تله موش

  • با ساختن تله موش با موش خانگی مبارزه کنید

    البته میدانید که راحت ترین راه برای از بین بردن موش قرار دادن غذا و خوراکیها به ویژه گردو و پنیر آلوده به سیانور  در مسیر عبور موشها میباشد منتها مشکل اینجاست که موشها میخورند و به لانه های دور از دسترس رفته میمیرند و متعفن میشوند که شما به راحتی به این مکان آلوده دسترسی ندارید و باید مدتها این بو را تحمل کنید ولی روش دستیابی به این جانوران موذی ساختن تله های خانگی است که با تغییر شکل بطریهای خالی آب معدنی صورت میگیرد . ابتدا دهانه بطری را از ۵ سانتیمتر پائین تر ببرید به طوری که موش به راحتی وارد آن شود داخل بطری را بیسکویت و آجیل و پنیرآلوده به مواد بیهوش کننده و یا کشنده  میریزیم  سپس یک میله بافتنی را از آن رد کرده در مسیر عبور و یا نزدیک به لانه موش به صورت بارفیکس روی گرانیگا یک خط کش قرار میدهیم اگر بشود یک چاله ای حفر کرد و این میله حامل بطری را قرار داد بهتر نتیجه خواهید گرفت در غیر این صورت روی دو لبه گلدان یا هر وسیله ای که به اندازه قد بطری ارتفاع داشته باشد قرار میگیرد میتوانید زیر آن بیست سانتیمتر ارتفاع را با آت آشغال بالا بیاورید که موش از آن به عنوان نردبان  استفاده کند در غیاب شما این دزد گرسنه و موذی برای غذا وارد آن بطری میشود که در همین موقع بطری از حالت افقی به صورت عمودی در میاید که موشها هم از عمودی صعود کردن عاجزند شما پس از خالی کردن این بطری جلوی گربه های محل بطری را تمیز شسته مجددا میتوانید از آن تا ازبین رفتن کامل موشها استفاده نمائید اگر یک زنگوله کوچک داخل بطری بگذارید سریعتر میتوانید از ورود موش به داخل بطری آگاه شوید  



  • تله موش

    موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست.. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحاليمشغول باز كردن بسته بود. موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت : كاش يك غذاي حسابي باشد   ....  اما همين كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود . موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه ي حيواناتبدهد . او به هركسي كه مي رسيد ، مي گفت :« توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحبمزرعه يك تله موش خريده است.. . . »! مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت : « آقاي موش ،برايت متأسفم . از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي ، به هر حال من كاري بهتله موش ندارم ، تله موش هم ربطي به من ندارد.» ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سرداد و گفت : «آقايموش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي ، چون خودت خوب مي داني كه تله موشبه من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود .» موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر ، سري تكان داد و گفت : « من كه تا حالا نديده ام يك گاويتوي تله موش بيفتد.!» او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد ودوباره مشغول چريدشد . سرانجام ، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكربود كه اگر روزي در تله موش بيفتد ، چه مي شود؟ در نيمه هاي همان شب ، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد.. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود، ببيند. او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده ، موشنبود ، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود . همين كه زن به تلهموش نزديك شد ، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعهبا شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت ، وقتي زنش را در اين حال ديد اورا فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وي بهتر شد. اما روزي كه بهخانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود ، گفت :« برايتقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست..» مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت وساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد. اما هرچه صبر كردند ، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز بهخانه آن ها رفت و آمد مي كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دارمجبور شد ، ميش را هم قرباني كند تا باگوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد. روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد . تا اين كهيك روز صبح ...

  • تله موش

    <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />  موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست. مرد مزرعه دارتازه از شهر رسيده بود و بسته‌اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول بازكردنبسته بود.موش لب‌هايش را ليسيد و با خود گفت :« كاش يك غذاي حسابي باش .اما همين كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحبمزرعه يك تله موش خريده بود . موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را بههمه ي حيوانات بدهد. او به هركسي كه مي‌رسيد ، مي‌گفت :« توي مزرعه يك تله موشآورده‌اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است. . . »مرغ با شنيدن اين خبر بالهايش را تكان داد و گفت: « آقاي موش، برايت متأسفم. از اين به بعد خيلي بايدمواظب خودت باشي، به هر حال من كاري به تله موش ندارم، تله موش هم ربطي به منندارد. ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سرداد و گفت: «آقاي موش منفقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي، چون خودت خوب مي‌داني كه تله موش به منربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود»  موش كه از حيواناتمزرعه انتظار همدردي داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر، سري تكانداد و گفت: «من كه تا حالا نديده‌ام يك گاوي توي تله موش بيفتد.!» او اين را گفت و  زير لب خنده‌اي كرد ودوباره مشغول چريدن شد. سرانجام، موش نااميد از همه جا بهسوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد، چه ميشود؟در نيمه هاي همان شب، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زنمزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود  ببيند.او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده، موش نبود،بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود. همين كه زن به تله موش نزديكشد، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدنصداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراًبه بيمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت،هنوز تب داشت. زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود، گفت: «براي تقويت بيمار وقطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست.» مرد مزرعه‌دار كه زنش را خيلي دوستداشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد.اماهرچه صبر كردند، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي‌كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد، ميش را همقرباني كند تا باگوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد. روزها مي‌گذشت و حال زنمزرعه دار هر روز بدتر مي‌شد. ...