اجاره خانه مجردی

  • خانه هاي مجردي

    کرامت الله راسخ محقق و پژوهشگر حوزه جوانان در اين زمينه معتقد است در جامعه ما ديدن مسئله جوانان نيازي به حساسيت هاي ويژه يا تيزبيني هاي علمي ندارد و ميليون ها جوان ايراني جوياي زندگي در جامعه سرگردانند و به هر دري مي کوبند تا کوره راهي به دنياي زندگي يک انسان معمولي بيابند تا شغلي ، سرپناهي و همسر و همراهي بيابند. به اعتقاد راسخ ، جوانان مانع دشوار کنکور را پشت سر مي گذارنند به دانشگاه ها مي روند به اميدآنکه چراغ راه آينده آنان باشد اما وقتي از درون نااميد مي شوند خطر مي کنند و به کشورهاي ديگر پناه مي برند. او معتقد است جوانان اين خطر را نه براي مهتري ، بلکه براي دستيابي به حداقل هاي زندگي مي کنند و در غربت با غم و تنهايي ، بي کسي ، بي چيزي ، ناچاري با جامعه اي نامهربان ، نامانوس و سخت آشنا از روي اجبار سازگاري مي کنند. اين گوشه اي از سرنوشت اکثر جوانان ايران است که در سال هاي اخير انحرافات گوناگون در آنان ديده مي شود که متاسفانه انحرافات اجتماعي و اخلاقي از آن جمله اند. در سال هاي اخير پديده جديدي جمعي از جوانان ايراني را دچار خود کرده است و آن زندگي مجردي است که آمار اخير سازمان ملي جوانان ايران نشان داد 30 درصد جوانان در پنج کلانشهر تهران ، تبريز ، مشهد ، اصفهان و شيراز در خانه ها بصورت مجردي زندگي مي کنند و متاسفانه اين پديده روز به روز رو به گسترش است. در کلانشهر 2 ميليون نفري تبريز که بزرگترين کانون جمعيتي شمال غرب کشور است در چند سال اخير خانه هاي مجردي در حال گسترش بوده است . ابراهيمي کارشناس مسائل اجتماعي نيز با تاييد اين مطلب مي گويد: تبريز کانون صنعت ، علم و هنر آذربايجان است و هزاران آذربايجاني از شهرهاي اردبيل ، زنجان ، اروميه ، خوي ، مراغه و اکثر شهرهاي کردستان و شمال کشورمان براي تحصيل و کار به تبريز آمده اند و برخي از آنان که 40 ساله هستند هنوز مجرد هستند و به تنهايي زندگي مي کنند. به اذعان اين کارشناس مسائل اجتماعي با اينکه هنوز آمار رسمي خانه هاي مجردي در استان آذربايجان شرقي و تبريز شناسايي و مشخص نشده اند اما نمي توان انکار کرد که خانه هاي مجردي در استان بويژه در تبريز وجود ندارد. فرح بخش رئيس اتحاديه املاک و بنگاه هاي معاملاتي ملک و زمين تبريز نيز به خبرنگار ما مي گويد: هم اکنون بيش از 7 هزار بنگاه معاملاتي زمين و مسکن در کلانشهر تبريز داير هستندکه طبق اذعان بيشتر آنان روزانه چند جوان دختر و پسر براي رهن و اجاره خانه مجردي به آنان مراجعه مي کنند که معمولا 90 درصد صاحبان املاک در تبريز علاقه مند نيستند که آپارتمان ها و منازل خود را به افراد مجرد اجاره دهند چرا که تبعات مختلفي براي موجران ...



