نقدی بر کتاب من زنده¬ام لفته منصوری


بسمه تعالی
نقدی بر کتاب من زنده­ام
لفته منصوری[1]
1) شناسه کتاب
      آباد، معصومه. من زنده­ام (خاطرات دوران اسارت). تهران: بروج. 552 ص. چاپ ششم، 1392.                   شابک 0-82-8683-946-978
2) مقدمه
به جرأت می­توان کتاب «من زنده­ام» را جزو اولین­های حوزه نشر خاطرات خود نگاشت زنان در دوران اسارت قلمداد کرد. در ادبیات پایداری، خاطرات خود نگاشت زنان در اسارت، بسیار کم و شاید منحصر به این کتاب باشد. این مسأله و اقبال عمومی از این اثر که یکسال پس از انتشار به چهل و دومین چاپ خود رسید؛ این کتاب را شایسته نقد و بررسی منصفانه نمود.
این قلم تلاش می­کند در نقد این کتاب از راه صواب خارج نشود و پای بندی خود را به اصول نقد حرفه­ای اثبات کند.
3) درباره نویسنده
جانباز دکتر معصومه آباد دارای دکتری بهداشت باروری از دانشگاه شهید بهشتی است. عنوان پایان نامه ایشان «بررسی تأثیر امواج الکترومغناطیس و آنتن­های مخابراتی بر روی پیامدهای بهداشت باروری» است. او سابقه مشاوره و تدریس در دانشگاه علوم پزشکی ایران، شاهد، علوم پزشکی بقیه الله (عج) و از سال 1387 تدریس تنظیم خانواده در دانشگاه آزاد اسلامی را در کارنامه خود دارد.
ایشان همچنین سخنرانی­های متعددی در مجامع داخلی و خارجی داشته­اند که از آن جمله می­توان به سخنرانی او در اکتبر 2008، با موضوع توانمندسازی زنان در مسیر توسعه پایدار (مطالعه موردی شهرداری تهران) در نهمین کنفرانس جهانی– متروپلیس – سیدنی؛ سخنرانی او با موضوع نقش زن مسلمان در جامعه در سال 1388 در سازمان بین المللی زنان مسلمان اندونزی (IMWO) و سخنرانی با موضوع توانمندسازی زنان در بحران اقتصادی در اکتبر 2009، دومین همایش شبکه بین المللی زنان در سئول اشاره کرد.
وی دارای تألیفات پراکنده­ای است که مرتبط­ترین آن­ها با موضوع کتاب؛ کتاب دوره­ی درهای بسته به روایت اسیر شماره­ی 3358[2]، روزگاران[3]، کتاب بانوان آزاده و کتاب پرنده­های کاغذی[4]، نامه­هائی از بازداشتگاه­های اسرای ایرانی می­باشد.
 وی در زمینه تخصص خود، کتاب از نطفه تا تولد[5] را در کارنامه خود دارد.
وی مسئولیت درمانگاه مجروحان درون مرزی، ماما، مشاور تنظیم خانواده، رییس دانشگاه جندی شاپور، عضو هیئت مدیره شبکه ارتباطی سازمان­های غیر دولتی زنان، مشاور مدیرکل امور بانوان شهرداری تهران، عضو سومین دوره­ی شورای شهر تهران (1386 تا 1392) و رییس کمیته سلامت و زیست شهری، رییس کمیسیون نامگذاری شهر تهران و رییس مجمع مشورتی بانوان عضو شورای مراکز استان­ها و کلان شهرها را در کارنامه کاری و حرفه­ای خود دارد.
لازم به ذکر است انتشارات بروج که انتشار کتاب من زنده­ام را به عهده گرفته است، متعلق به نویسنده کتاب است.
پایگاه شخصی و اطلاع رسانی نویسنده به نشانی: www.manzendeham.ir  و نشانی الکترونیکی ایشان: [email protected]  می باشد.
4) مقایسه اثر با آثار مشابه
کتاب من زنده­ام را می­توان با چهار شاخص یا در چهار مرحله از دیگر کتاب­های خاطرات زنان آزاده متمایز کرد. این کتاب در حوزه خاطرات زنان آزاده نگاشته شده و نویسنده خود راوی و خاطره­نگار دوران اسارت خویش است. بنابراین حوزه مقایسه بسیار محدود و بلکه منحصر به فرد می­شود.
خاطرات    آزادگان       زنان       خودنگاشت 
 
برای مثال کتاب اسیر شماره 0339 خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی خدیجه میرشکار[6] و کتاب چشم در چشم آنان[7] (خاطرات خواهر آزاده فاطمه ناهیدی) به دلیل اینکه دیگر نگاشت هستند (آقای رضا رئیسی و خانم مریم شانکی) گرچه در حوزه خاطرات زنان آزاده نوشته شده­اند از چارچوب مقایسه خارج می­شوند.
دیگر کتاب­هایی هم که درباره اسارت زنان و بخصوص معصومه آباد نوشته شده است، نظیر: کتاب دوره­ی درهای بسته به روایت اسیر شماره 3358 و کتاب روزگاران دیگر نگاشت هستند.
لذا از این جهت کتاب من زنده­ام اثری منحصر به فرد و متمایز محسوب می­شود. از جهت دیگر این کتاب دو برجستگی مهم دیگر دارد:
1) بر اساس گفته رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران: رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با خانواده شهدا به کتاب من زنده­ام اشاره کرده و فرمودند: «بنده این کتاب را در 2 روز خوانده­ام.»
2) رهبر معظم انقلاب اسلامی تقریظ مهمی بر این کتاب نگاشتند:
«کتاب را با احساس دوگانه‌ اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده‌ اشک خواندم و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیبایی‌ها و زشتی‌ها و رنج‌ها و شادی‌ها آفرین گفتم. گنجینه‌ یادها و خاطره‌های مجاهدان و آزادگان، ذخیره‌ عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درس‌ها و آموختنی‌ها را پرشمار می‌کند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهن‌ها و حافظه‌ها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن. این نیز از نوشته‌هایی است که ترجمه‌اش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب به ویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام می‌فرستم»
با توجه به این تقریظ و اهتمام خاص معظم له به خواندن کتاب در 2 روز کافی است که اثر مهم و منحصر به فرد دکتر معصومه آباد مورد توجه بیشتر جامعه قرار بگیرد. این کتاب در طول یک سال 42 بار تجدید چاپ گردید و به اثری پر مخاطب تبدیل شد.
5) معرفی کتاب
چاپ ششم کتاب من زنده­ام در شمارگان 2000 نسخه با قیمت 17000 تومان در سال 1392 به کتاب فروشی­های کشور عرضه گردید.
این کتاب با یک پیش گفتار 8 صفحه­ای تحت عنوان (آغاز سخن) که در فهرست مطالب اول کتاب قرار نگرفته است؛ دارای هفت فصل نوشتاری و یک فصل عکس و اسناد می­باشد. فصل­های کتاب بر اساس زمان وقوع نامگذاری شده است. فصل پنجم با عنوان زندان الرشید بغداد با 128 صفحه بزرگترین فصل و فصل دوم با عنوان نوجوانی با 18 صفحه کوچکترین فصل کتاب می­باشند.
5-1- فصل اول: کودکی
معصومه آباد در تاریخ 14/6/1341 در یک خانواده پر جمعیت آبادانی به دنیا آمد؛ پدر، کارگر پالایشگاه آبادان و مادر، خانه دار؛ با 2 خواهر و 8 برادر زیر سایه پدر و مادری مهربان در یک خانه 100 متری شرکتی قد کشید. این دختر توجیبی بابا در محیطی که همه عناصر سنت و مدرنیسم از مسجد و منبر و کلیسا و باشگاه و آرامگاه سید عباس در آن تنیده شده، پرورش یافت.
 
