خاطره ی معلم کلاس اول ابتدایی/الیاس امیر حسنی

 

اگر می دانستم معّلم می شوم ، قدرمعلّمان خود را بیشتر می دانستم ، بیشتر به پر وبالشان می پیچیدم تا بیشتر بیاموزم ؛اما زمان ما طور دیگری به معلم ها احترام می گذاشتند . ما وقتی معلممان را از یک کیلومتری می دیدیم پا به فرار می گذاشتیم . همیشه فکر می کردیم معلمان فرشته های خدا در زمینند ،طوری دیگر استحمام می کنند ،طوری دیگر غذا می خورند وراستی را که در آن زمان از معلمان آراسته تر و پاکیزه تر و محترم تر خود معلم ها بودند .

دیروز دانش آموزی دستش را مشت کرد تا به صورتم بکوبد ومن به این اندیشه فرو رفتم که این دست ها را خود ما مشت کردیم . اگر معلمی می دانست که دانش آموزی که زیر دست اودرس می آموزد فردا دزد می شود یا ...........معلم می شود یا افسر ،وزیر می شود یا کارگر شاید طوری دیگر آموزش می داد و هرکس را با چوب خودش می راند اما معلم که خدا نیست .

از دانش آموزان خواستم تا آرزویشان را بگویند ،بیشترشان گفتند:خلبان ؛آرزوی پرواز در آسمان که آرزوی کودکی من هم بود ،اما چنان در زمین وخاک ریشه کردم که آسمان از یادم رفت وبال های پروازم را فقر و فاقه سوزاند .

خدا را شکر لااقل ..........................

سال پنجاه و هفت ، برایم یاد آور چهره ی مهربان آموزگاری دلسوز به نام خانم احمدی بود .خانم صدیقه ی احمدی ،به نظرم شوهرشان رییس مدرسه بود وخودشان معلم کلاس اول . خانواده شان در ده ما ساکن بودند و دانش آموزان ؛هم کارهای خانه شان را انجام می دادند هم برایشان ماست ونان وتخم مرغ وچیز های دیگر می بردند .آن موقع محمد رضا شاه هنوز شاه بابای ما بود و عکسش در اول کتاب ها .

از کلاس اول چیزهای زیادی دریادم نمانده است . خانم احمدی همیشه یک بافتنی دستش بود و همین طور که روی میز اول کلاس می نشست و حرف می زد بافتنی اش را هم می بافت .یک روز سخن از حقوق بود و فریاد و اعتراض . ما هنوز نمی فهمیدیم انقلاب یعنی چه ؟ خانم احمدی گفتند : شاه حقوق ما را نمی دهد و شاید مدرسه ها تعطیل شود . در یکی از همین روزها به ما گفتند هرچه عکس شاه است از اول کتاب بکنید ، ماهم کندیم و در وسط حیاط مدرسه تلنبار کردیم و آتش زدیم وفریاد زدیم مرگ برشاه ،خواهرم که کلاس پنجم بود می گفت  باشد اگر به پدر نگفتم . ما چیزی نیاموخته بودیم که مدرسه ها تعطیل شد ومعلمها عوض . یادم هست روزی از مدرسه فرار کرده بودم و پدرم که خدا حفظشان کند مرا به مدرسه برد . خانم مدیر که ...نام داشت، از من می خواست روی تخته بنویسم دارا ومن می نوشتم درا و هرچه می گفتند و بخش می کردند نمی دانستم که به یک الف دیگر هم نیاز هست .نیاز عجب کلمه ی پر کاری است ، نیاز عاشق وناز معشوق ،دست نیاز ، راز و نیاز واز همان زمان نیاز به دانستن و فهمیدن در من ریشه کرد و هر روز از روز قبل نیازمند تر شدم .در کلاس اول در کنار من پسری زیبا و شیک پوش می نشست ، او پسر امنیه ی دهمان بود و من واو خیلی دوست بودیم ،هرچند شلوار من مادر دوز بود و او کت و شلوار می پوشید ،اما درس من خیلی بهتر از او بود ، بعد از کلاس می رفتیم پیش پدر امنیه ی او و چه قدر خوش می گذشت چون پدرش از کاغذ عروسکی درست می کرد و برایش دهان و زبانی گذاشته بود و با زبان کودکانه حرف می زد ومارا می خنداند .

خانم احمدی برای ما زیاد درس نداد اما کارنامه ی کلاس اوّلم را ایشان امضا کرده اند که هرجا هستند سلامت باشند و خداوند توفیقشان دهد که الفبای خواندن و نوشتن را به ما آموختند .

 


مطالب مشابه :


سپاس معلم

بنده هم در طول سالها خدمتم در آموزش و پرورش چندتايي لوح معلم چو كانوني از سپاس معلم




تورا سپاس

معلم - تورا سپاس - rss پست غافل از آن که تو خود بانک لوح




لوح سپاس

لوح سپاس این حوزه ،از آنجا که مجموعه چنین رویکردی معلم و دانش آموزان




سپاسگذاری از معلم

در فرمايشات خود سفارش بسياري در حفظ حقوق معلم از سوي نقش بر لوح عدم زد. از این رو




متن لوح تقدیر از استاد و معلم

متن لوح تقدیر از استاد و معلم نمایم و صمیمانه ترین سپاس های خود را به شما




پیامک و اس ام اس و جملات زیبا درباره ی روز معلم اردیبهشت 92

از معلم جان روشن لوح سیمینش در کنار ای معلم تو را سپاس :




خاطره ی معلم کلاس اول ابتدایی/الیاس امیر حسنی

لوح ساده. نوشته و هرکس را با چوب خودش می راند اما معلم که خدا نیست . از دانش آموزان خواستم




لوح تقدیر معلمان نمونه

با تقدیم این لوح سپاس اعلام و معتقدیم تجلیل و تکریم از معلم در نظام اسلامی




برچسب :