پروفسور عليمحمدي

بينم چه طوري كار مي‌كنند. در دنيا هر چقدر Capacity بود، تقريبا من رفته بودم و طرز كارشان را از نزديك ديده بودم بعد به ايران آمدم. هيچ وقت يادم نمي‌رود، آن موقعي كه تازه مد شده بود كه Shant توي مغز مي‌گذاشتند، من در حدود 20 تا شنت گذاشته بودم که به ايران آمده بودم.
بعد از برگشت از انگلستان در ايران در بخش جراحي اعصاب بيمارستان امام خميني كه آن موقع به بيمارستان پهلوي معروف بود مشغول كار شدم و خيلي علاقه داشتم كه كارهاي جديد در ايران بكنم، من يادم مي‌آمد كه آن زمان، آنژيوگرافي براي اولين بار در ايران كرديم، ديسكوگرافي گردن و، هيپوفيزكتومي از راه بيني را براي اولين بار من در ايران كردم. خيلي علاقه داشتم كه پاركينسون عمل بكنيم. پاركينسون را در ايران آقاي پروفسور ابراهيم سميعي شروع كرده بود. و من يك تعدادي از ايشان ياد گرفته بودم و كاملش كردم حدود 410 عمل پاركينسون داشتيم، از كارهاي جديدي كه در آن زمان بود، يكي ديسك‌هاي گردن بود كه خودم در آن زمان شروع كردم در آن زمان كه وسايل MRI و CT را نداشتيم، زحمت و مشقات فوق‌العاده و آنژيوگرافي مي‌كرديم، ديسكوگرافي مي‌كرديم، بعضي از روزها 5 تا 6 تا آنژيوگرافي وربترال مي‌كرديم. سپس به تدريج در دنيا مد شد كه آنژيوگرافي را با انژكتور مي‌كردند و ما هم آنژيوگرافي را با انژكتور در ايران شروع كرديم. بعد الكتروكورتيكوگرافي در دنيا مد شد و ما در ايران شروع كرديم.
هر سال تابستان به كالج مي‌رفتيم تا ببينيم چگونه عمل‌هاي بزرگ را انجام مي‌دهند، آن جا كارهاي بزرگ را ياد مي‌گرفتيم، وسايلش را مي‌خريديم و به ايران مي‌آوردم، چيزي كه من خيلي علاقه داشتم عمل بكنم آنژيوم‌هاي مغز بود.
جناب استاد! خواهش مي‌كنم قدري از دوران كودكي و خانواده خود توضيح بفرمائيد؟
از يك خانواده متوسطي از نظر فرهنگي و از نظر مالي در خيابان استخر متولد شدم. يك برادر و يك خواهر دارم.
مدرسه‌مان غزالي بود، دبيرستان رهنما و بعد دبيرستان البرز.
من يادم نمي‌رود، وقتي مي‌رفتم دانشكدة پزشكي كنكور بدهم در يك لحظه توي مغزم گفتم: خدايا! آيا مي‌شود من كنكور قبول شوم. من سال اول كنكور قبول شدم بعد در همان دانشگاه استاد شدم و همانجا بازنشسته شدم، مثل برق زمان گذشت. الان در خدمت شما هستم و باز هم سعي مي‌كنم به اين مملكت خدمت كنم.
در مورد وضعيت تحصيلي شما مي‌خواهم بدانم دوران دانشجويي شما چگونه بود؟
يادم مي‌آمد من سال ششم ابتدايي، شاگرد اول شدم و آن زمان یک قابوسنامه به من جايزه دادند. در دوران دبيرستان در رياضيات خيلي قوي بودم و در كلاس، هيچ كسي در حل مسايل رياضي و جبر و هندسه روي دست من نبود. معلمي داشتيم به نام آقاي نحوي و معلم ديگري داشتيم به نام آقاي ابوترابيان، اينها به مناسبت اينكه رياضيات من خيلي خوب بود، خيلي به من علاقه داشتند. يادم مي‌آيد، مي‌خواستم بروم دبيرستان البرز، اسم بنويسم، آن موقع 244 تومان مي‌گرفتند و ثبت نام مي‌كردند، من پول نداشتم و آقاي نحوي پول از جيبش درآورد و به من گفت: بيا، من اسمت را مي‌نويسم. آن موقع اينقدر روابط معلم‌ها و شاگردها نزديك بود. در دبيرستان البرز هم از شاگردان خوب بودم، آن موقع زمان مصدق، جنجال و حزب دسته‌بندي، حزب توده و يك عده مليون بود كه من سعي مي‌كردم، كه از اين چيزها جدا شوم و به درسم برسم.
رشتة پزشكي را انتخاب كرديد؟
من نمي‌دونم كه واقعا چي شده كه من پزشك شدم. يادم مي‌آيد كه من از بچگي هميشه دوست داشتم دكتر بشوم، به خصوص كه در ايران پزشك از زمان قديم يك احترام خاصي در جامعه داشت.
شايد وقتي آدم بزرگتر شود، فكر مي‌كند كه از اين راه بهتري شود به جامعه خدمت بكند و خدمت كردن به مردم يك فاكتور خيلي مهم و لذت بخش است. من هنوز وقتي كسي را از درد نجات مي‌دهم، لذت مي‌برم و شايد واقعا دليلش اين است كه من هميشه مي‌خواهم به مردم خدمت كنم ولي چيز خاصي را الان نمي‌توانم بگويم. در ضمن تحصيل هميشه دلم مي‌خواست كه بهترين رشته‌هاي جراحي را انتخاب بكنم و به كار خودم اعتقاد داشتم و تحقيق كردم و ديدم كه رشتة جراحي مغز رشتة خوبي براي من است.
در دانشكدة پزشكي، هيچ وقت يك نمرة تجديد نداشتم و هميشه با نمرات خوب قبول مي‌شدم.
استاد! خاطره‌اي شيرين از دوران طبابت در ذهن داريد برايمان بازگو بفرمائيد؟
