خاطرات

  بایاد و نام خدا

  خاطراتی از یکی از کارگران قدیمی شرکت نفت

  چندروز قبل دوخاطره از یکی از همشهریهایم یعنی ع - سوارنژاد روی وبلاگم گذاشتم و مطمئن هستم هرکدام از مسجدسلیمانی های هم سن و سال من آنها را بخواند، گویی دارد گذشته ی خودش را مرور می کند چون زندگی همه ی ما دقیقا شبیه به هم بود. پس از آن به خاطرات یکی از کارگران قدیمی شرکت نفت برخوردم که نه در مسجدسلیمان، بلکه در امیدیه اقامت داشته ولی هنگامی که آن را می خواندم به شکل تعجب آوری فکر می کردم دارد وضعیت مسجدسلیمان را تشریح می کند. شما هم اگر در شهرهای شرکت نفتی اقامت داشته اید، کافی است اسم افرا د یا محلات را در نظر نگیرید و آن وقت به شکل غیرقابل باوری فکر می کنید نویسنده دقیقا شهر شما را توضیح می دهد. به هرحال بدون هیچ توضیح اضافه ای آنها را روی وبلاگم می گذارم و برای ادای امانت آدرس اینترنتی مطلب را هم نقل می کنم.

   خاطرات آقای خدر لرکی متولد ۱۳۱۴

  مسکن اولیه ما جولکی بود . یک شب بهمئی ها ما را غارت کردند وکوچ کرده و به آسیاب آمدیم. 5 تا 6 ماهی آسیاب بودیم و از آنجا به سربندر رفتیم و بعد از حدود یکسال به آغاجاری رفتیم. در آن موقع من 8 تا 9 ساله بودم که پدرم مرا به یک مکتب خانه ( نزدیک بازار) فرستاد که تعداد بیست دانش آموز در آنجا درس می خواندند و معلمی داشت به نام سید حسین که یک پیر مرد پنجاه ساله بود. در این مکتب خانه سید حسین بجز قرآن فارسی و املاء نیز به ما یاد می دادو بسیار سخت گیر بود، بطوری که یک بار که در املاء پنج غلط داشتم مرا به فلک بست. وقت مکتب خانه معمولا از صبح تا ظهر بود ومعلم هفته ای یک بار( پنج شنبه ها ) ازما امتحان می گرفت.   

  از منازل شرکتی قدیمی منازل بنگله ها بود که انگلیسی های قدیمی در آنها سکونت داشتند. هندی ها و پاکستانیها هم در آنجا زندگی می کردند. در آن موقع مستر گودال رئیس منطقه بود. رئیس جوشکاری شرکت نفت مستر میچل بود. رئیس حسابداری مستر داو.... بود. 13 ساله بودم که تصمیم گرفتم درشرکت نفت  استخدام  شوم و لی به دلیل اینکه 14 سال بیشتر نداشتم استخدامم نکردند. چون سن استخدام 14 سال بود. یک سال شاگرد آشپز در بنگله ها بودم و در سال 1328 یعنی زمانی که 14 سالم شد با حقوق روزانه 32 ریال ( ماهیانه 96 تومان ) به عنوان کارگر ساده با شماره ی  کارگری  173547 به استخدام شرکت نفت درآمدم. کارگران اکثرا در نمره 17 ( پایین بازار) در چادر زندگی می کردند.

  آشپز خانه ( بخار ) و توالت عمومی ولوله آب در بیرون چادربود. در آن موقع چاه فاضلاب نبود و سطلی در هر توالت بود که رفتگران آن را تمیز می کردند. برای هر بیست خونه یک لوله آب نصب کرده بودند که مردم مجبور بودند برای بردن آب صف بگیرند به محل برداشت آب بمبو میگفتند. یک عطاری بود که صاحب آن آقای حاج سهامی از اهالی سمیرم بود. یک نانوایی و سه چهار تا قصابی بود. قصابهای محل ناصر شیرشکن و برادرش حاج آقا شیرشکن بود که بهبهانی بودند.  صدر الله و یک کسی که به او حاج آقا می گفتند نیز قصاب محل بودند که اهل کازرون بودند. سبزی در باغ قاسم باقری که پایین بازار آغاجاری ( سه منزلیها ) بود توسط همان آب گندهای آغاجاری کاشته و توسط کارگرها و باغبانهای خودش در بازار فروخته می شدند. از گدارچیتی هم سبزی می آوردند. عمده فروش مواد غذایی محمد طاقونکی بود که از اهواز و بهبهان مواد غذایی را می آورد  یک سلمانی به نام آقای آسوری بود که سر کارمندان و کارگران و افرادی رو که تر و تمیز بودند رو اصلاح می کرد. یک روز یک نانوا با همان پیش بند نانوایی خواست اصلاح کند و آسوری آن را اصلاح نکرد و گفت باید بری لباست رو عوض کنی و حمام کنی تا اصلاحت کنم .طرف به شهربانی شکایت کرد. دستمزد سلمانی هم 2 تا 3 تومان بود.  

