حج گزاري در سال هاي آغازين انقلاب

آقاي حاج ابوالفضل توکلي بينا از پيش کسوتان حج به شمار مي آيند و در سال هاي 1360 و 1361 رياست سازمان حج و زيارت را بر عهده داشتند. افزون بر آن، سفرهاي زيادي نيز به عنوان زائر و يا در مسؤوليت هاي ديگر به حرمين شريفين مشرّف شده اند.

تحريريه فصلنامه ميقات حج از ايشان خواست تا خاطرات خود را مکتوب نموده، براي چاپ در اين فصلنامه ارسال نمايند. آنچه ملاحظه مي کنيد، بخشي از خاطرات ايشان است که اکنون ضمن تشکر از آن برادر گرامي، توجّه شما عزيزان را به آن جلب مي کنيم:

سفر حج در سال هاي سخت!

وقتي دوران کودکي و نوجواني را سپري مي کردم، مرحوم پدرم از حمله دارهاي حج بود. ايشان 46 سفر به خانه خدا رفته بود. به ياد دارم که مرحوم پدرم با قاطر و شتر به مکه سفر مي کرد. گاهي يازده ماه طول مي کشيد تا به خانه و وطن برگردد. او غالباً در طول سال، تنها يک ماه نزد خانواده اش بود! و در آن ايام کوتاهِ يک ماه هم، هر روز چندين نفر درِ خانه مان را مي زدند تا نام خود را در گروه و کاروان پدرم ثبت کنند و همراه وي عازم سفر حج شوند.

در دوران گذشته، در بعضي سال ها زائران به موسم حج نمي رسيدند و تا سال بعد در حجاز مي ماندند و مناسک حج را انجام مي دادند. بدينسان سفر حج آنان تا دو سال به طول مي انجاميد.

حمله دارها در آن سال ها فقط راهنما بودند و زائران خانه خدا، آذوقه شان را همراه خود مي بردند. سفر حج در آن سال ها بسيار طاقت فرسا و سخت بود. با قاطر و شتر به بمبئيِ هند مي رفتند و از آنجا با کشتي به طرف عربستان حرکت مي کردند. زائران خانه خدا، با مشکلات فراواني روبه رو بودند. در عربستان وضعيت مناسبي وجود نداشت. در مدينه، ساختماني براي اسکان حجاج نبود. زائران در باغ ها، زير سايه نخل ها روزگار مي گذراندند. آب براي شستوشو بسيار کم يافت مي شد. وضعيت بهداشتي بسيار بد بود. بيشتر زائران، افراد با سنوسال بودند. وقتي غافله ها راهي خانه خدا مي شدند، خانواده ها اميد زيادي به برگشت آنان نداشتند!

وضع زائران خانه خدا در آن سال ها، قابل قياس با وضعيت امروز ما نيست. امروزه زائر در کمتر از سه ساعت، با جت بوئينگ وارد عربستان شده، با وضع بسيار مطلوب از وي پذيرايي مي شود; به طوري که بيشتر زائران در خانه هاي خودشان، اين چنين پذيرايي نمي شوند!

تعطيلي حج گزاري، به مدت هشت سال!

در سال 1326 ابوطالب يزدي (از اردکان يزد)، همراه همسرش به سفر حج مي رود. روزي، هنگام طواف پيرامون کعبه، حالت استفراغ به وي دست مي دهد و در مسجدالحرام استفراغ مي کند. وهابي ها او را بازداشت نموده، متهم مي کنند که کار وي عمدي بوده و به خانه خدا اهانت کرده است! سرانجام پس از محاکمه اي نا عادلانه محکوم به اعدامش مي کنند و او را گردن مي زنند!

از آن زمان تا هشت سال، انجام فرايض حج، از سوي ايران تعطيل گرديد و بعد از هشت سال، که سفر حج آغاز شد، پدرم تصميم گرفت باز هم به حج برود. قرار بر اين شد که برادر بزرگم، که به زبان عربي آشنايي کامل داشت، در اين سفر با پدرم همراه شود. پدرم دو اتوبوس زائر ثبت نام کرده بود. من هم که در آن سال ها با برادر بزرگم در تهران بوديم، به قم آمديم تا همراه خانواده پدرم را بدرقه کنيم. سفر از گاراژ حسين زاده، مقابل شيخان بود. من و مادرم و برادران و خواهرانم در کنار گاراژ ايستاده بوديم، وقتي زائران در اتوبوس ها نشستند و آماده حرکت شدند، برادرم که قرار بود در اين سفر پدرم را همراهي کند،

در اتوبوس دوم، روي صندلي اول نشسته بود، پدرم نزد ما آمد تا خداحافظي کند. در اين هنگام برادر بزرگم (حسين) را صدا کرد و به او گفت: من و تو زائر خانه خدا هستيم. هزينه حجّ ما از جيب خودمان است. اگر لقمه اي از زائران بخوري، از تو راضي نخواهم شد. ما بدون هيچ گونه توقع و چشمداشتي راهنماي اين زائران هستيم و بايد بکوشيم که حجّشان را درست انجام دهند. ما نيّت کرده ايم که براي رضاي خدا راهنماي آنان باشيم و...

وقتي پدرم بعد از سفر حج به خانه برگشت، در باره آن حرفش که هنگام رفتن به برادرم گفت، پرسيدم. در پاسخم گفت: من نيت کرده بودم که براي رضاي خدا و بدون هيچ گونه دريافت حقي، براي راهنمايي حجاج خانه خدا، آن ها را راهنمايي کنم و مي خواستم حرکت ما تنها براي خدا باشد! همچنين نمي خواستم برادرت لقمه اي را از زائران بخورد.

سفر حج و راه هاي نا امن

حدود شصت سال پيش، راه ها امن نبود. راهزنان به راحتي به غافله ها حمله مي کردند و اموال آنان را به غارت مي بردند.

در يکي از سال ها وقتي پدرم از سفر حج برگشت، ديديم سر و صورتش خوني و زخمي است! علت را جويا شديم. گفت: راهزنان در ميان راه به قافله حمله کردند و من شيشه پنجره اتوبوس را شکسته، گريختم. بله، زائران خانه خدا امنيت نداشتند. وضع زائران، از نظر آب و غذا و بهداشت و مسکن بسيار نا مناسب بود و قابل قياس با زائران اين زمان نبود. زائران امروزه با ناز و نعمت و احترام فراوان به سفر حج مي روند و بر مي گردند.

نخستين سفرم براي انجام حج

حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد علي لواساني، که عضو فداييان اسلام بود، پس از دستگيري و بازداشت شهيد نواب صفوي، به نجف اشرف و از آنجا به مدينه(1)مهاجرت کرد و در کنار پدرش، که نماينده آيت الله العظمي بروجردي(رحمه الله) بود، به فعاليت پرداخت. ايشان چند مرتبه اي از من دعوت کرد که به سرزمين وحي سفر کنم و به زيارت خانه خدا و حرم حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)نائل شوم، ليکن در آن سال ها مستطيع نبودم تا اينکه در سال 1339 خورشيدي مستطيع شدم و توفيق تشرّف به اين سفر معنوي را يافتم.

