شام و مصر از چشم یک مسافر ایرانی در عصر محمدعلی پاشا - قسمت دوم

زیارت مسجد اقصی و وصف آن

اینجا را هم زیارت کردیم و روانه مسجد اقصی شدیم. اما مسجد بهشت روی زمین بود. از تعریف عاجز هستیم. ولی اجمالی گوش نمائید.

مسجد بسیار بزرگی و با صفای بود. سه محراب بسیار خوبی دارد که از سنگ مرمر و سماق و یشم و غیره ساخته‌اند که فلک حیران است از نجاری آن؛ و گنبد بسیار بزرگ خوبی ساخته و همه گنبد را منقّش به طلا و لاجورد بود، منبّت کاری کرده بودند. از در مسجد تا به نزدیک محراب دو طرفه، فیل پایهای بسیار بزرگ دارد در جلوی فیل پایها، ستونهای از سنگ مرمر و سماق بسیار بلندی داشت و کلفت که عددهای آن ستونها سیُ پنج عدد است، و فیل پایها ده عدد بودند، هر طرف پنج عدد اسم داشت. حسن، حسین، ابابکر و عمر و عثمان در آنجا منقش بود. و شب معراج جناب مولای دین در اینجا نماز کردند: سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى‏، و بام مسجد اقصی و حرم شریف کلا از آهن بود و حوض بسیار خوبی که آبش دایماً جاری بود و در میانه اقصی، حرم ساختند از سنگ مرمر و یک زرع از زمین بلند است. در میان او هشت فواره [23] داشت که علی الدوام آب جاری میشد. کار بسیار خوبی کردند که حوض گویا یکپارچه از سنگ مرمر است. از کسی پرسیدیم که آبش از کجا میآید. گفتند: از خلیل الرحمن که پنج فرسخ است. سوای اینجا آب جاری در نزدیکی ندارد. و چهار پیغمبر در خلیل مدفون است که ابراهیم (ع) و یوسف (ع) و یعقوب (ع) و ابراهیم و سلام.[30]

صحن مسجد و حرم بسیار بزرگ و همه‌اش چمن بسیار خوب خرّم و درخت‌های کاج و سرو و زیتون در میان حرم داشت که در زیر همه سکو زده بودند بجهت نشستن و در زیر سحن [کذا] و مسجد و حرم، کلا خالی است و فیل پایهای بزرگ که هر یک ده زرع بیشتر و کمتر طولش، و شش زرع عرظش [کذا] که هر یک فیل پایه از دو پارچه و سه پارچه سنگ بیشتر نبود. پاره[ای] یکپارچه که آنها همه در میان آب بودند و در حقیقت دریای بود در زیر مسجد. از عربی جویای عددش شدیم. گفت هَفداد و دو هزار ستون دارد. خلاصه ممکن نیست کسی بقلم در آرد و اینها بلاحرف از عمل انسان نیست مگر به اعجاز پیغمبر و عمل دیو.

محل توبه

و در صحن جای بود که جای توبه میگفتند و ستونهایی داشت پنج زرع طول داشت و سه زرع عرض. چنین ستونی ملاحظه نشد و از بالای ستون چکه چکه آب میآمد، بی این که منبعی داشده باشد. تعجب در این بود و ستونها از سنگ مرمر یکپارچه بود و جای کورة داود در اینجا است، و سلیمان (ع) در بالای [24] آن جای توبه بقعه داشت و در آنجا مدفون بود با مادرش در آنجا و برادرش مدفون است و حظرت داوود در بیرون شهر مدفون است. بسیار جای با صفایی است.

و صحن، هفت دروازه دارد که از این درها داخل بازار می شود و به محلات میروند. هوا به این گرمی قوّه بشر نیست بنویسد که چه نحو هست و چه خوبی است. اگر جمیع عالم کاتب شوند نمیتوانند برشته قلم درآرند و سلام.

کوه بیرون بیت المقدس و کلیسای مریم و نقاشی‌های آن

در بیرون شهر کوهی دارد، و بعظی میگفتند کوه طور است. بعظی میگفتند کوه زیتان است که مشهور است. هفدادُ دو هزار پیغمبر در اینجا مدفون است. در زیر کوه کنیسیائی [کلیسیائی] داشت که مادر عیسی ـ علی نبینا [و علیه السلام] ـ‌ در اینجا مدفون است. [که آنجا را ارمنی فرنگی ساخده است که کلیسیا میگویند] پنجاه [شصت] پله دارد. [او را همچه فراهم آورده‌اند بت و صورت کشیده‌اند. از طلاه بسیار نسب [نصب] کرده‌اند. از سنگ مرمر که به زیر میرود [تا پله‌هاشَم از سنگ مرمر ساخده‌اند و سنگها جای [جایی] ساخده‌اند که آدمی حیران می‌ماند] چه صورت ها کشیده‌اند همه از طلاه و نقره و لاله‌ها، همه از بلور و طلاه و نقره که شمع کافوری میسوزد، و همه آن کنیسه از طلاه و لاجورد و شبکه زدند. قبر مادر مریم در آنجا مدفون است. او را زیارت کردیم [و دیگر طرف بالا قلعه داوود علی نبیناه ـ و علیه السلام[31] ـ مدفونست و خانه و بقعه و مناری و مسجدی ساخته‌اند. زیارت کردیم. و در زیر کنسیا دو قاری [کذا] هست که بسیار بزرگ [و در قار] دو بقعه ساخته از سنگ که تاج نمرودی میگویند [از یک پارچه سنگ ساخته‌اند و دیگر بیابان هم سنگ و کوه هست. هم زراعت میکنند بی آب و حاسل ـ حاصل ـ آنها بحکم خدا بسیار خوب میشود.

