قسمت 18 رمان نفس نفرین شده عشق


فصل هجدهم
رمان نفس نفرین شده عشق
****



"نفس"
همه چیزم تو بی خبری میگذشت...
این روزا نمیدونم چرا این دختره رها همش اینجاست.
اینقدر بدم میاد از این عشوه شتریایی که میاد.
واسه ساشا.واسه ادرین.واسه دکترا.
یعنی یاکان این حرکاتشو نمیبینه ؟
لابد دختره واسه همینه که نمیخواد ازدواج کنه دیگه...
قراره منو عمل کنن.
البته ادرین میگه خودش میخواد عملم کنه.
دکتر راستین هم میگه کار ادرین بیسته.
این روزا ادرین همش پیشمه...همش بهم لطف میکنه و منو عاشق تر از قبل.ولی...تنها چیزی که منو میترسونه،اینه که ادرین اصلا قصدی نداشته باشه و همه کاراش از روی دوستیمون باشه.
دلم بدجوری هوای یاسمن رو کرده...
دلم میخواد ستارمو ببینم.
یه اشک از گوشه چشمم افتاد.
اره ستاره رفت!
یادمه قبلنا به ستاره گفته بودم:
_شما اسمونیا جاتون اینجا نیست.همتون اهل اسمونین.بامازمینیا نمیمونین.
ستاره رفت ...رفت همون جا که اهلش بود...
دلم میخواست چشام زود تر خوب شه.تا یادگار ستارمو ببینم.
ادرین میگه شبیه ستاره است.پس من نمیتونم از این بچه دل بکنم.
همیشه دوست داشتم منو ستاره باهم ازدواج کنیم.بچه هامون هم سن و سال باشن.باهم دوست باشن.مثل ماماناشون.باهم بزرگ شن.
ولی ...
...
دستام توی دستای ادرین بود.فشارایی که گهگاهی به دستم وارد میکرد برام شیرین بود.
تنها چیزی که حرسم میداد حرفای رها بود.
هی میمود تو اتاق منو میگفت:
_نفس جون میدونی ادرین خان با فلان پرستار بخش خیلی صمیمی شده؟
_وای نفسی خوش به حالت که ادرین رو داری که مثل برادرت پشتته...کاشکی منم یه داداش داشتم.اون قدر که ادرین تورو مثل خواهرش دوست داره من حسودیم میشه.
حیف نمیتونم حرف بزنم وگرنه چنان میکوبیدمش که نفهمه از کجا خورده...
ولی یه وقتایی فکر میکنم«یعنی ادرین منو مثل خواهرش میبینه؟»
این روزا خاله سارا زیاد میاد پیشم.ولی خب در حد یه روز درمیون روزی دوساعت.
خب خودش زندگی داره...
دایی سلیم هم هیچی درمورد اردلان نمیگه.
نمیدونم چرا پدر جون و مادر جون دیدنم نمیان؟نکنه ازم دلگیر شدن؟
...