حجة الاسلام لواساني توصيه کرده بود ايشان در نجف اشرف به آموزش علوم حوزوي مشغول شد، ليکن با توجه به روابط خوبي که ميان رژيم شاه و صدام وجود داشت، رژيم پهلوي در صدد بر آمد که او را به ايران برگرداند و او ناگزير از نجف اشرف به مدينه منوره رفت و در آن شهر مقدس رحل اقامت گزيد.

که به طور مستقيم ـ و نه با حمله دار ـ به عربستان بروم. ازاين رو، با پرواز حج، که در آن سال ها در جده مي نشست، رفتم.

وقتي از هواپيما پياده شدم، به ساختماني که چهار يا پنج طبقه بود و دو ـ سه طبقه داشت رفتم و به اتاقي که مربوط به رييس مکتب الوکلا بود مراجعه کردم. وي گفت: هنگام غروب شما را به هواپيما سوار کرده، به مدينه مي فرستم.

وقت غروب به وعده اش عمل کرد و مرا به هواپيماي دو ملخه سوار نمود و راهي مدينه منوره شديم. در آن سال ها مدينه جاي خوبي براي اسکان نداشت. با ماشين کرايه اي به باغ مرجانه، که حجاج در آنجا اسکان داشتند رفتم. حدود 15 روز در مدينه، مانند ديگر حجاج در باغ و زير نخل ها ايام را سپري کرديم; روزهاي خوش و با معنويتي بود.

پس از آن، از طريق مسجد شجره محرم شديم و به مقصد مکه راه افتاديم...

نزديک دو هفته در شهر مکه، در حرم امن الهي و در جوار کعبه بوديم که هفتم ذي حجه فرا رسيد و حجاج براي وقوف در عرفات، مشعر و منا کوچ کردند.

مرحوم حاج سيد احمد لواساني، نماينده مرحوم آيت الله العظمي بروجردي در اوايل ذي حجه فرموده بودند که صبح روز هشتم، به عرفات خواهند رفت. لذا ساعت يک بامداد روز هشتم از خواب بيدارم کردند و گفتند: خود را آماده کن، حوله هاي احرامت را بردار که مي خواهيم به حرم برويم و محرم شويم...

وقتي وارد مسجدالحرام شديم جز چند شرطه کسي نبود. چاه زمزم ديواره اي سيماني داشت که سطلي بر آن آيخته بودند که با آن، از چاه زمزم آب مي کشيدند. مرحوم لواساني فرمودند: با آب زمزم غسل احرام کن و نماز صبح را در حرم مي خوانيم و حرکت مي کنيم...

اکنون که سال ها از آن سفر مي گذرد، حسرت آن ايام را مي خورم که حرم چه آرام و خلوت بود!

حادثه آتش سوزي در منا

در سال 1353، که آتش سوزي در منا رخ داد، سوّمين تشرّف من به حج بود. در اين حادثه منطقه چادرهاي ايرانيان و غير آنان، دو کيلومتر در دو کيلومتر، همه سوختند. در کنار ايرانيان آفريقايي ها بودند که تعدادي از ايشان سوختند و با لودر، يکجا دفنشان کردند. وضع اسفباري بود! حدود 10 نفر مفقود شدند.

جالب ترين خاطراتم

سال 1358، نخستين و آغازين حجّ جمهوري اسلامي بود. در اين سال بود که امام خميني(قدس سره) آيت الله انواري و شهيد بزرگوار محلاّتي را به عنوان اميرالحاج برگزيدند. در همين سال بود که از سوي آيت الله انواري و شهيد محلاتي براي راه اندازي حج و زيارت، دعوت شدم و به عنوان معتمد، در شوراي عالي حج و زيارت حضور يافتم.

نخستين کاري که کرديم بررسي پرونده مديران حج بود، و اين بدان جهت بود که از ميان آنان، مديران داراي صلاحيت و شايستگي را انتخاب کنيم.

در آن سال، 000 60 زائر داشتيم که همه را به گروه هاي يک صد نفري تقسيم کرديم; يعني 600 مدير گروه و کاروان برگزيده شدند. آنان در ماه هاي رجب، شعبان و رمضان براي اجاره مسکن زائران به مکه و مدينه رفتند. در آن سال، چون مديران، همگي باهم براي تهيه مسکن مراجعه کردند، بازار سياه بهوجود آمد. ساختمان يک صد هزار ريالي گاهي تا دو برابر رسيد.

وزير ارشاد آن سال، آقاي دکتر ميناچي اداره حج را به يک شوراي سه نفره سپردند که من بودم و آقايان درودچيان و حاج محسن لبّاني. هر يک از ما، مسؤول يکي از ستادهاي حج در جده، مکه و مدينه شديم. حکم اداره ستاد جده به نام من صادر شد.

در فرودگاه جده ساختمان هايي بنا شده بود که حجاج در آغاز ورود در آنجا به طور موقت اسکان مي يافتند و پس از آن، با برنامه ريزي، راهي مکه يا مدينه مي شدند. در آخرين پرواز حجاج ايران، حضرت آيت الله خامنه اي و آيت الله هاشمي رفسنجاني و دکتر ميناچي وزير ارشاد
و دکتر يد الله سحابي وارد جده شدندو به محل ويژه پذيرايي (رزيدانس( در سفارت جمهوري اسلامي ايران رفتند. از من هم خواستند که ناهار را با ايشان باشم. بعد از صرف ناهار و استراحت، دو دستگاه خودرو کرايه کرديم تا ايشان را براي زيارت به مدينه منوّره ببرند.

پس از دو ـ سه روز زيارت، از مدينه منوره به مکه معظمه مشرّف شدند و پس از اعمال حج، با نخستين پرواز به ايران برگشتند و به ياري خداوند، در اين سال مراسم حج با کمترين مشکل و عارضه به انجام رسيد.

حجگزاري در سال 1359 خورشيدي

در سال 1359 مديريت حج طي حکمي از سوي وزير ارشاد وقت، به آقاي لولاچيان سپرده شد و با صدور حکمي، ستاد جده را به من واگذار کردند. در اين سال بود که جنگ تحميلي آغاز شد و ما با مشکلات زيادي روبه رو شديم، چون رابطه جمهوري اسلامي ايران با عربستان سعودي مناسب و حسنه نبود.

پس از دريافت حکم مسؤوليت، همکاران خود را چند روز زودتر براي اداره ستاد جده و آماده سازي آن، به عربستان فرستادم. روز 30 شهريور 1359، ساعت 5 بعد از ظهر، خودم نيز عازم جده شدم، در همين روز بود که جنگ عراق و استکبار جهاني بر ضدّ جمهوري اسلامي ايران آغاز گرديد.

