سفر به مرز کمونیسم و کاپیتالیسم (سفرنامه اوکراین) - بخش دوم

 

 

فرصت مسافرت در معیت عیال فراهم نبود؛ آزمون بورد تخصصی ارتودونسی داشتند. آن هم در کورس پیشتازی برای به چنگ آوردن رتبه این آزمون !

رویکرد ایشان به عضویت در هیئت علمی دانشگاه بود و از آن بیشتر ور دل بنده در تهران ماندن. از هنگام ساخت فیلم « دختر لر »، طهران شهر قشنگ فرنگی ست که هر آن که بیش از سه چهار پنج سال روزگار در آن بگذراند، دیگر نمی تواند به زادگاه برگردد. تا برسد به من که از همان روزگار کودکی در بن بست مریم کامرانیه جنوبی، شیفته و دلخسته تهران شدم و از همان روزگار دستیاری عزمم را جزم کردم تا بتوانم به پشتوانه شناخته شدن در بالا و پایین و چپ و راست تهران، در تهران بمانم و به اسپهان باز نگردم. نه فقط عضویت هیئت علمی دانشگاه های دولتی، که کسب رتبه بورد تخصصی برای روانپزشک بدون رویکرد به اختلالات سایکوتیک ( روانپریشانه ) بسیار دشوار است؛ تا چه رسد که به جای از بر کردن متون و مقالات، کوشش در کار بالینی و برگزاری دوره های آموزشی داشته باشد !!

من مانده بودم و تنهایی ژرف و سترگی که در پی رخدادهای خونین ناگوار تابستان ۱۳۸۸ این مرز پر گزند، آشفته و درمانده و فسرده و فرسوده شده بودم. همسرم دست کم بیشترین ساعات شبانه روز را ( درست همچون آزمون بورد تخصصی سال ۱۳۸۶ خودم ) در کتابخانه بیمارستان مدرس سعادت آباد می گذراند و همانند من در راه رفت و برگشت به مطب و کلینیک ها و کلاس ها، شاهد و ناظر رخدادهای دلخراش و جنگ و ستیز خیابانی نبود.

خرد و داغان هر روز به مطب می رفتم و روح و روان های له و لورده تر از خودم را درمان می کردم؛ تمرکزم کاهش یافته بود و حال و نوایی برای روان درمانی نمی داشتم. افسردگی واکنشی بر افسردگی فلسفی و اگزیستانسیالیستی افزون شده بود.

همه ی ایده آل های ملی و اجتماعی سی و سه ساله ام دود شده و به هوا رفته بود؛ واقعیت طعم گه خودش را به من خاورمیانه ای جهان سومی به تمامی نشان داده بود !!!

تا پیش از سفر به اوکراین در شهریور سال فراموش ناشدنی ۱۳۸۸، در همه دوران مجردی ام، فقط دو سفر مجردی داشتم: سفر سه روزه با داریوش نیکبخت به پاسارگاد و تخت جمشید در پارس ( شیراز ) و سفر سه روزه با همان خبیث به کلاردشت. خاک بر سرمان با این مجردی کردن مان !!!!

هر بار به اسپهان ( اصفهان ) می روم، به پیاده روهای خیابان ها و کوچه ها که می نگرم، در دل زار می زنم که چرا دوران دانشجویی ام را در تهران نگذراندم و سی و یک سال تمام عمر در شهر سنت مدار و محافظه کار اصفهان بر باد دادم؟!؟

هر چند باید اذعان و اعتراف کنم که هژده سال نخست آن بد نگذشت و سازنده بود؛ و سه عشق آتشین رخ داده در سیزده سال بعدی آن - به شیرین، مرجان و همسرم - برایم سازنده، جان افزا و فراموش ناشدنی بوده است. اما به اصفهان، خشم دارم که جوانی ام را این شهر سفت و سخت بر باد داد و توانمندی های بالقوه و بالفعل را به زنجیر گرفت.

بیش از یکصد و ده مقاله در هفته نامه های استانی نوشتم و جایزه جشنواره مطبوعات را به چنگ آوردم و هیچ که هیچ. در اصفهان سنتی، تره هم کسی برای نویسنده و مترجم خرد نمی کند؛ مگر این که کتابی محلی یا شعر و نمایشنامه ای فولکلور در بیاوری یا مدح مقامات و حکومت وقت گفته باشی !!!!!

آن اندازه رخدادهای خونین و غم انگیز تابستان ۱۳۸۸ داغانم کرده بود که سفر یک هفته ای برای تجدید روحیه را برای خود - در جایگاه یک روان پزشک و رواندرمانگر - لازم دیدم؛ اما رویم نمی شد که برای سفر تنها به فرنگ - آن هم اوکراین - از علیای مخدره کسب اجازه کنم. تمام قوا را جمع، عزم را جزم، مولای متقیان را یاد کردم و ماشه زبان را با آب و رنگ اصفهانی کشیدم.

 

سفر به اوکراین

 

 

این نوشته ادامه دارد.................. 

        


مطالب مشابه :


سفرنامه گوا

سفرنامه الکترونیک - سفرنامه گوا - خاطرات مسافری آشنا بر بال الکترونهای بی پروا




سفرنامه هند - از تصمیم تا بمبئی (قسمت اول)

گلسنگ: همزیستی دوستانه گل و سنگ - سفرنامه هند - از تصمیم تا بمبئی سفرنامه هند: گوآ




سفرنامه هند- قسمت سوم: اورنگ آباد

گلسنگ: همزیستی دوستانه گل و سنگ - سفرنامه هند- قسمت سوم: اورنگ آباد سفرنامه هند: گوآ




سفر به مرز کمونیسم و کاپیتالیسم (سفرنامه اوکراین) - بخش دوم

[شرمفارسی] - سفر به مرز کمونیسم و کاپیتالیسم (سفرنامه اوکراین) - بخش دوم - وسواس نخست ما ایرانیان




اسباب میکشیم!

گلسنگ: همزیستی دوستانه گل و سنگ - اسباب میکشیم! - این وبلاگ، روزانه نویسی نیست. حال و هوا




سفرنامه اندونزی (بالی 1)

کوله پشتی نارنجی - سفرنامه اندونزی (بالی 1) - هوای سفر دارم، کفشهایم را می پوشم و کوله پشتی ام




برچسب :