و دیگر تا خلیل الرحمان هَفْد ساعت بود و تا خانه موسی، قبر موسی که مدفونست پنج ساعت بود و دهات بسیار داشت و برج و باروی خوب داشت و در همه برج‌ها باروها همه طوپ دارد و داخل شهر، کوچها و خانها و دکانها همه از سنگ تراشیده ساخده‌اند و سه چهار کلیسا در شهر داشد که دولت پنج شش پادشا در آنجا بود ...[32] نمیدانید از طلاه چه کرده بودند. به تعریف راسد ـ‌ راست ـ نمیاید و زمینش [و] دیوارش همه از سنگ مرمر، چه سنگها، همه سه زرع چهار زرع و خانه‌هاشان همه از سنگ مرمر ساخده بودند و ملعونها چه جاهای با سلیقه و دور دیوارها هم از طلاه و بعظی از نقره و صورت ها همه از طلاه و شمع‌دانها همه از طلاه و بت‌ها هم از طلاه و تسویرها خوب، و حضرت عیسی (ع) از روزی که از مادر متولد شده بود تا روزی از دنیا رحلت نمود، همه را روز بروز، ساعت بساعت، همه جاه، تسویرش کشیده بودند تا ... وعز[33] او را بزندان انداخدن، همه را تسویرش کشیده بودند. سنگها که از تعریف عاجز هستیم چرا که هَفد فرنگی[34]؛ آنچه زیارت‌ها در آنجا هست، فرنگی‌ها همه از یک سال دوسال سه سال میایند، زیارت میکند. زیارتشم واجب میداند. سالی دو سه گروه از دولت بول [؟] میاید در آنجا. بسیار تماشاه رفدیم و هر کس برود، می‌برند تماشاه میکند و خلاصه کلام آنچه بنویسم کم نِوِشده‌ام].

فرنگی ها به زیارت بیت المقدس میآیند

و حضرت موسی در سه فرسخی بیت المقدس دفن است و چند کنسیه در بیت المقدس دارد. از آن جمله کنسیه بسیار بزرگ در توی [25] شهر دارد که معبد یهودی و نصواری [کذا] است و وقت زیارت و واجب‌شان در آخر محرابست. از فرنگ و روم و انگلیس میآیند به زیارت کنیسه [و زیارتگاه فرنگی و ارمنی آنجاست] اما قطره‌[ای] از دریا تعریف کنسیه را بشنو که تعجبات زیاده است از شنیدن او.

چون داخل در کنیسه شدیم سنگ سماقی را دیدیم از زمین بلندتر و چهاردورش را آب داشت گردش میکرد. سؤال ازو کردیم. مذکور نمود جائی است که عیسی (ع) را شسته‌اند.

نقاشی‌های مریم مقدس و عیسی مسیح (ع)

و در دیوارها مجموع صورت ملائکه را کشیدند از طرز پور[35] که حظرت عیسی (ع) را در کفن گذاشتن و ملائکه در پایین پای حظرت ایستادند و سر حظرت را ملکی [که] ریش سفید بسیاری داشت و دو زانو نشسته بود و سر حظرت را بزانو گذاشته و عمامه پیچیده ومادر حظرت عیسی (ع) در پهلوی نعش ایستاده و دو دست برده پیراهن را گرفته پاره نماید، یعنی با این شکل‌ها کشیدند.

و از آنجا رفتم به خانه دیگر در دست راست بقعه بود و شمع میسوخت و حظرت مریم در روی تختی نشسته بود. آن صورت در حال جوانی او بود. خدا شاهد است که مثل زنده بود. عرق از جبین او نمایان بود و صورت بزرگ و چشم روشن داشت. خدا شاهد است که حیا مانع شد، نگاه بکنیم. رو را بر گردانیدیم.

و در برابر بقعه در دیوار [26] صورت مردی از طلاه که دیدیم که دو من تبریز بود. آنرا بت دانستیم. و خانه دیگر داخل شدیم. در سقف و دیوار صورت ملائکه بود از طلا. تعدید نیست. و حظرت مریم زائیده بود؛ ملائکها حظرت عیسی (ع) را در قنداقه گذاشته‌اند و چهار طرف او را ملائکه گرفته بودند و ضروفهای [کذا] لاجورد و سفید الماسی در خان[36] بودند؛ مذکور نمودند که از بهشت آورده‌اند و دست حظرت مریم در توی خان بود. چهار دانه دست بند بردست داشت. الماس و یاقوت و مرجان و زمرد بود. از آنجا گذشتیم و در جای دیگر حظرت عیسی (ع) در سن ده سالگی در پیش مادرش نشسته بود. عمامه سفید در سرش بود.

و از آنجا رفتیم بالاخانه آئینه کاری شمع کافوری روشن و مجموع سقف و دیوار خانه صورت‌های ملائکه و حظرت عیسی (ع) در عبادت مشغول بودند و بالاخانه دیگر رفدیم. حظرت [کذا] عیسی دستها را بلند گرفته بود چنانچه زیر بغلش نمایان کردند، سر را کج کرده به درگاه بی نیاز در راز و نیاز بود و مجموع ملائکه پشت سرش ایستاده، و بالاخانه دیگر رفتیم. صورت حظرت مریم و حظرت عیسی (ع) و جبرئیل و میکائیل و مجموع ملائکها در آنجا بود و تاریک بود و شمع روشن نمودند. ما را بردند به خانه دیگر، آنجا را تعریف نمیتوان کرد لاکن فی الجمله عرض می شود دو دختر فرنگی در بالای تخدی و در میان [27] بقعه‌ای شیشه‌ی بلور نشسته بود از مقوّی، عنبرچه در گردن، دست بند در دست و انگشترهای قیمتی در انگشتان بود و بالای لب بالای او عرق کرده بود. هرگاه در پشت سر او کسی حرف میزد، همه کس میگفت زنده است. اشعاری گفته‌اند، نوشده شد:

فرنگی دختر دیدم بکلیسا

میان بقعه‌ای بگرفت او جا

نه مرده دیده‌ایم گویم که موت است

نه زنده دیده گویم لایموت است

که ماه چهارده از ماه خوب است

بیا مگذر تو از حق شو مسلمان

که ماه چهارده از ماه خوب است

خلاصه اگر اگرچه وصف ندارد ولی بخداوند عالم جهان که اگرچه جمع عالم بخواهند وصف یکخانه از خانهای کنیسه نمایند، ممکن نیست.