  زمان استخدامم حمام عمومی شرکت نفت وجود داشت که استفاده برای عموم مجانی بود. خدادادزاده بزرگ در آن زمان دستفروشی پارچه می کرد. غربتیها و بندری ها در کنار قبرستان بود هم کارگر شرکت نفت بودند و هم کار بنایی و ....می کردند. از میدان جعفر که به سمت بهبهان می رفتیم در بیرون شهر قبرستان ارمنیها بود. رئیس پلنت ( ماشینهای سنگین ) آقای لازار بود که ارمنی بود. رئیس گاراژ آقای کشتول بود که او هم ارمنی بود. معاون ایشان هم آقای میناسیان بود.

  مسجد قدیمی آج قبل از استخدامم وجود داشت که امام جماعت آن آل علی بود. اقای مروج بعد از آل علی آمد .آقای آل غفور برای محرم و صفر از نجف اشرف می آمد و در مسجد نمره 17 منبر می رفت.  از نمره 17 تا سه منزلیها دسته راه می افتاد. تکیه اصفهانیها بین بازار و جاده قبرستان بود. مسئول آن آقای کاظمی بود که شغلش در آنجاکفاشی بود .او بعدا به امیدیه رفت و در آموزش و پرورش راننده اداره شد.

  بجز حمام شرکت یک حمام شخصی هم در آغ بود بنام حمام اوس هادی که شرکت نفت به آن گاز لوله کشی داده بود. این حمام خزینه داشت که با همان گاز شرکت آبش گرم میشدوحمام دلاک وکیسه کش هم داشت. در محرم صفر اوس هادی بانی و راه انداز دسته جات سینه زنی بود او برای دسته جات و حسینیه ها از شرکت امکانات میگرفت او این کار را با همکاری آقای عیساری انجام میداد. 

  در فاصله سالهای 28و 29بود که در روز عاشورا اوس هادی تصمیم گرفت از دسته جات عکس بگیرد لذا دوربینی تهیه کرد و در آن روز شروع کرد به عکس گرفتن از گروه های عزادار. عده ای بین مردم شایعه کردند که اوس هادی عکسها را برای انگلیسیها میگیرد تا آنها مردم را مسخره کنندبه همین دلیل هنگامی که در بازار مشغول گرفتن عکس بود او را گرفتند و کشتند ژاندار مری هم عده ای را به اتهام قتل اوس هادی دستگیر و به بهبهان فرستاد.محل ساختمان ژاندار مری بروی تپه ای در کنار قبرستان بود و فرمانده پاسگاه فردی بود بنام استوار بهادری .

  اوس هادی علاوه برحمام یک کافه هم داشت که پس از مرگش خانواده اش همچنان حمام و کافه را اداره میکردند .بعدها پسر او بنام آقای نیک بر در مخابرات شرکت نفت امیدیه مشغول به کار شد.

  منازل شخصی گاز لوله کشی نداشت فقط بعضی از خونه ها که پارتی داشتند گاز داشتند. بنگله ها گاز داشتند ماشینهایی که در منطقه رفت آمد داشتند سه نوع بودند لیلاند، بت فورد و هامبرکه درهای آن از جلو باز میشد.