امروز میخوام عمل کنم.
خیلی  میترسم.ولی یلداکان همش میاد پیشم و بهم دلداری میده...ساشا که نیومده فقط دوبار اومد و نیکارو به منو یاسی نشون دادو رقت.
ادرین هم که شبو روز اینجاست.
صدای در اومد...
رهام:خب خانوم راد اماده این؟
از شدت ترس حتی نمیتونستم سرمو تکون بدم.
صدای قدماش نزدیک شد...
دستی روی پیشونیم قرار گرفت
رهام:وای دختر تو چه قدر سردی؟....خانوم رستگاااااار؟....خانــــــــــــوم؟؟؟ادریــــــن؟
صدای در اومد.
ادرین:چیشده؟رهام چرا داد میزنی؟
رهام:بیا ببین این خانوم چه قدر سرده!قبل از عمل اینهمه استرس خوب نیست.باید ارووم باشـ...
ادرین:رهام خودم حواسم بهش هست..."اروم ادامه داد"میشه بری بیرون؟
صدای خنده رهام اومد.وبعد صدای بسته شدن در...
ادرین دستمو توی دست گرفتو گفت:
_اخه خانوم خانوما ترس نداره که...نکنه به من شک داری؟
نه نه .من بهت شک ندارم.
ادرین:مطمئن باش از پس کارم بر میام.نفس خانوم به من میگن ادرینا.مگه میزارم شما اینطوری بمونی؟حالا یه کاری میکنم که مجبور بشی تااخر عمرت فقط قیافه منو ببینی!
حاضرم هر اتفاقی بیوفته ولی هر لحظه ام بادیدن چهره ادرین بگذره...
ادرین بوسه ارومی روی دستم زدو زمزمه کرد:
_نفسم هیچ وقت بهم بی اعتماد نباش.مطمئن باش تا دنیا دنیاست پشتتم.
...
دوباره هوشیار شدم.
ولی تحمل دردو تو بدنم نداشتم.
انگار تمام بدنم خواب رو میطلبید.
منم مقلوب خواب شدم.
...
صداهای اطرافم بهم نزدیک شد.
یه زن:دیدی دکتررو؟وای میگن دکتره اینجا نیست.ولی عجب خوشگله ها...
یه زن دیگه:اره.فقط نمیدونم چرا اینقدر دورو بر اتاق این دختره میگرده؟
یکم سکوت شدو همون اولیه گفت:
_ولی دور از شوخی این دختره هم خوشگله ها.ببین چه پوست نرمی داره....بهنوش،فکر میکنی چند سالشه؟
بهنوش:چه میدونم.شاید بیستو دو...
اهـــه!چه قدر حرف میزنن.
همون اولیه:راستی بهنوش.امشب میخوایم بریم خونه سهراب اینا.چی بپوشم؟
خندم گرفته بود....
یاد دوران دبیرستان افتادم.
یاسی:میگم ستاره این پیرهن مشکیه خیلی بهت میادا...
ستاره:نه یاسی.اینو قبلا پوشیدم.
من:وا!مگه عیبی داره؟
ستاره باناز گفت:سرتاپاش عیبه نفس خانوم.
بعدم دست گذاشت روی کمرشو گفت:
_خی من چی بپوشم؟
منو یاسی یه نگاه به کمد پر از لباس شب ستاره انداختیمو یه نگاه به هم.بعدم زدیم زیر خنده...