براي خداحافظي با برادر و خواهرانم به قم رفته و در اين شهر به سر مي بردم که تماس گرفتند و گفتند آقاي (شهيد) رجائي پيام داده که ساعت يک بعد از ظهر در نخست وزيري باشم. با خويشان و بستگان خداحافظي کردم و عازم تهران شدم و در زمان مقررّ (يک بعد از ظهر) در نخست
وزيري، دفتر آقاي (شهيد) رجائي حاضر شدم. ايشان گفتند ما با آقايان هاشمي و بهشتي مشورت کرديم و قرار شد که بنياد مستضعفان را شما و آقايان جواد رفيق دوست و محمود کريمي نوري، سه نفري و به صورت شورايي اداره کنيد. به ايشان عرض کردم ساعت پنج بعد از ظهر بليت پرواز دارم. آقاي رجايي گفت: مکّه مي خواهي چه کني؟! گفتم: طي حکمي از وزير ارشاد، به عنوان رييس ستاد جدّه هستم، تنها براي زيارت نمي روم. از ايشان يک ماه فرصت خواستم و گفتم: حکم را به برادر ديگري بدهيد، وقتي برگشتم، در هر قسمت و مسؤوليتي که شما به عهده ام بگذاريد انجام وظيفه مي کنم. مرحوم شهيد رجايي با اين شرط پذيرفتند.

در ساعت مقرّر (پنج بعد از ظهر) در فرودگاه حضور يافته، عازم جده شدم. آخر شب، وقتي هواپيما در فرودگاه جده نشست، برادراني که پيشتر فرستاده بودم، در ستاد جده به استقبالم آمده بودند. آنان از من خواستند که شب را به منزل رفته به استراحت بپردازم. هلال احمر هم کنار استراحتگاه ما بود و بايستي من به عنوان رييس ستاد جده، آن ها را هم هماهنگ کنم.

ساعت 9 صبح همکارانم آمدند و گفتند که دو ارتشبد سعودي به ستادآمده اند و مي خواهند با شما ملاقات کنند. در همين حال متوجه شدم شب گذشته که همکاران مانع از رفتن من به ستاد شدند و گفتند شما خسته ايد و لازم است به استراحت بپردازيد و... جرياناتي در ستاد پيش آمده است و آن اين که، هم زمان با حمله صدام به ايران، مأموران اطلاعاتي و امنيتي سعودي به ساختمان ستاد هجوم آورده و تصاوير امام و قدس را پايين آورده و پاره کرده اند و دوستان اين ماجرا را با من در ميان نگذاشته اند، به اين دليل که خسته هستم.

در هر حال، صبح به ستاد آمدم و ديدم که دو ارتشبد سعودي در ستاد هستند و آمده اند که بابت حادثه شب گذشته عذرخواهي کنند. به آنها گفتم: شما اشتباه کرده ايد، فکر مي کنيد با پاره کردن عکس امام و رهبر ما، از محبوبيت او مي کاهيد؟! اشاره کردم به آفريقايي هايي که در شرفيه بودند و گفتم: اين ها را مي بينيد؟ عکس امام را روي قلبشان مي گذارند و مي بوسند!

به هر حال، روابط ما با عربستان به سردي گراييد و آنان در جنگ، در کنار عراقي ها بودند و با آنان همکاري داشتند. ما هم وضع بدي داشتيم. از سويي 52 گروه زائر در کاروان يکصد نفري وارد جده شده اند، پروازها قطع شده و... غمِ عالم دل ما را گرفته بود.

پيش از موسم حج، وقتي براي اجاره ستاد در جده به عربستان رفتيم و با صاحب ساختمان تماس گرفتيم و به منزل او رفتيم، استقبال بسيار گرمي از ما کردند. آن ها شيعه بودند. اتاق هايشان با قالي هاي کاشان فرش شده بود. وقتي صحبت اجاره شد، گفت:

سال گذشته پدر ما فوت کرد و من از طرف ورثه اختيار دارم، اين ساختمان را پيش کش برادران ايراني مي کنيم، هرچه دوست داريد بدهيد.

تا آنجا که يادم هست، قرار شد ده هزار ريال پول پيش بدهيم، ده هزار ريال هنگام آغاز حج و بيست هزار ريال باقي مانده را هم در پايان حج و هنگام تحويل ساختمان پرداخت کنيم.

وقتي پروازهاي ما قطع شد، حال پريشاني داشتيم. در ستاد جده بوديم که ديديم جوان صاحب ساختمان با نگراني آمد. گويي همه چيزش را از دست داده است! او از اين که صدام به کشور ايران حمله کرده، بسيار ناراحت به نظر مي رسيد. سعي کردم به او دلداري دهم ولي او همچنان چهره اي نگران داشت.

سه خط مستقيم تلفن در جده، مدينه و مکه اجاره کرديم و پيوسته از وضع ايران جويا مي شديم. در همين روز آقاي اسکندرزاده، که رييس ستاد مدينه بود،با ما ارتباط تلفني برقرار کرد و گفت:هرچه زودتر به ما کمک کنيد، 1800 نفر پيش پرواز که آمده اند، در ستاد گرد آمده اند و پول مي خواهند. اگر نيايي ستاد را بر سر ما خراب خواهند کرد! چند نفر از برادران ستاد جده را به مدينه فرستادم و گفتم صبح با هواپيما خودم را به مدينه مي رسانم.

صبح روز بعد، وقتي وارد مدينه شدم، ديدم وضعيتِ بدي به وجود آمده است. مسؤولان عربستان، برخورد بسيار بدي با ما داشتند. در مدينه دو ستاد داشتيم که يکي در هتل بافقي، در خيابان ابوذر بود جلسه اي سه نفر از روحانيون تشکيل داده شد; آقايان رستگار پناه، جلالي خميني و قوانيني (که روحاني و از مديران گروه بود). در آن جلسه تصويب کردند که به خدمه پيش گروه، 5000 ريال سعودي پرداخت شود. مرا هم به جلسه هدايت کردند. در آنجا به آقايان گفتم: ارتش بعثي عراق به ايران حمله کرده و تأسيسات نفت آبادان را زده اند. ديگر ارزي در کار نيست و پرداخت چنين مبالغي غير ممکن است. ما ذي حساب دولت داريم و تا رديف نداشته باشيم، امکان پرداخت نداريم. با آقاي قدرتي که از طرف ذي حسابي به عنوان ذي حساب دولت است، به اينجا دعوت مي کنيم تا به طور مستقيم با ايشان صبحت کنيد.

به دنبال اين سخنان، آقاي قدرتي را به جلسه دعوت کردم، ايشان هم، مسأله اي را که آقايان تصويب کرده بودند، مطرح نموده، گفتند: امکان پرداخت نيست، اگر هم باشد، بايد آقاي توکّلي بينا با دکتر نِصحت سرپرست هلال احمر دستور پرداخت بدهند. رابطه ما با تهران قطع است. وزير ارشاد به جده تلکس زده که اگر پرداختي داريد، بايد يکي از دو نفر; آقايان توکّلي بينا و دکتر نصحت، که عضو شوراي عالي حج و زيارت هستند، دستور پرداخت بدهند.

آقاي نيکنام، يکي از مديران گروه، گفت: ساختمان 10 طبقه اي که ما در آن هستيم، پشت بام خوبي دارد، براي پاسخ به پيش گروهايي که درخواست مساعده دارند و به ستاد مدينه براي دريافت ريال سعودي فشار مي آورند، در آنجا جلسه اي بگذاريم و تصميم گيري کنيم.

