اتوبوس بانه

  • سفر به بانه با اتوبوس از اراک

    آنچه در این سفر نامه می خوانید: نحوه تهیه بلیط اتوبوس بانه در اراک/در مسیر اراک تا سقز با اتوبوس بانه/ در مسیر سقز تا بانه / کالاهای موجود در بانه/نحوه خرید در بانه/بورس موبایل در بانه(پاساژ ابراهیمی)/غذا در بانه(رستوران صدف)/ محل استراحت بین راهی برای مسافران با سواری شخصی(پارک لاله سقز برای آنها که از راه دور می آیند و در ماههای گرم سال)/در مسیر برگشت از بانه       پس از سوار شدن مسافران  . اتوبوس ولوو با صندلی های غیر استاندارد راس ساعت ۹شب از ترمینال اراک حرکت کرد و کل مسافران سوار شده ۱۲نفر بود. تعجب کردیم  و گفتیم: یعنی یک اتوبوس با دو نفر(راننده و کمک راننده)   می خواهد  فقط با تعداد ۱۲نفر به بانه برود؟ از طرفی خوشحال شدیم و گفتیم  با توجه به تعداد کم مسافر(۱۲نفر) می توانیم هر کدام دو تا صندلی را گرفته و راحت تا مقصد بخوابیم اما این خوشحالی در ملایر و همدان خاتمه یافت و در همدان ظرفیت اتوبوس کامل شد  در بین راه هم خبری از ایستادن در رستورانهای بین راهی  نبود بجز یک ایست کوتاه در یک پمپ بنزین که آنهم مغازه هایش برق نداشت شاید سیم کشی برق شان سوخته بود و مسافران با نو موبایهایشان وجه اقلام خریداری شده از مغازه را می پرداختند   در بین راه مهماندار اتوبوس(کمک راننده) از ما سوال کرد : هر کدام از شما فردا عصر بر میگردید شماره تماس و پول بلیط بدهد  اگر نه باید  تا دو روز دیگر  در بانه بماند . ما فقط شماره تماس رد و بدل کردیم چون مدت سفرمان معلوم نبود راننده در مسجدی در ابتدای سقز برای نماز صبح نگه داشت . مسجد برادران اهل تسنن بود و نوساز  و تمیز و مرتب اما مهر نماز برای ما نبود هوا کمی سرد بود اما داخل مسجد گرم بود    ساعت ۵/۵صبح بود که ما از راننده درخواست کردیم ما را در سقز پیاده کند . سفر ما دو منظوره بود یعنی  کار اداری در سقز و  گردش و خرید در بانه . با توجه به محل مورد نظر ما . راننده به ما گفت  در اتوبان خروجی سقز پیاده شوید به محل کارتان نزدیکتر است  .  اتوبوس نگه داشت و گفت می توانید پیاده شوید .  تا از اتوبوس پیاده شدیم .چون لباس گرمی به تن نداشتیم و لباسهایمان تابستانی بود . در بدو ورود  سرمای صبحگاهی را به خوبی احساس کردیم و  خواب  از سر ما پرید   از طرفی  چون می دانستیم در آن ساعت ادارات سقز باز نیستند به دنبال جایی بودیم تا مدت مانده تا باز شدن ادارات را سپری کنیم  و به همین منظور آمدیم ترمینال مریوان وتا ساعت ۸ در سالن انتظار ترمینال مریوان بودیم  و صبحانه را در ساندویجی مجاور ترمینال خوردیم تا ادارات باز شدند       با کرایه یک سواری دربستی به محل انجام کار اداری آمدیم و خیلی سریع کار ...