 
معصومه با قصه­های بی بی، مهر مادر، غیرت برادر و رنج پدر در پنجره­ای گشوده به مسجد و قرآن به نجابتی برهنه و روحی آزاده و ایمانی سترگ دست یافت. اولین قصه زندگی او، قصه­ی دختر پرده رو بود. دختری که با نقابی بر چهره به این دنیا پا گذاشت و به همین دلیل او را معصومه نامیدند. یار و یاور دختر زیبارویی چون زری می­شود که آبادانی­ها به علت لکنت زبان زری گنگو صدایش می­کردند. با علی کتل و صفر سیاه و جعفر دماغ و بهمن چول و علی گاوی رقابت می­کرد و برای خودش اسم و رسمی پیدا کرده بود. خانه­ی پر مهر آنها سرقفلی مسکینان بود و در محله­شان محبت چون شرجی جنوب، زندگی را گرم و نمناک کرده بود.
 حادثه ریختن بشکه­ی داغ قیر روی پای آقا (طالب آباد) و یک سال بستری شدن او در بیمارستان OPD اولین صحنه هولناک برای دختر توجیبی بابا را رقم می­زند. رفتن کریم به جای رحمان سرجلسه امتحان و تنبیه رحمان توسط مدیر مدرسه؛ عروسی فاطمه با عبدالله و کتک خوردن از دست بچه­های نخلستان؛ دیگر خورده داستان­های کودکی معصومه آباد را تشکیل می­دهد. فصل کودکی «من زنده­ام» با اتمام دوره دبستان به پایان می­رسد.
5-2- فصل دوم: نوجوانی
معصومه با اصرار مادر برای فراگیری آرایشگری به آرایشگاه نغمه خانم می­رود، اما با مخالفت برادران که بزک کردن زنان را با شخصیت معصومه سازگار نمی­دیدند، مواجه می­شود. سرانجام برای یادگیری خیاطی سر از منزل خانم دروانسیان ارمنی در می­آورد و او را با دنیای متفاوتی مواجه می­کند. تفاوت­ها از شکل و شمایل گرفته تا سبک زندگی و اعتقادات، جهان ناشناخته­ای را برای این دختر آبادانی رقم می­زند. معصومه همزمان خیاطی را از خانم دروانسیان فرا می­گیرد و به دخترش هراچیک ریاضی یاد می­دهد.
 این تفاوت­ها، خانم دروانسیان و معصومه را به وادی دیگری فراسوی خیاطی و ریاضی می­کشاند. آرام آرام خانم دروانسیان تبلیغ مسیحیت را در فضایی مملو از احترام و محبت آغاز می­کند. معصومه برای پاسخ به پرسش­های خانم دروانسیان به خانم حاصلی که معلم قرآن مسجد مهدی موعود است پناه می­برد. از این طریق کلاس­های خانم دروانسیان اولین دروازه­ی ورود معصومه به دنیای دین و معرفت شد و روح پرسشگری و تحقیق را در وجود او زنده کرد.
راه­اندازی روزنامه دیواری در کلاس اول راهنمایی زیر نظر خانم حاصلی و گرایش به مطالعه و ایجاد کتابخانه در مدرسه؛ یاد گرفتن حرفه­ی کتابداری و مطالعه مستمر کتاب، بینش معصومه را دانش محور کرده و استخوان بندی اعتقادی او را شکل داد.
 
 
5-3- فصل سوم: انقلاب
سال تحصیلی 57-1356 فرارسید و معصومه در کلاس اول متوسطه در دبیرستان دکتر مصدق ثبت نام کرد. این دبیرستان بر عکس مدرسه شهرزاد، کتابخانه بزرگی در حیاط نظام قدیمی­ها داشت. یواش یواش پای معصومه به کتابخانه باز شد و آنجا را پاتوق­اش کرد.
 
با آقای یوسفی معلم انشاء سر موضوع: «اگر جای من بودید؟» درگیر می­شود. معصومه با زبانی آکنده از شور و احساس و لطافت، زشتی­ها و ترش رویی­های آقای یوسفی را در ظرف بلورین ادبیات تزیین کرد تا به اُبهت مردانه­اش جلوه­ی دیگری بدهد. اما او که همیشه با خودش دعوا داشت از اینکه دفتر انشاء معصومه از کاغذهای باطله­ی پالایشگاه بود، به او تهمت دزدی می­زند و پدرش را به دبیرستان فرا می­خواند. پدر با پیشانی پر از خط خدا روی صندلی چنان خودش را جمع کرده بود که انگار پیش وزیر آموزش و پرورش نشسته است. این صحنه خون معصومه را به جوش می­آورد و با صدای بلند بچه­ها را به پشت دفتر کشانده و با داد و فریاد و شعارهای بند تنبانی، خانم سبحانی مدیر مدرسه را به عقب نشینی و عذرخواهی وادار می­کند. از اینجا اولین قدم را برای ورود به دنیای عدالت خواهی و انقلاب درونی و بیداری برمی­دارد. پس از این، فعالیت­های انقلابی در دبیرستان شکل می­گیرد. مقابله با معلمان ساواکی از طریق شعار نویسی در توالت­ها اوج می­گیرد و نهایتاً معصومه را به خاطر داشتن روسری و حجاب و فعالیت­های انقلابی از دبیرستان اخراج می­کنند.
مرگ 377 نفر در آتش سوزی سینما رکس در تاریخ 28/5/1357؛ مردم آبادان را داغ­دار نموده و دل­های آنها را پر از خشم انقلابی کرد. اعتصاب کارکنان نفت مقدمه­ی پیروزی انقلاب اسلامی شد. برنامه­های کتاب و کتابخوانی، تشکیل جلسات دینی و کانون فتح و کلاس اخلاق عملی آقای مطهر بخش­های عمده­ای از این فصل را تشکیل می­دهد.
مهندس باتمانقلیچ فرماندار انقلابی آبادان برای پاکسازی ادارات و سازمان­های دولتی از مجموعه نیروهای انقلابی نمایندگانی را به عنوان همکار انتخاب و در ادارات مختلف منصوب می­کند که سهم معصومه یتیم خانه شهر شد. اتفاقاتی که در پرورشگاه آبادان افتاد سرنوشت زندگی معصومه را دگرگون کرد.
 
