رمان شروع عشق با دعوا 7 (قسمت آخر)

سامی....باایست ماشین چشماموبازکردم یه نگاه به اطراف کردم جلوویلا بودیم کیارفته بوددروبازکنه این ویلاروخیلی وقت پیش خریده بودم وقت اینکه نگهبان براش بذارمونداشتم دستم خشک شده بود بادیدن یاسی که خیلی اروم  درخواب فرورفته بودلبخندی ازشادی رولبام نقش بست  ....یلداهم روصندلی جلوخوابش برده بودوشالش افتاده بودرودوش .....کیااومدسمت ماشین ...درباز کردوسوارشد...-کیا-به اقاسامی میگم خسته ای بگیربخواب به هرحال ازدیشب تاحالا پشت رول بودی ...سامی-راست میگی خیلی خسته ام توناکسم که رفتی بغلی خانومت خوابیدی..یهوکیابه سمت عقب حمله ورشد درحالی که خنده رولباش بود گفت خیلییییییییی روداری سامی .....سامی-میدونم  خوشحالم مغرمعیوب تواینوکشف کرد..کیا ازحرص ابروش برد بالا بعدم برگشت سرجاشو ماشینو حرکت داد همینطورکه هواسش به رانندگیش بود گفت ...حالا خوش گذشت ازتوایینه باشیطنت به یاسی اشاره کرد .......-به توربطی نداره باراخرت باشه تومسایل شخصی مادخالت میکنی........کیا-بروبابا...بعدازوروبه ویلا ماشینو توپارکینگ که زیر ویلابودپارک  کردیم ....خوب ازویلابگم ...ویلا دقیقا روبه دریا بود علاوه براین ویلا یه خونه توروستاهای مازندران داشتم که بخاطرساخت قدیمیش خریده بودمش ...این ویلا خیلی ازلحاظ محوطه بزرگ بود  وحالت دویلکسوداشت که طبقه بالا بجای دیوارکلا ازشیشه استفاده شده بودوچون رفلکس بود کسی به داخل دید نداشت ....کیا -سامی یکم خستگی مونو درکنیم بریم یکم وسایل بخریم ...سامی-اره فکرخوبیه ....بعدازاین حرفم یلداغرغرکنان درباز کردو درحالی که چشماشومیمالوند همش کیای بدبخت نفرین میکرد...یلدا-کیاخدابگم به چه روزی بندازتت اخه چه وقت رسیدنت بود ..کیاهم ریزریز میخندید ویه چشمک تحویلم دادو یلداروبرد داخل یاسی هنوزخواب بود رفتم سمتش درباز کردم خم شدمو اروم گونه اشوبوسیدم وای نه ازدوباره تب کرده بود...اروم صداش زدم...یاسی...یاسی عزیزم...یکم تکون خورد اما باز خوابش برد دیدم فایده ای نداره اروم بغلش ردمو ازماشین اوردمش بیرون  ....ادامه داره خوب بگم که امشب صدردصدتمومه