  • زندگی مشترک بدون عقد زیر سقف تهران

    زندگی مشترک بدون عقد زیر سقف تهران

     والدینی که در مقابل زندگی مشترک بدون ازدواج قانونی دخترانشان سکوت می کنند چه کسانی هستند و چه عاملی باعث شده که نوع زندگی بی بند و بار غربی با چنین گستردگی در کشور ما فراگیر شود؟ چند روز پیش رئیس کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای شهر تهران از تشکیل زندگی های مشترک بدون ازدواج در محلات شمال تهران خبر داد. مرتضی طلایی ضمن اعلام این خبر گفته بود که: ‌متاسفانه‌ گزارش‌هایی مبنی بر تشکیل زندگی‌های مجردی در شمال شهر تهران داریم که در آن دختر و پسر بدون ازدواج رسمی زیر یک سقف زندگی می‌کنند. با شنیدن این خبر این پرسش در ذهن ما ایجاد می شود که با توجه به ارزش های اخلاقی حاکم بر جامعه ما این افراد چه کسانی هستند که بر خلاف اعتقادات دینی و عرفی جامعه بدون ازدواج شرعی و قانونی اقدام به زندگی مشترک می کنند؟ والدینی که در مقابل زندگی مشترک بدون ازدواج قانونی دخترانشان سکوت می کنند چه کسانی هستند و چه عاملی باعث شده که نوع زندگی بی بند و بار غربی با چنین گستردگی در کشور ما فراگیر شود؟ مرثیه ای برای زوال اخلاق اینکه در جامعه ای که ارزش های عرفی و اخلاقی مهم ترین نقش را در کالبدش ایفا می کنند، کسانی پیدا شده اند که جسارت ایستادن در مقابل اصولی ترین ارزش ها را به خود می دهند و با پوزخند به قواعد اجتماعی، زندگی خود را بر خاکستر ارزش ها می سازند، بیش از هر چیز خبر از زوال تدریجی ارزش هایی می دهد که ستون های بقای بنیان اجتماع بر آنها استوار است. خدا می داند با چنین روندی تا چند سال دیگر از ارزش های اخلاقی جامعه خبری باشد یا نه. گرایش فرزندان خانواده های گسسته به سمت زندگی های بدون عقد با نگاه به دختران و پسرانی که بدون پیوند عقد و ازدواج اقدام به تکمیل زندگی مشترک می کنند، متوجه می شویم که این افراد در بیشتر موارد خود نتیجه ازدواج های بی سرانجام و خانواده هایی از هم پاشیده هستند. افرادی که نه پدری دارند که بر زندگی بهنجارشان نظارت داشته باشد و نه مادری که راه و رسم زندگی را به آنها آموزش دهد. پدر و مادر چنین جوانانی معمولا پس از متارکه، ازدواج مجدد کرده اند و در این میان تنها به تامین مالی و اقتصادی فرزندانشان از ازدواج اول بسنده کردند و فرزندان چنین پدر و مادرهایی که سایه خانواده را احساس می کنند، معمولا از همان نوجوانی روابط بی بند و بار را تجربه می کنند و پس از مدتی هم هیچ بعید نیست که تصمیم بگیرند با کسی که مدتی با او رابطه داشته اند در یک خانه زندگی کنند. دانشجویانی که در شهرهای دیگری درس می خواندند البته در این میان نمی توان به تاثیر ماجرای دانشجویانی که برای ادامه تحصیل در دانشگاه راهی شهری دیگر می شدند و در ...

