در پی درج متن توهین آمیز به دفاع مقدس در هفته نامه نصیر؛/ انكارطلعت خورشيد

،قلم؛ حرمت دارد و نوشتن آداب، و نویسنده را شایسته نيست که حرمت قلم نگه ندارد، پای بر بیراهه گذارد و حدیث نفس را اندیشه شمارد!

«مشاهدات عینی در سفر کربلا » به قلم ناسپاس آقای «عبدالمحمد سرخوش»(هفته نامه نصیر شماره 573 ص 6)از آن دسته نوشته هایی است که نگارنده آن نه تنها حرمت قلم را نگاه نداشته، بلکه با بی انصافی و قدرنشناسی تمام عزیزترین مقدسات این ملت عزیز را به تمسخر گرفته و این چنین مورد هتاکی قرار داده است :

«شبانه وارد شلمچه شدیم، شلمچه ای که آقایان وادی نور می نامند(!)، همه ساله بچه های خردسال مردم را به آن جا می فرستند، تلفاتی هم می دهند. درآنجایک مسجد وشش قبر و چندتایی دستشویی که تا مسجد 500 متریا کمتر و یا بیشتر فاصله دارد و (جز) پارس سگهای وحشی دیگرهیچ چیزی نیست ...»

آقای سرخوش! همان گونه که نوشته اید شبانه وارد شلمچه شده اید و شاید همین تاریکی شب، باعث شده که آنچه هست؛ را به خوبی نبینید! همان گونه که مزار منور «هشت شهید گمنام» - که به یاد و نام امام رضا (ع) که از همین خاک وارد ایران شدند و به یادبود هشت سال دفاع مقدس و به مناسبت هشت عملیات انجام شده در این منطقه در این مکان دفن شده اند- را شش مزار دیده اید و این نشان گر این واقعیت است که حتی برای ادای احترام و قرائت فاتحه ای بر مزار این عزیزان حاضر نشده اید؛ تا چه رسد به این که شرح واقعه را - که بر بالای مزار مطهرشان نوشته است - مطالعه نمایید!

«چشم سر» ندید و نمی توان بر او خرده گرفت؛ چرا که او در همه جا «محرم» نیست، اما «چشم دل» اگر برای اندک لحظاتی باز می شد، نه همه چیز؛ که حداقل شمّه ای ازآنچه گذشته بود را می دید و آنگاه بود که قدم هایت می لرزید، بغضت می ترکید و چشمانت می بارید و دل برای ادامه مسیر–که کربلای معلی بود–روشنا می گرفت و شاید هم ... اصلا شاید هم می دانست که در همین چند قدمی که پیاده طی کرده ای؛ چقدر خون را لگد مال کرده ای، و شاید می دانست که چند بار پا بر بدن خاک شدۀ جوانانی گذارده ای که سال های نه چندان دور برای دفاع از دین و وطن و پاس داشت عزت و شرف من و تو و برای این که امثال من و تو امروز با افتخار «زائر کربلا» باشيم، روحشان را به افلاک و جسمشان را به خاک بخشیدند و اگر چه برخی از آنان پس از سال ها با پیکری سبک تر از تابوت برگشتند؛ اما این استخوان ها و لباس ها یشان بود که به شهرها آمد و گوشت و خون بدن هایشان برای همیشه خاک همین سرزمین گشت وبی تردید ارواح مطهرشان همنشین با امام حسين (ع) و شهداي كربلا و «حَسُنَ اُولئِکَ رفیقاً»

و من سخت در عجبم! ... چشمت ندید؛ دلت هم نلرزید؟! ... دل هم به کنار! ... حافظه ات هم یاری نکرد؟! تا کربلای «کربلای پنج» را به خاطر بیاوری؟ و مگرفقط کربلای پنج بود؟ بیت المقدس... رمضان... کربلای چهار ... بیت المقدس هفت ... کربلای هشت و... و مگر می توان همه این ها را فراموش کرد؟! اصلا دوران دفاع مقدس به کنار!؛ حافظه ات یاری نکرد که همین سیزده سال قبل (نوروز 1378) وقتی که آن وزیر معلوم الحال دولت اصلاحات - و همکار امروز صدای امریکا و بی بی سی و ... - جشن نوروز باستانی خود را در «تخت جمشید» برپا نمود، ولی امر مسلمین جهان با احترام وارد این سرزمین مقدس شده و فرمود:

«من این سرزمین را یک سرزمین مقدس می دانم، این جا نقطه ای است که ملائک الهی–که شاهد فداکاری مخلصانه این شهدای عزیز بودند–به این جا تبرک می جویند.»

همو که پس از آن _ و یا شاید پیش تر از آن–در خلوت خود و در نجوای عاشقانه با همرزمان شهیدش آنان را «پاره های دل خود» و شلمچه را «رنگین از خونشان» توصیف نموده و این چنین عاشقانه سرود