به دنبال اين پيشنهاد، در ستاد مدينه اعلاميه اي نصب کرديم مبني بر اين که فردا شب در ساختمان نيکنام، براي حلّ اين

مشکل حضور پيدا کنند. بدينوسيله 1800 پيش گروه را به آنجا دعوت کرديم، در ضمن از آقايان رستگار پناه، قوانيني و جلالي خميني براي شرکت در جلسه دعوت کرديم. فردا شب، وقتي وارد ساختمان شديم برق آن قطع بود. ده طبقه را از پله ها بالا رفتم. به طبقه نهم که رسيدم، متوجه شدم آقايانِ پيش گروه ها بلندگو را به دست گرفته و اعلام مي کردند که انقلاب شده است، بايد تعرفه ها را پرداخت کنند. همه پيش گروه ها و آقايان روحانيون، که پيشتر از آن ها نام برده شد، حضور داشتند. به طرف بلندگو رفته، آن را به دست گرفتم. سخنان آن ها قطع شد. ديدم لازم است با طرح مسائل عاطفي جمعيت را تحت تأثير قرار دهم. خبرهايي را که از ايران در مورد هجوم اشغال گران بعثي و صداميان متجاوز شنيده بودم، به همه اعلام کردم و آنان را در جريان گذاشتم. گفتم که منطقه نفتي آبادان را بمباران کرده اند و ديگر از پول و ارز خبري نيست. چشم ما روشن! شما انقلابي ها آمده ايد که پيام انقلابتان را به ديگر مسلمانان ابلاغ کنيد! مگر شما عِدل قماش به دولت فروخته ايد که اينگونه طلبکار شده ايد؟! جنگ را بر ما تحميل کرده اند. هر کدام از شما که 4000 ريال سعودي در ايران گرفته ايد، بايد اکنون حساب پس بدهيد. چند نفر از آقايان را در ستاد مأمور کرديم که بررسي کنند پول هايي که گرفته شده، در کجا مصرف گرديده است. در ضمن هر کسي ناراحت است و ميل دارد برگردد، به جده بيايد تا از راه سوريه به ايران بفرستيم. آن کساني هم که پول دارند، ديگر به ستاد مراجعه نکنند.

در دفتر، برنامه ريزي نموده، افراد را به سه دسته تقسيم کرديم:

1 . کساني که پول دارند، ديگر براي گرفتن پول به ستاد مراجعه نکنند.

2 . نام 300 نفر را که ناراحت بودند نوشتيم و از راه سوريه به ايران برگردانديم.

3 . از پيش گروه هايي هم که سفر نخست آنان به حج بود و تا مدينه آمده بودند، تعهد گرفتيم که در ايران وجه خود را بپردازند و آنان را به همان 52 گروه معرفي کرديم و بدينوسيله مشکل پايان يافت.

امّا وضع زائران ايراني، که پنج هزار و دويست نفر بودند، مناسب نبود. آنها از اين که به کشورشان حمله شده، نگران بودند و وضعيت رواني خوبي نداشتند. از سوي ديگر، دولت عربستان هم برخورد بسيار بدي با زائران ما داشت. جلوي درِ ستاد مدينه مقواي سه بعدي نصب شده بود، که به

هر طرف مي چرخيد، عکس امام(قدس سره) ديده مي شد. احتمال داديم مأموران حکومتي به ستاد حمله کنند. خانم ها، عکس ها و بعضي اوراق را که براي توزيع در ستاد تهيه شده بود، از ستاد خارج کردند. اتفاقاً عصر همان روز، مأموران امنيتي به ستاد ريختند و آن را تخريب کردند. در اين حال تعدادي از ايرانيان به صورت گروهي به دادن شعار پرداختند که پليس چند تن از آنان را بازداشت کرد و به پاسگاه شارع ابوذر انتقال داد و تا ساعت حدود 9 شب، از آزادي آن ها خبري نشد.

پس از مشورت با دوستان و همکاران، چند نفر به اتفاق آقاي رستگاري به شرطه خانه شارع ابوذر رفتيم. افسر پليس منطقه براي گفتگو با ما آمد. با او در رابطه با آزادي برادران صحبت کرديم. برخورد نا مناسبي داشت. با تهديد و اخطار حرف مي زد. به او گفتم برخورد شما نا مناسب است، اگر نمي خواهيد در کشور شما باشيم، به طور کتبي بنويسيد تا ما زائران خود را از کشور شما خارج کنيم. به هر صورت، برادران دستگير شده را آزاد کرديم.

بعد از اعمال حج، ما براي اعزام زائران کشورمان به ايران به جده برگشتيم. هر سال، زائران به هر ترتيبي که وارد

 

عربستان مي شدند، هنگام مراجعت به همان ترتيب نوبت به کشور باز مي گشت. متأسفانه در اين سال، کارمندان اوقاف فهرست اسامي را به هم زده بودند و وضع نامناسبي پيش آمده بود. بهويژه زائران خوزستاني، که صدام به آن منطقه حمله کرده بود و بيشتر از بقيه ناراحت بودند، جلوي هواپيمايي ايران گرد آمدند و مانع از پرواز مي شدند. آقاي نقشينه، که در آن سال مسؤول پروازهاي ايران اير در عربستان بود، به ستاد آمد و از من خواست که به ياري اش بيايم و مشکل پروازها به ايران را حل کنم. گفتم: صدايم گرفته است. نمي توانم صحبت کنم. اصرار کرد که بياييد و با بلند گو صحبت کنيد. در هر صورت جلوي دفتر هواپيمايي رفتم و با بلندگو به زائراني که مانع پرواز شده بودند، با تقاضا و خواهش گفتم: شما دو نفر نماينده تعيين کنيد تا با هم حرف بزنيم، با همه شما که نمي شود حرف زد.

دو نفر نماينده فرستادند و با همکاري هم، در دفتر اوقاف، فهرست اسامي را که ترتيبش را به هم زده بودند، براساس فهرست اسامي و طبق تاريخ ورود زائران به جده، تنظيم کرديم و پروازها به نوبت انجام شد.

حجگزاري در سال 1360 خورشيدي

حضرت امام(قدس سره) در سال 60 پنج نماينده تعيين کردند که عبارت بودند از حضرات آقايان حجج اسلام: 1 . آقاي حاج سيد عبدالمجيد ايرواني 2 . آقاي حاج سيد علي هاشمي گلپايگاني 3 . آقاي حاج شيخ محمدرضا توسّلي 4 . آقاي حاج شيخ حيدرعلي جلالي 5 .آقاي حاج سيدحسن طاهري خرم آبادي که از سويي خودِ اين افراد با هم اختلاف نظريه و اخلاف سليقه داشتند.

از سوي ديگر، آقاي لولاچيان که سرپرست و رييس سازمان حج و اوقاف بود، براي ستادهاي مدينه، مکه و جده 500 نفر نيرو آورده بود که خودِ آن ها دست و پا گير شده بودند و يک هنگ مي خواست که آن 500 نفر را اداره کند!

از طرفي هم رابطه ما با دولت عربستان حسنه نبود و جنگ تحميلي هم وضع نا مناسبي را بهوجود آورده بود. در هر حال در مراجعت به ايران اختلافاتي ميان آقاي لولاچيان که رييس سازمان و آقاي دشتي که ظاهراً از مدرّسين حوزه علميه قم بود وجود داشت.

گفتني است در آن زمان حکم مدير

کل تبليغات را وزير ارشاد مي داد اما زير نظر رييس سازمان بود و آقاي دشتي حاضر نبود که زير نظر آقاي لولاچيان عمل کند. اين اختلاف از ايران وجود داشت که البته در عربستان تأثيرش را گذاشت.