  • رواج زندگی مجردی دختران در تهران

    رواج زندگی مجردی دختران در تهران

    حجاب ایرانی - فرارو - سمانه کهرباییان؛ دختران مجرد، بالا رفتن سن ازدواج، آسیب های اجتماعی، بی‌بندوباری، مفاسد اخلاقی، ... اینها واژه‌هایی هستند که وقتی درباره ی زندگی مجردی دختران صحبت می‌کنیم، ناخودآگاه در ذهن شنونده تداعی می‌شود و با جستجوی ساده‌ای در فضای مجازی می‌توان انواع مطالب هشداردهنده درباره ی خطرات این سبک زندگی را یافت.به گزارش فرارو، گویی این شکل از زندگی به هر دلیل و هر انگیزه ای که باشد، موقت باشد یا دائم، خودخواسته باشد یا از سر اجبار، دچار نوعی پیشداوری منفی است و انگ قضاوت منفی بر پیشانی اش خورده است.هرچند در سالهای اخیر زندگی مجردی دختران در تهران وسیع تر شده است، ولی همچنان سوال برانگیز است و هربار که کسی بخواهد وارد این نوع از زندگی شود ناچار است که به نوعی مشروعیت عمل خود را توجیه کند. تهران جذابیت زیادی برای مهاجران دائم و موقت دارد. سالانه هزاران نفر از نقاط مختلف ایران به منظور دستیابی به فرصت‌های بهتر کار، درآمد، تحصیل و زندگی به این شهر می‌آیند. بسیاری از این افراد که اغلب جوان، دانشجو، کارمند، و یا کارگرند، به تنهایی و دور از خانواده خود به صورت "مجردی" زندگی می‌کنند.اگر در سالهای گذشته "خانه مجردی" مقوله ای بود که تنها به پسران اختصاص داشت، امروزه دختران زیادی نیز به این سبک زندگی روی آورده اند و به تنهایی یا همراه با دوستان همخانه ی خود زندگی مجردی را تجربه می‌کنند.طوری که زندگی مجردی دختران در تهران به یک پدیده ی ملموس و روزمره تبدیل شده، از سوی برخی پذیرفته شده و از سوی دیگران با نگرانی و اعتراض مواجه شده است. حال سوال این جاست که دلایل گرایش فزاینده ی دختران به زندگی مجردی چیست و این سبک زندگی چه چالش ها و آسیب هایی به دنبال دارد؟ چرا بسیاری از دختران حتی پس از اتمام دوره ی دانشجویی و فراغت از تحصیل و با وجود تمام دشواری های اقتصادی و اجتماعی که در زندگی مجردی با آن مواجهند، همچنان حاضر به برگشتن به شهر و زندگی همراه با خانواده ی خود نیستند؟آمارها چه می‌گویند؟  30 درصد از جوانان ایرانی ساکن شهرهای بزرگی چون تهران، تبریز، اصفهان، مشهد، اهواز و شیراز زندگی مجردی را انتخاب کرده اند.طبق نتایج سرشماری نفوس و مسکن سال 1390، در شهر تهران در گروه سنی 15 تا 39 سال 1062059 مرد مجرد (شامل بی‌همسر به دلیل فوت، بی‌همسر به دلیل طلاق، و هرگز ازدواج نکرده) وجود دارد و 789252 مرد دارای همسر. این ارقام برای زنان ساکن تهران در همین گروه سنی عبارت است از 843795  زن مجرد (شامل بی همسر به دلیل فوت، بی همسر به دلیل طلاق، و هرگز ازدواج نکرده) و 1043606 زن دارای همسر. اما همه ی مجردها به صورت مستقل ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

    با خنده گفتم: ـدیگه چه میشه کرد مملکت که فقط دکتر و مهندس نمیخواد یه کد بانوی خوب هم میخواد دیگه ادامه بده داداشم آیندت درخشانه فوق فوقش اینه که فردا روزی تو جامعه هم کاره ای نشدی برای کانون گرم خانوادت مثمر ثمر باشی مگه نه؟ ـباشه بخند بچه بابام نیستم اگه سر همین یه موضوع اشکتو در نیارم ـ بچه کدوم بابات؟ ـ صبر کن اشکتو که در آوردم میفهمی ـبه جان عمه جان عزیزت من گناهی ندارم به من بدبخت گدا رحم کن ـ ا به پای عمه منو چرا میکشی وسط؟درسته عمه ندارما ولی خوب آگه داشتم دکوراسیون داخلی و خارجی تو خودم برات طراحی میکردم و پیاده میکردم بدو برو شکر کن ـ راستی  رشتت چیه؟ ـ دست بوس شما کوچیکتون از این جوجه مهندسای معماری هستم البته اگه به غلامی قبولم کنین ـ قبولت کردم از امروز استخدامی پاشو برو سر کارت ما اینجا نون مفت نداریم بدریزیم تو حلقتا ـ ا رو رو برم بچه برو نیومده برای غذاغمم جیره مواجب میذاره  اصلا آقا من منصرف شدم میرم یه دوری بزنم بعد بیام بلکه یه بخت برگشته دیگه پیدا کردم که بیاد این بار سنگین خونه مجردی رو به دوش بکشه  ـگشتم نبود نگرد نیست نبود که حاضر شدم بیام تو این خونه به رجز خونی های تو گوش بدم دیگه ـآخ الهی بمیرم بچم اصلا رجز نمیخونه آخه سنگ پای قزوینه بخدا یه نگاهی به خونه انداخنم میشد گفت خونه خالی خالی بود یه آپارتمان دو خوابه با یه آشپزخونه کوچیک که فقط یه یخچال توش بود و یه گاز رو میزی متصل به اوپن حالش کف سرامیک بود و یه فرش دو در سه توش انداخته بود و یه پتو و دو تا بالشت یکی از اتاقا که کاملا خالی بود ولی اتاق دیگه انگار اصلا جز این خونه نبود کامل و مجهز از کتاب و کتابخونه گرفته تا تخت و کمد و لپ تاب با خنده گفتم: ـحالا تو که میگی از عهده اجاره خونه بر نمیای چرا واحد دو خوابه گرفتی؟ ـچون از اولشم به فکر هم خونه بودم خوب آدمی با طرز فکر من که که میخواد بره زیر یه سقف اشتراکی که باید فکر خودش باشه نباید با هرکی که از راه میرسه هم خواب شه مگه نه؟ یه لحظه از این حرفش خندم گرفت گفتم: ـ خوب همخواب شه چه اشکالی داره؟ ـ اوا خاک به سرم بی حیا رو نگاه چه اشکالی داره؟میخوای با جزئیاتش بگم اشکالشو؟ ـ برو بابا منحرف با یه لحن زنانه ای گفت: ـ آخه میدونی چیه آقامون گفته شبا پیش کسی نخوابم بخاطر همینم من نمیخوابم ـ آهان یعنی  اگه آفاتون نمیگفت میخوابیدی؟ ـ آره دیگه ـ واقعا اگه زن بودی یه ورژن جالبی میشدی دختره رو نگاه حیا رو قورت داده ـ یه دلسترم روش آقا ـحالا نظرت راجع به اومدن من به اینجا چیه آقا؟؟؟؟؟ ـ چاکر شما رضااز نظر من که اشکالی نداره فقط از همین حالا بگم برو حلالیتاتو بگیر بعد پا بذار تو خونه من ـ حلالیت ...

