سفرنامه رها سادات به کرج

خوب جریان سفر از اونجا شروع شد که باید می رفتیم قزوین تا دانشنامه بابایی رو بگیریم

همون طور که گفته بودم قرار شده بود بریم کرج اما چون مادر شوهری تهران بودن خواستسم که بریم ببینیمشون اما تا ما برسیم تهذان اونا رفته بودن و ما نتونستیم اونا رو ببینیم و قسمت هم نبود

پس یه راست رفتیم کرج خونه مامان افضل رها سادات

خوب اول باید از داخل اتوبوس بگم که واقعا رها سادات دختر خوبی بود اصلا اذیت نکرد تقریبا ساعت 11.5 شب سوار اتوبوس شدیم و رها هم ساعت 12.5 خوابش برد و ما تونستیم راحت بخوابیم و فقط چون بچم تو بغلم بود تا من خوابم می برد دست و پام رها می شد و رها هم یهو می رفت پایین واسه همون سعی می کردم زیاد نخوابم ولی ماشالله رها هم سنگین شده رو دستم که بود این 8 ساعت خیلی خسته شده بودم خودش هم جاش کم بود و هی می خواست تو خواب غلت بزنه که نمی تونست

خلاصه رسیدیم 5 صبح کرج و رفتیم خونه مامان افضل تا رسیدیم اونجا رها از خواب بیدار شد و مامان افضل رو دید و قشنگ سلام کرد و رفت جلو بغلش کرد و کلی ماچ بوسه و دیگه از بغل عزیز پایین نیومد

بعد از خوردن یه صبحونه خوشمزه رها سادات رفت سر وقت اسبابا بازی هاش که براش برده بودم و عزیز هم کلی چیز براش خریده بود وقتی رفته بود سوریه و همه رو بهش داد

یه جفت دمپایی خوشگل قرمز یه سگ کوکی یه سرافون لی که البته هم دمپایی و هم سرافون یه خورده براش کوچیکن

قربونت برم که هر چی می پوشی بهت میاد

اینا هم تمام وسایلی که رها تو سفر هدیه گرفته اونم دمپایی قرمزه و سگ کوچولو که مامانم گرفته تو عکس می بینید اون عروسک آبی رو هم خاله معصومه براش آورده بقیه رو هم من و بابایی براش گرفتیم

بعد هم هممون از ساعت 11 خوابیدیم و رها که ساعت 6 بیدار شد بد جور اتوبوس خستش کرده بود و خیلی عمیق خوابیده بود

مامان قربونت برم که اینقده خسته شدی بابایی هم می زد پشتش که خواب راحت داشته باشه

بعد از ظهر هم که خاله معصومه و شوهر خاله رضا اومدن دیدنیمون و برای رها او خرس آبی خوشگل رو گرفته بودن اما رها همین که رضا رو دید زد زیر گریه و غریبی می کرد یه 15 دقیقه ای طول کشید تا بهشون عادت کنه بیچاره ها مجبور شدن برن تو اتاق تا رها آروم شه بعد اینقدر رضا باهاش دالی بازی کرد مه وقتی می خواستن برن گریه می کرد که نرین بمونین عمو دالی

بعد هم همه با موبایل از دختری عکس می گرفتیم اونم هی ژست می گرفت و خاله هم غش می رفت براش و قرار شد که فردا شب بریم خونه خاله اینا

صبح که ار خواب بیدارشدیم بابایی رفت تهران دنبال کاراش و منم که دیدم تو خسته ای ودلم نیومد که بابابایی بریم خونه موندیم و شما هم تا 12 ظهر خوابیدی و بابایی هم ساعت 2.5 از تهران برگشت و طبق معمول بازم خوابیدید تا ساعت 6 خلاصه ما رفتیم مسافرت تا همش بخوابن رها و باباییش

غروب هم رفتیم بیرن یه دور زدیم و برای رها اون کفش قرمز و اون دمپایی سبزه رو خریدیم البته کفش قرمز رو پاش کردم که ببینم اندازشه که خانمی دیگه در نیاورد و منم مجبور شدم که یه خورده براش بزرگتر بخرم

شب هم که رفتیم خونه خاله معصومه و رها هم کلی اونجا شیطونی کرد و عروسکای خاله رو بر می داشت در ویترین رو باز می کرد هر چیز رو میزا برای تزیین بود رو مجبور شدم جمع کنم تا نکنه یهو یه چیزی بشکنه

اینم وروجکم تو خونه خاله معصومه با ژست گرفتناش

همین که شوهر خاله رضا از سر کار اومد و رها دیدش بازم زد زیر گریه بیچاره رضا می گفت مگه رها آلزایمر داری اینقده زود فراموش می کنی و کلی باهاش دالی کرد و گوشی بهش داد که با هاش دوست شد و دیگه همش تو بغلش نشسته بود امان از دست تو شیطون بلا

صبح روز سوم هم که بابایی باید می رفت قزوین و بازم خانمی خواب بود و تنهایی رفت و نزدیکای سلعت 2.5 بود که اومد خونه و ما هم پیش عزیز مونده بودیم صبح رفتیم بیرون و برای رها یه پارچه نخی آبی 2 تا جوراب شلواری و چند تا گل سر خریدیم و و قرار شد عزیز برای رها یه لباس خوشگل بدوزه