آقاي لولاچيان پس از مراجعت به ايران، استعفا کرد. حدود سه ماه به حج مانده بود که آقاي معادي خواه، وزير ارشاد وقت، طي تماس تلفني با من ـ که آن زمان در بنياد مستضعفان مشغول فعاليت بودم ـ اظهار داشت: آقاي لولاچيان استعفا کرده و من کسي را که بهتر از شما به حج اشراف داشته باشد ندارم. اين در حالي است که از سويي من عضو شوراي عالي حج بودم و از سوي ديگر آقاي هاشمي رفسنجاني، که از سوي امام فرمانده جنگ بودند، از من خواستند رياست بازسازي نواحي جنگي را به عهده بگيرم و آقاي مير حسين موسوي، نخست وزير هم با من صحبت کرده بود و آماده شده بودم که مسؤوليت بازسازي مناطق آسيب ديده از جنگ را بپذيرم و حکم را هم آقاي مهندس موسوي نوشته بود.

هرچه به آقاي معادي خواه گفتم مرا براي مسؤوليت ديگري برگزيده اند، نپذيرفت و دو ساعت بعد، حکم رياست سازمان را که طبق قانون شوراي انقلاب، قائم مقام وزارت ارشاد رييس شوراي سه نفره حج زيارت بود و بالاترين مقام در سازمان به شمار مي رفت و مسؤوليت سازمان حج و زيارت را به عهده مي گرفت، به من ابلاغ کرد. به آقاي هاشمي رفسنجاني که رياست مجلس شوراي اسلامي را به عهده داشتند، تلفن زدم که موضوع را با ايشان در ميان بگذارم، وقتي ايشان گوشي را برداشت، قبل از آن که من چيزي بگويم، ايشان اظهار کردند: حکم شما براي بازسازي مناطق جنگي نوشته شده، بايد به نخست وزيري بروي و کار خود را آغاز کني. به ايشان گفتم: کار ديگري پيش آمده است. آقاي لولاچيان از رياست سازمان حج و زيارت استعفا کرده و آقاي معادي خواه با من در مورد رياست سازمان حج و زيارت صحبت کرد. من نتوانستم ايشان را قانع کنم که حکم مسؤوليت مناطق جنگي را براي من نوشته اند. آقاي هاشمي کمي مکث کردند و فرمودند: کار سازمان حج و زيارت را قبول کن، ما فرد ديگري را پيدا مي کنيم.

سرانجام پذيرفتم و فرداي آن روز، به دستور وزير ارشاد وقت، مسؤوليت سازمان حج و زيارت را از آقاي لولاچيان تحويل گرفتم.

بيش از سه ماه به حج نمانده بود و قرار بود در آن سال با بررسي هايي که انجام شد، کار متضاد انجام نشود; کاري که در مورد مديران حج انجام مي گرفت و آن اين بود که سازمان حج و زيارت در برابر هر زائر، 4200 ريال از بابت حق الزحمه به مدير پرداخت مي کرد. از طرفي، قرار دادي با مدير امضا مي شد که براي يکصد زائر 250000 ريال سعودي بپردازد. در واقع اين پول به صورت امانت در اختيار مديران قرار مي گرفت، اما مديران نه تنها وجهي به سازمان نمي پرداختند، گاهي اضافه براين هم مي گرفتند. در بررسي هايي که از گروه هاي مديران در عربستان انجام دادم، متوجه شدم که ارز فروشي مي کنند. دادگاه انقلاب هم، هر يک از 20 نفر مدير حج را به چهارصد هزار ريال سعودي محکوم کرد.

کار ديگري که در سال 1360 انجام دادم اين بود که دو نفر از برادران داراي تجربه در امور حج را به عنوان مدير گروه برگزيديم و براي هر يک از آنان، معاوني قوي تعيين کرديم و از ايشان خواستيم که مانند همه مديران، گروه يکصد نفري را اداره کنند. يکي از مديران 115000 و ديگري 125000 ريال سعودي هزينه کردند و زائرانشان هم از آن ها راضي بودند. با اجراي اين طرح، معلوم شد که هر مديري بيش از نيمي از 250000 ريال را به جيب خود مي ريزد. پس از اين بود که جلساتي با آقاي لولاچيان سرپرست حج گذاشتيم و برنامه ريزي کرديم که در سال 1361 تدارکات حج را خودمان به دست بگيريم. اين تصميم را در شوراي عالي حج که در حضور آقاي مهندس موسوي نخست وزير، مصوّب کرديم.

حجگزاري در سال 1361 خورشيدي

همانطور که پيشتر گفته شد، سه ماه به حج مانده بود که مسؤوليت حج را به عهده گرفتم. آقاي بهرامعلي ذي حساب حج و زيارت بود و دو ـ سه روز اول، هر روز يک تلکس بلند بالا به آقاي حسيني، رييس بانک ملي، شعبه جده مي زد و از من امضا مي گرفت. روز سوم وقتي برگه تلکس را آورد که امضا کنم، به ايشان گفتم: شما محاسبه کنيد که پول گوشت گوسفند و مرغ چند ريال مي شود بعد بياور تا امضا کنم. در سال 61، حدود 000 120 نفر زائر داشتيم، هزينه گوشت مرغ و گوسفند را حساب کرد و آمد گفت: حساب کرديم، شد بيست و دو ميليون (000 000 22) ريال سعودي. به ايشان گفتم: يک نفر از ذي حسابي معرفي کنيد تا خريد گوشت گوسفند و مرغ انجام شود. آقاي محمد خندان را، که از تجار مؤمن و متعهّد بود و از وجود ايشان در ستاد استفاده مي شد، به مکه فرستادم و تلفني به اطلاع آقاي بهرامعلي رساندم که نامه اي براي آقاي حسيني، رييس بانک ملّي جده ارسال شده و از ايشان خواسته ام اعتبار لازم براي آقاي محمد خندان جهت خريد گوشت گوسفند از ترکيه و مرغ از فرانسه را تأمين کند. آقاي خندان از برادران با تجربه اي در تجارت بود. با بررسي هايي که شده بود، گوشت گوسفند را از ترکيه خريد و ما 11 نفر ذابح از ايران فرستاديم تا نظارت کامل بر ذبح و با حذف دمبه و شکم، گوشت ها را به عربستان ارسال کنند. گوشت مرغ هم از فرانسه خريداري شد. البته به طور مستقيم نمي توانستيم بخريم بنابراين، يارانه گوشت را به تجار عربستان داديم و خودمان به طور مستقيم به نام آن ها وارد کرديم.

برخي اقلام; مانند چاي، شکر، نوشابه را چون به صورت عمده مي خريديم، نصف قيمت تمام مي شد.

مديران کاروان هاي حج تا سال 61، همان مديراني بودند که از زمان رژيم گذشته فعاليت مي کردند و ما چاره اي نداشتيم که بعد از بررسي، از ميان آن ها، بهترين ها را انتخاب کنيم و بايد براي آينده حج نيروهاي متعهدي را تربيت مي کرديم. بنابراين، حدود 1200 ناظر از برادران انقلابي و مؤمن برگزيده شدند تا به عنوان ناظر مالي، به کار مدير نظارت کنند و نيز نقش رابط را داشتند. کارها و برنامه ها را به وسيله آن ها به مديران ابلاغ مي کرديم. آنان همچنين بر اجراي ابلاغيه ها و برنامه نظارت مي کردند.