  • به نام دانشگاه، به کام زندگی مجردی!

    سالهای پیش اگر دختر و پسری در شهری غیر از شهر محل زندگیشان، خانه مجردی اجاره می کردند، خبر این اتفاق مانند توپ در میان خانواده و اهالی فامیل و دوست و آشنا صدا می کرد و فشارهای محیطی باعث می شد که این مسئله در نطفه خفه شود، اما این روزها قبولی دانشگاه در شهری دیگر بهانه ای است برای آغاز زندگی مجردی که گاه تا دهه های چندم زندگی فرد هم ادامه پیدا می کند. روزی که به دانشگاه رفتم! این روزها بسیاری از دختران و پسرانی که در دهه دوم ، سوم و گاه چهارم زندگی به سر می برند، از بازماندگان دانشجویانی هستند که روزی برای ادامه تحصیل راه شهرهای محل زندگی شان را به سمت کلانشهرهایی مانند تهران ترک کردند و این روزها پس از گذشت گاه دهه ها از آن روز، نه تنها به شهر محل زندگی شان بازنگشته اند بلکه پس از تمام طول این سالها به زندگی مجردی و به قول خودشان مستقل و آزاد در کلانشهری که پذیرایشان شده، عادت کرده اند.   زندگی مجردی راحت تره! نازنین ۳۸ ساله است، او بیست سال پیش، زمانی که تنها ۱۸ سال داشت از شهر کوچک خودشان به تهران آمد تا در یکی از دانشگاه های دولتی تحصیل آکادمیکش را آغاز کند، نازنین پس از کارشناسی در مقطع کارشناسی ارشد هم پذیرفته شد و پس از پایان تحصیل دیگر نمی توانست به شهرش باز گردد و حس می کرد آن شهر دیگر گنجایش بر آوردن نیازهای او را ندارد، شاید برای همین هم بود که نازنین از همان ابتدا به دنبال یافتن شغلی گشت و در نهایت توانست در یکی از ادارات دولتی مشغول به کار شود و این روزها، با گذشت بیست سال از آن روزها، نازنین به تنهایی در آپارتمان شخصی اش زندگی می کند. زمانی که در خصوص ماجرای ازدواج نکردنش از او می پرسیم می گوید: خواستگارهایی که داشتم نتوانستند توجه من را برای ازدواج جلب کنند و این شد که الان تنها زندگی می کنم به نظرم زندگی مجردی چندان هم بد نیست، چون آدم می تواند دوستان و روابط دوست داشتنی خودشان را داشته باشند بدون اینکه کسی برایش محدودیت ایجاد کند و به اصطلاح در کارش دخالت کند و این شاید به مراتب از یک زندگی مشترک که همه برآن نظارت می کنند، مطلوب تر باشد.   زندگی مجردی و روابط آزاد! احمد این روزها ۴۰ سال دارد، او پس از خدمت سربازی زمانی که تنها بیست سال داشت در یکی از دانشگاه های تهران در رشته مهندسی قبول شد و پس از آن بار سفر را از شهر کوچکشان در منطقه ای مرزی بست و راه تهران را در پیش گرفت و پس از فراغت از تحصیل هم در یکی از شرکت های معتبر مشغول به کار شد و خانه ای برای زندگی اجاره کرد، اما در تمام این سالها تصمیم برای ازدواج و تشکیل خانواده نگرفت، وی در این خصوص می گوید: من همیشه در پذیرش زندگی مشترک تردید ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 9