  • اشنایی با استان کردستان - Kordestan - Kordistan

    اشنایی با استان کردستان -  Kordestan - Kordistan

    معرفیاستان کردستان یکی از استان‌های کردنشین در غرب ایران است. این استان از سمت غرب به منطقه خودمختار کردستان کشور عراق، از سمت شرق به استان همدان، از سمت شمال به استان آذربایجان غربی و از سمت جنوب به استان کرمانشاه محدود شده‌است. ساکنان استان کردستان به زبان‌ کردی سخن می‌گویند. مرکز این استان، شهر سنندج استکردستان پنجره ایی به ایرانیان اصیل است ، می توان اهالی کردستان را ایرانی ترین ایرانیان نام برد ، زبان کردی امروزی دارای بیش از هفتاد درصد زبان اصیل ایرانی(پهلوی) را دارا می باشد شما در کردستان شاهد مردمی خونگرم و بسیار مهمان نواز خواهید بود ویژگی هایی که ایرانیان کهن را با آن می شناختند برای علاقه مندان به اکوتوریسم- طبیعت گردی، کوهستانها و مناظر طبیعی استان کردستان بسیار منحصر به فرد است رفتن به استانبا هواپیمافرودگاه سنندج در جنوب این شهر ، واقع در جاده کامیاران می باشدبا اتوبوساز شهرهای مختلفی برای این استان اتوبوس وجود داردبطور روزانه اتوبوس از سلیمانیه عراق به سنندج وجود داردشهر سنندج دارای دو ترمینال اتوبوسرانی در شمال و در شرق شهر می باشد، ترمینال شمالی به ترمینال سقز معروف است و ترمینالی اصلی شهر در شرق واقع است و برای بیشتر شهرها اتوبوس داردبا اتومبیلشما با اتومبیل نیز می توانید وارد این استان بشوید مهمترین مسیرهااز شرق از زنجان از مسیر زنجان -بیجار قیدار -بیجار و از همدان از مسیر همدان -قروهاز غرب از عراق از مسیر سلیمانیه - بانه و سلیمانیه - مریواناز شمال از آذربایجان غربی از مسیر تکاب -بیجار و بوکان -سقز و سردشت -بانهاز جنوب از مسیر کرمانشاه - باختراناز تهران تا سنندج حدود 525 کیلومتر راه استفاصله سنندج تا بیجار حدود 142 کیلومتر استفاصله سنندج تا مریوان حدود 126 کیلومتر استفاصله سنندج تا بانه حدود 242 کیلومتر استفاصله سنندج تا قروه حدود 87 کیلومتر استفاصله سنندج تا کامیاران حدود 70 کیلومتر استفاصله سنندج تا دیواندره حدود 98 کیلومتر استفاصله سنندج تا سروآباد حدود 92 کیلومتر استفاصله سنندج تا دهگلان حدود 51 کیلومتر استفاصله سنندج تا یاسکوند حدود 211 کیلومتر استفاصله سنندج تا سریش آباد حدود 96 کیلومتر استشهرهای استان کردستان:آرمرده - بابارشانی - بانه - بوئین سفلی - بیجار - چناره - دزج - دلبران - دهگلان - دیواندره - زرینه - سروآباد - سریش آباد - سقز - سنندج - شویشه - صاحب - قروه - کامیاران - کانی سور - مریوان - موچش - یاسوکند

  • شما باهوش ترید یا بچه ها؟؟؟؟

    شما باهوش ترید یا بچه ها؟؟؟؟

    از بچه‌ کودکستاني ها سوال زیر پرسیده شد: «اتوبوس شکل زیر به کدام طرف حرکت می‌کند؟» به دقت به شکل نگاه کنید. جواب سوال بالا را می‌دانید؟تنها دو جواب وجود دارد: «چپ» یا «راست» درباره‌اش فکر کنید ... هنوز نمی‌دانید به کدام طرف حرکت می‌کند؟ عیب نداره! ما به شما می‌گوئیم. .................... تمام بچه کودکستانی‌ها جوابشان این بود: به طرف چپ. وقتی از آن‌ها پرسیده شد: «چرا فکر می‌کنید که اتوبوس به طرف چپ حرکت می‌کند؟» جواب همه‌شان این بود: «چون درب اتوبوس دیده نمی‌شود.» خجالت کشیدید، مگه نه؟ عیب نداره! ناراحت نباشید. 