چون اين طرح براي نخستين بار بود که اجرا مي شد، حدود ده نفر از مديران برجسته و شناخته شده را به دفتر خواستم و به آن ها گفتم که شما براي هر زائر 420 تومان دستمزد مي گرفتيد، امسال هم که تدارکات را خودِ سازمان به عهده گرفته، دستمزد شما را دو برابر، حدود 800 تومان محاسبه مي کنيم. آقاي سلطاني شيرازي که در ميان جمع بود، گفت: به هر نفر 1000 تومان بدهيد. گفتم: يک شرط دارد و آن اين که 800 تومان را پايه قرار دهم و دويست تومان ديگر را به هر مديري که بهتر عمل کرد مي پردازيم. اين پيشنهاد را پذيرفتند امّا هنگامي که خواستند از جلسه خارج شوند، به همه شان گوشزد کردم که من مانند مديريت گذشته عمل نخواهم کرد، اگر همه مديران هم استعفا کنند، به 1200 ناظر حکم مديريت خواهم داد.

مسأله ديگري که براي ما اهميّت داشت، بهاي خودروهاي حمل زائران به عرفات و منا بود. قيمت ها را بالا برده و دو برابر کرده بودند. آقاي اصفهانيها، که معاون مالي من بود و براي ساماندهي امور، پيش از موسم، در عربستان به سر مي برد، تلفني خبر داد که مسؤولان سال گذشته (1360خورشيدي) قرارداد بهاي حمل و نقل و خيمه هاي منا و عرفات را مبلغ 150 ريال و در سال آينده (1361) 200 ريال بسته اند، در حالي که تعرفه دولتيِ خودِ عربستان، 100 ريال سعودي است. از ايشان خواستم که با عبدالواسع، وزير حج (وقت) عربستان ملاقات نموده، مسأله را مطرح کند. فرداي آن روز، تلفن کرد و گفت: توجهي به نظر ما نمي کنند.

فرداي آن روز، بي درنگ عازم عربستان شدم. دو روز در مدينه بودم و پس از آن، از مسجد شجره احرام پوشيده، مُحرم شدم و به مکه مکرمه رفتم. با بعضي از برادران همکار مشورت کرديم و تصميم اين شد که تلگرافي به نايف، وزير کشور بزنم و به وي بگويم که بهاي تعرفه خودِ شما براي حجاج، 100 ريال است، بنابراين، ما زير بار تحميل نمي رويم. شما راه را براي ما باز کنيد، ما مي خواهيم با پاي پياده به عرفات برويم. البته روي اين مسأله هم انديشيده بوديم که اگر قرار شد مسير مکه تا عرفات را پياده روي کنيم، چگونه عمل کنيم. در سال قبل، حدود 60 نفر را براي تبليغات آموزش داده بوديم. در ضمن نيمي از زائران ما پيرمرد و پير زن بودند و احياناً بعضي از آن ها هم نمي توانستند پياده روي کنند. براي تقريباً نيمي از آن ها; اعم از پيرمرد و پيرزن و يا افراد بي تفاوت فکر کرديم ماشين باري (لري) بگيريم. عربها به ماشين باري لري مي گويند.

ساعت 12 شب با آقاي سيد محمد خوئيني ها، که نماينده حضرت امام(قدس سره)  در امور حج بود، ملاقات کردم و با ايشان در ميان گذاشتم که تصميم دارم تلگرافي به نايف، وزير کشور عربستان بزنم و به نرخي که براي حجاج ايراني تعيين کرده اند اعتراض کنم و گوشزد کنم که اگر عادلانه محاسبه نکنند، زائران ايراني با پاي پياده و به صورت راه پيمايي مسير مشاعر را طي خواهند کرد. به آقاي خوئيني ها اطمينان دادم که با اين پيشنهاد، آنها عقب نشيني

خواهند کرد و ده در صد احتمال هست که روي حرفشان بايستند و پافشاري کنند، در اين صورت 50 % از زائران را، که پيرمرد، پيرزن و يا در اين امور بي تفاوت هستند، با ماشين لري اعزام مي کنيم و 50 % ديگر را با برنامه ريزي ويژه و با تعدادي سواري که در اختيار سازمان حج است ان شاء الله جابه جا مي کنيم. ايشان پذيرفتند و قول دادند که از اين تصميم حمايت کنند و عقب نشيني ننمايند.

گروه تبليغات را که 6 نفر بودند، برگزيديم و آموزش مختصري هم داديم و اعزامشان کرديم. آقاي خوئيني ها هم وقتي از سوي امام خميني(قدس سره) به عنوان نماينده ولي فقيه در امور حج و سرپرست حجاج بيت الله الحرام برگزيده شدند، افراد انتخابي ما را، به دليل نداشتن شناخت از ايشان، آنان را قبول نداشتند، بنابراين، تعدادي از دانشجويان تسخير لانه جاسوسي; مانند آقايان اصغرزاده، رسولي و مير دامادي را با خود به مکه آوردند. امّا تيم ما که مهيّا بودند، تمام کارهاي چاپ اعلاميه و نشريات و غيره را انجام مي دادند. در هر حال، آقاي خوئيني ها با فعاليت هاي ما کاملاً موافق بود.

بنده تلگرافي با عنوان نايف، وزير کشور، تهيه کردم و در نامه اي خطاب به ايشان نوشتم: ما بر اساس تعرفه خودتان، بيش از يکصد ريال، براي خيمه و وسيله آمد وشد منا و عرفات پرداخت نخواهيم کرد، در غير اين صورت، راه را براي ما باز کنيد تا پياده به عرفات برويم.

رونوشتي از آن را هم براي وزير حج فرستاديم.به دنبال اين اقدام، برخي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، که به حج آمده بودند و تعدادشان به 40 مي رسيد، با ما با تندي و اهانت برخورد کردند. فرزند کوچک مرحوم آيت الله کاشاني به ستاد آمد و گفت: انقلابي شده اي! در اين دو ـ سه روز، در پي تذکرات و تلگراف شما برخورد بدي با ما دارند. آيت الله جنّتي آمد و با ناراحتي گفت: آقاي توکلي! چه مي کني؟! ايشان را به داخل ستاد آوردم و مسائل را برايش توضيح دادم، به طوري که کاملا قانع شد.

نتيجه تلگراف به وزير کشور جالب شد. آنها پاسخي سرّي به سفارت ما در جده فرستادند و از سفارت با ما تماس گرفتند و گفتند: نامه محرمانه اي خطاب به شما فرستاده اند، خودتان بياييد و آن را بگيريد. در پاسخ ايشان گفتيم: وزارت کشور عربستان امکانات زميني و هوايي فراواني دارد، شما نامه را به خودشان برگردانيد، تا خودشان به ما برسانند.