.....کیا....بابلندشدن زنگ گوشیم ازخواب پریدم به بغل دستم نگاه کردم بادیدن یلدا یه لبخند مهمون لبام شد خودموکشیدم سمتش پتوازروش رفته بود کناروپااشوتوخودش جمع کرده بودو مچاله شده بود دلم یادیدنش تواون حالت ضع رفت  پتورو اروم کشیدم روش یهویادم اومد کعه یکی داره پشت خط خودشوخفه میکنه..بااکراه ..گوشیوبرداشتم..بله/...الوسلام ..-سلام بفرمایید...اقای کیا بهرامی/..نمیدونم چرااما دلشوره ی بدی اومد سراغم ...-بله خودم هستم شما..-سروان احمدی هستم ازاداره اگاهی تماس میگیرم...دستام یخ کردن ضربان قلبم رفت روهزار عرق یخ نشست روپیشونیم واسترس گرفتم...خودمونباختم...-اهان که اینطور خوب من چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟..-شما داماد خانواده شریفی هستید درسته..-بله چطوراتفاقی افتاده/..اتفاق که افتاده راستش ما دنبال یسناشریفی هستیم  شمااطلاعی ازش ندار%D�و�%�ور%.18Fاهی تir/g�%D دامن %A� درس، کیاامی/..نم�%.B��9� �%Aتم...-�%A�ده�9� %9�د کع٧زخو9D8�د ن� D8�..D9�ک8D8�م...8�ؼا �85...خو% 889D8��9�بام %D� ��ل �B1%D�و%Cا4بخ�685...ب�ش �85د کֳت�خو485...�Dمد کعٹ ک%D�ی�8�غم احمشتیم �%8ت�2�٧زخو9D84�حماطل�485...6.9�/...�78�ن%D� ��ا�688نم مدو�%� �B1%D�و%یوب�%�زا�2A7ع1ده بول�A%Aتم..B� %A�9ده %D�...خو%�ش پدا یه �D8�ام ۈل�A%Aت�0B1یف�و%��18Cوباخب�%�م کشی��7ف%D�خ�%�ه پو�8�ا یه وD8�شدن �%B�%ای نب��7ف%D�خ3ت�685...-%Dت�خF 8�یور �85...ث9�تدشدن گ�%B �85...خو% 88ا یه وD8�شدن �%B�%%%AتمFرست��7ز�ای �8C �8C �8C �8C �8C �8C �8C �8C Ոر4بخ بهرAD8�3تیرم...%�د کԄ �B1%D%8�%D�D9��%.88م کشی خر%D�خ3خر%D�8دل%9� رود�%8 �85...خو% 888D8�شد�% 86 �%B�%%%A�EB3ت��8من �E3ت�685...� اگ%D% 889D81A7�2A7�%�8D8�می وگرن� �وکنهDمد خاوکشو...ا�9 �%Aتم..8%�٪مFرست��7ز�ا�F8Cرم1تد�7� ک%D�ند�8�راطلCا �85�خF 8Cفޅ1تش �85�A85..B� %A��8�ا یه هفتت ضع %7� �%Aیف1%D�8دب��Fرفه پود دلم %D�9D8�؈ن�%��685...� اس�بل�F%B�%%%A݅...خو%�دار�B�خ %8�ع...دسA��ب݅...خو%� خط خ�85�خ��B�خ %8�م %D�؈�%8�ا�8�وم %D� %A�9ده %8�م..82AFه بول�A%A݅...خو%�؇ اީԄ دهرهFلم %9� غ..� ا� 889D8��9%8ت�2�نهردط�Fبودش جمع9D9�ه شده بود دلل�A%Aشو...�9 �%A�A%A�EB3�D8�ى%D�ند..8%�٪�8�ودو مڇ %D�...خو%�ش پ�8Cف1%D% D8�و� �%Bن�8� %7� %D�شد�% 86 %D�تفCا ةخ�685��Fرف �85...خو% D8�݅ %D�؈�% 888D8�شد�% 86 �%B�%%%AتمFرسدارB�نجابریم پلیسا ردمونو زدن...اول متوجه حرفم نشد اما طولی نکشید که سرجاش سیخ نشستو گفت ..چی/چی گفتی؟ردمونو؟ازکجا چطوری........الان وقت این حرفانیست سامی فقط زود اماد هشو باید ازاینجا هرچه سریع تربریم ....همون لحظه چشمم به ساعت خورد ساعت نه صبح رونشون میداد ........ازاتاق رفتم بیرونو یلدا روصدازدم یلدا یلداااااااااااااااااااا...یلدا سراسیمه ازاتاق زد بیرون وگفت چیه چه خبرته؟...بدویاسی رواماده کن باید حرکت کنیم بدو............یلدا سریع رفت سمت اتاق یاسی...اما بعداز دودقیقه     جیغش بلندشد منو سامی سریع رفتیم سمت اتاق یاسی..تواتاق نبود ...یلدا باچشمای گریونو داشت پایین پنجره رو نگاه میکرد اصلا دوست نداشتم فکربدکنم اما بادیدن یاسی اونم طوریکه خودشوازپنجره پرت کرده بود پایین هرسه تامون دهنمون بازمونده بود اماسامی زود به خودش اومدو شروع کرد دادو بیداد کردن اولین باربود که اشک سامی رومیدیدم همون طورکه داد میزد یاسی روصدامکیزد ...بدورفیم توحیاط ...رسیدیم بالا سرش انگار همین نیم ساعت پیش خودشوانداخته پایین چون خونی که ازسرش میومد خیلی رون بود..........سامی خواست بره سمتش بغلش کنه که جلوشوگرفتم ...یلداهم که انگارتوشوک بود یه گوشه واستاده بودو به یاسی زل زده بود بدون اینکه پلک بزنه...سریع به اورزانس زنگ زدم بعدازده مین خودشونورسوندن امبولانس جلوافتاد ماهم سوارماشین سامی شدیم خواستیم ازدرویا بریم بیرون که ماشین پلیس ازیرکشان جلوراهمون سبز ش................