    تا اینکه یه بعد از یه هفته زد و یکی از دوستام به اسم آیدا که جزوه هاش دست من بود گیر سه پیچ دادو افتاد دنبالم که بیاد خونه و جزوه هاشو بگیره البته قصد ایشون از اینکار افتادن برای ناهار بود بعد دو سه ساعت با اخلاق خوبی که در تمام طول عمرم از من بعید بود رفتم تو فاز شوخی با آیدا که رفتم تغییر قیافمو دادم مثل اینکه به دلم افتاده باشه کم کم آیدا داشت میرفت و داشتیم خدافظی میکردیم که رضا یهو کلید چرخوند تو در و اومد تو اصولا ساعت 7 میومد ولی امروز ساعت 5 خونه بود فکر کنم اون لحظه که داشت نگاهشو بین منو آیدا میچرخوند 8.7 بار سکته ی کامل و ناقص زدم یه لبخندی به روم زد و گفت: -          مزاحم شدم؟ -         نه آیدا هم داشت میرفت مگه نه آیدا؟ آیدا:معرفی نمیکنی عزیزم؟ -         برادرم رضا دوستم آیدا که آیدا با پررویی تمام دست برد جلو و با رضا دست داد پیش خودم هرچی فوش رنگی بلد بودم نثارش کردم نگاه کن نگاه کن دختره هیز با چشات قورت دادی بدبختو درویش کن اون صاحاب مرده هارو آیدا جون شرتو کم کم کنی خوشحال میشیم آیداجونم به روح اعتقاد داری؟عزیزم چندتا عمه خاله داری که من براشون بترکونم؟آیدا بعد از کلی قر و فر اومدن برای رضا رو به من کرد و منو بغل کرد زیر گوشم گفت: -         کلک چرا رو نکرده بودی همچین برادر جیگری داری -         جیگره آره دیدم چطوری با اون چشات میخوردیش -         خوب اونم داره با چشاش منو میخوره نگاش کن -         مگه برادر من دور از جون آشغال خوری لاشه خوری چیزیه؟ -         گمشو -         با خداحافظیت خوشحالمون کن عزیزم بعد از رفتن آیدا خودمو زدم به اون کوچه ی با صفای آقا علی جون چپه و رفتم نشستم رو کاناپه و تی وی رو روشن کردم و نشستم جلوش و رضا اومد پیشمو گفت: -         باریکلا آقا نیما تو از این عرضه ها داشتی ما خبر نداشتیم چشم دوخته بودم به تی وی و اصلا نگاهش نمیکردم -         هم کلاسیمه اومده بود جزوه هاشو بکیره -         باور کنم؟ -         هرطور راحتی؟ -         نیما چرا اینطوری میکنی؟ -         چطوری؟ -         خوبه خودتم چند لحظه پیش یاداوری کردی که برادریم -         اونو پیش دختره گفتم -         ولی قبلنا بودیم -         تو دهنت میگی قبلنا -         مگه چی عوض شده؟ -         خیلی چیزا -         مثلا چیا؟ -         مثلا من حسودم شما یه مهندس خوشتیپ موفق کار پیدا کرده -         منظوری نداشتم -         مهم نیست -         برای من هست -         اونم مهم نیست -         ولی برای من مهمه چرا اینطوری شدی نیما چرا با من درگیری بگو بخندت با دختراست به من که میرسی عین برج زهرماری برای یه مرد باید دوستاش جلوتر ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 11