يادم مي‌آيد كه از خارج آمده بودم به ايران يك شب در منزل ما را زدند، رفتم دم منزل ديدم كه حدود 7، 8، 10 نفر آدم و در بين آنها 2 تا پليس آمده‌اند، خيلي من يكه خوردم كه اينها آمده‌اند، بگيرند و ببرند! يك وقت ديدم يكي از آقايان جلو آمد و خيلي محترمانه گفت: ما امشب مريضي داريم كه مريض ما يك داماد است و امشب، شب عروسي‌اش بوده. در حين اينكه اين ور و آن‌ور مي‌دويد تا مراسم عروسي را آماده بكند، ميخ‌هايي كه براي چادر در حياط زده بودند كنده مي‌شود و به سر داماد مي‌خورد و شروع مي‌كند به حالت تهوع و استفراغ و بعد مي‌رود توي حالت اغماء ما خواهش مي‌كنيم كه شما بيائيد اين مريض را ببينيد.
چند تا دكتر آمده‌اند و گفته‌اند كه جراح مغز بايد او را ببيند. من يك مقدار آرامش پيدا كردم و فورا كيفم را برداشتم و رفتم مريض را ديدم. ديدم كه مهمان‌ها يك عده‌اي نشسته‌اند و داماد را هم توي يك اتاق ديگر در حالت اغماي عميق خوابانده‌اند وقتي معاينه‌اش كردم، ديدم تمام علائم يك خونريزي مغزي را دارد. فوري او را به بيمارستان منتقل كرديم. وقتي به بيمارستان رسيديم، ساعت 1 و 2 نيمه شب بود و فاميل داماد به اضافه تعداد زيادي از مهمانها دنبال اين راه افتاده بودند و مريض چون در حالت اغماي عميق بود ديگر ما بيهوشش نكرديم همين‌طوري او را به اتاق عمل برديم و سرش را تراشيديم و يك عده‌اي از اين دكترهايي كه بين مهمان‌ها بودند به ما كمك كردند و مريض را كرانیوتومی مي‌كرديم و خونش را در آورديم. خون كه بيرون آمد، به تدريج مريض شروع به بهوش آمدن كرد. خيلي هم داد و فرياد مي‌زد. به هر حال ما سر مريض را دوختيم و ساعت 5 بعد از نيمه شب شد، هيچ وقت يادم نمي‌رود.
او بعدا يكي از بهترين دوستان زندگي‌ام شد، خوب شد و بعد با آن خانم ازدواج كرد و گاهي اوقات او را مي‌بينم و اين يكي از خاطرات خوب زندگي من بود.
در دانشكده پزشكي، بخش جراحي اعصاب بوديم و استاد ما جناب پروفسور اجمالي سليمي بودند كه ايشان در قيد حيات هستند و ايشان را مثل پدرم دوست دارم.
ايشان در خاطراتشان مي‌گفتند موقعي كه من آمدم به ايران راديولوژي به اين صورت نبود، آنژيوگرافي نمي‌توانستيم بكنيم، خون نداشتيم به مريض بزنيم يكي از خاطراتي كه ايشان تعريف مي‌كردند اين بود كه روزي يك مريضي را عمل كردند كه اين مريض خونريزي كرد، خون نبود، من خوابيدم كنار اتاق عمل، خون مرا گرفتند و توي يك شيشه كردند و به مريض دادند. و حالا وقتي ما اين وضعيت رامي‌بينيم و مقايسه مي‌كنيم، خوشحال مي‌شويم. من يادم مي‌آيد كه چند سال پيش از سوئيس، اسرائيل دانشمندانشان به اينجا مي‌آمدند، مي‌ديدند ما چه مي‌كنيم، آنها تعجب مي‌كردند كه ما در چه سطح بالايي از جراحي اعصاب كار مي‌كنيم. حتي يادم مي‌آيد از سوئيس به ما گفتند كه ما هيچ كاري اضافه‌تر از شما نمي‌كنيم. پروفسور بلر رئيس دانشكدة پزشكي تل‌آويو و يكي از جراحان اعصاب بزرگ دنيا آمده بود، اتاق عمل و كار ما را ديده بود، از من سوال كرد كه شما دستگاه CT اسكن در ايران داريد، من گفتم: 3 تا داريم، او گفت: ما هنوز در اسرائيل دستگاه CT نداريم وسايل كرانيوتومي كه ما در اتاق عمل‌مان استفاده مي‌كرديم، آنها نداشتند. ما در يك سطح خيلي خوبي در جراحي اعصاب پيش رفته بوديم و هنوز هم جراحي اعصاب در ايران يكي از رشته‌هاي جراحي پيشرفته است كه ما مي‌توانيم با خارجي‌ها رقابت كنيم.
در بيمارستان امام خميني هم شاگردان بسيار با استعدادي داشتيم، و مثلا با ميكروسكوپ به اندازه‌اي قشنگ كار مي‌كردند كه آدم وقتي مي‌رود خارج، مي‌بيند هيچي كم ندارند و يك چيزهايي هم اضافه دارند.
به خصوص از نظر تئوري آنها يك كمي جلوتر باشند. بيشتر كنفرانس مي‌دهند،بیشتر می نویسند ولی ما ایرانیهابیشتر عادت داریم که بيشتر عمل بكنیم و بيشتر كار بكنيم، كارهاي دستي‌مان واقعا از نظر تكنيك خيلي قويتر از آنهاست.
دكتر لطفا كمي راجع به اساتيد خود مخصوصا آنهايي كه روي شما تاثير گذار بوده‌اند صحبت بفرمائيد.
دكتر ابراهيم سميعي اولين جراحي مغزي است كه به ايران آمد و ايشان تحصيل كردة آلمان و سوئيس هستند. در حدود 18 ماه بعد از ورود ايشان به ايران آقاي دكتر عاملي آمدند، ايشان تحصيلاتشان را در انگلستان تمام كردند. وجود اين دو نفر درايران باعث شد، كه جراحي اعصاب پايه محكم و قوي داشته باشد.
دكتر سميعي وقتي آمدند خودشان تعريف مي‌كنند كه جراحي را به اين صورت نداشتيم، مثلا تشخيص يك هماتوم به اين صورت كار ساده‌اي نبود. و از روي علايم باليني بيماران را عمل مي‌كرديم و پاراكلينيك به آن صورت به ما كمك نمي‌كرد به تدريج دستگاه‌هاي آنژيوگرافي به ايران آمده و آنژيوگرافي مي‌كردند و آن موقعي بود كه ماها آمده بوديم و جوان بوديم و فعاليت مي‌كرديم. حدود 1965-1964 بود كه من به ايران آمدم.
