيبيگل ميگذاره :بااينابراي خودت واينا(انگارداره به درخت اشاره ميكنه)لباس .خلاصه هرچي كه لازم دارين بخر اخرهفته جشن نامزدي منوفروغ.
ماسك بيتفاوتي به صورتم ميزنم باپوزخندميگويم:مباركه اينو براي چندمدت ميخواي؟
بالبخند:براي هميشه ادم يه همدم تااخرعمرش ميخواد بقيه براي سرگرمين.
بااين حرفش اتيش گرفتم:اين همسفر شما راه رو ميشناسه تا همقدمتون باشه .
ميگويد:بله همه چي تمامه چه ازلحاظ ظاهر چه اصالت چه تحصيلات(به اين حرفش ميخندم)براي چي ميخندي؟
ميگ.يم:تحصيلات كه حتما باپارتي بازي اونوكه هركودني بجاش بود تاالان بايددكترميشداونم باپشتبانه جناب بازجوكه يه سيلي بزنه كارطرف تمومه درست نميگم بازجوووووووو.(ازاين كلمه متنفره)
دندان قروچه اي ميكنه:خب قدرت يعني اين مثلاخودتو اوردمت يه مدت باهات خوش بودم الان مثل دستمال كثيف انداختمت دور يه بچه هم گذاشتم تودامنت تابرام بزرگش كني براي همين ساخته شدي (ازجاش بلندميشه)درضمن بعدازازدواجمون ديگه جايي نداري اينجا البته ميخوام بهت لطف كنم به عنوان نديمه زنم قبولت كنم براي كاراش لازمش ميشي حالا فكراتو بكن.
منم عين خودش بلندميشمروبروش قرار ميگيرم توچشماش زل ميزنم:نه نيازي نيست تيمسار بااغوش باز پذيراي من هست ديگه گوه شوري بچه بقيش با فروغ خانم معين الملك دانشجوحقوق قلابي منم نيازبه تنوع دارم ميدوني ديگه سرهنگ به دردم نميخوره توقعم رفته بالا تيمسارميخوام ارتوبالاتر تورو تجربه كردم زده شدم حيف زيباييم نيست كه بي استفاده بمونه.
دستش رو اورد بالا بزنه توگوشم ازرو نميرم هنوزم بهش خيره ام پشيمون ميشه دستش رو پايين ميندازه:دهنه كثيفتو ببندفكركردي اون نگهت ميداره نه جانم بعدازيه مدت عين من ميزارتت كنار بهتره همونن نديمه باشي وگرنه جايي نداري بموني ميخواي بري پيش ممدمفنگي ياقلي قاچاق يا اهان حالايادم افتادپيشه مسعودجونت كه دنبالشم شكم زنشو كه بالا اورده حالانوبت تو نه عزيزم.
ميگويم:شرف داره به صدتاي تو چندباراينجوري موش گرفتي كه حالا اينهمه درجه داري برو سراغ منبع موشا اقاي زرنگ اگه همه موشا متحدبشن كاره اقاگربه زاره مگه نه عزيزم.
حسابي ازكوره دربردمش خودشو كنترل ميكنه:خيلي زبونت دراز شده اگه همه موشا مثل توباشن كه همشون تو مشتمن خانم موشه .
ازاين بحث لذت ميبرم:خب حواست باشه اين خانم موشه سرتو به باد نده اقا گربه؟
شاهرخ:نه خانوم موش مرگ موش براي همين موقعهاست كه وقتي حوصلمو سربردي بدم نوش جون كني.
مريم:اره هست اقا گربه ولي مواظب باش باش همين موش مرگ موش خورده غذاي لذيذت نشه.
موشكافانه نگام ميكنه چونم رو ميگيره:فكراي بكري تواين مغزكوچولوت داري .استخوان سرم رو فشارميده:ولي من ميشكنمش همه رو ميكشم بيرون بلبل زبوني بسه اوندفعه كه به فروغ دلبندم حمله كردي چيزي بهت نگفتم امادفعه بعد جورديگه اي جوابتو ميدم.
سرتق بازي درميارم:اگه يه بارديگه دست رو بچم بلندكنه منم طورديگه اي ادبش ميكنم (باپوزخندي)البته بايد خانوم حقوقدان خوش درس گرفته باشه چون من استاداش نيستم كه گوشمو بپيچونن من گوش خودشو ميزارم كف دستش نصيحتش كن دلبرمن.
شاهرخ:بتازون يه جايي محكم افسارتو ميكشم مطمئن باش.
مريم:منتظرم بازجووووووووو.