    -         من؟هیچ احساسی -         نغمه تو چشمام نگاه کن و بگو رضا من هیچ احساسی بهت ندارم کاری رو که گفت کردم یهو دستشو انداخت پشت سرم و منو کشید جلو و سرمو تکیه داد به شونشو تو آروم تو گوشم گفت: -         دروغ نگو -         دروغ نمیگم -         چرا من که میدونم نغمه منو دوست داره عاشقمه -         تا حالا بهت گفته بودم چقدر از خود مرسی تشریف داری؟ -         نه حالا گفتی دوسم داری مگه نه؟ -         چی باعث شده اینطور فکر کنی؟ -         حرفا و رفتارای خودت تابلو بود سعی نکن انکار کنی که برات عاقبت خوبی نداره -         نه اشتباه برداشت کردی -         بهت گفتم که انکار نکنی برات خوب نیست مگه نه؟ -         یادم نمیاد -         میخوای یادت بیارم؟ -         نمیتونی با یه حرکت منو عقب کشیدو با دستاش دور صورتمو قاب کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم یکم ترس افتاده بود به جونم ولی به هر زوری بود سرمو عقب کشیدمو پس زدم و گفتم: -         تو چه غلطی داری میکنی؟ -         یاداوری میکنم -         خیلی بی جا میکنی -         چیه ترسیدی دستت رو شه؟ -         من از هیچی نمیترسم -         چرا از ازدست دادن من میترسی قهقهه ی مصنوعی زدمو گفتم:  دستی بکش بیا پایین باهم بریم داداش تو برو ور دل سپیده جونت و اون دوست دخترت(انگشتمو به نشانه تهدید جلو صورتش تکون دادمو گفتم)اگه فقط یه بار فقط یه بار دیگه از این غلطا کردی نکردیا انگشتمو تو هوا گرفتو خودشم بلند شد ایستاد و یه قدم اومد جلو و درست تو چند سانتی من ایستاد و گفت: -         اگه بکنم چی؟ -         اگه بکنی مادرتو به عذات میشونم -         مادر من هیچ وقت برای من عذا نمیگیره اصلا شاید اگه الان منو ببینه نشناسه خانوم خوش خیال -         اون دوست دخترتو سپیده جون جونیتو میشونم -         کدوم دوست دختر؟کدوم سپیده؟ -         آهان رقمش انقدر زیاده که از دستت در رفته؟ -         دستشو دور کمرم حلقه کردو گفت: -         چی میگی بابا تو جوجه -         جوجه سپیده جونته -         سپیده جونت مرد فاتححححححححححححححححه -         آخی الهی خدا رحمتش کنه دختر هرزی بود خدا از سر تقصیراتش بگذره ولم کن -         اولا این حرفا از شما که یه خانوم با شخصیت هستی بعیده دوما به ما ربطی نداره که میگذره یا نه ما فکر گناهای خودمون باشیم سوما برای من مرده وگرنه زندست -         اااااااااا  چرا شما که باهم خیلی خوب بودین رضا جونش -         نغمه اون زبونتو از بیخ میکنما -         غلط زیادی میکنی -         میخوای یه بار دیگه عاقبت این بلبل زبونیتو نشونت بدم -         رضا میرم به سپیده جونت میگما -         ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 4

    خوشبختانه تو خونه کسی گیر نداد که همراهیم کنه و یه خاور گرفتیمو وسایلو سوارش کردیم و راه افتادیم.وقتی رسیدیم با وسایل رفتم دم در خونه رضا و بهش زنگ زدم ـسلام آقا رضا خوبی؟ ـ به سلام آقا نیما پارسال دوست امسال آشنا عزیزم فکر کردم دیگه منصرف شدی اومدی دیدی گفتی بابا ولش کن این که خوله منم که دست مشاعرم نموندم باهاش برم زیر یه سقف ـ نه بابا این چه حرفیه فقط رضا من دم درم با وسایل ـصبر کن ببینم اوه اوه ببینم با وسایل که گفتی منظورت همین خاورس دیگه؟ آره خودشه ـ صبر کن الان میام پایین ـ تا اون بخواد بیاد  من خودمو رسوندم طبقه ی آخر آپارتمان و بعد از تغییر چهره رفتم تو آپارتمان خودمون که رضا جعبه به دست وارد شد ـ ا سلام کی اومدی بالا من ندیدمت ـ پسر خوب تو در طول یه ساعت چند بار سلام و علیک با مخلفات میکنی؟ ـای کوفت وقتی یهو عین عجل معلق جلو روم دیدمت هول شدم دیگه ـ ببین آقا رضا من اینارو این بالا جابه جا کنم بچینم تو هم با راننده بیار بالا چطوره؟ ـمرگ من اگه جون داداش تعارف کنی تو بمیری اگه بذارم دست بزنی جان من تعارف نکن که راضی نیستما مرد حسابی من اینهمه راهو بیارم بالا اونوقت حضرت آقا فقط بشینی اینجا عین اون نو عروسا بچینی؟ ـ ای جونت بالا بیاد همچین میگه اینهمه راه انگار چیه خوب آسانسور هست نان میگه که انگار میخواد از دیوار چین ردش کنه ـخلاصه همه وسایلی رو که نشان از دختر بودن من بود رو چنان جاسازی کردم تو اتاق که عقل خود ناکسمم بهش نرسه فقط میموند لباسام که اونارم مجبوری گذاشتمش تو کمد. سر سفره شام راننده رو به من گفت: ـ میگم آقا نیما این خواهرت خیلی بد عنقه ها آب رو غن سوزونده جون داداشیه لحظه غذا چنان پرید تو گلوم که گفتم به امواتم پیوستم ای تو روحت میمردی حرف نمیزدی آخه به تو چه که بد عنقه هر وقت به تو گفتم بیا این خواهر من دو دستی تقدیم به تو تو نگیرش رضا:نیما مگه تو خواهرم داری؟ راننده:آره بابا  از خود اینم بد اخلاق تره از اونجا تا اینجا نذاشت یه ظبط هم باز کنم. شیطونه میگه برم اون ظبط اوراقیشو با مخلفات بیارم بکنم تو حلقش خودمو جمع کردمو گفتم: ـ آره یکم بی اعصابه ولی اگه سر به سرش نذاری کاریت نداره با لحن محکم تر ادامه دادم پاچتو نمیگیره ـخوب چرا نیاوردیش نیما ترسیدی چشممون نا پاک باشه؟ ای خدا عجب گیری کردما خدایا چرا وقتی میخوای دست یه بندتو رو کنی رو هم رو هم براش از این خر مگس خوشگیل موشگیلا میفرستی؟ ـ رضا گفتم که اعصاب مصاب نداره بهش گفتم بیا بالا قاطی کرد گذاشت رفت گفت اگه فکر کردی تا اینجا وسایلاتو آوردم از اینجا به بعد هم برات حمالی میکنم گور خوندی منم دیگه چیزی بهش نگفتم اونم پاشد رفت ترمینال ...

