اشعار مهدی قلندری

  • تعدادی از شعرای عاشورایی استان اردبیل:

    تعدادی از شعرای عاشورایی استان اردبیل که به رحمت ایزدی پیوسته اند:



  • دو بیتی های طنز نو

    دو بیتی های طنز نو

    دوبیتی های طنز نو گلی دارم که سردار گلونه ولی از دست او این دل چو خونه ز بس که می کنه غرغر به کلّه ام نه فک داره نه دندون و نه چونه علی بیچاره شد از دست فوتبال قلی آواره شد از دست فوتبال لباسش مثل دیگر عضوش امروز تماما پاره شد از دست فوتبال گفتم که بیا قلندری پیشه کنیم در معرکه رقص بندری پیشه کنیم گفتی که برو کلاس ما بالا است باید به جهان سکندری پیشه کنیم   خداوندا دل من بی قراره علو جایی نداره در اداره گرفته دکتراشه مثل محمود ولیکن مثل من بی غمگساره ............................... سه تا کفتر بودیم با جیب خالی رحیمی و کریمی و جلالی رحیمی و کریمی کس ندارند جلالی رفته اندر پست عالی  

  • مرا معلم عشق تو شاعری آموخت / سعدی

    معلمت همه شوخی و دلبری آموختجفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانمکه کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چینبه چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبل دستان سرای عاشق رابباید از تو سخن گفتن دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمراز آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودندمرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گهکه چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت مگر دهان تو آموخت تنگی از دل منوجود من ز میان تو لاغری آموخت بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورعچنان بکند که صوفی قلندری آموخت دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطنکسی که بر سر کویت مجاوری آموخت من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روشندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناستندانمش که به قتل که شاطری آموخت چنین بگریم از این پس که مرد بتوانددر آب دیده سعدی شناوری آموختسعدی

  • رحلت امام خمینی ره

      آنان که امام را پذیرفتنداسلام قیام را پذیرفتندشب بود و غم سکوت و سنگینی سنگین خوابان اسیر خود بینیشب بود و کویر کوفه در پرگار صد باغ پر از شکوفه در پرگاراین حلقه ننگ تنگ تر می شد دامان زمین ز ننگ تر می شدناگاه زمین ستاره  باران شدرعدی زد و آتشی نمایان شداز چلّه ی غیب آرشی آمد پیری شیری کمان کشی آمدپیری که دلش جوان تر از ما بودبر ما هم مهربان تر از ما بوداز پشت کمانی اش کمان برداشتآن گاه که سر بر آسمان برداشتبر شانه ی ابر ماه را می دیدپایان شب سیاه را می دیدبا ما سخن از اشاره ها می گفتاز سوختن ستاره ها می گفتآن پیر قلندر جمارانی ... می گفت ز روز های طولانیمی گفت عبور کار مردان استآتش در ره راه نوردان استای خسته دلان که درد دین داریدسر بر سر زانوی زمین داریدامروز دگر تقیه جایز نیستبی خطبه ی شق شقیّه جایز نیستدر آتش خون سمندری بایددر دشت جنون قلندری بایدایمان دارم که ناجوان مردیمگر بر سر عهد خویش برگردیمما سینه به تیغ ها سپر کردیم آن یک دو سه شام را سحر کردیممرحوم بسیجی مخلص شاعر حماسی آقاسی

  • سایت های قرآنی

    سایت های قرآنی

    سایت های قرآنی الهدی:: بخش قرآن پايگاه الاسلام:: پايگاه جامعه القرآن :: جستجو در قرآن:: خدا و قرآن:: شبكه قرآن كريم :: قرآن در پايگاه usc.edu::قرآن در پايگاه آل البيت:: قرآن در پايگاه اهل البيت عليهم السلام:: قرآن در پايگاه حوزه:: قرآن در پايگاه صدا و سيما:: قرآن کریم:: كتابخانه قرآنى:: كتب و مقالات قرآنى:: منابع قرآن در اينترنت:: اهل القرآن:: خبرگزاري قرآني ايران:: پایگاه شبکه قرآن سیما :: پایگاه قرآن_عترت:: پایگاه مركز ترجمه قرآن به زبانهاى خارجی:: مجله الکترونیکی پرسمان:: شریعت الهی :: قرآن مقدس:: الجنه:: معارف قرآن:: مکتب نت :: قرآن فلش :: شبکه قرآن :: القرآن :: اهل القرآن:: دایرة المعارف طهور :: قرآن و ترجمه طهور :: اعلام طهور :: كتابخانه طهور ::كتاب شناسي طهور ::تفسير فارسي طهور :: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي :: YaQuran.com :: MOmin.com:: بیشتر

  • گم کرده راه - احمد نامدار

     گم کرده راه شاعر : احمد نامدار ای خداوند هستی ای یکتاراه تاریک و ظلم بسیار است دام های نهان و حیله و مکر بر سر راه آدمیزاد است آن یکی از تمامی قرآناقتلو برگرفته محکم از آن می دهد وعده های پوشالیبه جوانان از خرد خالی که بکش کافران بی دین را دوست داران شهوت و کین را کیست کافر هرآنکه از ما نیستخون ایشان مباح و باید ریخت برتن خود ببند بمب و بزن برسر دشمنان دین و وطن بعد از آن راست می روی به بهشتچون خدا بر تو این قضا بنوشت وان دگر در لوای آزادی می کشد لشکرش به هر جائی که منم مجری حقوق بشرمی کشم حاکمان فتنه و شر پیش از این گفت سعدی شیرازشرح این ماجرا به شعر و به راز ماجرای قلندری که رهاندگوسفندی زدست گرگ و کشاند کارد بر حلق او چو فرصت یافتروح بیچاره بعد از آن دریافت که مرا گرگ عاقبت او بودگرچه من را ز دست گرگ ربود دسته ای دیگر هم از هر قید و بندوارهانده خویش را از هر کمند آیه بل هم ازل در شأنشانهست خواهی گر از ایشان یک نشان دسته ای قدرت طلب هم مد مند در تنور جنگ و آتش می زنند ریشه های غیرت و مردانگیهر چه در آن هست شور زندگی ای دریغ این سرنوشت شوم را کی رقم زد خالق زیبای ما آنچه او بنوشت بر ما این نبودشادی دل های ما را کی ربود عقل و بینش را به آدم هدیه دادآفرین بر خالق مهر و وداد گفت بیرون کن ز سر نیرنگ راخشم و کین و دلق رنگارنگ را راه عقل و هوش را دنبال کندل ز مهر غیر او آزاد کن دل به اصنام کذائی بسته ایمراه عقل و هوش را گم کرده ایم سرنوشتی غیر از این تقدیر نیستجان من خود کرده را تدبیر چیست؟