سفرنامه(قسمت دوم)

پارک بسیار زیبا و شادی بود یک دریاچه مصنوعی نسبتا بزرگ وسط پارک بود و در  وسط دریاچه هم یک ساختمان زیبا و تاریخی قرار داشت  یک موسیقی شاد از بلندگوهای پارک پخش می شد و افراد زیادی در اطراف دریاچه مصنوعی پارک ورزش میکردند من هم با مردم همراه شدم و شروع کردم به قدم زدن در پارک و مشغول تماشای مردم و پارک شدم تماشای ورزش صبحگاهی مردم در ان پارک زیبا روحیه ام را عوض کرد و چیزی که بیشتر از همه به چشم می امد دختران تبریزی...الله اکبر! خدا حفظشان کند همچنان که در پارک قدم میزدی حس میکردی در بهشت و در بین حوریهای بهشتی قدم میزنی! همانجا میخواستم به ان دوستم زنگ بزنم و بگویم خاک برسرت! رفتی انتالیا اخه اونجا چه خبره! باید بیای اینجا ببینی....! بعد از کمی قدم زدن احساس گرسنگی کردم من بشدت به صبحانه اهمیت می دهم و  این عادت از انجا در من شکل گرفت که من به ورزش سخت صبحگاهی عادت دارم و وقتی که صبح از ورزش بر میگردم چون قند خون بشدت افت میکند میخواهم زمین و زمان را گاز بگیرم! به دنبال یک صبحانه سلف سرویس می گشتم اتفاقا در ان ساختمان زیبای وسط دریاچه که به رستوران تبدیل شده بود صبحانه سلف سرویس سرو میشد جایتان خالی رفتم انجا و خودم را خفه کردم! و دوباره مشغول قدم زدن در پارک شدم هیچ چیز برای من جذابتر از تماشای ادمها و دیدن زندگی انسانها نیست از موزه یا دیدنیهایی که اکثر مردم به ان علاقه مندند زیاد خوشم نمی اید فقط در صورتی از ساختمانها یا چیزهای قدیمی خوشم می اید که تصور میکنم که ادمها در قدیم چگونه زندگی میکرده اند برای همین تا ظهر در پارک قدم میزدم و مردم را تماشا میکردم در اطراف پارک پله هایی بود که افراد را به بالای پارک هدایت میکرد و چون تعداد پله ها زیاد بود معمولا خانواده ها به قسمت بالای پارک نمی رفتند و بیشتر ان بالا ها جای دنجی بود برای جوانان و عشاقی که در نبود چشمهای  فضول عقده هایشان را خالی میکردند! که بعضا صحنه های نابی هم قابل مشاهده بود!

تاساعت دو در پارک بودم و سراغ یک رستوران خوب را گرفتم تبریزیها خیلی عالی ادرس میدهند و مسافران را خیلی خوب راهنمایی می کنند یک رستوران به من معرفی شد در اطراف بازار بالای ان نوشته شده بود تاریخ تاسیس ۱۲۷۰ یعنی دوران قاجار و قبل از انقلاب مشروطیت! عکسهای فوق العاده جالبی از اجداد گذشته صاحبان رستوران بر دیوارها نصب شده بود و قیمت کباب و منو رستوران در یک قرن پیش هم انجا بود که خیلی جالب بود جایتان دوباره خالی کبابی عالی داشت و جالب اینکه معمولا در تهران و شهرهای بزرک وقتی به رستوران می روی مثلا برای یک چلو کباب ساده برنج را جدا حساب می کنند کباب را جدا دوغ را جدا سوپ را جدا بعد حق سرویس مالیات بر ارزش افزوده و....یعنی یک چلو کباب بیخودی خورده ای موقع پرداخت صورت حساب یک کارنامه دستت می دهند که باید پرداخت کنی! ولی در انجا مثلا یک دست چلوکباب در منو ۱۲۰۰۰  قیمت خورده بود با خودم حساب کردم اگر مثل شهرهای دیگر باشد باید حداقل ۱۷۰۰۰ بدهم ولی با کمال تعجب موقع حساب همان ۱۲۰۰۰ را گرفتند بدون هیچ پول اضافه ای برای دوغ یا سوپ یا....ان چند روز که انجا بودم صبحانه را به همان سلف سرویس می رفتم و ناهار هم به همان رستوران میرفتم و غذاهای مختلفش را امتحان میکردم غذاهایش همه عالی بودند ولی راستش از کوفته تبریزی زیاد خوشم نیامد و شبها هم ساعت نه به مسافرخانه بر میگشتم و قصد میکردم که شام نخورم درمسافرخانه یا مطالعه میکردم یا چیزی مینوشتم تا ساعت نه و نیم همه چیز خوب بود ولی از نه و نیم به بعد شکم صاحب مرده شروع می کرد به خواهش و تمنا ولی توجهی نمی کردم چون باید در مقابل هواهای نفسانی ایستاد! ساعت ده و نیم که میشد دیگه معده و روده می پیچیدند به همدیگر من هم با خودم میگفتم:نه اقا مهرداد! تو از ان دسته مردهایی نیستی که با افتخار میگن ما شام نمی خوریم! و با عجله لباسم را میپوشیدم و از مسافرخانه میزدم بیرون که تا از گرسنگی نمرده ام چیزی برای خوردن پیدا کنم کارگر مسافرخانه هم با لهجه غلیظ اذری میگفت: اقا یازده درو می بندم بپا بیرون نمونی! خلاصه با یک پیراشکی پیتزایی و مقداری شیرینی کشمشی بر میگشتم و دوبرابر حد معمول شام میخوردم! و باور کنید هر سه شبی که من در تبریز بودم این داستان تکرار میشد!(البته باور کنید من مرد بسیار با اراده ای هستم فقط جلوی شکممو نمی تونم بگیرم!) من با قد یک متر و هفتادوپنج سانتیمتر دقیقا هفتادو پنج کیلو وزن داشتم ولی از مسافرت که برگشتم دو کیلو اضافه شدم و این هشداری بود که اگه ورزش نکنم سریعا چاق میشوم...بگذریم