  • انفجار خانه‌های مجردی اگر در گذشته مردان تنها در رده سنی ۳۵ به بالا مشتری خانه‌های نقلی بودند اما ا

     انفجار خانه‌های مجردی اگر در گذشته مردان تنها در رده سنی ۳۵ به بالا مشتری خانه‌های نقلی بودند اما ا

    انفجار خانه‌های مجردی اگر در گذشته مردان تنها در رده سنی 35 به بالا مشتری خانه‌های نقلی بودند اما این روند بعد از مدتی به پسران جوان رسید و حالا هم شاهد این هستیم که دختران جوان گوی سبقت را از سایر متقاضیان خانه‌های به اصطلاح مجردی ربوده‌اند. از دیرباز تا امروز انسان به عنوان یک موجود اجتماعی شناخته می‌شده است. این نیاز به زندگی در اجتماع از زندگی در کانون خانواده شروع می‌شود و به شهر و جامعه کلان می‌رسد اما این روز‌ها می‌بینیم که جامعه به سویی پیش می‌رود که قطعه اول این پازل درست چیده نشده و روز به روز تعداد کسانی که تنها زندگی می‌کنند بیشتر می‌شود. واژه خانه مجردی شاید به گوش همه شما خورده باشد، کلمه‌ای که چندان هم بار معنایی مثبتی ندارد و روز به روز بیشتر شنیده می‌شود تا جایی که مجید امیدی، مدیر حوزه فرهنگی اجتماعی سازمان ملی جوانان می‌گوید: «27 درصد از جوانان در تهران خانه مجردی دارند». روزگاری بود که به ندرت پیش می‌آمد جوانی از خانواده‌ فاصله بگیرد یا حوصله و گوشی برای شنیدن نصیحت‌های والدین نداشته باشد، ‌ جایی برای بی‌حوصلگی، جسارت و گستاخی به والدین وجود نداشت، اما گویی امروز دنیا وارونه شده است، تنها یک جمله نصیحت آمیز از سوی والدین بهانه‌ای است برای برخی جوانان تا به سمت زندگی مجردی بروند. صدای فریاد پسر جوان ازدیوارهای خانه گذر می‌کند و فضای کوچه را ناخواسته به سکوت فرا‌می‌خواند، در با شدت و محکم بسته و باز می‌شود‌، فریاد «دیگر به این خانه بر نمی‌گردم.» سکوت کوچه را می‌شکند و پس از آن این مادر است که پای برهنه در حالی که سعی می‌کند چادر سفید خود را به روی سر بکشد، به میان کوچه می‌دود تا مانع از رفتن پسر خود شود. آیا به راستی والدین در رویکرد جوانان به زندگی مجردی نقش دارند و آن‌ها را وادار به زندگی مجردی می‌کنند؟ یا این‌که بی‌مسئولیتی و بی‌تفاوتی جوانان خانواده‌ها را با این مصیبت روبه رو کرده است؟ آیا این فرهنگ غرب است که بار دیگر کمر همت بسته تا جوانانمان را دچار از خودبیگانگی کند؟ اگر در گذشته مردان تنها در رده سنی 35 به بالا مشتری خانه‌های نقلی بودند اما این روند بعد از مدتی به پسران جوان رسید و حالا هم شاهد این هستیم که دختران جوان گوی سبقت را از سایر متقاضیان خانه‌های به اصطلاح مجردی ربوده‌اند موضوع وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانید روند سنی و اجتماعی زندگی در خانه‌های مجردی هم در حال تغییر است یعنی اگر در گذشته مردان تنها در رده سنی 35 به بالا مشتری خانه‌های نقلی بودند اما این روند بعد از مدتی به پسران جوان رسید و حالا هم شاهد این هستیم که دختران جوان ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 10