  • سفر به بانه قسمت اول

    سفر به بانه قسمت اول به نام خدا  ساعت 5:20  دقیقه صبح روز سه شنبه 14 خرداد به قصد مسافرتی سه روزه به بانه از شهریار راهی شدیم وسیله نقلیه پراید و  همراهان همسر و دو پسرم امیرحسین 13 ساله و امیرحسام 7ساله . مسیر رفت را راه اصلی که اتوبان باشد انتخاب نکردم .دلیل انتخاب مسیر  میان بر این بود اولا به قصد سیاحت و طبیعت گردی پای در سفر نهادیم و دیگر این که از روی تجربه  چند سال قبل که دقیقا در چنین روزی برای سفر به سرعین می رفتیم با ترافیک شدیدی مصادف شدیم که بی سابقه بود یعنی از ابتدای پل فردیس ازدحام سواری و اتوبوس تریلی و..موش و بقر و پلنگ و خرگوش شروع شد به گونه ای که مسیر حدود شش هفت کیلومتری پل تا عوارضی ابتدای اتوبان کرج قزوین را (که صد البته  بعد از این ماجراها ساختمان عوارضی عرض اتوبان را کلا  کن فیکون کردند) حدود سه و نیم تا چهار ساعتی طی کردم و ... صبحانه را کنار شرکت ماموت صرف کردیم ساعت حدود 11 صبح و... (این موضوع ترافیک پل فردیس تا کمال شهر و حوالی پل های دوقلوی کردان در روزهای عادی هم امری عادی است روزهای غیرعادی که جای خود دارد) لذا تصمیم گرفتم از این مسیر نامطمئن و پراضطراب طی طریق کنم یعنی  بعد از عبور از ملارد و صفادشت و اشتهارد و  بویین زهرا و سگزآباد به دانسفهان رسیدم.ساعت7:30 دقیقه سه راهی تاکستان- آبگرم بودم. بعد از سوی شمال به طرف جاده  تاکستان حرکت کرده و به روستای نهاوند رفته و از سه راهی بلوار اصلی داخل این روستا به سمت چپ و به سوی روستاهای ضیا آباد و حیدریه رفته از میان اتوبان قزوین- زنجان  ظاهر شدیم  و به طرف ابهر حرکت کردیم.   تا اینجا حدود 165 کلیومتر سرسبز و خلوت را در هوایی پاک و لطیف  آرام در عرض حدود3 ساعت طی کردیم ساعت حدود 8:10 دقیقه بود. ناگفته پیداست به دلیل کثرت دست اندازها وسرعت گیرهای ممتد، سرعت بیش از 70 تا 75 کیلومتر درساعت ممکن نیست، مگر این که قید ماشین و جلو بندیش را بزنی و بزنی به دست اندازها و سرعت گیرها. اما از این مسیر میان بر، شهرهای و روستاهای مسیر اتوبان کرج  قزوین وقزوین  تاکستان را پشت سر گذاشتم یعنی حدود 190 کیلومتر راه اصلی اتوبان از شهریار تا این نقطه ، با این مسیر میان بر25 کیلومتر کمتر شد که البته اگر قصد تفریح و گشت و گذار نباشد وعجله ای در کار باشد، اصلا مقرون به صرفه نیست... اما ادامه سیر و سفر. بعد از ورود به اتوبان قزوین - زنجان، حدود50 کیلومتر به سوی ابهر رفته ساعت 8:30 دقیقه داخل پارک شهر ابهر صبحانه ای با ترس و لرز صرف شد در حالی که کلاغ های بسیاری در آن هوای مطبوع صبحگاهان اواخر بهار در حال پرواز قارقار می کردند و به جوجه های خرد و کلانشان که گاه هم قد و اندازه والدین ...