به انگلستان كه رفتم «درت فيلد» يكي از استادان برجستة انگليس بود و از آمريكا براي ايشان مريض مي‌فرستادند، ايشان در Posterior fosa خيلي زبر دست بودند و بعد از ايشان دكتر ديگري به نام دكتر والنتاينوك كه در من خيلي تأثير گذاشت و انگليسي بود و فوق‌العاده زيبا عمل مي‌كرد دكتر ديگري به نام مگسك كه معروف بود به تندترين جراح مغز دنيا من يادم مي‌آيد كه يك روز رفتم بالاي سرش ايستادم و با او گفتم، كه شما شهرت داريد به اينكه خيلي تند عمل مي‌كنيد، مي‌خواهيم بينيم كه شما چگونه عمل مي‌‌كنيد، من خيال مي‌كردم، خيلي سريع كار مي‌كند: وقتي عملش را ديدم متوجه شدم كه با دو دست كار مي‌كند، يعني همان كاري كه با دست راست مي‌كند با دست چپ هم مي‌كند، پنس با دست راست مي‌گذاشت و با دست چپ هم مي‌گذاشت و با هر دو دست قيچي مي‌كرد. اين خيلي روي من اثر گذاشت. يادم مي‌آيد كه آن موقع تمرين مي‌كردم كه با دست چپ هم كار بكنم و تا حدي هم موفق شده بودم.
آمريكا كه رفتم، فردی به نام پروفسور (متسون) جراح اعصاب اطفال بود و در عمل‌هاي كرانيو مافارنژيوم بسيار مهارت داشت و من تكنيك‌هاي عمل هيپوفيز و كرانيوفازنژيال را از ايشان ياد گرفتم البته با ايشان كار نكردم و فقط عمل‌هايشان را مي‌ديدم. پول POOL را ديدم كه استاد كرسي جراحي اعصاب در دانشگاه نيويورك بود. اين اساتيد همه روي من تأثير گذاشتند. ايران كه آمدم تكنيك خاصي را براي خودم شروع كردم وسايلي را كه آنجا ديده بودم مانند تخت‌هاي عمل كه شكلش را دادم برايم بسازند. روي هم رفته شاگرداني تربيت كردم كه بعضي‌هايشان بهترين جراح اعصاب ايران هستند.
آيا با اساتيد خارج از كشور خود ارتباطي داريد؟
متأسفانه اساتيدي كه من با ايشان بودم همه بازنشسته شدند و بعضي‌هايشان هم از دنيا رفته‌اند اين است كه من تنها شدم. ولي خوب چرا هر موقع كه مي‌رويم در يكي از اين كنگره‌ها با تعداد زيادي از اين آقايان آشنا مي‌شويم، خيلي زياد با يارشارجين آشنا هستم پروفسور مجيد سميعي از دوستان ما هستند و دكتر كينگ King هست از انگلستان كه هنوز سركار است، پروفسور سحر در اسرائيل بود كه خيلي با من رفيق بود كه به خاطر انقلاب و بعد از جنگ روابط ما قطع شد، چون قبل از انقلاب مسافرت‌ها يك مقدار راحت‌تر بود، مسافرت‌ها بعد از انقلاب از نظر ويزا، از نظر رفت و آمد مشكل شده، زيرا با مخارج بالايي كه استادان دانشگاه داشتند براي هر استادي مقدور نبود كه خارج برود و 2 يا 3 ماه بماند و كاري را ياد بگيرد وسايل را به ايران بياورد. براي اينكه وسايل سرسام‌آور گران شده و با دلاري كه ما داشتيم، اصلا مقدور نبود.
يادم مي‌آيد كه عمل‌هاي جراحي استئوتاكسي را شروع كرديم و دستگاه ما بعد‌ها خراب شد.
دانشكده پول نداشت براي ما بخرد، براي خودمان هم 200 ميليون تومان پول مي‌خورد تا بخريم، ما مجبور شديم كه اين عمل را به كار كنار بگذاريم. الان خبر ندارم كه كسي بتواند پاركيسنون عمل بكند و مريض‌هاي ما حتما بايد به خارج بروند، فقط به خاطر اينكه ما اين بودجه‌ها را نداريم.
- به هر حال انقلاب باعث شده كه يك مقدار تفرق بيفتد.
من هميشه تأسف مي‌خورم كه چرا كارهاي ما نيمه كاره مانده البته شايد سليقة ما با سليقة بعضي از آقايان مطابقت نمي‌كرد.
در رشتة نوروسرجري يكي از رشته‌هاي ظريف، و سخت است، چرا اين رشته را به عنوان تخصصي خودتان انتخاب كرديد و ادامه داديد؟ آيا كسي مشوق شما بود؟
پدرم در سن 58-57 سالگي يك سكتة مغزي كرد و من هميشه فكر مي‌كردم كه چرا اين پيش آمد. چه كار برايش مي‌توان كرد. عزيزترين كساني كه انسان در زندگي‌اش دارد و پدر و مادرش هستند شايد اين واقعا يك انگيزه‌اي بود كه من از اين طريق به سمت جراحي مغز كشيده بشوم. آدم زحمت كشي بودم و اين برايم مهم نبود كه چقدر بايستي زحمت كشيد، پسر من الان در آمريكا در رشته Neurosurgery تحصيل مي‌كند به او مي‌گويد اگر مي‌خواهي زندگي راحت‌تر داشته باشي، برو رشته جراحي پلاستيك، براي اينكه رشته جراحي مغز و اعصاب اصلا رشتة پولسازي هم نيست و فقط زحمت دارد و او تمام اين‌ها را بررسي كرده و حتي يكي دو ماه در بخش جراحي پلاستيك كار كرده است، مي‌گويد: پرستيژي كه رشتة جراحي اعصاب دارد، رشته‌هاي ديگر ندارند: او اينطوري تصور مي‌كند و به خاطر همين دنبال پرستيژ مي‌رود و اگر هم زحمتي دارد لااقل برايش باعث افتخار باشد.