دیگه صدای اون دوتا زن از اطرافم نمیومد.
صدای در اومد:
ادرین:ببین رها این حرفاتو اصلا نمیفهمم.این کارات یعنی چی؟
صدای رها که بغض داشتو شنیدم:
_ادرین تورو خدا گوش کن.همه رفتارام از روی عشقه.اگه دوستت نداشتم بهت نمیگفتم این دختره چیکارست!ببین با یاکان چیکار کرد؟
ادرین باصدای عصبی گفت:
_ساکت رها.ساکت.یعنی چی؟چطوری خودتو کوچیک میکنی؟ها؟؟؟
رها:اگه خودمو کوچیک میکنم واسه  ی توعه عزیزم.من دوستت دارم.غرور در مقابل کسی که دوستش داری معنی نداره.این دختره که تو ادعا میکنی دوسش داری،یه عمره داره با واسه پسرای مردم عشوه میاد.تو همچین دختری رو میپذیری؟
ادرین باداد گفت:
_چی میگی تو؟نفس همچین دختری نیست...
یعنی چی این حرفا؟رها ادرین رو دوست داره؟ادرین منو دوست داره؟من واسه پسرا عشوه میام؟؟؟؟؟؟؟
رها:چرا هست.نمیدونی چرا ساشا ستاره رو ول کرد؟چون نفس تو گوش ساشا خونده بود.نمیدونی چرا یاکان اینهمه با نفس صمیمیه؟
ادرین:یاکانو نفس مثل خواهرو برادرن!
رها با لحن بدی گفت:
_نخیر دکتر اریا.این دختری که همش خودشو تو بغل  این پسرو اون پسر میندازه براشون حکم خواهرو نداره...
سکوت.
من ؟داره درمورد من حرف میزنه؟
کاشکی قدرتشو داشتم تا حرف بزنم.
حتی نمیتونم ببینمش.ببینمش تا از تو نگاهش ببینم با چه رویی اینهمه دروغ میگه!
رها بالحن مخصوصی گفت:
_عزیزم چرا نمیفهمی.من دوستت دارم.تووقت  خودتو برای این دختره نذار.ببین این همه مدت کنارش بودی.اگه میخواستت میگفت دیگه.
ادرین بالحن ناراحتی گفت:
_برو رها.برو تا اون روی من بالا نیومده.چطوری میتونی به نفس مظلوم و معصوم من این تهمتا رو بزنی؟این دختر پاکه!
رها با پوزخندی صدادار گفت:
_دِ اگه پاک بود که...اصلا میخوای مدرک بیارم و ثابت کنم؟
احساس کردم تهی شدم.
ادرین منو دوست داره؟به من میگه نفس مظلوم و معصومم؟
ولی این دختره نکبت.وای خدا...
دستامو روی تخت میکشیدم.صدای کشیده شدن ناخنم روی پارچه...
ادرین:نفـــس...نفس بهوش اومدی؟
دستمو روی تخت حرکت دادم.بغض داشتم.
این دختره...رهایی که یلداکان بیچاره عاشقش بود بااین وقاحت میادو به ادرین ابراز علاه میکنه؟بااین وقاحت میاد و پشت سر من حرف میزنه؟شایعه میسازه؟
ادرین دستمو گرفت که از دستش کشیدم.
حس غریبی داشتم به این دستا...اینا مال من نبود.
ادرین:خانوم حسینی...خانوم پرستار...
صداها دور شد.
زمزمه اروم رها:
_اگه این دختره جای ستاره میمرد چیزی میشد؟کنه...
دلم گرفت.بغضم داشت خفه ام میکرد.
سرو صدای دکترای اطرافم.
صدا...صدا...صدا...
ارامبخش توی سرم.
خواب...
***