....یاسی ....دوروز از اومدنمون به ویلامیگذره ازمامان خبری ندارم یعنی خطامونو عوض کردیم  ...اوضاع خیلی خرابه ..من گوشه گیرشدم تاجایی که میتونم اصلا توجمع نمیام شبام شده کابوس عذاب وجدان درد ...خیلی خسته ترازاونی هستم که بخوام برم بشینموگل بگموگل بشنوم چیزی که بدترازهمه عذابم میده رفتارهای مشکوک سامی ...توراه حالم سرجاش نبودبهش نیازداشتم اما حالا که میشینم فکرمیکنم چطوربااون دختره ی جلف لاس میزدن ازش دوری میکنم بیچاره غذامیاره بالا بخورم اما م فقط میگم بذارپشت درو برو حتی حاضرنیستم ببینمش ...اتاق من روبه دریاست خیلی ارامش دارم ازاینکه بجای دیوارلعنتیکه هرروز باعث خفه شدنمه شیشه کل دورتادوراتاقو گرفته ومن میتونم راحت دریاروببینم .....داشتم بیرونو نگاه میکردم که صدای بازشدن دراتاق اعصابموبهم ریخت  کفرم بالا اومدازاینکه ارامشموبهم ریختن بادیدن سامی توچهارچوب اتاق امپرم رفت روهزار ....بانگاه دردمندپرازالتماس بهم خیره شده بوداما من سنگ شده بودم ....اینقدراعصابم بهم ریخته بود که سینه ام بالاو پایین میرفت  چشماموبستموصداموولوم دادم ....بربییییییییییییییییرون گمشوووووو بیرون...سامی اومد داخلو درباضرب بستوبهش تکیه داد ازاینکه به حرفم گوش ندادجری ترشدم ..امااون نفسشوفوت کردواومدسمتم   منم بی مهابا بهش حمله کردم دستهای ظریفوبی جونمو مشت کردموباضربه های که ازپرکاه سبک تربودوبه سینه اش فرودمیاوردم.......... اما هیچی نمیگفت کم کم جیغودادم تبدیل به هق هق شد وهق هقام تبدیل به زجه  تبدیل شد ...باچشمای خیسم بهش خیره شدم زیرنگاه پرازدردم دووم نیاوردو   چشماشو محکم بست  ...سامی-خواهش میکنم یاسی خواهش میکنم  نکن اینکارارو ..نکن باخودت این کارارون نکن کمک کم صداش لرزید ...اخه فدات بشم چی ازت مونده ببین دستاتو ببیین حتی رواعصابت کنترلی نداری اخه تاکی میخوای  اینطری ادامه بدی تاکی میخوای منو نابود کنی تاکی /ایندفعه اون صدای اروم ملایم تبیدیل به یه داد وصدای خشداربلندشد  ...تاکییییییییییی هان تاکی؟...ازترس سرجام خشکم زد اروم چشمامو بستمو رفتم تواغوشش         احساس کردم ...اون ازمون داغون تره چون محکم بغلم کرد توری که استخونام داشت خورد میشد........................ تااینکه صدای یلدا ازاون ور بلندشد...یلدا-چه خبرتونه ..؟یاسی سامی چه خبرتونه هان............

 


مطالب مشابه :


رمان شروع عشق با دعوا(1)

رمان شروع عشق با دعوا(1) تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۱۳ | 17:25 | نويسنده :




رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر)

رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر) سامی . دانلود رمان عاشقانه|بیست رمان لینک های




رمان شروع عشق با دعوا 7 (قسمت آخر)

رمان شروع عشق با دعوا 7 (قسمت آخر) تاريخ : دانلود رمان مسابقه عاشقم




رمان شروع عشق با دعوا 3

رمان شروع عشق با دعوا 3. تاريخ : چهارشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۴ | 22:57 دانلود رمان تمنای




زندگی زناشویی به دور از دعوا (خنده دار)

رمان شروع عشق بادعوا(مریم) دلیل موفقیت شما در چیست ؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا




رمان شروع عشق بادعوا(نویسنده جدید مریم)

رمان شروع عشق با دعوا. رمان صرفا جهت اینکه خر فهم شی!!! رمان طلوع s.mokhtariyan. رمان طراوت بهار gondess.




برچسب :