 زآه سينه ي سوزان ترانه مي سازم
چو ني زمايه ي جان اين فسانه مي سازم

بهغمگساري ياران چو شمع مي سوزم
براي اشك دمادم بهانه مي سازم

پر نسيم بهخوناب اشك مي شويم
پيامي از دل خونين روانه مي سازم

نمي كنم دل از اينعرصه ي شقايق فام
كنار لاله رخان آشيانه مي سازم

در آستان بخون خفتگانوادي عشق
برون ز عالم اسباب خانه مي سازم

چون شمع بر سر هر كشته مي گذارمجان
زيك شراره هزاران زبانه مي سازم

زپاره هاي دل من شلمچه رنگيناست
سخن چو بلبل از آن عاشقانه مي سازم

سر وتن و دل و جان را به خاك ميفكنم
براي قبر تو چندين نشانه مي سازم

كشم به لجه ي شوريدگي بساط؛امین
كنون كه رخت سفر چون كرانه مي سازم
آقای سرخوش! ای کاش روز «عرفه» شلمچه بودید تا دیگر نیازی به این حرف ها نبود و آن گاه بود که عشق ، شهود ، دلدادگی و دلربایی این خاک را با تمام وجود حس می کردید! و یا یک روز قبل از عرفه(سوم آبان ماه و هشتم ذی الحجه) در مراسم تبادل پیکرهای مطهر اولین خلبانان شهید دفاع مقدس؛ بودی و «وحدت مقدس» را می دیدی که چگونه خلبانان سنی (سرلشکر شهید خالد حیدری) و شیعه ما (سرلشکر شهید محمد صالحی) با هم می روند و با هم می آیند! و چه آمدنی!... وسپس با هم و به اتفاق خانواده های معظم شان به پابوس امام رئوف می روند و بار دیگر قدمگاه امام رضا(ع) - یعنی شلمچه را - به حرم مطهرش پیوند می زنند.

آقای سرخوش! با تمسخر نوشته اید؛ «شلمچه ای که آقایان وادی نور می نامند» و این ناظر به این است که شما نه تنها قائل به این معنا نیستید که با این تعبیر، سخت بیگانه اید! و من توصیه می کنم برای یک بار هم که شده به همراه همان بچه های خردسالی که–به تعبیر شما–آن ها را به آن جا می فرستند و تلفاتی هم می دهند!، به این سرزمین مشرف شوید تا ابتدا ببینید و بدانید که کسی را نمی فرستند، بلکه دعوت می کنند؛ آن هم خود شهدا و نه هیچ کس دیگر!-و به همین خاطر است که تا به حال شما را نفرستاده اند!–و پس از آن رسم قدردانی از شهدا و راز بصیرت و آگاهی و سرّ دلدادگی و عشق را از همان نوجوانان بیاموزید! این ادعا، شعار نیست، بلکه واقعیتی است که بنده به عنوان کوچک ترین خادم شهیدان بارها و بارها شاهد آن بوده ام و از آن درس ها گرفته و بهره ها برده ام، دیده ام بی حجابی را که در این مکان مقدس چادر به سرنموده و توبه می نماید؛ دیده ام غیر مسلمانی را که در شلمچه مسلمان شده است؛ دیده ام بزرگانی را که عاشقانه سجده بر این خاک مقدس می نمایند، دیده ام زائر آلمانی تباری را که عشق شهید جهان آرا او را به شلمچه و خرمشهر کشانده است و دلدادگی و عشق و شعور را در ضجه های عاشقانه نوجوانان راهیان نور دیده ام.

آن چه را که شما به عنوان مشاهدات خود در شلمچه دیده اید؛ نشان از دیده ظاهر بین شما دارد و لاغیر! که :

چشم خفاش اگر طلعت خورشید ندید                   عیب بردیده خفاش، نه برخورشید است!

آقای سرخوش! هرگز نامه سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی خطاب به شهید رضا مرادی نسب را خوانده ای؟ شما را به خواندن و تفکر در بندهایی از آن دعوت می نمایم:

«... رضا جان ، چه خوبست که خفاش ها دستشان به آسمان نمی رسد، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغ های قصرهای بهشتی را می شکستند .

چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابان ها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند ...جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم .

رضا جان ! تو و «حاج همت» و «کریمی» و «دستواره» و «علیرضا نوری» و «حسین خرازی» و «عاصمی» و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه . در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی «خشونت» می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف؛«عشق»!و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود! آن که با عقل کج افتاده خویش می اندیشد ازکجا بداندکه عشق کربلا چیست وآن آزادی واستقلال که ما درپی آنیم چگونه محقق می شود؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشق ترین عاشقان و عارف ترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی، آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت ...

رضا جان! آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمان ها را در تو ببینند و تو رادرآن لازمان ولامکان، در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمت های خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین. شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد، باب جهاد اصغر بسته شد؛ باب جهاد اکبر که بسته نیست ! بگذار کرم ها در باتلاق های پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجن زار عفن بجویند ...

رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که «لا تسمع فیها لاغیه» و یا «لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما» در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را این چنین ستوده اند : «جایی که در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد». حال در می یابم رضا جان! ای شمس آسمان آبی دل من ! کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی ».

  و باز هم :

 چشم خفاش اگر طلعت خورشید؛ ندید                   عیب بر دیده خفاش، نه برخورشید است!

 

                                  کمترین خادم شهیدان و راوي دفاع مقدس: یعقوب یحیایی


مطالب مشابه :


نمونه متن های مجری

اونروز که جشن تکلیف مقدم خیر شما باد گرامی به همه این چنین عهد متن مجری جشن




متن ادبی روز جوان

کند، خورشید تیره غم‌نامة یک زن قهرمان را مویه تجدید عهد با متن مجری جشن تکلیف.




متن مجری 13 آبان

مراسم جشن تکلیف . ننشستند و با رهبر خود تا پای جان عهد جانانه متن مجری 13 آبان ویژه دانش




راهكارهاي عملي براي توسعه مهدويت در مدارس

مراسم جشن تکلیف . نوشتن نامه ای به امام برگزاری مسابقه بهترین برداشت از دعای عهد




در پی درج متن توهین آمیز به دفاع مقدس در هفته نامه نصیر؛/ انكارطلعت خورشيد

در پی درج متن توهین آمیز به دفاع مقدس در هفته نامه است که عهد ازلی به تکلیف




برچسب :