آيا در دوران تحصيلات خود مشكل عمده‌اي پيش رو داشتيد؟
سختي فوق‌العاده‌اي نداشتم خوشبختانه زندگي نسبتا مرفهي داشتم، ولي پدرم كه مريض شد كه از نظر روحي، ضربة بزرگي به من وارد شد. و در حين اينكه تحصيل مي‌كردم، بايستي زندگي را هم اداره مي‌كردم و براي من يك مقدار مشكل بود، ولي از نظر تحصيلات دانشگاهي و مدرسه‌اي هيچ مشكلي نداشتم و در كارم هميشه موفق بودم و موفقيت براي من هميشه يك انرژي درست مي‌كرد. يكي از چيزهايي كه هميشه براي آدم انرژي مي‌آورد، موفقيت است.
نظر شما راجع به وضعيت جامعه پزشكي چگونه است و به طور كلي ارزيابي شما از پيشرفت موقعي كه شما به ايران آمدید چيست؟
بعد از اينكه با پروفسور سميعي كار مي‌كرديم حتي روزي چند تا عمل مي‌كرديم. بعضي اوقات تا ساعت يك و دو بعد از نيمه‌ شب توي مطبم مريض بود كه مثلا يك آنوریسم را عمل كنم بعد از عمل آنژيوگرافي بكنم و عكس‌هايشان را در كنفرانس نشان بدهم. يادم مي‌آيد كه پاركينسون‌هايي كه عمل مي‌كردم، از خارج مي‌آمدند. يكي از لذت‌هاي من اين بود كه اين عمل‌ها را مي‌كردم و به آنها نشان مي‌دام كه ما داريم يك چنين عمل‌هايي مي‌كنيم، اينها انرژي به من مي‌داد. اين بود كه زندگي من، هميشه با موفقيت همراه بوده است.
الان همانطور كه عرض كردم انسان خواسته‌هايي دارد كه با ذهنياتش جور در نمي‌آيد. ما اميد داشتيم كه در دانشكده‌هاي پزشكي كه بوديم (خوب من 32 سال سابقة كار داشتم) من 13 سال است كه بازنشست شده‌ام. از نظر سليقه‌اي كه من داشتم با سليقه‌اي كه در بعد از انقلاب در كادر پزشكي پيش آمد، مورد نظر من و همكارانم نبود و يك عده از استادان افسرده شدند.
چون اين استادان جزء زحمت‌كشيدن كار ديگري نداشتند. ما هيچ وقت وارد سياست نشديم و هميشه كارهاي عملي مي‌كرديم، دوست داشتيم كارهاي عملي‌مان را ادامه بدهيم، بعد يك عده جوانتر‌ها آمدند و كارها را به تدريج گرفتند و يك عدة زيادي از استادان دلزده شدند. به نظر من طب ما به عقب رفت و جلو نيامد به خصوص از نظر كيفيت. من متأسفم كه يك عده از استادان ما از مملكت رفتند و اينها باعث شد كه دانشكدة پزشكي ما آن قالب‌هاي بين‌المللي را از دست داد. در همه جاي دنيا ارزش يك دانشگاه به آن پيرمردهايي است كه دور آن دانشكده هستند. و باعث افتخار آن دانشگاه هستند و متأسفانه اين پيرمردها بعد از انقلاب، همه پخش شدند و افتاد دست يك عده جوان‌هاي بدون تجربه، البته همه جاي دنيا كارهايي اجرايي دست جوان‌هاست ولي پيرمردها هم از بالا بدون اينكه دخالت بكنند نظارت مي‌كنند. شما الان وقتي يك كنگره بين‌المللي مي‌رويد، مي‌بينيد كه اكثر كنفرانس‌ها را جوان‌ها مي‌دهند ولي مي‌بينيد كه پيرمردها مي‌روند آنجا و از تجربيات خودشان مي‌گويند كه بله ما يكي چنين مريضي داشتيم. اينطوري فكر مي‌كرديم بعد ديديم، جور در نيامد، فلان كار را مي‌كرديم، خوب شد از آن تجربياتي كه شما در هيچ كتابي پيدا نمي‌كنيد با يك بيان سادة يك پيرمرد مي‌بينيد كه قضية روشن شد ولي متأسفانه بعد از انقلاب به خاطر مسايل خاصي كه پيش آمد اين پيرمردها ضايع شدند. هر كدام به يك گوشه‌اي رفتند، يك كسي رفت و همه‌اش كتاب خواند تا كتاب بنويسد. من الان دارم يك كتاب مي‌نويسم راجع به تجربياتم و در جراحي مغز، من نمي‌دانم كه بعد از مرگم كسي اين كتاب را مي‌خواند، يا نه كه چيزهايي مهمي است. و اميدواريم كه در وسط راه كارها درست بشود. خوشحال شدم كه شما اجر مي‌گذاريد به اين استاداني كه در قديم بوده‌اند و به نظر من بايستي حتما برايشان ارزش قابل بشويم. و به خاطر اينكه اينها مخزن تجربه و اطلاعات هستند. جراح جواني ممكن است برود بالاي سر مريض و نداند كه چه كار بكند، از چه راهي وارد شود.