5-4- فصل چهارم: جنگ و اسارت
زنگ آغاز سال تحصیلی 60-1359 با صدای میگ­های بمب افکن عراق به صدا درآمد. صمد صالحی رییس آموزش و پرورش آبادان و سی نفر از همکارانش به شهادت رسیدند. جنگ، همه را غافلگیر کرده بود، از معلم و کاسب و مهندس و دکتر گرفته تا پیر و جوان و مادر و بچه را. صدام مثل اژدهای آدمخوار به جان شهرها افتاده بود.
مواجه شدن با وضعیت اسیران عراقی در اتوبوسی به رانندگی سلمان، وضعیت به هم ریخته شهر، قول معصومه به سلمان برای اطلاع از وضعیتش با نوشتن فقط دو کلمه «من زنده­ام»، فعالیت در ستاد پشتیبانی مسجد مهدی موعود، بمباران شهر و تخریب منزل پدر معصومه، شیر دوشی از دامدارای دیری فارم، فعالیت در بیمارستان هلال احمر، صحنه­های جامعه شناسانه از اوایل جنگ در آبادان و نقش معصومه در این دفاع مقدس را ترسیم می­کند.
«مرگ از زمین و آسمان بر شهر می­بارید. کودکانی که مادرهایشان را در بمباران از دست داده بودند سرگردان و تنها در شهر رها شده بودند. مردم بلد نبودند بجنگند.»
قرار شد که بچه­های یتیم خانه به شیراز منتقل شوند. مقدمات کار فراهم شد، بچه­ها به همراه شمسی بهرامی، پروانه آقا نظری، فاطمه نجاتی، اشرف شکوهیان، سیده زینب صالحی، احمد رفیعی، علی صالح پور، معصومه آباد و عمو سید به شیراز منتقل شدند.
پس از بازگشت از این مأموریت، معصومه آباد و شمسی بهرامی به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. اسارت پر راز و رمز چهار دختر ایرانی را در صفحات بعدی این فصل از کتاب «من زنده­ام» خواهید خواند.
سربازان عراقی در بازدید بدنی «حکم فرماندار» و یادداشت «من زنده­ام» را در دستان معصومه می­بینند. بر این اساس این دختر 18 ساله­ی آبادانی «بنت الخمینی» و «ژنرال» قلمداد می­شود و در طول اسارت عزت، افتخار و شرف را برای مردان و زنان کشورش و حقارت و پستی را برای دشمنان دین و ملتش رقم می­زند.
در بخش­های دیگر این فصل با خاطرات و داستان­های تکان دهنده­ای همراه با ترس و امید و خشم و شادی مواجه می­شوید.
داستان اسمال یخی در آغاز اسارت، پاسخ به بازجویی­های عراقی­ها، جریان عزیز چوپان، آشنایی با نحوه اسارات فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده و گردهم آمدن چهار دختر اسیر در یک اتاق، بازداشت در تنومه بصره، بیماری معصومه و مریم و مراجعه به درمانگاه بصره و انتقال به بغداد از مطالب خواندنی، جذاب و تأثیرگذار فصل چهارم «من زنده­ام» است.
 
 5-5- فصل پنجم: زندان الرشید بغداد
زندان الرشید یک زندان امنیتی است. در این زندان معارضین عراقی زندان و شکنجه می­شدند. چرا چهار دختر اسیر ایرانی را در این مکان زندانی کردند؟ پاسخ این پرسش را در این فصل خواهید یافت. بازجویی­های سخت سلول­های وحشتناک و سرد و تاریک، صدای مته­هایی که سر انسان­ها را سوراخ می­کند، ضجه­های زنان و کودکانی که مردانشان را  لخت کرده و در برابر دیدگان آنها شکنجه می­کنند. فریاد زنانی که از موهای سر آویزان شان کرده­اند و ... فقط بخشی از صحنه­های دهشتناک زندان الرشید است که عفت قلم معصومه آباد پروای بیان آنها را داشته است.
بی­خبری در زندان خود عذاب دردناکی است. اما این چهار دختر رشید از راه­های مختلف کسب خبر می­کردند. از نوشته­های روی دیوار تاریخ و محل شهادت بنت الهدی صدر را می­خوانند. صدای محمد جواد تندگویان وزیر نفت را از سلول مجاور می­شنوند. از سوراخ دانه عدسی درب آهنی، راهرو را تحت نظر می­گیرند و از طریق ضربه­های مورس مبادله اطلاعات می­کنند.
وضعیت ناهنجار بهداشتی داخل زندان موجب می­شود که دختران ایرانی از موهای سر خود برای نخ دندان و طناب ورزشی بافتنی بسازند. معصومه در آغاز اسارت لقب «بنت الخمینی» و «ژنرال» را دریافت کرده بود و در زندان الرشید به خاطر حاضر جوابی و بی­اعتنایی به بازجویان «عصفور» یعنی گنجشک هم نامیده می­شود.
آنها در عین اسارت آزاده بودند. آنها فرزندان باورهای بزرگ بودند. به دنیا آمدند تا انقلاب کنند. بجنگند و برای آزادی اسیر شوند. داستان پیدا کردن موش داخل سلول، زدن نگهبان عراقی، با خون شعار نوشتن بر روی دیوار سلول و 19 روز اعتصاب غذا که این چهار دختر ایرانی را در آستانه مرگ قرار داد اما اراده آنها بر دژخیمان بعثی پیروز شد. شماره اسارت گرفتند و به اردوگاه اسیران منتقل شدند.
5-6- فصل ششم: انتظار
      فصل ششم روایت انتظاری شکوهمند است که پدر، مادر، برادران و خواهران معصومه انجام دادند. لحظات جانکاهی که خانواده معصومه، از زمان مفقود شدنش تا با خبر شدن از اسارت و آزادگی­اش صحنه­های عشق و فراق را به تصویر می­کشد. خبر اسارت معصومه توسط محمد غابشی در جریان مراسم ترحیم بی بی؛ نامه خلبان محمدرضا لبیبی که خبر اسارت چهار دختر ایرانی را به خانواده­هایشان می­دهد و رسیدن نامه «من زنده­ام – بیمارستان الرشید بغداد» از معصومه؛ سه اوج پلکانی در این فصل عاطفی محسوب می­شود.
روایت­ها در این فصل به اقتضای راوی؛ اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع بکار رفته است.
5-7- فصل هفتم: اردوگاه موصل و عنبر
     ایمان، پایداری و مقاومت این چهار دختر اسطوره ایرانی دشمن را به خاک ذلت نشاند. پس از گذشت دو ماه از پایان اعتصاب و بهبود وضع جسمی به اردوگاه موصل منتقل می­شوند. مراسم ویژه ورود به اردوگاه غرور آفرین است. ملاقات با حجت الاسلام علی اکبر ابوترابی؛ سخنرانی شیخ علی تهرانی در اردوگاه و بعد انتقال به اردوگاه عنبر شهرستان رمادیه استان الانبار؛ شکنجه­های اسیران؛ دیدار با نمایندگان صلیب سرخ؛ نامه­نگاری با خانواده و آزادی از اسارت پس از 1194 روز در تاریخ 12/11/1362 حوادث پرشکوهی از ایثار، فداکاری و وطن دوستی را به نمایش می­گذارد.
6) نقد اثر
     بسیاری از صاحبان خاطرات جنگ، زمانی که به جنگ رفتند، نوجوانان یا جوانانی شورمند بودند و از نظر اقتصادی هم اکثراً به طبقات فرودست تعلق داشتند. اما امروز آنان راوی شده­اند؛ راویانی ماهر. دیگر آن نوجوان انقلابی مستضعف و ساده نیست که از جنگ برایمان می­گوید. یک راوی است که سال­ها زمان و فرصت برای بازسازی خاطراتش داشته است و ذهنش در فرآیندی لاینقطع همانند کارگردانی کوشا، تصاویر را به دقت گزینش، حذف، بازسازی، ترمیم و پردازش کرده است. آگاهانه یا ناآگاهانه. با قصد آشکار یا پنهان. این روند ذهنی آن قدر بطئی رخ می­دهد که بسیاری اوقات خود فرد هم متوجه نمی­شود و شاید تنها ناظر بیرونی و مسلط به تاریخ آن رخداد است که می­تواند این تخالط و تأثر را ردیابی کند. (داودآبادی،1374)
 