یک خانه بزرگ با هزار صورت نقاشی

به یک جای از جاها رفتیم. خانه بسیار بزرگی بود. اقلا به قدر هزار صورت کشیده بودند از طلا، دور در دور خانه که همه صورت ملایکه بود و صورهای عجیب و غرایب اقلا در صد جا صورت عیسی (ع) و مریم را کشیدند. من جمله یکجا صورتش را کشیدن که مرده بود و غساله‌ها جمع شدند در فکر شستن بودند. بخدای واحد مثل آدم مرده که میخاسدند بشورند. هر کسی اگر میدید قبول نمیکرد که این صورت است.

و یکخانه دیگر صورت تشریحی بود. الله اکبر مثل این که طفلی را پوست کنده بودند. خلاصه ممکن وصف نیست. شنیدن [28] کی بود مانند دیدن. گرت نیست باور بیای و ببین. العظمة لله اگر ممکن می‌شد که روح ایجاد میکردند بلاشک بسی است. اما خود شهرش هوای بسیار خوبی و آب بسیار شیرین و سرد مثل یلاق [کذا] است. عمارتی عالی و کوچهایش همه سنگ فرش. بازار خوبی، ارزانی فراوانی، ارامنه و یهودی هم بسیار دارد.

خلاصه دو نفر از حاج ما هم در آنجا فوت شدند. خوشا بحالشان. چون با انیس حمله دار قرار دادیم که از راه سویس ببرد ما را؛ که از شام تا سویس شش تومان، راه سویس بگیرند. راه سویس از بیت المقدس تا سویس که هَشد منزل بود اعراب بدوی بودند. خوف دزدی و اخوف بود. به پاشاه بیت المقدس هم صلاح شد. راظی [راضی] نشد. قرار دادند که ما را ببرند از راه یافه که در آنجا از راه بحر برویم. به مصر برویم .

روز بیست هشتم از بیت المقدس رفتیم و بنای خلیل الرحمان و به زیارت کلیم الله بود. به غلبه اغتشاش راه نرفتیم. روانه ردس [کذا] شدیم. در بیابان بر آب و بر علف منزل کردند.

حرکت به سوی یافا و عبور از شهر رمله

روز بیست نهم روانه یافه شدیم. از بیت المقدس تا یافه هم جنگل بود و کوه و کتل و سرابالا و سراپایین بود. از توی شهر رمله گذشتیم. شهر رمله خوب شهریست. درخت انجیر فرنگی بسیار [29] خوبی دارد و بسیار هم بجای دیوار، باغات درخت انجیر فرنگی نشاندند بنحویکه مورچه نمیتواند در رود.

وصف شهر یافا

رفدیم وارد یافه شدیم. در کنار دریا در میان باغی منزل کردیم. خیمِها را نصب کردند. هَفْد یوم هم در آنجا ماندیم. دو کلمه از تعریف یافه بشنوید که چه شهر خوبی بود. اولا هوای خوبی دارد. آبش بد نیست. یعنی شیرین است و از چاه است و برجُ باروی بسیار خوبی داشت و در همه برجها توپ سوار بود. قلعه محکم دارد و دکاکین بسیار دارد. بندر عظیم است که از توابع بیت المقدس؛ خریدُ فروش بآنجا می شود و از مصر و اسلامنبل و هر سَمتی به آن جا دادُ ستد دارند.

پرتقال خوب

شهر خوبی و باغستانی بسیاری دارد که مرکبات بخصوص پرتخال [کذا] بسیار دارد که به هر سمتی به برند الاه بشام و به بیت المقدس و جاهای دیگر میبردند، اما عجب پرتخالی که نمیتوان وصف نمود و ممکن نبود که کسی یکشکم سیر نخورد. ای مرحبا مرحبا مرحبا در جمیع روم مرکبات و میوه‌الات خوب ندارد الا پرتخال که در هیچ مملکت ندارد. مستغنی از وصف است. کسی تا نخورد نمیداند چه...[37]

گرفتاری در طوفان و گم شدن در دریا و پناه بردن به یک جزیره

[30] از دست کشتی‌بانهاها بنده نمیدانستم بکجا می‌رود. چنان طوفانی شد که هیچکس امید نجات نداشتیم. از جان دست شستیم. همه وصیت می‌کردند. صدای یا الله بگوش فلک میرسید. همه ماه میگفتدیم، دریغ از راه دور[و] رنج بسیار؛ چه خوف نمودیم. کشتی‌بانها ترسیدن؛ دست پایشان گم شد. نمیدانسدند چه کار بکند و بنده چنان بی حال شدم که اصلا هوشی نداشتم، مثل آدم مست افداده بودم و جز ذکر یا الله یا الله چیزی دیگر نمیشنیدم و گریِهای بسیار اهل حجاج کردند. کشتی‌بانها چادرها را گرفتند بسدند و هرچه خاسدند لنگر بیندازند نتوانسدن. باری طوفانی شد. عنان کشتی از دست کشتی‌بانها در رفت. طوفان کشتی را برداشت بجاییکه خدا میخاسد میرفت.