ولي يك پيرمرد مي‌تواند خيلي قشنگ به شما بگويد كه اين مريض را بايد اينطوري عمل كرد با اينكه ممكن است خودش نتواند عمل بكند نظرش خيلي مهم است.
يادم مي‌آيد كه به اسكاتلند رفته بودم جراحي به نام پروفسور دات كه پيرترين جراح مغز و جهان بود و من به منزل ايشان رفتم او از من پذيرايي كرد. آن موقع من جوان بودم وقتي كه به ايران آمده بودم عكس‌هايي گرفته بود و به صورت اسلايد در آورده بود كه به من نشان داد و از خاطراتش برايم تعريف كرد و گفت: فردا قرار است من بروم بخشم را ببينم. من فرداي آنروز به بيمارستان ايشان رفتم. شما اگر بوديد، مي‌ديديد كه شاگردانش چه تجليلي از اين استاد مي‌كردند.
و چه جور به استقبال ايشان رفتند چگونه او را به بخش بردند و از او به چه احترامي سؤال و جواب مي‌كردند. ببيند، يك استاد دلش به اين چيزها خوش است. كلي زحمت كشيده فقط دلش به شاگردانش خوش است، به خدمتي كه كرده است. او توقع دارد كه وقتي پير شد همينطور مورد احترام قرار بگيرد، بعد از انقلاب ديدم كه احترام به استادان از بين رفت. مثلا اگر يك رزيدنت قرار است داخل بخش بفرستند، اصلا از رئيس بخش سوال نمي‌كنند كه آقا اين رزيدنت كه مي‌خواهيم بفرستيم، اصلا مورد نظر شما هست، اصلا استعداد جراحي مغز دارد. شما اين شخص را امتحان بكنيد، ببينيد كه آيا مي‌تواند يك جراح مغز خوب بشود. همينطوري يك عده مي‌آورند به عنوان اينكه مي‌‌خواهند رزيدنت شوند اين حالت به تدريج ايجاد يك دلسردي كرده و باعث شد همه چيز از هم گسيخته بشود و من نمي‌دانم وضعيت بخش‌ها الان چگونه است، اميدوارم كه به اين صورت نباشد شما وقتي خارج مي‌رويد، آنقدر رؤساي بخش مورد احترام هستند كه رئيس بخش با يك دنيا لذت وارد بخش مي‌شود و با شاگردانش صحبت مي‌كند.
هميشه در خارج، استادان به شاگردانشان افتخار مي‌كنند و شاگردان به استادانشان، اين است كه استادان را زنده نگه مي‌دارد، دنبال تحقيق مي‌روند، خوب اين خيلي مهم است، مسايل مالي كه براي استاد دانشگاه مطرح نيست (حقوق بازنشستگي من موقعي كه با رتبه 16 درجه استادي بازنشست شدم و بعد از 32 سال خدمت رسمي دانشكده حدود 000/40 تومان بود.
و الان هم كه زياد شده حدود 000/50 تومان است اينها مسايلي است كه براي استاد اهميتي ندارد)
بهترين ساعت‌هاي زندگي من زماني بود كه من درس مي‌دادم، وقتي به آمفي‌تئاتر مي‌رفتم و مي‌ديدم كه از دانشجو پر است عده‌اي هم ايستاده‌اند و به صحبت‌هاي من گوش مي‌دهند، انگار كه تمام دنيا را به من مي‌دهند يك استاد هميشه همين‌طور است. ولي الان متأسفانه كيفيت كار پزشكان يك كمي عقب‌تر رفته است. ما نبايد بگذاريم كه كيفيت دانشگاه كه يك زماني از سطح بين‌المللي بود، پائين بيايد. كيفيت و سطح يك دانشگاه زماني بالا مي‌رود كه استاد خوب داشته باشد.
آن وقت اين استعدادهاي عجيب و غريبي كه در دانشجو مي‌بينيم، وقتي به آمريكا يا انگليس مي‌رفتم، رزيدنت‌هاي جراحي مغز نگاه مي‌كردم، مي‌ديدم بعضي از رزيدنت‌هاي ما، دست‌شان قشنگ‌تر از آنهاست، عملي كه يك استاديار ما مي‌كند. خيلي قشنگ‌تر از عمل يك استاديار آنهاست و منتها اين فرد وقتي فارغ‌التحصيل مي‌شود و وارد بازار كار مي‌شود.
بايد اجاره مطب بدهد، اجارة خانه بدهد، خرج زن و بچه بدهد، خوب ندارند، پس به تدريج علم و دانش‌ را رها مي‌كند و مي‌رود دنبال ماديات تا بتواند زندگي‌اش را اداره بكند. اگر مي‌بينيد كه يك مقداري دكترهاي جوان ما عقب مي‌ماند دليل‌اش اين است.
شما چقدر مال و ثروت را در ميزان موفقيت انسان موثر می دانید؟
سال‌ها پیش از آقاي سعدي سوآل كردند ايشان فرمودند: ارزش مرد به علم است و ارزش علم به مال. شكي در آن نيست كه اگر يك آدم دانشمند نيازمند باشد، شخصيت علمي‌اش را از دست مي‌دهد. البته من به دانشگاه UCLA رفته بودم در آنجا ديدم كه يك پيرمردي با ريشي بلند، يك لباس کهنه پوشيده و يك كيفي هم بلند آويزان كرده و با يك عبايي كه مندرس هم بود، دارد راه مي‌رود. پسرم به من گفت: بابا مي‌دوني اين كيه؟