الف: ویژگی ها و امتیازها
1) عنوان کتاب بیانگر محتوای آن است. خواننده در سراسر کتاب گره افکنی، کشمکش، تعلیق، بحران و گره گشایی را در دو کلمه «من زنده­ام» لمس می­کند.
2) طراحی روی جلد آقای احمد اورانی گویای موضوع، محتوا و حالات روحی نویسنده است.
3) عنوان فصل­ها بر اساس توالی حوادث و رویدادها شکل گرفته است و مطالب هر فصل با مطالب فصل­های قبل و بعد از آن ارتباط منطقی دارد (یعنی هر فصل پسامد فصل قبل و پیشامد فصل بعد است). جز فصل انتظار که باید به عنوان آخرین فصل قرار می­گرفت. فصل­های کتاب هم از وحدت مؤلف و هم وحدت موضوع برخوردار است.
4) پانویس­ها (شامل واژه­های معادل، ارجاع­ها، اسامی و توضیح­ها) در انتهای هر صفحه و با شماره­های جداگانه آورده شده است؛ که هم زودیاب و هم معقول است. هرگاه اطلاعات بصورت اجتناب ناپذیر به صفحه­ی بعد منتقل شده، در انتهای سطر علامت پیکان (       ) گذاشته شده است.
5) این اثر کاملاً زنانه ارائه شده است. هم مؤلف و هم ویراستار هر دو زن هستند.
6) نثر این کتاب، عاطفی، معناگرا، پر مایه و سالم است.
7) کتاب دارای لحن محترمانه، ضرب آهنگ، بیان روان، جملات سلیس، شفافیت زبان و پرداخت جذاب و خواندنی است.
8) استفاده گسترده از آرایه­های لفظی و معنوی، حس آمیزی­های بدیع، تلمیح و تضمین­های بجا، حسن تعلیل، مراعات نظیر و بیان مسجع و واج آرایی، کتاب را خواندنی و دلپذیر کرده است.
9) خاطرات جذاب و پر از تعلیق هستند؛ بطوریکه حس کنجکاوی و شور و اشتیاق خواننده را برای دنبال کردن حوادث و رویدادهای کتاب بیشتر می­کند.
10) نویسنده موفق شده است روایتی دقیق، حساس و ظریف را در فضا سازی خاطره نگاری خود خلق کند.
11) بازگشت به گذشته (فلاش بک) موجب باور پذیری و استناد خاطره می­شود. به جز در یک مورد، قرائت قرآن خانوادگی، صفحه 275، بازگشت به گذشته به جا و مناسب بوده است.
12) استفاده صحیح از گفتگو در متن، ملال یکنواختی روایت را قطع کرده و خاطره را زنده می­کند. بویژه استفاده از گفتگو به زبان عربی و انگلیسی، گذشته از اغلاط املایی و انشائی، سنجیده و درست بوده است.
13) زاویه دید اول شخص و یا من راوی، سخت­ترین و در عین حال زیباترین شیوه روایت است که می­تواند مسایل عاطفی و احساسی را به خوبی بیان کند. ضمیر اول شخص «من» همچون سیمانی، در لابه لای مصالح خاطرات، وحدت و هماهنگی اثر را استحکام بخشیده است.
14) من راوی، خودش یا یکی از شخصیت­های خاطره و یا شاهد اتفاقات خاطره است. اولی «من راوی قهرمان» و دومی «من راوی شاهد» نامگذاری شده­اند. منظور از قهرمان کسی است که امور خاطره مستقیماً با او در ارتباط است و او کنش و واکنشی در خاطره دارد. در این اثر اتفاقات اصلی خاطرات حول نویسنده می­چرخد. بنابراین استنادات روایت قوی است.
15) در سراسر کتاب غلط­های تایپی، بسیار کم و قابل اغماض است. ولی مواردی از جمله در پانویس صفحه 120 اداره­ی کل و پانویس صفحه 124 حسن خمینی  و صفحه 250 (چراغ­ها را خاموش کنم؟) دیده می­شود.
16) جلد کتاب، شیرازه و نوع و وزن کاغذ آن دارای کیفیت مطلوبی است.
17) کتاب از نظر ظاهری مانند قطع، نوع حروفچینی، صفحه آرایی و صحافی از وضعیت خوبی برخوردار است.
18) نوع و اندازه قلم، رعایت فاصله بین کلمات (فاصله و نیم فاصله) و سطرها و حاشیه­ها منطبق با استانداردها است و به خوانایی و استفاده بیشتر از اثر کمک کرده است.
ب: نارسایی ها و کاستی ها
1) در صفحه­ی شناسنامه کامل اثر (صفحه­ی فیپا) در بخش مشخصات نشر، سال انتشار را 1391 قید کرده است. با توجه به اینکه سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برای صدور فیپا، فایل کتاب شامل:‌ صفحه عنوان، صفحه حقوقی، مقدمه، پیشگفتار، فهرست مطالب، متن کتاب و فهرست منابع، را از ناشر اخذ می­کند. بنابراین کتاب «من زنده­ام» در سال 1391 آماده چاپ بوده است. حال اگر این ادعای نویسنده که کتاب «من زنده‌ام» را به توصیه رهبر انقلاب پس از دیدار 25/5/1391 آزادگان با معظم له، نوشته است. فقط 7 ماه فرصت نوشتن این کتاب قطور و دقیق را داشته است. اگرچه چاپ اول آن در سال 1392 بوده است.
2) انتشار کتاب توسط ناشری که حیطه­ی موضوعی مشخص مرتبط با موضوع کتاب دارد؛ از ملاک­های اعتبار کتاب محسوب می­شود. حوزه تخصصی انتشارات بروج متعلق به خانم دکتر معصومه آباد، دفاع مقدس نیست.
3) مطلب 8 صفحه­ای «آغاز سخن» هم مقدمه و هم پیشگفتار است و هم نیست. پیشگفتار در مورد علت و چگونگی تألیف اثر توضیح می­دهد و مقدمه به تشریح موضوع کتاب می­پردازد و ذهن مخاطب را برای آشنایی با محتوای اصلی کتاب آماده می­سازد. علیرغم این متن طولانی سوالاتی درباره کتاب وجود دارد.   
4) کتاب فاقد نمایه­ی موضوعی و نمایه­ی اعلام است. وجود مطالب متنوع و اسامی اشخاص متعدد در کتاب ممکن است از چشم خواننده دور بماند، لذا بهترین امکان برای دسترسی به اطلاعات جزئی در این اثر، وجود نمایه­ها است.
5) ارزش یک متن تاریخی به عوامل متعددی وابسته است. در میان این عوامل، مستند سازی، تعدد منابع، جدید بودن، ارتباط با موضوع و اعتبار مطالب برگرفته شده از منابع، از اهمیت زیادی برخوردار است. متأسفانه در این کتاب علیرغم پانویس­های متعدد که به معرفی اشخاص و دادن اطلاعات دقیق از زندگی آنها پرداخته هیچگونه منبع و مأخذی برای این مطالب ذکر نگردیده است. علاوه بر این در هیچ جای کتاب ارجاع درون متنی و برون متنی نداشته جز سه مورد، یکی در صفحه­ی 171 ارجاع به کتاب صبر و ظفر انتشارات ارتش و دوم  در صفحه 258 ارجاع به کتاب گداخته محمد علی زردبانی برای اطلاعات بیشتر خوانندگان و سوم در صفحه 417 ارجاع به کتاب حماسه­های ناگفته سید علی اکبر ابوترابی که هر سه ارجاع غیر علمی است. علاوه بر این در مورد اخیر ارجاع بر خلاف نظر نویسنده است چرا که حجت الاسلام ابوترابی نحوه اسارت این چهار دختر را به شکل دیگری نوشته است. بنابراین ارجاع به این منبع بر خلاف مدعای کتاب درباره نحوه اسارت چهار دختر ایرانی است.
6) خانم آباد در مصاحبه­ای با خبرگزاری بین المللی تسنیم گفت: «زمانی که خیلی به خانم میرشکاک [ویراستار] اصرار کردم، ایشان از من شاکی شدند و گفتند که اسم من را از کتاب حذف کنید چرا که شما اجازه هیچ نوع کاری را به من برای کتاب نمی‌دهید و حتی برای من مدت محدود 15 روزه را تعیین می‌کنید. در عرض 15 روز 500 صفحه کتاب را چگونه ویرایش کنیم؟ من گفتم که فقط متن عربی را به خاطر عرب‌زبان بودن و تسلط به زبان عربی، ویرایش کنید. البته ایشان خیلی زحمت کشیدند و من را تحمل کردند. بالاخره نویسنده کتاب را به دست ویراستار با اختیار به او می‌دهد اما من اختیار را از ویراستار گرفته بودم و شما اختیار تغییر این کلمات را ندارید.» (آباد، 31/3/93)