  • بيمارستان 504 ارتش

     تهران – بيمارستان 504 ارتشهمانطور كه پزشك كشيك بيمارستان بانه سفارش كرده بود با اولين اتوبوس راهي تهران شدم. در راه با مرد و زن جواني آشنا شدم كه به ظاهر تهراني بودند و براي كاري به بانه آمده بودند و روي صندلي جلوي من نشسته بودند. از شانس من صندلي كنار من خالي بود و در كنار من كسي نبود به همين خاطر مي تونستم توي راه روي دوتا صندلي راحت بخوابم و تهران از خواب بيدار بشم اما هنوز چيزي از شروع راه نگذشته بود كه چشم در شديدي به سراغم اومد. چشم دردهاي اون زمان يعني قبل از معالجه و درمان يكباره به سراغم ميامد و اوج مي گرفت و بعد از چند ساعت آروم مي شد .  اون شب كزايي هم چند ساعتي در راه از درد به خودم پيچيدم طوري كه زن و مرد جوان متوجه بي تابي من شدند و خواستند برام كاري بكنند اما از اونها كاري جز دلسوزي بر نمي آمد. دقايقي كه اتوبوس براي شام در بين راه توقف كرد براي من چند ساعت گذشت. از اونجا كه در موقع درد هر نوري حتي نور يك شمع آزارم مي داد در زمان توقف در اتوبوس ماندم. زن و مرد جوان هم از اتوبوس پياده نشدند و خودشون و همينطور منو با كوكو سيب زميني كه با خودشون آورده بودند سير كردند. با وجود درد شديد در اون شب، هنوز مزه لقمه هاي كوكو و نان لواش نرم و سبزي خوردن لاي لقمه كه زن مهربان جوان برام مي گرفت در خاطرم هست. از غذاي آماده و خانگي پيدا بود كه در بانه در منزل كسي ساكن بودند و كس و و كاري در اون شهر داشتند. شايد هم در اين شهر ساكن بودند و براي ديدن فاميل و خانواده به تهران مي رفتند. بهر حال با هر رنج و مشقت به تهران رسيدم و مستقيم به خانه برادرم در پايگاه نيروي هوايي در حوالي ميدان امام حسين رفتم. قبلا تلفني به برادرم گفته بودم كه به بهانه اي مادرم رو به خانه خودش ببره تا مادر اول منو زنده در مقابلش ببينه و بعد، از مجروح شدنم با خبر بشه چون در اون زمان رسم بود كه خبر شهادت رزمنده هارو يكدفعه به خانواده نمي داند و با مجروحيت و از دست دادن دست و پا شروع مي كردند تا خانواده بيچاره به شهادت عزيزشون راضي مي شدند. چند ساعتي از نيمه شب گذشته بود كه  به منزل برادرم رسيدم. صداي شادي مادرم رو به خاطر آمدن من  قبل از اينكه چشمش به من بيافته از لاي در ميشنيدم اما همين كه منو با چشم بسته و بانداژ شده ديد با نگراني پرسيد : (چي شده؟) گفتم: (چيزي نيست خدا رحم كرد. توي يكي از عملياتها يكي از بچه ها كه جلوي من در حركت بود شاخه درختي رو با دستش كشيد و بعد رها كرد و به چشم من خورد. يكمي ضرب ديده اما  جاي نگراني نيست) خلاصه كلي دروغ سر هم بندي كردم تا از نگرانيش كم كنم. بعد از چند دقيقه هم به بهانه خستگي راه و خواب به اتاق ديگري رفتم و از درد به خودم ...

  • سفرنامه سلیمانیه

    سلیمانیه      Sulaymaniyah          دهمین سفر بهار ۱۳۸۹ هیجدهم می 2010                                                                                                                    سلام خدمت دوستان  امروز ۲۹   اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹  در یک هتلی در کردستان عراق "هتل جولیا"" که صاحبش یک ایرانی مقیم کشور سوید می باشد در شهر سلیمانیه هستیم بعدا در باره سفر خواهم نوشت. همین جا از او بسیار تشکر می کنم که لپ تاب خود را در اختیارم گذاشت تا به کارهای اینترنتی ام برسم و همین قدر این وبلاگ را آپدیت کنم . در ضمن این هتل دارای اینترنت بیسم با سرعت مناسبی می باشد که با لپ تاب خود میتوان از آن استفاده کرد . با سلام                                                                     در اواخر پایانی اردیبهشت ماه بعد از شنبه ۲۴ اردیبهشت تا اوایل خرداد برای من تعطیل کاری بوده لذا به همراه دو نفر از دوستانم  قصد سفر به شهر بانه برای خرید و همچنین دیدن شهر های غرب کشور را کردیم .                                     1-کنار هتلی در سلیمانیه - کردستان عراق   در ضمن قصد داشتیم اگر میسر شد  شهر های کردستان عراق را هم ببینیم ،لذا از اینترنت در باره چگونگی سفر به کردستان عراق و اطلاعات مورد نیاز در باره شهر های آن را بدست آوردیم متاسفانه اطلاعات زیادی در باره اقلیم کردستان و نقاط دیدنی شهر ها بخصوص سلیمانیه و اربیل و همچنین سفرنامه های دوستان در باره آن به حد کافی وجود نداشت  لذا با همان مقدار اطلاعات لازمه را کسب کردیم  مفید و سودمند بوده است لذا پاسپورتهای خودمان را برداشتیم و سه نفری با ماشین دوستم هیوندای آزارا روز سه شنبه راهی سفر شدیم .بعد از طی مسافت و گذشتن از شهر های ایران( شمال به طرف غرب ) و گذشتن از شهر سنندج وارد شهر مریوان شدیم . ساعت ۸ شب به آنجا رسیدیم و گشتی  در شهر  و همچنین کنار دریاچه زریوار زدیم .                                         2-نمایی از دریاچه زریوار مریوان                                                        دریاچه ای زیبا کنار دامنه مرزی کوه واقع شده است که همسایه اقلیم کردستان عراق است و این دریاچه که نسبتا بزرگ هم می باشد محل تفریح مسافرین و مردم محلی می باشد  در نزدیکی آن دو هتل و چندین سوییت مناسب هم قرار دارد . اگر قصد سفر به کردستان عراق دارید و مانند ما شب به مریوان رسیدید بهتر است در شهر اقامت نمایید چون در مرز هیچگونه امکانات اقامتی وجود ندارد باید کنار جاده بخوابید  و شبها گمرک بسته و ساعت ۸:۳۰ صبح باز می شود. بعد از مشخص شدن محل اقامت شب ،گشتی در شهر مریوان زدیم چون این سومین بار بوده است که به مریوان ...