گفتم نه، گفت اين تا حالا دو تا جايزة نوبل برده است و استاد دانشگاه UCLA است، بعد پسرم گفت: او در VAN اتاقكي كه پشت ماشين مي‌بندند) زندگي مي‌كند. شايد اينها در سطحي زندگي مي‌كنند كه زندگي‌ برايشان يك مفهوم ديگري دارد.
يا شارگيل يكي از جراحان معروف دنيا است: اين يكي تركي است كه سال‌هاي سال در زوريخ است و آمد برلين و داشت ميكروسرجري ياد مي‌گرفت و من هم همزمان داشتم و Microsurgery ميكروسرجري ياد مي‌گرفتم و با هم رفيق شديم، يك روز صبح همين‌طور او مي‌آمد و يك آدامس مي‌گذاشت توي دهانش و يك سگ برمي‌داشت و كرانيوتومي مي‌كرد و شريان تمپورال سوپر فشيال‌اش را به يكي از شريان‌‌هاي مغزش وصل مي‌كرد و روي رگي كه يك ميلي‌متر قطر داشت 12 تا بخيه با ميكروسكوپ مي‌زد.
من يك روز ساعت 4 بعد از ظهر بالاي سرش نشسته بودم و نگاه مي‌كردم كه چه كار مي‌كند. او برگشت كه با من حرف بزند و يك Suction دستش بود، يكدفعه رگي كه بخيه كرده بود در Suction رفت. دكتر خيلي ناراحت شد و ناگهان همينطور كه من به او نگاه مي‌كردم شروع كرد به گريه كردن يك پروفسور عالي مقام به خاطر يك اشتباهش، اينطوري گريه كرد، بعد از 10 دقيقه كه اشك‌هايش را پاك كرد. به من گفت: شايدم ديوانه‌ام به خاطر اينكه، من آنقدر به كارم علاقه دارم كه بي‌اختيار گريه كردم و خوب اين چيزي نبود و من فردا يكي ديگر را عمل مي‌كنم.
يك دانشمندي كه در اين سطح به كارش علاقه داد و از صبح تا 4 بعد از ظهر، بدون اينكه يك چايي بگيرد، مي‌نشيند و كار مي‌كند، آيا اين را مي‌توان با پول عوض كرد. مي‌گفت اگر ما بتوانيم روي شريان‌‌هاي ريز مغز، پيوند بزنيم، تمام آنورسيم‌‌ها و تمام سكته‌هاي مغزي را مي‌توانيم درمان بكنيم خوب اينها تمام زندگي‌شان را وقف اين چيزها مي‌كنند. شما كدام پولدار در دنيا را مي‌توانيد با اين آدم عوض بكنيد اصلا شما با پول مي‌توانيد يك چنين آدمي را خلق بكنيد؟
اين است مسلما علم بهتر از ثروت است.
بزرگترين شكست در زندگي شما چه بوده است؟ آيا اصلا شكستي در زندگي شما وجود داشته است؟
بله، من موقعي كه بازنشسته شدم، احساس كردم، چون كارم را خيلي دوست داشتم، شاگرداني كه من تربيت كرده‌ام، آنهايي بودند كه مرا خيلي دوست داشتند، آنهايي بودند كه براي كار من خيلي ارزش قايل بودند، آنهايي كه هميشه دلشان مي‌خواست من هر روز به ايشان كار ياد بدهم و من يكدفعه بازنشسته شدم فقط به خاطر اينكه شايد من كروات مي‌زنم، و اين يك لطمه روحي بزرگي به من زد و من هنوز انرژي داشتم.
هنوز مي‌توانم كار كنم و هنوز مي‌توانم درس بدهم و حيف است كه يك تجربيات چندين ساله ما از نقاط مختلف دنيا جمع كردم، يكدفعه يكي بيايد و قطعش بكند.
هم اكنون ارتباطي با دانشگاه نداريد؟
بله چند بار به من گفتند كه شما بيائيد ولي من آنقدر دلزده شده بودم كه ديگر دلم نمي‌خواست اين كار را بكنم استاد كمي راجع به ازدواج و زندگي خصوصي صحبت كنيد؟
من در سن 33 سالگي ازدواج كردم هميشه دلم مي‌خواست خانمم آدم تحصيل‌كرده‌اي باشد، يادم مي‌آيد به ايران آمدم، برحسب اتفاق خانمي را در بيمارستان مهر ديدم، و سال آخر پزشكي‌اش بود با هم صحبت كرديم و من خوشم آمد و با هم ازدواج كرديم، ثمرة ازدواج ما يك دختر است و يك پسر كه هر دوشان پزشك هستند و هر دو در آمريكا پزشك شدند، پسرم تصميم دارد رشته جراحي مغز را ادامه دهد و دخترم هم دارد رشته جراحي زنان را ادامه مي‌دهد.
در مورد انتخاب همسر چه معيارهاي را در نظر داشتيد؟