بنابراین مسئولیت ویراستار فقط محدود به ویرایش متون عربی کتاب است. متأسفانه اغلاط فراوانی در متون عربی وجود دارد که بدین ترتیب نتیجه می­گیریم ویراستار به مسئولیت خود عمل نکرده است به عنوان مثال: شنو ص158، سکتم ص182، له و دیچ و بحالت ص186، انت ص198، ابهای ص209،تتحرکن ص219،سکتی ص276، عصفور به بلبل ترجمه شده است ص276، فأکو ص279، بالمخییم ص321.
  7) عدم وجود وحدت رویه برای درج متن­های فارسی و عربی و انگلیسی در صفحه یا پانویس. کلیه متن­های عربی و برخی از متن­های انگلیسی نظیر ص 346 با ترجمه در صفحه­ی اصلی درج شده است. اما در صفحه­ی 243 متن انگلیسی در صفحه و ترجمه آن در پانویس آورده شده است.
8) مؤلف در صفحه­ی 20 نوشته است: «در این خانه­های کوچک و محقر چهارده آدم قد و نیم قد زندگی می­کردیم.» این در حالیست که مجموع اعضای خانواده 13 نفر بودند که در صفحه­ی 18 اسامی آنها را قید کرده است.
9) نویسنده در صفحه­ی 61 نوشته است: «سال تحصیلی 1353 موسم مهر و مدرسه و مشق و معلم و کتاب فرارسید و من مقطع جدید تحصیلی و کلاس اول راهنمایی را آغاز کردم.» از آنجاییکه سن قانونی ثبت نام در مدارس داشتن 6 سال تمام است و نویسنده متولد 14/6/1341 می­باشد. بنابراین بطور طبیعی باید در سال تحصیلی 48-1347 کلاس اول ابتدایی ثبت نام کرده باشد. لذا اگر تأخیر در ورود به مدرسه یا مردودی نداشته باشد در سال تحصیلی 54-1353 باید کلاس دوم راهنمایی و نه اول راهنمایی باشد.
10) نحوه اسارت خانم معصومه آباد در روایت­هایی که خود و یا دیگران در کتاب­ها و روزنامه­ها گفته یا نوشته­اند؛ با روایتی که خود در کتاب «من زنده­ام» نوشته است، مغایرت دارد. خانم آباد نحوه اسارت خود و خانم شمسی بهرامی را از صفحه 153 به بعد در کتاب من زنده ام بیان کرده است. اما روایت­های مغایر به شرح زیر می­باشند:  
10-1) معصومه آباد که در تاریخ 23/7/1359 در 9 کیلومتری آبادان به اسارت درآمده بود گفت: «در حین انجام وظیفه و آمارگیری از شهدای بمباران­های ددمنشانه صدامیان در 9 کیلومتری آبادان توسط مزدوران صدامی ربوده شدم.»  (روزنامه کیهان شماره 12079- 12/11/1362) این سند در صفحه 528 و 529 کتاب من زنده ام ارائه شده است.
بنابراین روایت، که اولین مصاحبه ایشان با روزنامه کیهان بعد از اسارت است. کاملاً مغایر با مطالب مطرح شده در کتاب «من زنده­ام» می­باشد. 
10-2)خواهر معصومه آباد در پنج کیلومتری آبادان به اسارت اشغالگران بعثی درآمد. وی امدادگر بهداری سپاه منطقه جنوب بود که در بیست و سومین روز تحمیل جنگ در تاریخ 23/7/59 اسیر شد. ایشان پس از 40 ماه اسارت در سلول­های انفرادی و بازداشتگاه­های بدوی عراق، در تاریخ 10/11/62 به میهن باز می­گردد. (پرنده­های کاغذی، 1369  ص7)
این روایت نیز با دیگر روایت­های مطرح شده در این نقد مغایر است و همچنین با روایت کتاب «من زنده­ام» اختلاف دارد. در این روایت خانم آباد به عنوان امدادگر بهداری منطقه جنوب معرفی شده. مسئولیتی که در هیچ جای کتاب به آن اشاره نشده است.
10-3) شمسی بهرامی: «من همراه یکی از خواهران دیگر [اسم خانم معصومه آباد را ذکر نمی­کند] در حال بازگشت از مأموریتی که به شیراز رفته بودیم به اسارت درآمدیم.» (روزنامه کیهان شماره 12079- 12/11/1362)
خانم بهرامی در این مصاحبه اسم همراه خود را نبرده و فقط به ذکر (خواهر دیگر) اکتفا کرده است. این مصاحبه هنگام ورود به فرودگاه مهرآباد تهران و بعد از آزادی از قید اسارت انجام شده و هر چهار دختر آزاده ایرانی با همدیگر و در کنار هم بودند.
10-4) خانم­ها چهار نفر بودند. این چهار زن، حماسه­ای آبرومندانه برای ملت ایران خلق کردند. اوایل مهرماه 1359، در حالی که در جاده ماهشهر – آبادان حرکت می­کردند اسیر شدند. یکی از این چهار نفر[احتمالاً حلیمه آزموده] از پرستاران بیمارستان یکصد تختخوابی آبادان بود. در جاده، وقتی متوجه اسارت همکارانش می­شود، در حالی که می­توانسته فرار کند و راه حلی فردی برای خود بیابد این کار را نمی­کند... و در پی اصرار برای آزادی همکارانش اسیر می­شود. یکی دیگر از خانم­ها پرستاری بود که در جبهه به انجام خدمات درمانی اشتغال داشت، [احتمالاً فاطمه ناهیدی] دو نفر دیگرشان [احتمالاً معصومه آباد و شمسی بهرامی] در دفتر همکاری فرمانداری آبادان با مردم کار می­کردند. این دو کمی پس از شروع جنگ به جبهه می­روند. (زردبانی،1378 ص70 و 71)
روایت آقای زردبانی در کتاب گداخته تفاوت اساسی با دیگر روایت­ها دارد. اولاً: ایشان اسارت هرچهار نفر دختر ایرانی را با همدیگر در جاده ماهشهر- آبادان نوشته است. در رابطه با محل اسارت، فقط خانم شمسی بهرامی و خانم حلیمه آزموده در مصاحبه با روزنامه کیهان محل اسارت خود را جاده ماهشهر به آبادان عنوان کردند. از سوی دیگر خانم حلیمه آزموده تصریح کرده در تاریخ 26/7/59 اسیر شده است. خانم معصومه آباد چه در مصاحبه با روزنامه کیهان و چه در کتاب من زنده­ام تاریخ اسارت خود را 23/7/59 نوشته است. گذشته از نحوه و محل اسارت و مسئولیت ایشان هنگام اسارت، ایشان در کنار خانم حلیمه آزموده نبوده بلکه سه روز قبل از ایشان اسیر شده است. خانم فاطمه ناهیدی هم در همین مصاحبه تاریخ اسارتش را 20/7/59 گفته است. لذا این خواهران هم با همدیگر اسیر نشدند و این مطلب آقای زردبانی به گواهی مصاحبه این خواهران، مردود است. ثانیاً آن خواهری که هنگام اسارت می­توانسته فرار کند خانم حلیمه آزموده نبود. چرا که هنگام اسارت ایشان مجروحی در اختیار نداشت که این گفتگو را با عراقی­ها انجام داده باشد.
10-5) می­خواستیم هر طور شده خودمان را برسانیم آبادان. ماشین نبود. یک تریلی می­رفت آبادان. دوتایی سوار شدیم. وسط راه گفتند «جاده محاصره ست. جلوتر نمیشه برید.» یک ربع ساعتی که گذشت، راه را باز کردند. جلوتر که رفتیم، چندتا سرباز آمدند وسط جاده و ماشین را نگه داشتند. فکر کردیم ایرانی­اند، اما به ماشین که تیراندازی کردند، فهمیدیم عراقی­اند. هاج و واج مانده بودیم. دوتا دختر دبیرستانی [احتمالا معصومه آباد و شمسی بهرامی] بودیم، چه می­دانستیم جنگ یعنی چه؟ یکی از سربازها آمد طرف ماشین و به عربی گفت «پیاده شید.» اسلحه را گذاشت پشت کمرم و هُلم داد. ترسیده بودم. (مصلح زاده،1383 ص2)
خانم آباد در صفحه 154 کتاب من زنده­ام می­نویسد: « برادرها جلوی یک ماشین را گرفتند و گفتند: شما دو تا خواهر سوار بشین و زودتر برین. ما پیاده هم می­تونیم بیایم.» در صفحه 155 اضافه می­کند: «سرعت ماشین آنقدر زیاد بود که گویی ما را باید سر ساعت به مقصد می­رساند که به پروازمان برسیم و جا نمانیم.» در اینجا اختلاف روایت هم بین مصاحبه قبلی و متن کتاب وجود دارد.
