بله برون

عصر مراسم بله برون پسرخالمه.....محسن هم عصر پرواز داره برمیگرده....رفتم از خونمون کت وشلوار محسنو لباس برا خودم آوردم ک از همین جا 

خونه مامانم اینا بریم ک نزدیک تره.....داداشیم پارسا رو برد حموم منم بیکار نشستم ک پارسا بیاد لباساشو بپوشونم....بقیه هم کم کم حاضر میشن...بابا هم قراره بره فرودگاه دنبال محسن....آبجیم کلی باهام بحث کرده ک بیا موهاتو درس کنم منم همش پشت گوش میندازم ولی دیگه انگار تصمیمش جدیه...داد زد ک مهساااااا با تو نیستم من؟؟؟؟خلاصه منم برم یه دستی ب سر و صورتم بکشه....فعلا


مطالب مشابه :


بله برون آتی

دیشب بله برون آتی بود,از ابتدا قصد رفتن نداشتم,مراسم بزرگترهاس و رفتن جایز نبود,اما عصر دیدم خودش زنگ زد و گففت باید بیای,هرچی گفتم بمونه واسه عقد قبول نکرد,گفت تو خواهرمی باید باشی. درنتیجه بنده نیز شب رو رفتم و کلا در آشپزخانه ...




من و قوم شوشو و بله برون

جمعه بله برون برادرشوشوی عزیزم بود. مادربابک بهم زنگ زد و گفت اگه دوست دارین و مشکلی براتون نیست از صبح بیاین تا شب باهم بریم. طفلی خیلی مراقب بود تا ما که بچه دارشدیم و کارمون سخت شده تو سختی قرار نگیریم و مجبور نشیم تا برنامه ...




بله برون

رجوع دوباره من ب زندگي 3نفره مون - بله برون - از زندگيم مينويسم..از رجوع بعد طلاقم...از پسرم....از آقاي دكتر...از خودم..... - رجوع دوباره من ب زندگي 3نفره مون.




بله برون

عــروسِ زمستـــون - بله برون - :) ی دختر تو ی دنیای مجآزی.




بله برون

بزارید اول آخرشو بگم: "بله برون به خوبی و خوشی تموم شد." حالا اگر حوصله دارین قسمت‌های جالب رو بخونید. ساعت پنج و نیم بعدازظهر من آماده شده بودم. عموها و زن‌عموهام رسیده بودند. خاله و داییم با تاخیر اومدن. ساعت شش و نیم هم مهدی و مهموناشون اومدن. یک سری ...




بله برون

اولا عید قربان مبارک. دیروز مراسم بله برون دختر عمه گرامیمان بود که امیدوارم روزیه همه دخترای دم بخت بشه بنده رو به همراه مامان و بابا دعوت کرده بودن و از اونجایی که اینجور مجالسا خاص بزرگان فامیل می باشد از دعوت شدن خودمان در این مجلس بسیار دچار شور ...




برچسب :