من هميشه طالب علم و دانش بودم و هميشه ارزش‌ها را روي تحصيلات يك زن مي‌ديدم، بيشتر از زيبايي اول نجابت و بعد تحصيلات برايم مهم بود و هميشه يك زن تحصيلكرده نجيب‌تر است و شخصيتش اصلا اجازه نمي‌دهد اصلا نانجيب باشد.
به نجابت خيلي اهميت مي‌دادم، چون خانوادة ما يك خانوادة مذهبي بود و مادرم هم سيد طباطبايي بود در زندگي زناشويي خيلي موفق بودم، فكر مي‌كنم كه زن خوبي را انتخاب كردم، من هم شوهر خوبي براي او بودم از بچه‌هايم خيلي راضي هستم، بچه‌ها را وقتي اوايل انقلاب آنجا گذاشتيم، با وجودي كه همه مي‌گفتند آنها كوچك هستند، ممكن است منحرف بشوند، ممكن است درس نخوانند، درس‌هايشان را خواندند، بچه‌هاي موفقي هستند و من به وجودشان افتخار مي‌كنم.
ازدواج اثري در روند تحصيلات شما گذاشت با توجه به اينكه شما در سن 33 سالگي ازدواج كرديد و تازه نوروسه‌جر شده بوديد.
چون خانم من خودش هم پزشك بود، خيلي راحت با مشكلات كنار مي‌آمد و مرا درك مي‌كرد، مثلا اگر من به مسافرت مي‌رفتم مي‌دانست كه من بايد به آن مسافرت بروم و اگر از نظر مالي در وضعيتي بوديم، او مي‌دانست كه چرا در مضيقه هستيم و خوب تحمل مي‌كرد و او هميشه به من كمك مي‌كرد. اين حالت نقش مهمي را بازي مي‌كند در مقايسه با خانمي كه نداند شوهرش چقدر مشكل دارد.
با توجه به اينكه شما بچه‌هايتان را خارج گذاشتيد و خودتان هم الان بازنشسته شده‌ايد، چه انگيزه‌اي باعث شد كه در ايران بمانيد، چون خيلي از اساتيدي كه مثل شما بودند ايران را ترك كردند؟
من بعد از اينكه بازنشست شدم، خيلي فكر كردم كه از ايران بروم يا اينكه بمانم. مي‌دانيد آنهايي كه دانشگاهي هستند خيلي برايشان راحت‌تر است كه به خارج بروند، چون Up to date هستند و خيلي راحت هم قبول مي‌شوند.
ما هم مي‌توانستيم برويم و آنجا بمانيم، منتها مسايلي است مانند اينكه جاپايي كه شخص براي خودش در مملكت درست كرده آنجا نيست و دوم ارزش و احترامي كه براي خودش در اينجا دارد و بعد عشق به وطن و عشق به افراد و خانواده خيلي مهم است. آدم فكر مي‌كند كه اگر بتواند در مملكت خودش منشاء خدمت باشد، اين خيلي بهتر است از اينكه به خارج برود و خدمت بكند. شايد اگر فردي از بچگي به آنجا برود، اين احساسات را نداشته باشد، ولي چون ما از بچگي اينجا بزرگ شديم اين احساسات ما غالب است و آدم فكر مي‌كند كه اگر در مملكت خودش باشد بهتر مي‌تواند جلو برود و خودش را نشان بدهد، به خصوص آمريكا، آمريكا را يا بايد آدم از بچگي برود آنجا كه بتواند همينطور با آنها بار بيايد و خودش را نشان بدهد و براي خودش جاپايي درست بكند، يا اينكه نبايد برود، چون آنجا يك اقيانوس است و اين يك درياچه و يك حوض است، وقتي مقايسه مي‌كنيم، اينجا مي‌توانيم در يك سطحي خودمان را نشان بدهيم، ما الان در ايران آنورسيم مغز را عمل كرديم ولي آنجا آنقدر از اين نوع افراد هستند كه آدم محو مي‌شود مگر اينكه آدم از بچگي آنجا برود و آنقدر فرنگ وقتي باشد كه بتواند خودش را نشان بدهد، مجموعه اين افكار كه در آدم پيدا مي‌شود به تدريج اين تمايل را در آدم پيدا مي‌شود كه در مملكت خودش بماند، به خصوص كه ما ايراني‌ها با اين احساسات دقيق و ظريف بزرگ شده‌ايم مثلا مريضي را نجات مي‌دهم، خوشحال مي‌شود و مي‌آيد دست تو را مي‌بوسد.
چند وقت پيش من يك آنورسيم مغز عمل كردم، ديدم برادر مريض از در اتاق كه آمدم، پاهاي مرا مي‌بوسد، هر چقدر تلاش كردم كه ايشان را بلند كنم، فايده‌اي نداشت، يك ديگر براي آدم گل مي‌آورد.
من الان در ايران 8-7 هزار ديسك عمل كرده‌ام، نمي‌دانم 70-60 نفر از دكترهاي ايران را من عمل كردم، در تمام دنيا فقط يك آلماني هست كه 10 هزار عمل ديسك داشته است و فكر مي‌كنم كه بعد از او هستم مريض از سوئد يا كانادا اينجا مي‌آيد كه من ديسك‌اش را عمل كنم، توجه مي‌كنيد كه اين براي من لذت بخش است.

