مادر بزرگ

مادر بزرگ بی قرار بود. آن شب آخرین شبی بود که او در کنار ما سپری میکرد. فردا قرار بود پدر، او را به خانه سالمندان ببرد. مادر دیگر نمیخواست او در کنار ما باشد. مادربزرگ حرفی نزد فقط به چهره تک تک ما نگاه کرد. او میخواست پیش ما بماند. ساعت از نیمه شب گذشته بود که مادربزرگ به اتاقش رفت. فردا صبح، هرچه صدایش کردیم از خواب بیدار نشد. او همیشه کنار ماست...


مطالب مشابه :


شعر کودکانه "مادر بزرگ "

شعر کودکانه "مادر بزرگ "تاريخ: ۹۲/۰۷/۰۶ . مادر بزرگ وقتی اومد خسته




چند شعر کوتاه و پیامک خیلی زیبا برای مادر به مناسبت روز مادر

قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران معنی عشق و وفایی مادر شعر من درخور تفسیرت




يك شعر فوق‌العاده درباره‌ي مقام مادر

مادر؛ زيباترين شعر يك شعر فوق‌العاده درباره‌ي ي كوچكي بود كه به مقام بزرگ مادر مي




مادر بزرگ

مادر بزرگ بی قرار بود. درباره وبلاگ. با شعر. داستان های مثنوی




مادر

شعر شهریار در مقام مادر- شعر شاعران بزرگ درباره مادر چند قطعه شعر درباره امام زمان




شعر کودکانه ...پدر بزرگ

شعر کودکانه پدر بزرگ این شعر برای سنین مهد کودک و پیش درباره وبلاگ. اینجا




قصه های مادر بزرگ

مجموعه شعر . قصه های مادر بزرگ. يادش بخير . قصه مادر بزرگ درباره وبلاگ




شعر - خان ننه (مادر بزرگ)- شهریار

درباره وب. این شعر - خان ننه (مادر بزرگ)-




شعر ... مادر بزرگ ... عروسک من ... پیشی کوچولو

شعر مادر بزرگ مادر بزرگ. مامان بزرگ تو خوب و درباره وب. لینک




برچسب :