 از همان روز دوم که از پارک ائل گولی برمیگشتم اراده کردم که مسافرخانه ام را عوض کنم ولی وقتی وارد مسافرخانه شدم دیدم خانواده ای با سه بچه قدو نیم قد اتاق مجاور اتاقم را گرفته اند بچه ها در همان تخت خوابهایکه که من به انها دست هم نمی زدم بازی میکردند پتوهای بسیار کثیفش را که حالم را بهم میزد روی سرشان کشیده بودند مادر خانواده روی فرش پاره مسافرخانه نشسته بود و سیب زمینی پوست می گرفت و پدر خانواده هم که مرد فرسوده ای بود روی اجاق گاز روبروی اتاق پیاز سرخ میکرد و بوی نا مطبوعش همه جا را پر کرده بود با خودم گفتم:مهرداد تو چلو کبابت را خورده ای و حالا میخواهی از این مسافرخانه کثیف به یک هتل شیک بروی یعنی تو بهتر از انهایی؟ ارام رفتم بطرف دستشویی و همانطور که دستهایم را میشستم در اینه نگاهی عمیق به خودم انداختم و بعد از مدت کوتاهی اهی کشیدم و داخل اتاقم رفتم و در را پشت سرم قفل کردم......

روز بعدی را به تماشای بازار تبریز رفتم ولی راستش چیز زیادی برایم نداشت چون بسیار شبیه بازار اصفهان بود و من بازار اصفهان را زیاد گشته ام ولی بازاز اصفهان تمیزتر و زیباتر بود گرچه بازار تبریز بزرگتر از انیست که بشود یک روزه انرا دید و قضاوت کرد یک روز هم تصمیم گرفتم به محله های مدرن تبریز بروم و انجا را هم ببینم برای همین به محله ای به نام ابرسان رفتم که تقریبا بالا شهر محسوب میشد پاساژهای شیک و کافی شاپهای مدرن و ادمهای ثروتمند مانند محلات بالای شهر تهران چیزی که برایم جالب بود این بود که احساس کردم اذریهای تبریز با بقیه ترکهای ایران فرق دارند مثلا اکثر کارگرها و کارمندان فروشگاهی که من در ان کار میکنم ترک هستند ولی نه تبریزی تا ان موقع فکر میکردم زبان اذری خیلی بد اواست ولی برعکس انجا همیشه دوست داشتم کنار مردم بنشینم و حرف زدنشان را بشنوم من ترکی نمی دانم ولی فک میکنم لهجه تبریزیها متفاوت باشد و شگفت تر اینکه بسیاری از زنان جوان و تحصیلکرده تبریزی اصلا لهجه اذری نداشتند یا لا اقل من متوجه نمیشدم یعنی بر عکس مردان که همگی لهجه داشتند بسیاری از دختران جوان که صحبت میکردن فکر می کردم تهرانی هستند ولی وقتی با خانواده شان اذری حرف میزدند تازه میفهمیدم که تبریزی هستند