یکروز و یکشب به این حالت بودیم. حالا بمیریم، حالا غرق بشویم. آخر یکی از کشتی‌بانها رفتند بالای دکل که به بیند کناره نزدیک است. از دور کوهی را دیدند مثل ابر بنظر میآید. آخر از ظهر تا نصف شب رفتیم. رسیدیم به کنار دریا. کوه در میان دریا بود. لنگر انداختند. صاحب کشتی به ما گفت، عجمی حرف نزنید. دو سه کشتی دیگر هم آنجا بودند. در کناره، شهری هم بود. دیگر کشتی‌بانها هم [31] نمی دانستند[38] کجا است. سدمه [صدمه] بسیار خوردیم از حرکت کشتی و هر دفعه آب میخُرد میریخت توی کشدی به قدر هزار من . دیگر حالی نداشدیم.

خلاصه بودیم آنجا تا صبح شد. دیدیم شهر بسیار خوبی است و جزیرة عظیمی دارد و بنده دو سه نفر، کمی کوچک داشتند، سوار شدیم، رفدیم بکنار دریا. در آمدیم. رفدیم توی شهر. اسم شهر را سؤال پرسیدیم. گفتند: شهر ابریس[39] و جزیره روسرخ است. کشتی بانها گفتند که ما شنیدیم، ولی نیامدیم. اما وصف این جزیره را بشنو.

در قرنطینه جزیره

اما شهر خوبی بود و ما چند نفر که بسیار بیجان بودیم، بیرون رفتیم بکنار دریا. اما ما را به شهر راه نمیدادند، بعلت این که قاعده ایشان در ولایت روم این استکه در کنار دریاها کرنتین است. هر که میخواهد بروت به ولایت ایشان باید برود به کرانتین، چهل روز در کرانتین باشد بعد برود به جا که دلش میخاهد. اما کرانتین جایی است در بیرون شهر، قلعه کوچیک اوطاقهای بسیاری دارد. آدم را میبرند اینجا [32] تویی[40] بسیاری و جای خوبی است در کنار دریا و جلوی مصر است، آمدیم آنجا در یک طرف دیگر کرانتین خانه بود که ما برداشتند آوردند به کرانتین خانه که ما را به بیند، یعنی حکیم به بی‌ند که اگر آثار ناخوشی داریم ما را به برند به کرانتین و الاّ مرخص نمایند. ما را بردند و از سان حکیم گذرانیدند. آدم یک قروش گرفتند، بعد مرخص کردند. سوار شدیم بشوبه [کذا] راه افتادیم.

ورود به دمیاط

وقت عصری وارد دامیات شدیم. از کرنتین[41] خانه دامیات سه ساعت بود. در دامیات ما را بردند به گمرک خانه منزل دادند. آنشب در آنجا خوابیدیم. صبحی آمدند بارهای ما را دیدند و هر که بار گمرک داشت، گمرکش را گرفتند و بعد در کنار رود نیل مبارک، میان شهر منزل کردیم. خیمِها را نصب نمودیم و خدا را شکرها کردیم که از دریا نجات یافدیم.

وصف شهر دمیاط

اما دامیات شهری بسیار بزرگی است. اوّل خاک محمدعلی پاشا است. چه بسیار خوب شهر است. نصف شهر در یک طرف رود نیل و نصف شهر در یک طرف.[42] و رود در میان شهر. چه عمارت های خوب چهار مرتبه رو به نیل ساختند. بسیار [33] با صفا و خوب و خانِها همه آجری، دکاکین بی حساب، عمارتهای عالی، حمام خوب، مسجد پاکیزه، همه چیزی خوبی داشت. ارزانی فراوانی نعمت و مردمان مهربان داشت. اهل معامله غالبی زن بودند. نخلستان فراوان داشت. خرما ارزان بود. عسکر بسیاری بود و عسکرخانه بسیار داشت. خوش آب و هوا بود. قدر کمی رتوبتی [رطوبتی] بود. خلاصه بندرگاه مصر است و معدن برنج است.

اما دامیات چون لب دریاست، اگرچه مسافتی دارد بعلت دشمن، توپهای بسیاری و سرباز بی شماری در آنجاست و عجایب‌های در آنجا مشاهده شد که از دامیات کاقذی [کذا] می‌نویسند و در بالای قراول خانه میآویزنند. در قراول خانه دیگر، بدوربین در آن کاغذ نگاه میکنند بآن مظمون [کذا] می‌نویسند و در بالای قراول خانه میآویزنند. بهمین طریق تا مصر که در دو ساعت نجومی خبر دامیات بمصر میرسد و جواب کاغذ میاید. چون مظنه خوف بود و در صرحد [سر حد] واقع است، دامیات به این تقریب این را تمهید [34] نمودند که اگر امری اتفاق افتد، خبر بزودی بمصر برسد.

حرکت به سمت قاهره

اما هفت روز در دامیات بودیم. شب بیست سوم ربیع اوّل طراده گرفتیم بارها را در طراده ریختیم، و خودمان در بیرون خوابیدیم. صبح بیست و سوم در طراده‌ای نشتیم، روانه مصر[43] شدیم.

در میانه رود نیل، آب سراپایین میآمد و ما سربالا میرفتیم. گاهی باد بود، طراده به باد میرفت و اگر باد نمیبود طراده را بریسمان می‌کشیدند و در کنار می‌بردند و چهار طراده گرفتم. کوچیک بودند و در میان طراده، سیر و تماشای باغستان تماشا و مزرعِها تماشا و آسیای بادی تماشا میکردیم که در کنار نیل بودیم. در کار افتدیم [کذا]. منزل کردیم. آنچه لازم بود خریدیم از اعراب. شب را هرا[44] ـ اسم آن ده ـ بود. صبح راه افتادیم. در طراده نشسته، تماشای دهات اطراف میکردیم. گاهی باد نه بود. بیرون میآمدیم. در کنار نیل پیاده راه میرفتیم. گاهی در طراده نشسته میرفتیم.