"دانای کل"
رفتارای رها با یاکان سرد شده بود.یاکان از این طرز برخورد داشت دیوونه میشد.
همش تو ذهنش میگفت
_رهای من پاکه.مال منه.منو تنها نمیزاره...
میبینه صمیمیت بیش از حد رها با پسرارو ولی دلشو اروم میکنه که مبادا به عشقش شک کنه...
از وقتی نفس عمل شده حدود دو هفته ای گذشته.تازه یه روزه بهوش اومده.
امروز میخوان برن تا چشماشو باز کنن.
ایشالله که خوب میشه...
...
کامران پشت دره اتاق یاسمن وایساده و منتظر صدور حکم وروده از بانو.
یه لبخند روی لبش میاد.بالاخره یاسمن راضی شده تا کامران حرفاشو بزنه...
درو باز میکنه و میگه:
_اجازه هست؟
یاسمن سرد جواب میده:
_بیاتو.
دل عاشق کامران از این همه سردی یخ میزنه ولی گرمای عشقش بیشتر از این حرفاست...
میشینه روی صندلی و میگه:
_یاسمن...
یاسمن بدون اینکه برگرده میگه:
_بله؟
کامران:خانومی.نمیخوای وقت جراحیت رو مشخص کنی؟
یاسمن یا لجاجت گفت:نخبر اقا.من عمل نمیکنم.دلم نمیخواد به شرط راه رفتن جونمو به خطر بندارم.
کامران باچشمای سرخ گفت:
_مگه قراره طوریت بشه؟تو عمل میکنی.خوب مییشی.اونوقت باهم میریم سر خونه و زندگیمون.
یاسمن:اهه.دیگه چی؟فکر نمیکنی خیلی خوش اشتهاتشریف داری؟
کامران خیلی ریلکس میگه:
_خوش اشتها که هستم.ولی واسه چیزی حقمه...
یاسمن:من حق شما نیستم.
کامران:هستی.تو به من بله دادی.
یاسمن:من؟من که یادم نمیاد.
کامران:میخوای دوباره اون گردنبند رو به نشونه یاداوری بگیرم جلوت؟
یاسمن باخشم میگه:
_پسرای زیادی هستن که اول اسمشون "ک"هست.
کامران کنترل خودشو از دست میده و میگه:
_چی میگی دختر؟من کامرانم.همون که میگفتی دوسش داری.همون که حاضر شدی باهاش ازدواج کنی.همونم....ببین منو.مگه من از یه ماه پیش چه فرقی کردم که پسم میزنی ها؟
یاسمن بغضش گرفته.میخواد بگه«تو فرقی نکردی عزیزم.من فرق دارم.چون دیگه پاندارم»
ولی با نهایت بیرحمی میگه:
_من که یادم نمیاد قول ازدواج داده باشم.اقای کامران کیانی.
کمر کامران میشکنه.دلش هم همین طور.
...
ادرین کلافه اس.از حرفای رها.
از ابراز علاقه هاش.از اینکه میبینه یاکان مثل برادرش پشتشه و اون داره با کنار رها بودن بهش خیانت میکنه.
کم اورده.وقتی یادش میاد چه قدر یاکان و نفس باهم راحت بودن.همه نزدیکی اون دوتا مثل پوتک میخوره تو سرش.
حتی از یاکان که پرسید نفس دوست داری یانه؟جواب داد:اون دختر نفسه منه.نباشه داغون تر از ایین میشم.
پس یعنی یاکان هم ...
داره دیوونه میشه.دلش نمیخواد عشقشو باکسی تقسیم کنه.
میره سمت اتاق نفس.
باید باندای چشمشو باز کنه.
درو که باز میکنه سر نفس برمیگرده سمت در.
لبخند میاد رو لبش.ولی بایاد اوری اتفاقا از روی لبش پاک میشه...اروم میگه:
_میخوام بانداژ رو باز کنم.اماده ای؟
سرشو تکون میده.دل ادرین واسه معصومیت این فرشته کوچولو ریز ریز میشه ولی...
ادرین:هر اتفاقی رو روی کاغذ بنویس.
اروم اروم اروم باند رو باز میکنه...دور اخر.

*,**
"نفس"
باندرو که از چشمم باز کرد شدت نور بود که به چشمم میخورد.من حسش کردم!پس خوب شدم.
چشمامو به شدت بستم که ادرین گفت:
_اروم باز کن چشاتو.
اروم لای چشمامو باز کردم.
چشای عسلیش روبه روم بود.
بغضم گرفته بود.
من میبینمش.
من ادرینم رو میبینم.
هرچند تار...
از خوشحالی اشم تو چشام جمع شده بود.
نگاه ادرین غم داشت.
یه غم بزرگ
ادرین:میبینی منو؟
سرمو تکون دادم.
چشماش برق زد.برای یه لحظه خوشحالیش واقعی بود.ولی ...
***
"دانای کل"