    کم کم امتحاناتمون نزدیک بود و ماهم سر تو کتاب و تو فاز درسو مشق که شب دیدم گوشیم زنگ خورد عموم بود: -         الو -         الو سلام عمو خوبی نغمه جان -         سلام عمو بله شما چطوری زن عمو خوبه بچه ها خوبن؟ -         آره عمو همه خوبیم راستی عمو این خونه که گرفتین کجاست قلبم اومد تو دهنم :چطور مگه عمو؟ -         راستش با بابات بار آوردیم گفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بیایم تو رم ببینیم -         منو ببینین؟بابام اونجاست؟ -         آره عمو پشت فرمونه آدرسو بدی تا یه ساعت دیگه اونجاییم عین خنگا آدرسو با جزئیاتش دادم  و بدو بدو رفتم سراغ رضا -         پاشو پاشو که گاوم چند قلو زاییده؟ -         یعنی چی مگه چی شده؟ -         پاشو وسایلتو جمع کن خانوادم دارن میان اینجا -         خوب بیان من چرا وسایلمو جمع کنم ؟ -         رضا کل ننداز جون نیما پاشو دیگه اهههههههههه -         من خوابم میاد بابا دیوونه این موقع شب کجا برم -         مرگ نیما فقط یه امشب تو رو ارواح خاک بابات با کلی زور و زحمت فرستادمش بیرون همین که میخواست درو باز کنه که با بابامو عموم سینه به سینه اومد منم که پشت سرش دست گذاشتم رو لبمو شوکه تکیمو دادم به دیوار و همون طور سر خوردمو نشستم رو زمین دست دیگمم بردم زیر لبو ریشمو کندم بابا و عمو منگ داشتن رضا رو نگاه میکردن نگاهشون بین منو اون میچرخید که یهو بابام با مشت و لگد افتاد به جون رضا و عمومم اومد طرف من حالا نزن کی بزن بیچاره رضا که اصلا نمیفهمد که از کجا خورده چرا خورده تا نزدیکای صبح بدون خستگی کتک میزدن و فوش به جون منو رضا میدادن و هی ازمون اعتراف میگرفتن نزدیکای صبح گذاشتنو رفتن و رو به منم گفتن: -         برای ما دیگه نغمه مرده تو هم دور ما رو دیگه خط بکش و پیش همین کثافتی که  چند ماهه هستی باشو پدرم قسم خورد که به محض برگشتن اسممو از شناسنامش پاک کنه در و بستن و رفتن من موندمو رضا شروع کردم به گریه نمیتوستم رضا رو مقصر بدونم طاقت اینم که بهش توهین کنن نداشتم این بازی رو من شروع کرده بودم تازه هق هقم جون گرفته بود که رضا خودشو کشون کشون کشید طرف منو از زیر چونم گرفتو سرمو بلند کردو گفت: -         نغمه نغمه ای که میگن تویی؟ سرمو از دستش رد کردمو کوبیدم به زمین دو سه بار این کارو تکرار کردم که بالاخره رضا تونست سرمو ثابت تو دستاش نگه داره نگه داشت ولی دستشو برد بالا و با کشیده ی جانانه ای رو صورتم پایین آورد و داد زد:   -         اینهمه مدت بهت اعتماد کردم تو رو برادر خودم دونستم گفتم مردی گفتم شرف داری جای برادری رو که ندارم برام میگیری ولی تو چیکار کردی منو بازی دادی منو شکستی منو بازی ...