ارزانی در قاهره

همه جا ارزانی، خدا برکت بدهد بمصر که فراوانی نعمت بود و خدا خراب [35] کند ملک رُومرا که پولهای ما را تمام کرد. در دهی که اسمش نجرالحطب بود شب منزل کردیم. طراده های دیگر عقب بودند. آمادند [کذا]، بما رسیدند.

گریه زنهای عرب برای مرگ یک ایرانی

طراده‌ای که خراسانی بود، یک نفر از ایشان مرد. شب بود. عربهای آنده را خبر کردند. جمع شدند. آنمرحوم را دفن کردند و زنها عربها برای آنمرد مرحوم گریه میکردند. خوب مردمان بودند. مِن جمله نفر از حاجیها در توی کشتی در دریا فوت شد. شش تومان رئیس محمد کشتیبان گرفت که به برد در بیرون خشکی دفن کند. چون در ابریس مرد، نزدیک بودیم بکنار دریا. نمیدنِسْدیم، آب انداخت. به او اقرار [کذا. شاید اصرار] کردیم به برد بیرون دفن کند. آن معلون ظاهر پایش را سنگ بست، انداخت بدریا آن بیچاره را. خدا رحمت کند. آنشب را در آنجا بودیم.

شهر منصوریه و وصف آن

صبح بیست پنجم روانه شدیم. باد آنروز کم بود. از طراده بیرون آمدیم در کنار نیل تماشا کنان میرفتیم. یکساعت به شهر منصور مانده، طراده به گل نشسته. یعنی مال رفیقها بود. حاجیهای اهل طراده پیاده رفتند بمنصوریه، و ما هم آمدیم به منصوریه. [36]

بعظی از رفقا میخواستند بمانند. قبول ماندن نکردیم. سوار طراده شدیم و باد خوبی وزید. راه افتادیم در دهی منزل کردیم. قریب به منصوریه. اما منصوریه شهر خوبی بود. عمارتهای عالی داشت. نیل در وسط شهر میگزشت.

روستاها و شهرک ها تا قاهره

شب در آنجا بودیم. صبح بیست ششم روانه شدیم. تا ظهر رفتیم به شهر شمس نون [کذا]. در آن شهر رفدیم. پاره از مأکولات خریدیم و راه افتادیم آمدیم. در دهی منزل کردیم. بیستُ هَفدم راه افتادیم به شهر لتمر رسیدیم. در بالای سر او منزل کردیم. شهر خوبی بود. نیل در وسط او بود. عمارتهای خوبی داشت. مثل شهرهای سابق بود. کارناشور[45] داشت و بسیار ارزانی بود و حشرات بسیار بودند. بیستُ هشتم راه افتادیم. آنروز خیلی گرم بود. کم باد بود. کشتی را بریسمان کشیدیم تا عصری بکنار قریه کفل السوق منزل کردیم. صبح راه افتادیم. آمدیم در بنه الاسد منزل کردیم. شب را بودیم. صبح آخر ماه راه افتادیم. آنروز باد مراد نه بود. بسیار گرم بود. پیاده خیلی راه رفتیم. شامرا در ده‌کده‌ای ماندیم.

[37] صبح اوّل ماه ربیع الثانی از آنجا روانه شدیم. باد خوبی بود. طراده رفقهای ما به گل چسبیده بود. طراده‌چی ما در رود نیل کار بسیار کرده بود. زرنگ بود. نمیگزاشت طراده تا بگل بنشیند. با دماغ. در طراده‌ای سوار بودیم. مثل باد صرصر میرفتیم. در دهیکه اسمش یرشو یرشوم تین [کذا] بود منزل کردیم. میوه فراوان بود.

صبح دویم ماه در طراده نشسته راه افتادیم. باد نداشت. بسیار بد گزشت. بمشقتهای بسیار طراده را میکشیدیم تا ظهر. اوّل ظهر باد آمد. در طراده‌ای سوار شدیم. باد مخالف شد. نیل را موج گرفت. ترسیدیم. آمدیم در دهی که سلاوان میگفتند. ماندیم. صبح در آنجا عجایبی دیدیم. بزی را دیدم که چهار بزغاله یکرنگ داشت و عجایب دیگر این که عربی بقدر دویست عدد بوقلمونرا میچرانیدن، آنهم بکنار نیل میراند.

دریابیگی و گرفتن طراده‌های مردم به زور

صبح راه افتادیم. یکساعت راه طی نموده، نیل مبارک دو قسم میشد. یکی داخل اسکندریه میشد و یکی بدامیات. از همانجائیکه ما آمدیم بسر دو آب [38] که رسیدیم پاشای بهر [بحر] که دریابگی باشد، آدمهای چندی فریسداد که چند عدد طراده‌ای گرفته باسکندریه بار بفرستد. از قظا [قضا] طراده ما را گرفتند. ما رفتیم پیش پاشاه. ناله کردیم. و چون فهمیدند ما حاج عجم میباشیم کشتی ما را نگرفتند. دو قروش هر آدمی به آدم پاشاه دادند.