منبع:موزه تاریخ علوم پزشکی


مطالب مشابه :


اطلاعات تماس با پروفسور سمیعی ، آدرس ، تلفن و ایمیل :

متالورژی - اطلاعات تماس با پروفسور سمیعی ، آدرس ، تلفن و ایمیل : - به وبلاگ مهندس محمد یوسفی




بهترين جراح مغز و اعصاب دنیا

پروفسور سمیعی به کشور خود ایران عشق می‌ورزد و تلاش زیادی آدرس مطب دكتر دقاق زاده در




پروفسور عليمحمدي

مشاهیر ایران - پروفسور عليمحمدي - معرفی مشاهیر و چهره های ماندگار ایران در حوزه های مختلف علمی




عکس های مطب دندانپزشکی فوق پیشرفته

500 عکس فوق العاده - عکس های مطب دندانپزشکی فوق پیشرفته » توصیه مهم پروفسور سمیعی به




دکتر قالیباف با 300 جراح برجسته مغز و اعصاب دنیا در آلمان دیدار کرد و در جمع آنها به سخنرانی پرداخت

به همین دلیل و به جهت استفاده بهینه از توانمندی های منحصر به فرد پروفسور سمیعی مطب پزشک




سخنانی از پروفسور سمیعی

کلینیک مجازی مشاوران و روانشناسان برتر - سخنانی از پروفسور سمیعی پروفسور سميعي گفت:




راه اندازی مجله Archives of Neuroscience

تهران که در زمینه بیماریهای اعصاب فعالیت می نمایند با همکاری پروفسور سمیعی و (مطب دکتر




کمپانی آدیداس در اصفهان ورزشگاه عظیم و مدرن میسازد

آقابابايي واقع در شمال شرقي شهر اصفهان در حال احداث است که در آن مطب پروفسور سمیعی




سوال تومر مغزی

دکتر بابک باباپور شاگرد پروفسور سمیعی می باشند و در این زمینه شاید بتوانند (مطب دکتر




جراحی و بیهوشی سرپائی

سایت پروفسور سمیعی. مطب های اطباء به نحو فزاینده ای محل انجام عمل های جراحی سرپائی شده است.




برچسب :