اینم تریپ رها برای بیرون رفتن اونم کفش قرمزشه که براش خریدیم

اولش رها بیرون خوب بود اما موقع برگشت نمی دونم گرما زده شده بود که همش نق می زد تا رسیدیم خونه عزیز یهو رو فرش گلاب به روتون استفراغ کرد و همه جا رو کثیف کرد مانتو و لباسای تنش و فرش و همه رو بردم تو حموم شستم از دست تو وروجک بعد هم خوابید و عزیز هم نشست براش این لباس ناز رو دوخت

نظرتون چیه مادر و دختر همه خیاطیم دیگه

خود رها که اینقده خوشش اومده بود اصلا راضی نمیشد که از تنش در بیارم و هی فرار می کرد که نکنه از تنش در بیارم آخه رها عاشق دامن بلند و اینبار به مامان گفتم که براش بلند بدوزه که به آرزوش برسه

آخ مامان فدات بشم که اینقده ناز شدی عزیزم

خوب بعد از ظهر هم که خاله اینا اومدن خونه عزیز اینا بازم دور هم بودیم

صبح روزچهارم هم که عید مبعث بود رها رو بردیم چارک تا بازی کنه و کلی ورجه و ورجه کرد اما خیلی گرم بود و سریع از پارک خسته شد

خوب بعد ازپارک هم رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه و رها هم اون عروسک آفتابگردون رو انتخاب کرد و من و بابایی هم براش کامیون و تخته وایت برد و کلاه و عینک و برچسب دیوار و گل سر خریدیمو بعد از دور زدن رفتیم خونه عزیز و نهار خوردیم و رها و باباییش هم یکم خوابیدن و چون قرار شدکه شب برگردیم تا بابایی فردا رو استراحت کنه غروبی رفتیم سر خاک پدرم و براش فاتحه بخونیم

خوب رها که بابا بزرگیش رو اصلا ندیده ولی برای دیدن پدر بزرگی تا حالا 4 بار اومده یه بار تو بارداری 4 ماهم بوده و یه بارم تو 20 روزگی و یه بارم تو 11 ماهگی و یه بارم تو 22 ماهگی

اما معلومه که دخترم یه چیزایی می فهمه وقتی نشستیم برای بابا فاتحه بخونیم رو سنگ قبر می زدیم که صدامون رو بشنوه یه سنگ برداشته بود و رو قبر می زد و صداش می کرد و یهو دیدم همون سنگ گذاشته و رو قبر داره نماز می خونه و سجده میره آخ که من قربون این نانازم بشم که اینقده محبت داره واقعا اشک تو چشام جمع شده بود

من قربون اون نگا کردن و ملوسیت و مهربونیت بشم و بابای مهربونم خوشحالم که پیشتم

بعد از برگشت از خاک هم باید ساعت 9.5 می رفتیم ترمینال تا برگردیم خونمون

خدا رو شکر موقع برگشت هم که ساعت 10 سوار شدیم تا 12.5 یه خورده شیطونی و نق زدی ولی بعدش خوابیدی و تا صبح که به خونه رسیدیم ار خواب بیدار نشدی

کلا سفر خوبی بود و حسابی هم خوش گذشت و جای همه شما خالی بود و رها هم بسیار دختر خوب و دوست داشتنی بود خوب البته بعضی وقتا هم بره ناقلا به دادمون می رسید و ارومش می کرد


مطالب مشابه :


آسیب شناسی مجالس ترحیم

دانلود مجالس ختم چهلم سالگرد سنگ قبر کردن برای خیرات در تزیین مقابر




گزارش اختصاصی هنر ناب از مزار شهدای حزب الله در بیروت

در ایام پنجمین سالگرد حماسه پیروزی حزب بالای قبر شهید حاج قبل به تزیین قبرش




خمين در انقلاب - سيد محمد كاظم قريشي، قرباني مخالفت با كاپيتولاسيون( بخش پاياني)

ماجرای سنگ قبر. ایشان گفت برای مراسم سالگرد آقا کاظم قریشی مسین و نقره‌ای تزیین و روز




سفرنامه رها سادات به کرج

بعد از ظهر هم که خاله معصومه و شوهر خاله رضا اومدن دیدنیمون و برای برای تزیین قبر می




«آیین برات» و نیمه شعبان در خراسان و سایر نقاط (عید برات، روز برات، شب برات، چراغ برات …)

بعد از اولین سالگرد برای همیشه بر سر قبر عزیز سفر و شیرینی و تزیین




چرا ایرانیان این شهر ترکیه را باید ببینند ؟! +عکس

هر ساله دوستداران مولانا در 17 دسامبر مصادف با سالگرد در روی هر سنگ قبر کلاه و زیبا تزیین




جایگاه مافه گه در بختیاری

آیین سوگواری در مرگ عزیزان، در ایلات و عشایر ایران برای قبر است، یا تزیین می كنند




جایگاه مافه گه در بختیاری(اسب وکتل)

این شعر برای مافه گه دیواره ای مکعبی تو پر است که هم عرض اهمیت قبر را روی آن تزیین می




برچسب :