خوب از پسش براومدم كم اورده مريم قبل مرد اين حالا كه جلوش وايساده مريم اصلي كه فكرميكردعاشق اين نكبت شده.
بذاي نامزدي لباس مناسبي انتخاب ميكنم پوشيده كت .دامن كه قدش از مچ پام كمي بالاتر رنگشم به مشكي برداشتم براي من مجلس ختم باحاشيه دوزي نقره اي با كفشاي مختلط از مشكي ونقرهاي كه بيچاره بيبيگل به زور برام پيداش كرده چون منوهنوزم نميزاره بيرون برم مخصوصا بعداون حرفا.
خب موهام كه حالابلندترشده ميدم برام فرش ميكنه باارايش عالي پشت چشمام رو سايه نقره اي زده كه با مردمك مشكي چشمم متضاد جذابيتش رو صدچندان كرده بيبيگل مدام برام اسپنددودميكنه مراسم خونه خودشونه منواشكان وبيبيگل همراه راننده ميرويم داره برف ميادازديدنش غرق لذت نمشم تمام احساسات منو كشت جالبه دارم ميرم نامزدي شوهرم خب اميدوارم هميشه يه چشمش اشك باشه يه چشمش خون اين فروغ خانم فكرميكنه داره شاهرخ روازچنگ من درمياره ولي نميدونه اين تلويزيوني كه انقدربراش هيجان داره به محض زدن به برق كل سيمكشي ساختمون رو ميسوزونه اره عزيزم خوش باشي باهاش.
به محض رسيدنمان خدمتكارپالتو پوستم رو ميگيره حالاحاضرم همون ژاكت دستباف مادرم رو داشتم به زمان قبل برميگشتم همه بالباساي خارجي اومدن يه چندتاامريكايي هم هستن وقتي كسي رو مخاطب قرارميدن طرف مقابل ازهيجان چرندجواب ميده خودفروخته ها همه رو درمهماني هاي قبلي ديدم براتون وصف كردم همه جا پرازگله موزيك هم براي خودش مينوازه صداي هلهله مياد هردوشون دست دردست واردشدن فروغ رو خيلي قشنگ اراستن پارچه هاي لباسش هم كه از خارج اومده اسم كشور رو نام نميبرم چون دقيق نميدونم همه بهشون تبريك ميگن منم بالبخندتلخي تبريك ميگم بهشون فروغ باديدنم اخم كرده اهميتي نداره من بخاطر بچم اومدم كه نامزدي باباشه به ريزه كاري لباسش نميپردازم چون واقعا دلم گرفته من ارزو نداشتم اينطوري برام جشن بگيرن اين مدليش بخوره توسرم ولي باابرو ميومدم خونه بخت حالامكه لنگ درهوام هرموقع بخواد صيغه ام رو فسخ ميكنه ميگه هري.
نميدونم توموقعيت من بودين بدونين كه ارزوهاي داشتم به هيچكدوم نرسيدم حسرت به دلم ايكاش همون موقع به پسرهمسايه روبرويمون ميرفتم بيچاره چندباراومد مامان گفت داره درس ميخونه اونم بااينكه اصلا اين موضوع باب نبود قبول نكرد ميترسيدم بعد عقد بزنه زيره همه چي خودش نه خانوادش ....بابيتابي اشكان ازفكروخيال بيرون ميام نفس عميقي ميكشم مثل هردفعه عقده هام رو فرو ميدم.
شاهرخ با فروغ ميرقصند براشون گلاي پرپرشده ميريزن همه اينها برنامه ريزي خودشه فروغ تواسموناسيرميكنه ولي شاهرخ سرحال نيست اينجوريه وقتي به مراددل ميرسه ازش زده ميشه ديگه مثل كف دست ميشناسمش.
بازم اين اومده سراغم ولي بهتره مودب باشم خدارو چه ديدي شايدتونست كمكم كنه هرچند سگ زرد برادر شغال بالبخندكيگويم:سلام تيمسار حالتون خوبه؟
تيمسار ارام طوري كه منبشنوم:سلام ازماست شماخوبين ميدونم اين توله سگ حوصله اي براتون نذاشته .
جلوي زبانم رو ميگيرم كه نيش نزنه :مشتاق ديدارتون بودم بانو چراتومهمونيها شركت نميكردين.
راست راست تو چشمم نگاه ميكنه به روي شريف هم نياره مردك به خاطر تو تموم بدنم ذغال شد:ماافتخارحضوردركناشمارو نداشتيم جناب تيمسار.