یک روز را هم ماشینی اجاره کردم و به کندوان رفتم راننده تاکسی مرد بسیار نازنینی بود به اسم موسی او بدون شک بهترین راننده تاکسی بود که در تمام عمرم دیده ام و خواهم دید! از همان لحظه اول که اسمم را پرسید با خوشحالی گفت اسم پسرم هم مهرداد است او چندین بار راهش را در مسیر منحرف کرد که دیدنیهای مختلف را نشانم دهد بدون اینکه پول اضافه ای از من بگیرد و تمام طول مسیر میخندید و مرا می خنداند از جمله اینکه میگفت:پسران جوان زیادی به تبریز مسافرت میکنند همه میگویند فقط برای تفریح امده ایم ولی در حقیقت می ایند برای خودشان دختری پیدا کنند چون تبریز دختران خوبی دارد ولی من گفتم فقط برای تفریح امده ام و نیت خیر ندارم!ولی مثل اینکه باورش نشد و کارتی را به من داد و گفت که مال دخترش است روی ان نوشته شده بود خانم....دارنده کمربند مشکی دان دو در کونگفو و مربی درجه اول....با خودم گفتم:شرمندتم خیلی خطرناکه حسن!  در طول مسیر روستاهای اطراف تبریز را میدیدم که همگی تمییز و ثروتمند به نظر می امدند مخصوصا منطقه اسکو  من وقتی از شهرها کوچک و روستاهای ایران عبور میکنم وقتی میبینم اباد و ثروتمندند خوشحال میشوم ولی وقتی به یک روستای فقیر برمیخورم بشدت دلم میگیرد....کندوان روستایی زیبا و باشکوه در دل کوه که شرح زیبایهایش در این مقال نمی گنجد از جمله اینکه در یکی از خانه های مخروطی شکل کندوان دو پسر بچه نوار  خانم سوسن را گذاشته بودند وخودشان با صدایی ارام انرا زمزمه میکردند صدای شگفت انگیزی بود احساس کردم یکبار در خواب صدای زمزمه این پسر بچه ها را شنیده ام من کلا در مسافرتها از موسیقی زیاد خاطره دارم یک مادر و دختر هم در مسافرخانه بودند که صدای جواد یساری همیشه از اتاقشان بلند بود موسیقی های کوچه بازاری قدیمی چیزهایی نیستند که نوار یا سی دیشان را داشته باشم ولی وقتی میشنوم برایم لذت بخش است نکته جالب اینکه گرچه موسیقی ترکی خودش یک موسیقی کسترده و قدرتمند است ولی تقریبا از تمام ماشینهایی که جوانان در ان بودند صدای موسیقی فارسی بگوش میرسید و بغیر از رستورانهای سنتی من ندیدم که مردم به موسیقی ترکی گوش بدهند...... بالاخره بعد چهار روز سفرم به پایان رسید من معمولا بیشتر از چهارروز وقتی به مسافرت میرم طاقت نمی اورم و میخواهم برگردم ولی ایندفعه دلم نمی خواست برگردم.......

بچه که بودیم وقتی یک شکلات خوشمزه و کمیاب بدستمان میرسید چشمانمان را میبستیم و ارام ارام انرا میخوردیم وقتی در اوج لذت چشمانمان راباز میکردیم متوجه میشدیم که شکلات تمام شده افسوس میخوردیم که ایکاش شکلات درازتر بود! یا لا اقل یواشتر میخوردیم که دیرتر تمام شود! تمام چیزهای دلچسب و خواستنی دنیا از همین جنسند خیلی زود تمام میشوند و خاطرات و حسرتش باقی می ماند مثل عمر...مثل عشق....مثل دیدار...

بعدا نوشت در تاریخ ۲۳ اسفند ۹۲:ظاهرا در یکی از وبلاگهای معروف در تبریز ادرس این سفرنامه گذاشته شده که در مدت دو روز  صدها نفر این سفرنامه را خوانده اند که بسیاری از هموطنان تبریزی بنده را مورد لطف خودشان قرار دادند که بسیاری از انها در کامنتها امده است  ولی چیزی که بسیار مرا متعجب کرد این بود که با اینکه بنده سعی کردم این سفرنامه را با احتیاط بنویسم و بسیاری از نقاط منفی که ممکن است در دیدار از هر شهری مثل شهر من اصفهان وجود داشته باشد را نیاوردم و حداکثر سعی خودم را کردم که سفرنامه مثبتی باشد ولی با این حال عده قلیلی از هموطنان اذری بنده را مورد لطف خودشان قرار دادند که مثلا "تو غلط کردی به شهر ما امدی"! یا مثلا "دختران تبریزی فقط مال ماست و حق نداری در مورد لهجه شان حرف بزنی!"....من واقعا از این همه تعصب و قوم گرایی شگفت زده شدم بی هیچ اغراقی تبریزیها بسیار مهمانواز و مهربان بودند ولی نمی دانم وقتی حتی افرادی تعریف و تمجید از شهرشان را هم نحمل نمی کنند پس چگونه ظرفیت شنیدن انتقاد را دارند!

به سوریه نگاه کنید...به عراق نگاه کنید...قوم گرایی اینده تاریکی را هم برای ما و هم برای فرزندانمان رقم خواهد زد که ممکن است اینده چندین نسل را نابود کند و خانه ای که اینقدر به ان علاقه داریم را کاملا ویران سازد


مطالب مشابه :


مسافرخانه های تهران، مهمانپذیر در تهران، لیست آدرس و تلفن

در ادامه لیست کاملی از مسافرخانه های تهران به همراه آدرس و شماره تلفن مسافرخانه, قیمت




تور مشهد و کیش هوایی

روزه از قیمت های ارزان قیمت تهران کیش مسافرخانه مشهد هتل




بانک اطلاعات مرتبط با لوازم پزشکی و ورزشی

اطلاعات عطاری های ( قیمت 75,000 تومان آپدیت سال 1392 ) کلیه استان های استان تهران.




سفرنامه(قسمت دوم)

داستان های شده بود و قیمت کباب و منو کردم که مسافرخانه ام را عوض کنم




کاریکاتور از قیمت بالای خودرو

نیازمندی های تهران ليست مسافرخانه هاي تهران کاریکاتور قیمت




برچسب :