10-6) چهار خواهر هم که برای امدادگری و کمک­های اولیه به جبهه­های نبرد عازم شده بودند، به اسارت دشمن در آمدند. این چهار خواهر، هر دو نفر در یک آمبولانس در خرمشهر و منطقه­های اطراف بودند که آمبولانسشان را می­زنند و اینها به اسارت در می­آیند. البته عراقی به این خواهران می­گوید: « شما آزادید که به سمت خرمشهر بروید و ما کاری به کار شما نداریم»، ولی این خواهرها می­بینند که در آمبولانس یک نفر مجروح شده که اگر این­ها نباشند عراقی­ها او را با یک تیر خلاص، به قتل می­رسانند، لذا با کمال شهامت، از رفتن خودداری می­کنند تا جان آن برادر عزیز مجروح، به مخاطره نیفتد. به عراقی می­گویند: «ما در صورتی حاضریم که مجروحمان هم در اختیار ما بگذارید که با خودمان ببریم؛ برای اینکه ما امدادگر و در مقابل مجروح مسئولیت داریم.» بعد که عراقی اجازه نمی­دهد می­گویند: «پس ما با مجروحمان هستیم و تا او را به بیمارستان عراق نرسانیم حاضر نیستیم به ایران برگردیم. لذا با چنین شهامت و تعهد و رشادتی، این چهار خواهر به اسارت دشمن در می­آیند.» (ابوترابی، 1381  ص 47 و 48)
در روایت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نیز اختلاف جدی با روایت کتاب من زنده­ام درباره نحوه اسارت، مسئولیت خواهران در هنگام اسارت و گفتگوی عراقی­ها با آنها درباره فرار یا آزادی وجود دارد. 
همانگونه که ملاحظه می­کنید هیچ کدام از روایت­های ششگانه فوق که از منابع قدیمی و نزدیک به زمان اسارت اخذ شده با روایت کتاب من زنده­ام که اخیراً منتشر شده است، همخوانی ندارد.
11) خانم معصومه آباد33 سال پیش نامه­ی خواستگاری سید را به داخل ضریح شاهچراغ انداخته بود. چگونه بعد از گذشت این همه مدت عین نامه در صفحه 150 و 151 کتاب نقل می­شود؟![8]
12) خانم معصومه آباد هنگام اسارت 18 سال سن داشت. در حالیکه در صفحه 156 نوشته است: «دو دختر هفده و بیست و یک ساله ...» سن خود را یک سال کمتر نوشته است.
13) برای دو کلمه ی«من زنده­ام» از صفحه 128 کتاب زمینه­سازی داستانی شده است. ابتدا این دو کلمه به عنوان جمله خبری مورد استفاده قرار گرفته است. پس از آن که معصومه به اسارت درآمد این دو کلمه به یک رمز جنگی (ص 209 و 230)تبدیل شد و برای اسیر دردسر آفرین گردید[9]. و در نهایت موضوع و عنوان کتاب شدند. این در حالی است که نویسنده در خاطرات پیشین خود از این موضوع ذکری به میان نیاورده و در هنگام اسارت تنها مدرک یا کاغذی که در جیب داشته نامه فرمانداری آبادان بوده است. حتی محمد غابشی که همراه معصومه اسیر شده و از دست عراقی­ها فرار کرد در جریان مراسم فوت بی بی همه جزئیات اسارت معصومه را چند بار برای برادرانش تعریف می­کند. اما هیچ ذکری از یادداشت من زنده­ام نمی کند. (ص385)
«سرباز گفت: بایستید و دست­هایتان را پشت سرتان نگه دارید. گفتم: نه! دست­هام رو پشت سرم نمی گیرم، ولی جیب­هام رو براتون می­تکونم. دست کردم توی جیبم. نامه را کف دستم مچاله کردم و جیب­هایم را تکاندم. چیزی نبود. اما سرباز اشاره کرد که کف دستت را باز کن. چاره­ای نبود. دستم را باز کردم و کاغذ را به او دادم. ولی مریم چیزی نداشت. سرباز آرم فرمانداری را که دید، فکر کرد عجب! این دختر ایرانی کم سن و سال، نماینده­ی فرماندار آبادان است. چقدر سِمتش باید مهم باشد. چه می­دانست انتصاب­های بعد از انقلاب چطوری بود. فکر کرد عجب کسی را گرفته. بی­سیم زد به بغداد و اطلاع داد که ما ژنرال­های زن ایرانی گرفته­ایم.»(شریعتی،1382، ص18 و 19)
به نظر می­رسد نویسنده با مهارت خاصی دو کلمه­ی «من زنده­ام» را نه تنها برای عنوان کتاب انتخاب کرده است. بلکه درون مایه، مضمون و محتوای کتاب خود را بر این دو کلمه استوار کرده است. به همین جهت همه عناصر کتاب در دو کلمه «من زنده­ام» به وحدت می­رسند. نویسنده در آغاز سخن از بن اندیشه اصلی خود پرده برداشته و آشکارا اهداف، ایده، مفهوم و محتوای کلامش را ذیل این دو کلمه بیان کرده است.
14) به روایت خانم فاطمه ناهیدی در صفحه 11 کتاب "چشم در چشم آنان" که شرح خاطرات ایشان است. نام همکار وی که مجروح شد جرگانی بود. اسم این فرد در کتاب من زنده­ام صفحات 188 و 189 به اشتباه جرگویی نوشته شده است. 
15) نویسنده در صفحه 217 و 218 کتاب، نحوه مراجعه به درمانگاه و سهل انگاری پزشک در معالجه آنها و نیز برخورد اهانت آمیز مردم مطالبی نوشته است که با خاطرات دیگر اسیر همراهش خانم فاطمه ناهیدی همخوانی ندارد. «هر کس به درجه­ی سرمستی­اش مشتی، لگدی، سنگی به سمت ما پرتاب می­کرد. آنها هم با ناسزا و دشنام و رفتارهای ناپسند، ما را بدرقه کردند.»(ص217) حال همین واقعه را بر اساس روایت خانم فاطمه ناهیدی در کتاب چشم در چشم آنان بخوانید:
«رسیدیم به محلی که دکتر بود. برخورد دکتر خیلی معمولی بود. برخورد یک پزشک با مریض. فقط سرتا پای ما را نگاه می­کرد و برایش سوال بود که ما کی هستیم و از کجا آمده­ایم، اما زیاد سوال نمی­کرد. فقط پرسید تو چه کاره هستی و چه کار می­کنی؟ گفتم که ماما هستم. به او گفتیم که ما اسیر جنگی هستیم. با تعجب نگاهمان می­کرد. مقداری دارو داد و آمدیم. و همان داروها کمک کرد تا حال معصومه بهتر بشود.» (شانکی،1375 ص38)
«مریم از صبح بیدار شده بود، مریض احوال بود. او هم به شدت مسموم شده بود و به خود می­پیچید. می­گفت دارم می­میرم. احساس می­کنم الان منفجر می­شوم. احتیاج شدیدی به دستشویی داشت، اما نگه نمی­داشتند.»(همان) «مریم باز حالش بد شد. بین بصره و بغداد مردم زیادی بودند که همه نگاه می­کردند، خصوصاً که لباس­های من خونی بود. خانم پزشکی مریم را معاینه کرد. با کنجکاوی پرس و جو می­کرد. می­خواست بداند موضوع چیست. به زبان انگلیسی می­پرسید اینها چیست، خون است؟ چه کسی کتکش زده؟ شما کی هستید؟ به او گفتیم ما اسیر ایرانی هستیم. گفت کسی اذیتتان نکرده؟ خیلی کنجکاو بود. خون لباس مرا که دید، پرسید سربازهای عراقی اذیتتان کرده­اند؟ جریان را گفتم. خیلی مهربان بود. داروهایی داد و آمدیم سوار ماشین شدیم. گوشه پرده را کمی کنار زدیم. سرباز عراقی دیگر چیزی نمی گفت. به نظر می­آمد که پزشکی که مریم را معاینه کرده بود، با آنها صحبت کرده بود که اینها گناه دارند. ازشان مراقبت بکنید. برای همین هم رفتار آنها تغییر کرده بود.»(همان، ص39 و 40)
همان گونه که ملاحظه می­کنید یک واقعه به دو شکل روایت شده است. نویسنده کتاب «من زنده­ام» روایت را از حالت خاطره خارج کرده و به داستان نزدیک می­کند. از تخیل خود برای زنده و پویا کردن خاطره بهره گرفته و به همین جهت روایت او از روایت اسیر همراهش جذاب­تر و خواندنی­تر امّا غیر مستندتر شده است.