شرکت نفت به هنگام شروع کار( برای اینکه گارگران به موقع سر کار حاظر شوند) و به هنگام پایان کار روزانه  در سه نوبت( صبح، ظهر و عصر) بوسیله آژیری که به آن فی دوس گفته میشد وقت کار را به اطلاع کارگران میرساند. اولین مدرسه ای که در آغاجاری ساخته شد مدرسه مهرداد بود این مدرسه در دو نوبت روزانه و شبانه دایر بود ومن در نوبت شبانه آن مشغول به تحصیل بودم که معلم من در آن مدرسه آفای باقری بود. پس ازآن شرکت مدرسه دیگری راه اندازی کرد بنام مازیار یا سعدی که البته اجاره ای بود و این مدرسه هم دو نوبتی بود. من در این مدرسه هم بصورت شبانه درس خواندم که معلم ما در آنجا آقای نوری ( اهل اصفهان ) بود.

  شرکت برای رفت آمد به دیگر مناطفق نفت خیز از جمله اهواز بهبهان گچساران هفتکل و مسجدسلیمان سرویس داشت که به آن لور لاری میگفتند. این ماشین به صورت وانت بود که در عقب آن برای نشستن صندلی نصب کرده و روی آن چادر کشیده بودند.

  در منطقه شرکت نفت یک درمانگاه داشت که چندین دکتر عموی و متخصص داشت ازجمله  دکترهای این در مانگاه دکتر رهبر ( جراح عمومی ) که مردم از او خیلی راضی بودندو احتمالا یهودی یا زرتشتی بود.دیگری دکتر بیگدلی ( پزشک عمومی ) که زرتشتی بود وی بعدها به مسجدسلیمان رفت و آنطور که میگفتند در آنجا خودکشی کرد. دکتر دیگری در این درمانگاه بود بنام دکتر حمید که یک پزشک عمومی و یهودی بود. رییس بیمارستان فردی بود بنام دکتر ربانی که احتمالا یهودی بود. یکبار در زمانی که بچه بودم ادرارم بند آمد مرا پیش دکتری بنام بختیار بردند که بلافاصله به من آمپولی زد که بواسطه آن سنگ من افتاد ومن بهبودی پیدا کردم.

  در آغاجاری قبرستانی بود بنام قبرستان ارامنه که در آنجا ارامنه را دفن میکردند. در منطقه سه باشگاه وجود داشت کارگری کارمندی و باشگاه انگلیسیها که استخر هم داشت. محل باشگاه کارمندی و کارگری روبروی مدرسه مهرداد بود و باشگاه انگلیسیها در اول ورودی آغاجاری بود. حق عضویت باشگاه ماهیانه 2الا 3تومان بود. معمولا به هنگام عید هرسال از طرف شرکت خوانندگان به منطقه دعوت میشدند تا در باشگاه برای کارگران و کارمندان برنامه اجرا کنند از جمله حمیرا پرویز یاحقی و مهستی به منطقه آمدند مسؤل برگزاری جشنها فردی بود بنام سروری که کارمند و  بختیاری بود. به کارمندان جزو جونیور و به کارمندان عالی رتبه سینیور میگفتند. سینمای کارگری و کارمندی نیز در منطقه وجود داشت.

  پدرم کارگرشرکت بود اول در انبار کالا و سپس درحراست مشغول به کار شدو منزل ما نزدیک تانکی سفید بود. در آغاجاری همچنین یک زور خانه وجود داشت بنام زورخانه قاسم باقری که یکی از کارکنان شرکت بود.

 http://omidieh-history.blogsky.com/1389/09/30/post-5/


مطالب مشابه :


آسیب شناسی حراست ها و راههای پیشگیری (قسمت اول)

" نكته ها و نوشته ها " - آسیب شناسی حراست ها و راههای پیشگیری (قسمت اول) -




خاطرات

بود. 13 ساله بودم که تصمیم گرفتم درشرکت نفت استخدام شوم و لی به و سپس درحراست مشغول به




قانون انتخابات رياست جمهوري اسلامي ايران با آخرين اصلاحات

دفتر استخدام ‏وحقوقي‏كه‏قانون‏اساسي‏براي‏ملت‏شناخته‏است‏حمايت‏كنم‏. درحراست




قانون اساسی ایران

درحراست از مرزها و استقلال سیاسی و اقتصادی استخدام قضات عادل و شایسته و عزل و نصب




برچسب :