به هر حال، نامه را تا اول شب آوردند. بسيار با آداب و القاب نوشته شده بود. در ضمن براي اين که بار سياسي آن را کم کنند، آقاي نايف نوشته بود که اين مشکل مربوط به شرکت نقابه است، اميدواريم حل شود. پس از آن، دو معاون وزير کشور و وزير حج عربستان به ستاد ما آمدند و گفتند: ما آمده ايم که مشکل شما را حل کنيم و از ما دعوت کردند که در شرکت نقابه به مذاکره و گفتگو بنشينيم. در پاسخ آنها گفتم: سفارت ما همين جا است، شما به نمايندگان مجلس ما توهين کرده ايد. سخنان ما به قدري طولاني شد که حتي دوستان ما از من خواستند که بيش از اين سخت گيري نکنم.

سرانجام سه نفر را که عبارت بودند از: معاون مالي، رييس مسکن ستاد مکه و آقاي جواد مقصودي، به ايشان معرفي کرديم و به دوستان توصيه کردم که اگر در جلسه باز هم حرف خودشان را زدند، جلسه را ترک کنيد. جلسه نخست را نيمه کاره رها کردند ولي دو معاون وزارت کشور و حج عربستان، گفتگو را پي گرفتند و در جلسه دوم تصوب شد که همان 100 ريال پرداخت شود و نظريات ديگر ما بعد از حج دنبال گردد.

اين مصوّبه براي ما بسيار مهم بود; زيرا اولاً: حدود 30 ميليون تومان قيمت پايين آمد. ثانياً: از نظر سياسي، ما در کشور آن ها به خواسته ها ونظريات خودمان رسيديم که مهم تر از مورد اول و سود مادي است.

وقتي برادران صورت جلسه تقريبي را آوردند، به آن ها گفتم: در اين باره با هيچ کس صحبتي نکنيد. از طرف آقايان نمايندگان مجلس هم دعوت شده بودم که صبح روز بعد، در جمع آنان حضور يابم تا در بعثه مرا استيضاح کنند! به اتفاق آقاي جواد مقصودي در جلسه ايشان شرکت

کردم. آقاي حاج سعيد اماني و آقاي موحّدي کرماني هم شرکت داشتند. جلسه ساعت حدود 5/7 صبح آغاز شد. ابتدا جناب آقاي احمد کاشاني (فرزند کوچک مرحوم آيت الله کاشاني) که او هم نماينده مجلس بود، سخنان خود را با تندي و ناراحتي شروع کرد و گفت: شما انقلابي شده ايد! مي خواهيد زائران را به کشتن بدهي و... افراد ديگري هم از اين نوع سخنان، حتي با اهانت گفتند. در اين ميان، آيت الله موحّدي کرماني اعتراض کرد و گفت: اين چه برخورد با يک مسؤول نظام جمهوري اسلامي است؟!

از آيت الله موحدي کرماني تقاضا کردم که اجازه دهند آقايان هرچه در دل دارند اظهار کنند. خلاصه مطالب آنان را ياد داشت کردم و وقتي صحبت هايشان تمام شد، سخنانم را آغاز کردم. ابتدا خطاب به آقاي کاشاني گفتم: ما تازه انقلابي نشده ايم، وقتي شماها نوجوان بوديد، بنده و دوستانم به جرم اعدام انقلابي حسنعلي منصور در زندان شاه به سر مي برديم و...

و امّا نتيجه نامه نگاري ها و تلگراف اين است که مي بينيد. نامه را به ايشان ارائه کردم و نتايج آن را توضيح دادم و گفتم: اولين موفقيت ما اين است که 30 ميليون تومان از آن ها گرفتيم و موفقيت دوم در بُعد سياسي است که آن مهم تر مي باشد.

در پايان حج همين سال با وزير حج عربستان جلسه اي داشتيم که نتايج و ره آورد خوبي هم داشت و در همان سال اذعان کردند که زائران جمهوري اسلامي ايران با نظم خوب و آرايش منظّمي مي آيند و به همين نظم بر مي گردند و نمونه هستند.

حجگزاري در سال 1362 خورشيدي

در سال 62 که رزمندگان ما در عمليات و الفجر 1 و 2 به اهداف از پيش تعيين شده خود نرسيدند و به زعم دشمنان شکست خوردند! برخورد مسؤولان عربستان سعودي با ما بسيار بد و نامناسب بود. در هر سال مذاکره اي رسمي با وزير حج و اوقاف عربستان داشتيم ليکن در سال 62 نماينده کشور ما در سطح کاردار بود. سفارت عربستان سعودي براي سازمان حج و زيارت پيام فرستاد که هرکس براي مذاکره مي آيد، داراي اختيارات کامل باشد.

در سال پيش (1361) با آقاي معادي خواه، وزير ارشاد وقت جمهوري اسلامي ايران به عربستان رفتيم و با نايف، وزير کشور عربستان مذاکراتي طولاني انجام داديم. آن ها به مسأله برپايي مراسم برائت از

مشرکين معترض بودند. سفر رسمي ديگري هم به امارات داشتيم که با شيخ زايد و ديگر مسؤولان آنجا به گفتگو پرداختيم و تا حدّي آن ها را توجيه کرديم.

امّا در سال جاري (1362) روابط فيمابين بسيار بد و نامناسب بود. گروهي که براي اجاره مسکن در مکه به سر مي بردند، 18 نفر بودند و در سال هاي گذشته، معمولاً در مدت 5/2 تا سه ماه مسکن زائران اجاره مي شد، امّا در اين سال گرچه جمعيت اين گروه به 36 نفر افزايش يافته ليکن امن العام (سازمان امنيت) عربستان در پيشرفت کارهاي ستاد مسکن جمهوري اسلامي موانع ايجاد مي کند و برخورد بد دارد.

براي حل اين مشکل، با آقاي سيد محمد خاتمي، وزير ارشاد وقت صحبت کردم و گفتم که کاردار ايران پيام داده که شخص تامّ الاختياري بفرستيد تا با مسؤولان عربستان گفتگو کند، به نظر ما صلاح اين است که خودِ شما در رأس هيأت مذاکره کننده باشيد. ايشان راضي به انجام اين سفر نشده، و آن را به خود من واگذار کردند.

در هر حال، خودم در رأس هيأتي شش نفره، براي مذاکره به سفارت عربستان معرفي شدم. وقتي وارد عربستان شديم، هيچ کس براي استقبال به فرودگاه نيامد و اين حاکي از روابط بسيار بد دو کشور بود. حتي آقاي هاشمي، کاردار هم نيامد. تنها کسي حضور داشت، مهندس عظيمي بود که از طرف خود سازمان حج و زيارت، براي پيگيري کارها به عربستان آمده بود. به ايشان گفتم ما پيغمبر بي تکبّر هستيم، اگر شما هم نبوديد با تاکسي مي آمديم!

در هر حال، از فرودگاه به سفارت ايران رفتيم. آقاي هاشمي کاردار، از کارمندان ذوب آهن اصفهان بود، تقريباً حدود سه ماه بود که براي کارداري ايران در جده معرفي شده بود، امّا با کارهاي سياسي و ديپلماتيک اصلا آشنايي نداشت. ايشان را راهنمايي کردم که از طريق بعضي از کارمندان با سابقه سفارت ايران، با وزارت خارجه عربستان اقدامات ديپلماتيک را آغاز کند. ما خودمان هم به وسيله نماينده سازمان، آقاي مهندس عظيمي، با دفتر وزارت حج عربستان، به وسيله آقاي قاشق جي رييس دفتر وزير حج عربستان اقدام کرديم.