نویسنده کتاب من زنده­ام، خواننده را به عمق ماجراها وارد می­کند؛ به گونه­ای که خواننده، خود را در صحنه­ها تصور می­کند. گفتگوها و صحنه­پردازی­ها کاملاً داستانی است، گویی خواننده، داستانی را مطالعه می­کند که راوی آن اول شخص است و خواننده شاهد تمام جزئیاتی است که در داستان می­تواند حضور داشته باشد. اما نباید از این نکته مهم غفلت کرد که مرز بین خاطره و داستان تخیل است. خاطره نگار متعهد به واقعیت است اما داستان نویس متعهد به طرح داستان است. در خاطره­نویسی اتفاقاتی نوشته می­شود که عیناً اتفاق افتاده است. اما در داستان نویسی، ابتدا اتفاقات را ساخته یا در این مورد (در آنها دست برده) و سپس نوشته می­شود.
16) بعضی از خُرده داستان­های کتاب «من زنده­ام» توسط خانم فاطمه ناهیدی به شکل دیگری روایت شده است. بنابراین مخاطب دو احتمال می­­دهد که یک خاطره یا دو بار اتفاق افتاده و به دو روایت نقل شده است. یا اینکه راوی «من زنده­ام» خاطره را شنیده، بازسازی کرده و در ارتباط مستقیم با خود روایت کرده است. در این صورت او خاطره­ی فرد دیگر را مصادره کرده است. خانم معصومه آباد در صفحه 234 می­نویسد: «عراقی­ها علاقه­ی خاصی به گوگوش داشتند. او برایشان آوازی به زبان عربی خوانده بود. [10]نمی­دانم چرا با شنیدن صدای این خواننده همگی از اتاق بیرون رفتند. آرام آرام به امان خدا رها شدم.» حالا روایت خانم ناهیدی که همین موضوع را گزارش می دهد اما در زمان و مکان دیگری غیر از آنچه که در «من زنده­ام» آمده است: «دوباره ما را برگرداندند همان جای قبلی و من را تنهایی بردند استخبارات بازجویی، چشم­هایم را بستند و سوار ماشین کردند و بردند. نزدیک بصره چشم­هایم را باز کردند. ... نیم ساعت بعد، یک نفر آمد که پرونده­ای دستش بود. پرونده­ی من بود، چه پرونده­ی قطوری! شروع کرد به بازجویی. باز همان سوال و جواب­های تکراری. سه ربع، نیم ساعت بعد، یک نفر دیگر آمد توی اتاق. من که نمی­فهمیدم چه می­گوید. فقط هی به اولی می­گفت: گوگوش، گوگوش. اصرار می­کرد او هم برود. تلویزیون برنامه داشت. همه­شان رفته بودند. بازپرس دلش آن جا بود. معلوم بود عصبی شده بود. آخر خودکارش را پرت کرد و پرونده را بست و گفت بعداً به خدمتت می­رسم. فکر نکنی ولت کردم ها! و رفت. وقتی رسیدیم تنومه، هوا کاملاً تاریک شده بود. معصومه کنار پنجره ایستاده بود. تا من را دید، اخم­هایش باز شد و با مریم و حلیمه آمدند دم در. خوشحالی می­ کردند و من را می­بوسیدند.»
17) نویسنده در صفحه 228 کتاب، اتاق بازجویی زندان الرشید را اینگونه توصیف کرده است: «در اتاقی بزرگ و مجلل و پر نور سه نفر پشت میز در مقابل من نشسته و دو سرباز هم مقابل در ورودی ایستاده بودند.» در صفحه 243 می­نویسد که بازجویی از وزیر نفت ایران را در سلول انجام دادند. و سوال و جواب­های وزیر کاملاً شنیده می­شد. آیا منطقی است با وجود اتاق بازجویی از یک شخصیت بلند پایه سیاسی در سلول زندان بازجویی کنند؟! بطوریکه صدا کاملاً توسط سلول مجاور شنیده شود! گرچه وضعیت شنیدن صدا در سلول­های مجاور محل بحث است. در این زمینه نویسنده به تناقض افتاده است. در این خصوص در یک بند مستقل توضیح خواهم داد.
18) مؤلف در توصیف سرمای داخل سلول­های زندان الرشید می­نویسد: «حالا دیگه مثل اسکیموها در یک صندوقچه­ی یخی بدون هیچگونه وصیتی فقط گاه گاهی به هم نگاه می­کردیم. کاری از دست هیچ کدام­مان ساخته نبود. ظهر شد، وقت دادن کاسه­ی غذا رسید. دریچه که باز شد انبوهی از بخار گرم به کوران سرما ریخته شد. اگرچه جهت وزش بادهای سرد دریچه به گوشه­ی سلول بود، اما همه جای سلول یخبندان شده بود.» منطقی نیست دژخیمان عراقی با این وضعیت سرما در زندان، مقید باشند غذای گرم بین زندانیان سرو کنند. ضمن اینکه هنوز در فصل پاییز سال 1359 هستیم(ص249)؛ اغراق در روایت یکی از مشکلات این داستان است.
19) نویسنده در صفحه 251 می­نویسد: «یک شب با شتاب بسیار در باز شد و با اشاره و فریاد گفتند: پتوها را جمع کنید و بیایید بیرون. ... اما با این همه پتو و چشم­های بسته؟ ... پتوها سنگین است.» این در حالیست که در صفحه 226 نوشته بود: «چهار پتو به داخل انداختند» همچنین در صفحه 238 ادامه می­دهد: «پتوها را جیره بندی کردیم سهم من و فاطمه یک پتو سهم حلیمه و مریم هم پتوی دیگر شد. یک پتو زیراندازمان شد و یک پتوی دیگر را دور کفش­هایمان پیچیدیم و بالشی خشک و خشن ساختیم به امید لحظه­ای که خواب ما را با خود به جای بهتر و امن­تر ببرد.» باز هم اغراق در قصه پتوها مخاطب را سردرگم می­کند. زمانی که می­خواهد شدت سرما را توصیف کند تعداد پتوها را چهار تا اعلام می­کند. اما زمانی که می­خواهد رنج جابجایی در زندان را توصیف کند تعداد پتوها را زیاد و وزن آنها را سنگین گزارش می­کند!
20) همان گونه که در بند 13 این نقد اشاره کردم نویسنده برای دو کلمه «من زنده­ام» طراحی مناسبی انجام داده، بارها آنها را تکرار کرده و نه تنها عنوان کتاب­اش ساخته بلکه این دو کلمه درونمایه و بن اندیشه کتاب شده­اند. این در حالی است که نه خود و نه دیگران در گذشته از این دو کلمه که به رمزی سترگ تبدیل شده­اند سخنی به میان نیاورده است! سنجاق قفلی هم شبیه این وضعیت را دارد؛ از صفحه 136 کتاب به عنوان یک عنصر داستانی وارد کتاب شده و بارها تکرار گردیده است. تا جایی که در صفحه 289 می­نویسد: «دیدن آفتاب عالم تاب به قیمت از دست دادن سنجاق کوچکم تمام شد؛ سنجاقی که تمام دارایی من و نقطه­ی اتصالم به آخرین دقایقی بود که با پدرم گذرانده بودم.»  نویسنده از سنجاق قفلی به عنوان یک دارایی و اتصال به گذشته (ص289) و خودنویس نوک طلا (ص287)، چرخ خیاطی پیشرفته (285)، به قیمت جانم می­ارزید(266)، تنها وسیله حفظ حیثیت و آبرویمان (266)، آخرین زنجیره­ی اتصال من و بابا، من و ایران (311)، یاد کرده است. اما این سنجاق قفلی متعلق به چه کسی است؟ و چقدر ظرفیت داستان سرایی دارد؟
خانم فاطمه ناهیدی روایت دیگری از این سنجاق قفلی گزارش داده و آن را متعلق به خانم مریم (شمسی بهرامی ) دانسته است: «همان روز زنی آمد و گفت: می­خواهم بگردمتان. رفتیم گوشه­ی سلول و لباس­ها­یمان را درآوردیم و او یکی یکی ما را گشت. سنجاق و کشی که به موهایم بسته بودم گرفت و گوش واره­هایمان را درآورد. همه چیزمان را گرفت. فقط مریم (شمسی بهرامی)یک سنجاق قفلی بزرگ داشت که آن را گذاشته بود بالای دیواری که توالت را از بقیه­ی سلول جدا می­کرد. آن را توانستیم نگه داریم که بعدها خیلی به دردمان خورد.» (برادران،1389ص24)
21) شنیدن یا عد