ادرین از شوق زیاد چشماش برق زد.
یعنی نفسش میتونه ببینه؟
ولی...
بایاد اوری حرفای رها.
اخمی روی پیشونیش نشست.
اروم گفت:
_خوبه که خوبی.
پشتشو به نفس کرد که...
دست سرد نفس دور مچ دستش حلقه شد.
از خوشحالی داشت بال درمیاورد ولی یه صدا توی ذهنش گفت«حتما تعمه بعدیش تویی دیوونه.فک کردی این دختر که با همه میگرده و معلوم نیست تاالان...»
دستشو با عصبانیت از دست نفس میکشه بدون اینکه نگاش کنه میره بیرون.
با رهام صحبت میکنه که بره معاینه کامل رو بکنه.
رهام که وارد میشه میگه:
_خب خانوم خانوما شنیدم که دیدت بهتره اره؟...پس خدارو شکر عمل خوبی بوده.
نفس بی حرف زل میزنه به کاغذ تویه دستش.
همونی که ادرین بهش دادو گفت اگه چیزی شد توش بنویس.
نوشت"دوسش دارم.دوسم نداره!"
رهام بادیدن برگه شک زده خیره شد به نفس.
ولی نفس فقط اشک میریخت و...روی تخت خوابیدو پتورو روی خودش کشید.
هق هقش بیصدا بود.
لرزش شونه هاش زیر پتو حال رهام رو خراب کرد.
رهام سریع بیرون رفت و ادرین رو دید که روی صندلی نشسته و دستاشو روی صورتش گذاشته.
کنارش نشستو گفت:
_گفته بودی بهوش که بیاد بهش پیشنهاد ازدواج میدی؟دادی؟
ادرین با بغض گفت:
_نمیدونم.میخوام ولی...
رهام:دوستت داره.
ادرین :هه.نداره رفیق.اگه داشت که...ولش کن رهام.باید برم.مراقبش باشین تا برگردم.
رهام با پوزخند میگه:دِ توهم دوسش داری.وگرنه یه ماه از زندگیت نمیزدی و اینهمه نگران این دختر نبودی.پس چرا ازارش میدی؟
ادرین شونه ای بالا انداخت و گفت:
_من رفتم.
بعدم رفت...رفتو رفت تا تو پیچ راهرو گم شد.
...
ادرین تو پارک ایستاده بود.محل قرارش با رها بود.
دیدش.
بایه مانتو کوتاه و تنگ سفید که ماشالله تاپ قرمز زیرشو نشون میداد.
یه شال هم بزور انداخته بود سرش.بااون ارایش ...
ادرین گفت:
_امکان نداره نفس من...نفس معصوم من اهل این کارا باشه.نه.نیست.
رها اومد و روی نوک پاهاش ایستاد و سریع گونه ادرین رو بوسید.
شوکه شد.چه قدر وقیح بود این دختر.
رها:سلام عزیزم.خوبی؟
ادرین سرد گفت:
_بهتره دلیلت قانع کننده باشه چون از کارم افتادم.
رها با نیشو کنایه گفت:
_کارت بااون دختره کورو لاله؟
دست ادرین اومد بالا تا توی صورت رها فرود بیاد که...
رها:مگه دروغ میگم؟اون دختره چی داره؟ها؟لال که هست!کور هم که هست!قیافه که نداره!تازه هرزه هم هست...
ادرین از شدت عصبانیت سرخ شده بود.کنترل خشمش سخت بود.
رها اروم تر ادامه داد:اخه عزیزمن.من که میگم قانع شوو این عکسارو نبین.من واسه خودت میگم.
ادرین دستشو دراز کردو گفت:
_نمیخواد واسه من دل بسوزونی بده من اون عکسارو.
رها عکسارو داد به ادرین.
با نگاه کردن به هر عکس دل ادرین خورد میشد.کمرش شکسته شد.نابود شد.غرورش از بین رفت.
نفس که تو بایه لباس خیلی باز تو بغل ارمین بودو سرش سمت راستش بود.
عکس بعدی.
نفس تو بغل یاکان بودو داشت گونشو میبوسید.
نفس کنار یه پسره غریبه بودو دستشو روی شونه اون گذاشته بود.
نفس که...
نفسا های زیادی بودن.ولی هیچ کدوم نفس ادرین نبود.
داغون شد.
***
"نفس"