براي ملاقات و مذاکره با وزير حج، حدود يک هفته منتظر مانديم. آن هم در حالي که در قالب يک سفر رسمي آمده بوديم و بايد ميهمان آنان باشيم! اين ها همه حاکي از اين بود که اين کشور رابطه نامناسب و بدي با کشور ما دارد.

لازم است به اين نکته مهم نيز اشاره کنم که وقتي با آقاي خاتمي، وزير ارشاد، صحبت شد که در رأس هيأت، براي مذاکره با مسؤولان حج عربستان، در اين سفر حضور داشته باشد و ايشان امتناع کرد، بهوسيله مرحوم حاج احمدآقا، براي ملاقات با امام(قدس سره) وقت گرفتم و هنگامي که در آستانه حرکت بوديم، خدمت امام رسيديم و به ايشان عرض کردم: بنده در رأس يک هيأت شش نفره براي مذاکره در مورد حج عازم عربستان هستيم، به مجرد آغاز مذاکره، سعودي ها مسأله برائت و راهپيمايي را مطرح خواهند کرد. حضرت عالي هر جور مي فرماييد بنده همانگونه عمل کنم. امام(رحمه الله) فرمودند:شما بگوييد من مسؤول رسمي جمهوري اسلامي ايران هستم و آمده ام براي راه اندازي امور حجاج کشورمان، ضوابط شما را هم قبول دارم.

ممکن است بگويند در رابطه با برائت و راه پيمايي مذاکره کنيم. اگر چنين گفتند، شما بگوييد: رهبر انقلاب براي اينگونه مسائل نماينده دارد، شما با او مذاکره کنيد. با اين حرف مسؤوليت را از دوش خودتان برداريد.

همانطورکه پيشتر گذشت، دست اندر کاران عربستان، در اين سفر رسمي، تا يک هفته با ما ارتباط برقرار نکردند، و پس از يک هفته، آقاي قاشق چي، رييس دفتر وزير حج، با سفارت ما تماس گرفت که امشب وزير به جده مي آيد، شما آماده هستيد مذاکره کنيد؟

گفتم: ما يک هفته است که منتظريم.شب، در وزارت حج، در جده با آقاي عبدالواسع، وزير حج عربستان سعودي وارد مذاکره شديم. وي ابتدا رو من کرده، گفت: من نبايد با شما مذاکره کنم، شما قائم مقام وزارت ارشاد هستيد، شما بايد با قائم مقام من، آقاي بوقيس به گفتگو بپردازيد، امّا چون مسأله مهم بود، مَلِک مرا خواست و مطالبي را گوشزد کرد و اکنون من از طرف ملک مأمورم که با شما مذاکره کنم. گفتگو را آغاز کرديم. بعد از حمد و ستايش خداوند متعال، مطالبي را که امام(قدس سره)فرموده بودند، براي ايشان مطرح کردم و گفتم: من يک مسؤول رسمي از طرف جمهوري اسلامي ايران هستم که براي راه اندازي امور حجاج آمده ام و ضوابط شما را هم قبول دارم.

همانگونه که حضرت امام پيش بيني کرده بودند، عبدالواسع مسأله برائت و راهپيمايي را مطرح کرد. به ايشان گفتم: در اين مورد امام نماينده دارد، شما بايد مسائل برائت و راهپيمايي را با ايشان در ميان بگذاريد. مذاکرات ادامه پيدا کرد. عبدالواسع پيشنهاد کرد که متن مذاکرات نوشته و امضا شود. گفتم خوب است. اينجا بود که رو به آقاي بوقيس قائم مقام خودش کرد و گفت: شما پنج شنبه به وزارت خانه بياييد و مذاکرات را تهيه کنيد تا امضا کنم.

فردا صبح، همراه هيأت، به سفارت سعودي رفتيم و مذاکره را با آقاي بوقيس آغاز کرديم که همه اش ثبت شد.

آقاي بوقيس مي خواست برائت و راهپيمايي را هم جزو يکي بندهاي مذاکره قرار دهد که به ايشان گفتم: در جلسه گذشته به وزير هم گفتم که در اين مورد بايد با نماينده امام گفتگو کنيد.

مذاکره در شش نسخه تايپ شد. آقاي بوقيس به من گفت: شما امضا کنيد تا از وزير هم امضا بگيرم. گفتم: بايد آقاي عبدالواسع امضا کند. آقاي دکتر وحيد سرپرست هلال احمر ايران که جزو هيأت شش نفره بود گفت: اين همه سخت گيري نکنيد. گفتم: اين از نظر ديپلماسي درست نيست ولي اگر مي فرماييد امضا مي کنم. بعد از مقداري چانه زني سياسي، امضا کردم و درهمين حال يک نسخه از امضا شده ها را برداشتم و در داخل کيفم گذاشتم.

کاردار جمهوري اسلامي ايران، آقاي هاشمي که در مذاکرات حضور داشت، ناراحت شد. از جلسه که خارج شديم، به ايشان گفتم: الآن اگر به ايران بروم، از من خواهند پرسيد که نتيجه مذاکرات چه بود. هر سطر آن مورد دقت قرار خواهد گرفت. حضرت امام، رييس جمهور، رييس مجلس، نخست وزير و وزير خارجه مذاکرات را پي گيري خواهند کرد.

بعد از جلسه، از بوقيس خواستيم که دستور دهد براي تهيه بليت به مدينه تدارک ببينند، چون ايام ماه رجب بود و بليت گير نمي آمد. رييس هواپيمايي سعودي که در جلسه حضور داشت، همانجا دستور تهيه بليت به مدينه را گرفتيم. فردا شب که از مدينه براي برگشت به ايران به جده برگشتيم، جمعه شب بود. به مقصد ساختماني که در اجاره ما بود راه افتاديم، نزديک ساختمان که رسيديم ديديم آقاي هاشمي، کاردار، قد


مطالب مشابه :


حج گزاري در سال هاي آغازين انقلاب

وقتي پدرم بعد از سفر حج براي خداحافظي سفارت عربستان سعودي براي سازمان حج و زيارت پيام




خاطره تكان‌دهنده آيت‌الله مرعشي نجفي و پيام به علماي نجف

کاروان حج 11023 نجفي و پيام به با پدر من‌ خداحافظي‌ كرد و رفت، پدر من




روز شمار عید غدیر خم

پيامبر خدا صلي الله عليه و اله براي سفر حج پيام رسول خدا کنيد، بوي خداحافظي




حرمي كه سقفش آفتاب و گنبدش خاكي است؛ بقيع، سلام!

مي‌شوند و تازه در مي‌يابند كه عاشقي مدينه يعني چه و البته موقع خداحافظي سفر به شهر




متن خــداحافظي عليرضـا حسيني ، بخشـدار سـابق با مردم و مسئولين منطقه ي جلگـــــه

متن خــداحافظي عليرضـا حسيني ، بخشـدار سـابق با مردم و مسئولين منطقه ي جلگـــــه




غدير شناسى (1)

در ميان مردم براى سفر حج ندا در ده و بيعت كنند و آنگاه پيام آن حادثه خداحافظي كرد و




برچسب :