مطالب مشابه :


باشگاههای کوک سول وان در شیراز

باشگاههای کوک سول وان در شیراز. فرهنگسرای (آرش علوی تبار مسئول كوك سول وان ایران)




دومین سوگواره وبلاگ نویسان عاشورایی

رتبه اول: یحیی علوی زینب ذوالقدر از شیراز (+) منبع : فرهنگسرای




ساخت مجسمه ی بازی هفت سنگ از جنس فایبرگلاس

این مجسمه ها از جنس فایبرگلاس می باشد که در پارک علوی شهر شیراز نصب در فرهنگسرای




نــــقّاشی

دبستان دخترانه بعثت ،شیراز. امروز در فرهنگسرای مصلی نژاد نگین داعی،پرنیان علوی مقدم




نگاهی به آثار » استاد فرهیخته : جناب آقای جواد جعفری فسایی «سها

،انتشارات نوید شیراز در دوازدهمین جشنواره ی شعر علوی فرهنگسرای




از رکناباد شیراز تا ائل گلی تبریز

سلام دادا ! - از رکناباد شیراز تا ائل گلی تبریز - تولد و انتشار موفق سبک زلال بر دنیای ادبیات




نقدی بر کتاب من زنده¬ام لفته منصوری

فرهنگسرای علوی سید در پاسخ رحمان که در جستجوی خواهرش به شیراز رفته بود اینگونه پاسخ می




برچسب :