تيمسار:افتخارازبندست حالا افتخارميديد كمي باهم برقصيم.
ديگه خيالم راحته كه هواروشنه هيچ غلطي نميتونه بكنه روبروي هم ارام تكان ميخوريم چشم ازصورتم برنميداره بالاخره هم طاقت نمياره:بانو امروز خيلي زيباشدين ازديدنتون سيرنميشم .
بالبخند:شمالطف داريد تيمسار.
از درون ميگريم حالاميفهمم كه هنوزاين لعنتي رو دوست دارم چون بااينكه مردان برازنده اي اينجاهست منتظريه فرصتن ولي هيچكس به چشمم نمياد باحسرت نگاهي به شاهرخ ميندازم اوهم نگاهش به منه ولي جهت نگاشو تغيير ميده دم گوش فروغ چيزي ميگه كه اوهم بالبخندي مستانه جوابش رو ميدهد .
لب به مشروب حتي ابجو نميزنم همون يه بارم اشتباه كردم چون خدامو فراموش كرده بودم هرچنداون منو فاموش كرده به كدام گناه نميدونم فقط ديگه گوشه چشمي هم بهم نداره كه اسيراين كافرها شدم .
وقتي بريز بپاش اينجارو ميبينم ياد همه بچه هاي كه ازنزديك ديدمشون كه حسرت غذايي بجز سيب زميني داشتن لباساي اينا كجا اون بدبخت بيچاره ها كجا خيلي وقته انقدر بلاسرم اومده كه يادي ازشون نكردم ولي الان ديگه همه چيز تموم شده فكرم ازاد ميشه اگر از اين قفس رهابشم ميچسبم به درسم گورباباي سياست بخاطر هيچي ايندم تباه شد بقيه ياميمردن يا خودشونو ميكشتن ولي من اشكان چيكاركنم بندازمش زيردست اين افريته .
نميدونم چقدرگذشته كه ميزشام اماده شده گوسفنداي كامل بريان شد چندنوع غذاكه به عمر 19سالم نديدم كمي غذا ميكشم بدم اشكان اصلا اشتها ندارم گوشتهارو تكه تكه ميكنم ميزارم دهانش راستي يادم رفت بگم دندان دراورده هرچند دير ولي اين چهارتاش دلمو برده مخصوصا موقع غذاخوردن كه بادندانهاي جلوش ميجوه نگاش به ميز غذاست ازهركدام كه ميخواهد بازم برميدارم ميترسم همه رو قاطي كنه انقدر جيغ ميزنه ابروريزي ميكنه كه ناچارميشم بدم بهش اخه تزيين انهام عاليست هرادم سيري هم به اشتها مياد.خداروشكرسيرشد بعدازلحظاتي همه رو فراميخوانن حلقه به دست هم ميندازن كيك ميبرن ازوصف حالم عاجزم اين تيمسارم براي خودش حرف ميزد فقط سرمو تكان ميدم .
ازبيبيگل ميخواهم كه زودتر برويم اوهم طبق معمول اشكان رو بهانه قرارميده درحاليكه داره كيف ميكنه ازاهنگ به وجداومده نميخوام بخاطرخودم شاديش رو زايل كنم چون توخونه فقط مارو ميبينه ازديدن اين همه ادم خوشحاله بچه هام سرگرمش كردن با قدماي ناهمسان ميره دنبالشون بيبيگل رو هم منصرف ميكنم غم رو تو نگاهم خونده اه ميكشه بچزاين كاري ازدستش برنمياد .
اونهاخوشن يعني همه خوشن الا من بالاخره مهموني كذايي تموم ميشه راهي ميشيم اشكان مست خوابه خودمم ميرم حمام يه دل سيرميگريم خداروشكرهميشه بعدازحمام چشمام سرخ ميشه پس كسي شك نميكنه باري پيشاني نوشت خودم رو تخت دراز ميكشم نميدونم چقدرزمان گذشته شاهرخ وارد اتاق ميشه خودمو به خواب ميزنم خم ميشه اشكان رو ميبوسه نفس عميقي ميكشه ميره بيرون.
از روزنامزدي مدام اينجاست تا شوهرشو از سر نكشم اون اومده رو من ولي پررو منم پايين نميرم ازبيبيگل شنيدم رابطش با اشكان خ


مطالب مشابه :


گل مریم من(قسمت آخر)

عقل رس باشه كه از غصه ديگران اشك بريزه برعكس پدرش خداكنه مثل او سنگ كت ودامن دوزي نقره




برچسب :