  • روستای دو سنه/ کوه زاغه/ بانه/ غار کرفتو/ سقز/ دیواندره/ کردستان

    خاطره اولین روز مدرسه را، آبادان پر از شور وهلهله را، حس شیرین در ارتفاع فریاد کشیدن را، طعم بی نظیر پاستیل در اوج خستگی را، مفهوم بی بدیل آب دراوج تشنگی را، رقابت دوربین چشم های تو را برای شکار لحظه ها  وووو شاید فراموش کنم.  خاطره سوار شدن درون تراکتور با بار تکه های آسفالت را در ارتفاعات بانه  نه!   نشسته ایم روی بار آسفالت تراکتور.  توگوئی در بستری از پرهای غو! این همان علیرضا است مهیشکا! که به اسفالت  میگفت زبان نفهم انهم به آسفالت صاف نه آسفالت تکه تکه شده وناموزون!  دست تکان میدهد برای عابرین از پرنده وگاو وهرچه .  تراکتورمحترم یک جین آدم را در سایز های مختلف به بار آسفالتش اضافه کرده واز گردن ودرو دیوارش آویزانیم و خم به ابرو نمی آورد. از بسکه از ندید بدیدی ما بیچاره ها در تعجب است. تا میتواند به ستون فقرات خود فشار می آورد و ما را میکشد که  به ما خووووش بگذرد.   ما تو را وحشیانه دوست میداریم  عطیه! وقتی که حلول میکنی در روح تک تکمان خانم دکتر روابط بین الملل  جناب اقای مهندس واستاد  دانشگاه وحسابرس وسرمایه گذار ونخبه و متخصص  میشویم   تو!  لابد هدفی داریم از سوازندن ترک های صورت ولبهایمان در ارتفاعات  وگرنه که چگونه میشود  تکه های سخت اسفالت درون تراکتور را ترجیح بدهیم به صندلی ها ی چرم  یک روز تعطیل در خانه.  خلاصه  که تراکتور سواری در فراز ونشیب کوچه باغهای روستا  دو سنه بانه آییی خوشمزه بود. مهیییشکا! .......................................................................................................................................  قرار ساعت چهار وچهل وپنج دقیقه  صبح روز چهار شنبه بیست وششم ابان هشتاد ونه سیالان به تاخیر کشیده سیالان پاشنه کفشش رو کشیده  ومیدود( میترا وسعید وگلبرگ و نیما وشرینا ولادن ونسیم و  اطهره واسحاق و اقای میرزائی. ساعت شش به اضافه من ومحدثه. میرویم ساوه  میرویم همدان به اضافه عمید وشراره به اضافه زحمت تهیه ناهار میرویم دیواندره به اضافه حامد ومحسن وبا کمی فاصله به اضافه فاروق!  ساعت حدود چهار چهار شنبه! عید قربان! راستی عید شما مبارک! ببخشید ما عجله داشتیم زودتر برسیم کردستان به جاهای زیادی از ارتفاع وعمق طبیعت برسیم. صبحانه در ماشین نهار در ماشین   دویدیم  ودویدیم وآخرش هم به مراسم بزرگداشت مقبل نرسیدم. ببخش کاک فرید! ببخش کاک ئاوات!  روح بزرگوار مقبل  کوه نوردتان (مان) قرین آرامش وآسایش! تن شما وتما م همنوردان دیگر سالم.  ......................................................................................................................................  ازدیواندره به غار کرفتو میرویم. سنگفرشی و پله ای وغاری که در ارتفاعات خود پنجره های چوبی دارد رو به آسمان. دو سگ در ...