طوفانی شدن نیل و خیال مردن

بنا بود همان روز وارد مصر بشویم. از قضا [کذا] نیل طوفانی شده دو ساعت از شب گزشده، ما را طوفان گرفت. خیال مردن افتادیم. ساعت بساعت زیاد میشد. تا این که محمد طراده‌چی هرچه میخواست بکنار برساند کشتی را، ممکن نمیشد. آخر بهزار معرکه بکنار رفتیم. شب را آنجا ماندیم. خدا رحم کرد. اگر نه همه غرق میشدیم. در کنار نیل خوابیدیم. چه جای بدی بود. آبادی نداشت. خاک کنار بهر [بحر] را تمام باد بسر ما ریخت. باری صبح راه افتادیم رو بمصر. قدری راه آمدیم. اول خیابان مصر بود که دو ساعت خیابان داشت. باد بسیار خوب بود. دو طرفه خیابان همه انجیر فریمونی [فرعونی!] [39] و درخت ابریشم داشت.

ورود به قاهره و وصف محله بولاق

در کنار نیل قریب بمصر همه قصرهای خوب و عمارات عالی. همه صورت کشتیِ بسیار اعلا بود. باغستان‌های خوب داشت. بهمین نحو سیر میکردیم تا به گمرکخانه که در بلاغ[46] است رسیدیم.

اما بلاغ شهریست در نهایت خوبی در کنار نیل. عمارت‌های عالی هفت مرتبه و هشت مرتبه و دکاکین و کارخانه بسیار دارد. شهریست خارج از شهر مصر. و لکن متصل است بمصر. و بلاغ لنگرگاه کشتی‌ها در آنجا میباشد که از هرجانب و از هر دیار کشتی میانه لنگرگاه و گمرگ خانه بلاغ است. بقدر هزار کشتی، دو هزار، از بزرگ کوچک، کمی آتشی و بادی، بقدر یکفرسخ کنار نیل کشتی روی هم افتاده است. از فرنگ و اسلانبول [کذا] و انگلیس از هرجایی میروند میآیند و کشتی‌های جنگی هم بسیار دارد و هر چیزی و هر مطاعی [متاعی] که از هر جاه میآورند و هر کس از هر جا میاید باید بیاید [40] بگمرک خانه بلاغ بگذرد. بعد برود بمصر.

رفتن پیش حاجی وکیل عجم

خلاصه بندرگاه مصر است، سهل، بندرگاه همه ولایت از رومُ فرنگ. روزی که از دامیات راه افتادیم الی مصر که ده دوازده روز از روی رود نیل آمدیم وجب ملکی[47] نبود که بی‌کار باشد از دو طرفه نیل، با چرخ از گاوات میکشیدند. یک دو منزل به مصر مانده دو نفر از ما پیش آمدیم جا از برای حاجی‌ها بگیریم و یک نفر که همراه بنده آمد، حاجی میرزا بابای کندی بود. آمدیم بمصر قریب قریب [غریب غریب] میکشیدیم. یک عربی از ما پرسید که مردم کجا اَسدید؟ ما گفدیم: عجم هسدیم. گفت: در اینجا عجم وکیل دارند. بروید پیش وکیل که شما را جا از براتان مشخس [کذا] کند. ما گفدیم: حاجی وکیل را ما نمیشناسیم و جای را هم بلد نیستیم. گفد: آدمی یک قروش بمن بدهید شما را به برم پیش حاجی وکیل. ما آدم یک قروش دادیم. ما را برد پیش حاجی وکیل. رفتم پیش حاجی وکیل. ما را دید. از ما حال احوال پرسید. از احوال ما مطلع شد. ما را برد سه کاروانسرای بسیار خوب از برای ما [41] گرفت و یک ولوگردی[48] حاجی امین نامی ولوگردی در مصر بود. زن بچه داشت و آمد شب ما را [برد] بخانه خُدَش بسیار محبّت بما کرد.

آن شب را در آنجا ماندیم. صبحش رفدیم پیش‌واز حاجی‌ها. باری‌ حاجی‌ها آمدن. حاجی‌ها را وَرْداشدیم رفدیم کاروانسراه، منزل کردیم.

باری این قدر بدانید فرسخ به فرسخ چه شهرهای خوبی که ممکن تعریف از یکی نیست. زراعت از گندم و جو و عدس و شالی و باقلا فراوان بی هساب [کذا] است. دهات خوب مثل شهرهای خوب از دامیات الی مصر متصل هم بالافاصله ده و شهر است. «گرت نیست باور بیا و به بین» از وصفش بیان واقع کسی را ممکن تحریر نیست.

خلاصه بگمرک خانه حاجی را آوردند. بارها را نگاه کردن، دیدند چیزی ندارند و حاجی هم هستند. دست برداشتند و خر مصری فراوان حاظر [کذا] بود. کرایه کردیم تا صرا[49] یکقروش بارها را بردیم. اسم صراح، خان خلیل میگفتند و سلاحیه هم میگفتند. وارد منزل کردیم.

مرگ مرحوم میرزا طاهر قمی

بعد از ده روز دیگر رفیقهایی که در یافه مانده آمدند. اما ده نفر از آنها به ناخوشی طاعون و شدت دریا [42] مردند. من جمله مرحوم میرزا طاهر قومی [کذا] که اگر گویم معصوم است قبول بکن. مجملا مرد عالمی مجتهدی عادلی عاملی که چنین آدمی کم است. او در توی دریا مرد و نعش او را بدریا انداختند. انّا لله و انّا الیه راجعون. دو نفر هم همراه ما بودند. برحمت خدا رفدن. یکی را دریا انداختند و یکی دیگرا بخاک سپردند.. اللهم اغفرهم جمیعا.

خواستیم برویم بمدینه دو راه داشت. یکی از نیل که قصیر و میرفتند و میرفتند[50] به ینبوع، و یکی از راه سویس به ینبوع میرفتند. هوا[ی] مصر هم گرم بود. پاره‌ای از شیاطین بهم زدند. نگذاشتند برویم. بهر حیله بود مانع شدند.