این کارای ادرین چه معنی میده؟
نه به اون رفتاراش که همه نشون از علاقه بود
نه به این اواخر که به زور حرف میزد.
همش زیر سر رهاست.من میدونم این دختره اون روز هم داشت زیر ابمو میزد.معلوم نیست چیا دیگه گفته...
شروع کرد به نوشتن
«سلام ادرین.
نمیدونم چی شده ولی میدونم رفتارای تو عوض شده.
حدس میزنم واسه چی!اخه اون روز حرفای رهارو شنیدم.
تو باور کردی؟»
در به شدت باز شد.
قامت ادرین تو چهاچوب درنمایان شد.
چه قدر عصبانی هستی؟چرا؟چرا حس میکنم قراره یه اتفاق بد بیوفته...
خیلی عصبی بود.چشماش سرخ سرخ بود.
باداد گفت:
_واقعا که نفس....اصلا فک نمیکردم اینقدر کثیف باشی...اینقدر...
بعدم یه مشت به پایین تخت کوبید.
از ترس نفسم بند اومده بود.چی میگه این؟مطمئنم همه چی زیر سر رهاست....مطمئنم!
اومد بالای سرم و گفت:
_تو یه اشغالی.یه اشغال که همیشه و هروقت دراختیار هرکسی هستی...تو اشغالی چون بااینکه از رفتارام فهمیدی دوستت دارم بازم به کثافت کاریات ادامه دادی...هرچند ترک عادت موجب مرض است.
دستام بالا اومد که روی صورتش فرود بیاد ولی...
ادرین:هـــه...میخوای منو بزنی؟بزن.مگه حرفام دروغه؟
حیف که زبونم نمیکشه ولی...
پسره بیشعور الدنگ روانی غضمیت بچه ننه زشته دراز....به من میگی اشغال اخه...
بغض داشتم ولی از اون بیشتر حرص.
از اینکه نمیتونستم جوابشو بدم.
دستمو باشتاب کشیدم رو صورتش.
رد انگشتام روی صورتش قرمز شد.خراش ناخونامم روی گونه اش.دلم گرفت.حتما دردش گرفت؟!دستم بشکنه...
ادرین با خشم نگام کردو زیر لب گفت:
_دختره ی هرزه.
دهنم باز مونده بود...به من گفت؟؟؟من؟کاشکی میتونستم بپرسم چی میگیی؟حرفات چه معنی میده؟
نگاهش به کاغذ روی میز افتاد.برش داشتو خوندش.پوزخند اومد روی لباش.
ادرین:ترسیدی اره؟رها همه چیزی رو که باید بفهمم بهم گفت.منه خرو بگو که از تویه هرجایی خوشم اومده بود.میخواستم تورو خوشبخت کنم ولی...
صداش لرزید.بغض داشت.بغض داشتم...
رفت سمت درو گفت:
_اره خانوم.دوستت داشتم.خوشحالی اره؟ولیی مطمئن باش بابودن کنار ارمینو یاکان و خیلیای دیگه به هیچی نمیرسی...فقط مثل یه اشغال پرتت میکنن تو اشغالی...
درو بستو رفت.
حالم بد شد.احساس میکردم کل محتویات معدمو میخوام بالا بیارم.
زیر لب زمزمه کردم:
_ادرین.نرو...
اره حرف زدم.شاید به خاطر شوک...شاید...
اصلا واسم مهم نبود.
فقط...
یعنی اون دختره چیرو به ادرین نشون داده؟
یعنی چی بابودن کنار اینو اون؟
به چه حقی این حرفارو بهم زد؟
گفت دوستم داره...
یه لبخند اومد گوشه لبم.
همزمان یه اشک هم از گوشه چشمم سرخورد.
دیوونه شدم.دیوونه...
گوشیمو برداشتمو یه اهنگو پلی کردم...

***
"دانای کل"

لبخند معصومت، دنیای آرومت، خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم.
موهای خرماییت، دستای مردادیت، شهریور لبهات، قدرشو میدونم.
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.
زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی، چشماتو میبندی، با لبخند می خوانی.
تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست، ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست.
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.
لبخند معصومت، دنیای آرومت، خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم.
موهای خرماییت، دستای مردادیت، شهریور لبهات، قدرشو میدونم.
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.
خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

ادرین پشت فرمون بودو با سرعت میروند.دیوونه شده بود.
تویه اینکه اون عکسا فتوشاپ نیستن شکک نداشت.
ولی تویه این موضوع که نفس دوسش داره...چرا شک داشت...
زد کنار.
گوشیش رو برداشت و شماره گرفت