ماندگار شدن در قاهره

خلاصه در مصر ماندیم و قصد اقامه ماندن کردیم. اللهم اجعل خاتمة امورنا خیرا.

چند کلمه از مصر و اوضاع مصر اگر دماغ داری بشنو. مطلب چهارم[51] از وقایع مصر و اوضاع محمدعلی پاشاه و ابراهیم پاشاه و عجایبات و سایر چیزها که مشاهده و شنیده شد از آدم معتبر، بشنو که اگرچه کس را قوّه تقریر و تحریر نیست و احدیرا قدرت بر توصیف نیست اما از گروه

[43] یکی، و از دریا قتره‌ای [کذا] و از نور ذره‌ای بشنو. اگر چه هوای مصر گرم است چون اندکی عرض شد و سلام.[52]

رود نیل

اما از آب نیل، و خود کسی از ابتدای نیل خبری ندارد که مبدأ او کجاست و چند سال هست و منتهای نیل یکی بدامیات تمام میشد وداخل دریا می شود، و یکی باسکندریه سر در میکند و داخل دریا می‌شود. از دامیات و از اسکندریه تا هَفْد ماه از پی نیل متصل هم آبادی و دهات و شهرها که ارزانی این هَفت ماه راه و فراوانی را بغیر از خدا کسی نمیداند وهمه دهات و شهرها از همین نیل آب میبرند. پاره‌ای جاها از نیل نهر جدا کردند و پاره‌ای چاهها به چرخ آب میکشند که هر جایی ده جفت دوازده جفت گاو بسته است، آب میکشند.

خلاصه هفت ماه از پی نیل در تصرف محمد علی پاشاه است. باقی را خدا میداند که مبدأ او کجاست. و آب نیل، آب بسیار خوب شیرینی که مثل عسل شیرین است و بسیار بُرنده است. آب بسیاری هم هست که داخل دریا که میشود یکفرسخ از آب دریا را میبرد مثل رودخانه است و لکن [44] بطریقی گو است که کشتی کار میکند.

وصف شهر قاهره

دویما[53] از خود مصر بشنو. اما مصر شهر بزرگ است که هیچ شهری به عظیمی و بزرگی مصر نیست. شهریست در نهایت خوبی و عمارتهای عالی و مساجد بسیار خوبی دارد و بازار بسیاری دارد. بنیان بازار از قدیم و جدید و عمارتهای مصر چهار مرتبه، پنج مرتبه، و در زیر همه بیوتات، بازار و دکاکین بسیار فرد اعلا است که چشم فلک حیران است، اگرچه برجُ بارو ندارد. لکن چنان کوچه بندی دارد که این به بزرگی مثل یکدر حیات مخصود بنضر [کذا] میآید.

کوچه بندی قاهره

از کوچه بندی مصر چگویم که تعریف ممکن نیست. آبش از نیل بیشتر [؟] و قاطر و اراده [شاید: عراده] بجهت صرف خوردن و طبخ میسازند و بجهت سایر مصارف از چاه میکشند که در همه خانِها چا[ه] هست، اما آبش شور است و بی‌مزه است.

چهارصد هزار کوچه بندی دارد. روز دو مرتبه، همه کوچها و بازارها از ترس پاشا آب پاشی میکنند. به این که مدتی در مصر بودیم و هر روز در کوچها و بازارها میگردیدیم، روز نمیشد که در کوچِها را گم نکنیم.

مساجد و سقاخانه‌های قاهره

خلاصه شهر عظیم است. منارهای [45] بسیار بزرگی خوبی دارد که همه از مسجد هست، اما چه مسجد که همه مساجد بزرگ خوب اعلا که همه را سلاطین و بزرگان ساخته‌اند و خُدشان در مسجد دفن هستند. و میگویند دوهزار مسجد دارد که هر یکی ظاهرًا پنجاه هزار صد هزار تومان بالاتر، کمتر خرج نشده است.

و سقاخانِهای بسیار دارد که همه را از سنگ مرمر ساخته‌اند. همه لاجورد خیلی خوب با صفا که هر یکی ده هزار تومان کمتر یا بیشتر خرج شده، و علی الدوام آدمی نشسته با ظرفهای برنجی خیلی خوب به آدمها آب میدهند.

بازار فرنگی‌ها

و یک بازاری دارد که بازار فرنگی میگویند که همه فرنگی نشسته است در بالا خانشان است، در زیر دکانشان. اما بازار بسیار خوبی با صفا ساخته‌اند از هر جنس که از فرنگ و انگلیس میآید در آنجاست. وفرنگی‌ها در آنجا نشسته‌اند خرید فروش میکنند.

مسجد رأس الحسین (ع) و عید مولودی

و یک سر روضه بسیار خوبی دارد که چهل پنجاه ستون دارد. گنبد بسیار خوبی دارد. صندوق بزرگی منقّش بطلا در آنجاست. میگویند سر جناب سید الشهداء را پس از شهادتش، شخص مصری که موکّل سرش [45] بود آورد آنجا و دفن کرد، و سر حسن نامی که ایشان قائلند به این که سر امام حسن مجتبا است، در آنجاست.

خلاصه مشهور است به حَسنین. جای خوبی است. مسجد خوبی و گنبد بارگاه بسیار خوبی دارد. و هر روز جمعه به زیارت میآیند. اعتقادی کاملی دارند؛ بسیار حرمت میکنند. خصوصا عید مولودی دارند. در بیستُ هشتم ربیع الثانی که ما هم بودیم خود دیدیم که معرکه کردند. بازارها را چراغ‌بان کردند و رنگین کردند و شیلان کشیدند. و شبُ روز شادی میکردند و بسیار زیارت میکردند و جمعی که سید مولوی میگفتند در جلوی ایشان طبل میزدند و بیدق میکشیدن، و همه میآمدند دست سید را میبوسیدن و خوشحالی میکردند. تا چهار روز به این عیش عشرت مشغول بودند.