خاله سارا ی نفس:بفرمائین؟
_سلام خانوم مشکات .خوب هستین؟
خاله:سلام...ببخشید به جا نباوردم.
_ادرینم.اریا.
خاله بالحن شادی گفت:
_وااای ببخشید عزیزم.خوبی تو؟نفس خوبه؟
_بله.راستش کارتون داشتم.
خاله مرموز خندید و گفت:
_بفرما.
ادرین:راستش دارم میرم.
خاله:کجا به سلامتی؟
ادرین:امریکا.
...
ادرین:خانوم مشکات.
...
ادرین:مشکلی پیش اومـ...
خاله:چرا خب؟مگه طوری شده؟حالا کی برمیگردین؟
_طوری نیست.ولی بر نمیگردم.میخواستم بگم امشب نفس خانوم تنهاست.میتونین برین پیشش؟
خاله:اره اره.پس به سلامت باشه سفرت پسرم.
...
قطع کرد.بی خدافظی.
همون طور که از نفسش خدافظی نکرده بود.
میخواست بره و یه زندگی جدید شروع کنه.
دلش میخواست بره و دیگه حتی به نفس هم فکر نکنه.میدونست ممکن نیست مگر اینکه...

***
"نفس"
کارم شده بود غصه خوردن.اشک ریختن.
فردا از بیمارستان مرخص میشم.
یه هفتس همه چیز بهم ریخته.همه اشفته ایم...
مخصوصا یلداکان.
یه لبخند تلخ اومد گوشه لبش.
_به کدامین گناهم مجازات میشوم؟
در زده شد.
_بفرمائین.
کامران اومد.اخم داشت.باز این یاسمن چی بهش گفته بود؟
کامران:نفس.نفــ ـــس...یاسمن میگه...میگه...
بغضش شکست.
حیف سرم تو دستم بود وگرنه ...
ادامه داد:نفس میگه از من بدش میاد.میگه نمیخوام ببینمت.میگه عمل نمیکنم میخوام تنها زندگی کنم.میگم خب عمل نکن.فقط بیا تا باهم ادامه بدیم.میگه...
پوزخند زدو گفت:
_میگه واسم یه سریا مردن.مگه الان ستاره مرده،ساشا باهاش زندگی میکنه که من باتو زندگی کنم.
باتعجب نگاش کردم
_چی میگی پسر؟یاسمن و این جرفا؟
کامران:اره.دلمو سوزوند.بد خوردم نفس.بد...نفس، یه بار دیگه بهش میگم...اگه قبولم نکنه میرم.دیگه نمیمونم.
_چی میگی؟دیوونه ای مگه؟الان حال یاسمن خوب نیست.بری دیوونه میشه.
کامران بلند شدو گفت:اومدم بهت بگم.بلیط دارم واسه فرداشب.اگه راضی بشه میمونم اگه نه که میرم.
_کجا؟
کامران:ماهشهر.جنوب

رفت.
هه.نه من شانس اوردم نه یاسی.نه ستاره.
ستاره؟!
اشکم در اومد هم از غم دوری و نبود ستاره هم از غم تنهاییم.هم از درد نبود و ازدواج اردین...
اره.ازدواج کرد.با عشق یلداکان...


مطالب مشابه :


دانلود رمان قصه ی عشق من نوشته شده توسط مریم حسینی

برای دانلود رمان قصه ی عشق من نوشته شده توسط مریم حسینی روی لینک زیر کلیک کنید . دانلود با




دانلود رمان قصه ی عشق من

رمان قصه ی عشق من از خانم مریم حسینی. خلاصه داستان : برچسب‌ها: دانلود رمان قصه ی عشق من




اشک عشق (2) قسمت 6

رمان قصه ی عشق من. رمان گل مریم من. رمان آخردنیاپیش دانلود آهنگ




رمان جرات یا حقیقت (4)

وسایل بودن به من افتاد .خانومِ حسینی از پشت میزِش رمان قصه عشق رمان مریم




قسمت 18 رمان نفس نفرین شده عشق

قسمت 18 رمان نفس نفرین شده عشق رمان قصه عشق رمان من ؟ عشق ؟




با من مهربون باش قسمت1

رمان قصه ی عشق من. رمان گل مریم من. رمان آخردنیاپیش دانلود آهنگ




برچسب :