مرقد و مسجد زینب (س)

و جای دیگر سر روضه صندوق بارگاهی دارد و مسجد خوبی دارد که با گرمی مصر، در آنجا آدم یخ میکند. و همه مسجد ها از سنگ مرمر بسیار خوب و خنک که ممکن وصف نیست. میگویند سر روضیه زینب است. بقول ایشان سیّدتی زینب است. و جای [47] دیگر هم سیدتی رقیه و سکینه میگویند مدفون است. احادیسی [کذا] هم دارند و بسیار هم اعتقاد دارند و لعن بر قاتلان حضرت میکنند. و در احادیس ایشان هم اسامی قاتل و طریقه شهادت و اسر شدن عبرات حظرت نِوِشده است. راقم حروف دید احادیس ایشانرا که تحریرش خالی از خاصیت است.

و بیوتات شش مرتبه هفت مرتبه دارد که حیاتُ صحن ندارد و اکثر بناهان بیتوتات و عمارات مصر، مسل [کذا] ولایت ایران باشند. صد فرسخ بیشتر دور مصر خاهد شد.

سربازان هفت ساله

و مردمان مصر را ابراهیم پاشاه سرباز کرده است. طفل ذکور، همینکه داخل هفت سال میشدند، سرباز میکند و بعظی از کارهای دیگر از قبیل خیاطی، میرزایی و ملایی و سایر صنف که در بلاد خارج دارد و امید دارد که هر کار را، از خود آدم دارد که استادهای کامل است و اطفالها را میفرسد پی این شُقلها [کذا] که احتیاج بغیر نداشته باشند. مثلا آدم صحیح در مصر نیست که کسب بکند،

[48] آنچه قابل و لایق هر کار بود، بردند بسربازی و بسایر شغلها واداشتند. اهل سوق مصر، زن هم بسیار هستند که معامله میکنند، بیشتر از معامل زن است که اسباب حمل به بازار میکند و داد ستد میشد.

همه چیز متعلق به پاشاست

و آنچه معامله می شد در مصر مسل از قبیل گندم و برنج و غیره و هندوانه و خربزه و سایر میوه‌آلات و مرکبات و مشروبات و مأکولات و ملبوسات و ملزومات که آدمی را ضرور هست، از جزئی و کلی مال پاشا است و اهل مصر و توابع، مِسل اجیرند و اجرت میگیرند، کار میکنند، اینقدر بایشان میدهند که بخُرَند نمیرند.

همه مردم مصر بنده‌اند و محمد علی پاشا خدا

و تفصیل این امورات اگر بخواهند نوشته شود قلم شمه‌ای نویسد بصفهه [کذا] محشر. مسلا اگر محمدعلی پاشا بگوید به آدمهای خود که یکروز در بازار نان نفروشند، جمیع اهل مصر باید گرسنه بماند، و اگر قدغن کند میوه نفروشند یا جنس دیگر نفروشند، دیگر کسی نیست که جنس داشته باشد بفروشد. خلاصه همه بنده‌اند و او خدا. بلی مصر است. همین مصر بود [49] که فرعون میگفت: اَنا ربّکم الاعلی. چهارصد سال ادعای خدائی کرد. مصر بود که شداد ادعای خدایی میکرد.

خلاصه اگر محمد علی پاشاه هم بگوید من خدای شماهم یا اهل مصر، همه میگویند بلی کسی نیست بگوید: لا. مجمل این است.


مطالب مشابه :


سلطان سلیمان عثمانی و خرم خاتون سلطان+عکس

ابراهیم پاشا پارگایی از دوستان دوران کودکی سلطان سلیمان بود. ابراهیم اصالتاً اهل یونان و




بررسی سریال حریم سلطان - 9

ابراهیم پاشا را به حیله از کنار مادر ربوده خفه کرد و جسد او را در بورسا بر روی قبر پدرش




ماهی دوران سلطان

کد چرخش کامل عکس . دریافتـ کد آیکونـ نوار آدرسـ سلنآ کـ ـد




قسمتهای جلوتر سریال حریم سلطان

تا اینکه سلطان یه لحظه چرت زد در این حین سه نفر سیاه پوش به اطاق ابراهیم پاشا قبر نخواهد




4421 سرنوشت نگار کالفا در سریال حریم سلطان+عکس

ابراهیم هم به جنگ با شاه بودنو گرفت و رفت و قبر و پاشا به یه شهر دیگه رفته بود




واقعیتهای تاریخی شخصیتهای سریال حریم سلطان...

به دلیل مریضی در سن 56 سالگی میمیرد و دقیقا در کنار قبر های ابراهیم پاشا و ترس




سرنوشت نگار کالفا در سریال حریم سلطان

ابراهیم هم به جنگ با شاه بودنو گرفت و رفت و قبر و پاشا به یه شهر دیگه رفته بود




شام و مصر از چشم یک مسافر ایرانی در عصر محمدعلی پاشا - قسمت دوم

شام و مصر از چشم یک مسافر ایرانی در عصر محمدعلی پاشا است که ابراهیم (ع) و قبر مادر




چرا بارگاه و گنبد پیامبر (ص) مسجد النبی را تخریب نکردند؟!

قبر ابراهیم فرزند پیامبر، قبور همسران آن حضرت، قبر ام‌البنین، قبر علی پاشا




فیلترینگ پاشا رسانه بادرود

فیلترینگ پاشا رسانه نویسنده : ابراهیم گودرزی | .: Weblog Themes By SlideTheme :. آخرین قبر ام البنین




برچسب :