توصیف یک خیابان

  • توصیف یک روز بارانی:

    توصیف یک روز بارانی:

    توصیف یک روز بارانی: صدای قطرات بارانی که به شیشه می خورد،بوی خاک نم خورده ی باغچه ی کوچک حیاط خانه که در فضاپیچیده بود،همه وهمه خبر از بارانی می داد که در حال باریدن به زمین پرنعمت خدابود.دلم هوای قدم زدن زیر باران را کرد چترم را برداشتم واز خانه بیرون رفتم.قدم می زدم،هوای خنکی که به صورتم می خورد روحم را نوازش می کرد.قدم زدم وقدم زدم وچترم رااز بالای سرم برداشتم وبستم،همیشه دوست داشتم زیر باران خیس شوم.با اینکه هوا رو به سردی می رفت ولی،این نسیم خنک وقطرات سرد وریز باران را بیشتر دوست داشتم.سرم را بالا گرفتم وبه آسمان نگریستم،ابرهای سیاه بارانی به آسمان هجوم آورده بودند وجلوی نورآفتاب را گرفته بودند،به هم چسبیده بودند وشکلی زیبا را در آورده بودند.شکل پرنده ای که بالهایش را از هم باز کرده بود.چشمانم را بستم که ناگهان با صدای رعدو برق که از نزدیکی ابرها به هم درآمده بود،به خودلرزیدم،نگاهی به اطراف انداختم پرنده ی کوچکی کنار پایم افتاده بود،از بالش خون می چکید وزیر قطرات آب تکان های خفیفی می خورد.خم شدم آرام میان دو دستم گرفتمش.به سوی خانه برگشتم با پارچه ای نرم ،بالش را بستم وکنار پنجره نشاندمش.دوباره ازپشت پنجره به آسمان نگاه کردم باران آرام نرمی بارید.تا جایی که دیگر بند آمد وابرها از هم جدا شدند وجایشان را به رنگین کمان زیبایی دادند ومن به خاطر همه زیبایی،خدا را شکر کردم.  گلچهره بیابانی سوم5                                                                                                                                 توصیف یک روز بارانی: به نام خدایی که باران را برای طراوت من وتو آفرید خواب بودم.باصدایی آرام ودلنشین از خواب برخاستم.چیک چیک باران بر روی پنجره ها،با صدای آونگ ساعت قدیمی پدر بزرگم،صدای دلنشینی را در اتاق ایجاد کرده بود.ازبچگی باران را دوست داشتم.همیشه باران در ذهن من نشانگر یک چیز مقدّس بود.یک چیز که او را می­ستاییدم.باران برای من بیانگر صلح ودوستی بود.وقتی باران می­ آید،روح آدمها از هر گونه لکّه پاک پاک می­شود.از هرگونه زشتی!به قطرات باران که بر روی شیشه می خورد،نگاه کردم؛راهشان را ادامه دادم.آرام آرام  بر چارچوب پنجره سر خوردند.این صدا را دوست داشتم.قطرات باران همانند مرواریدی در دل ابر جای دارند.ابر حکم صدف را برایشان ایفا می کند.وقتی ابرها دلگیر می­شوند،مروارید های در دل خود را که روی­هم انباشته شده­اندمثل اشک بر زمین می بارند.به حیاط رفتم.قطرات باران آرام بر سر بام خانه می­خورد و در ناودان سر می­خوردند وپس از طی کردن عرض حیاط روانه جوی آب می شدند.کنجکاوانه ...



  • توصیف عمومی .:کیانپارس:.

          کیانپارس از معروف‌ترین محلات اهواز است که به مرور زمان به صورت یکی از محله‌های اعیان‌نشین شهر در آمده‌است این منطقه در غرب کارون و حد فاصل پل سیاه تا پل سوم واقع شده‌است. در سال‌های اخیر آپارتمان سازی چهرهٔ این منطقه را دگرگون کرده‌است. شب‌های جمعه، کیانپارس محل قرار بسیاری از جوان‌های اهوازی است. محلهٔ کیانپارس دارای ۳ میدان (فلکه) اصلی و ۲۰ خیابان معروف (شرقی و غربی) است. خیابان‌های شرقی سمت رودخانه بوده و خیابان‌های غربی سمت راه آهن و هم‌جوار کیان آباد می‌باشند. بلوار اصلی کیانپارس شهید چمران نام دارد که به بلوار شهید مدرس و نمایشگاه دائمی منتهی می‌شود. از مدارس مشهور این منطقه دبیرستان پاسارگاد است که پیش از انقلاب مدرسه آمریکاییان بوده‌است و پس از انقلاب با نام دبیرستان کاشانی به فعالیت خود ادامه می‌دهد. همچنین مراکز دخترانه و پسرانه سمپاد (تیزهوشان) با نام فرزانگان و شهید بهشتی نیز در خیابان ۲۰ غربی واقع است که می‌توان گفت بهترین مدارس سطح استان خوزستان می‌باشند. قیمت املاک در کیانپارس از دو جنبهٔ مسکونی و تجاری به نسبت دیگر نقاط اهواز بالاست. یکی از معروف‌ترین بازارها یا پاساژهای کیانپارس که در انتهای آن قرار دارد بازار مرو است . قسمت شرقی (سمت رودخانه) کیانپارس از نظر تجاری و قسمت غربی آن بیش‌تر از جنبهٔ مسکونی مورد توجه‌است. کیانپارس یک پارک به نام گلچهره دارد که در سال ۱۳۷۴ تأسیس شد. مساحت پارک ۴٬۰۰۰ مترمربع است و محل آن خیابان ۱۸ است و پارکی دیگر به نام کوثر دارد که در سال ۱۳۷۲ احداث شد و مساحت کل آن ۱۲٬۴۰۰ مترمربع و محل آن فلکه اول است. انتهای خیابان‌های شرقی به خیابانی کنار رودخانه منتهی می‌شوند که جاده ساحلی نام دارد و اطراف آن محلی برای تجمع خانواده‌ها و جایی مانند پارک است. این جاده به پل هفتم ختم می‌شود. مركزخريد برج كيانپارس واقع در نبش خيابان ۱۴ غربي يكي از مراكز خريد در اهواز است كه در سال ۱۳۸۱ افتتاح گرديد. کیانپارس بهترین منطقه ی مسکونی و حتی تجاری اهواز است. جاده ساحلی کیانپارس به 2 بخش "جاده ساحلی" و "پارک دولت" تقسیم می شود که اولی(جاده ساحلی) محل تجمع جوانان و به طور کلی مجرد ها و پارک دولت نیز پارکی خانوادگی می باشد. در کناره ی جنوبی پل هفتم نیز رستوران ونیز قرار دارد که آنجا نیز پاتوق بعضی دیگر از جوانان می باشد.اهوازی ها وقت خود را با ماشین سواری و گلف و اسب سواری و خرید کردن و خوردن می کنند.

  • اموزش داستان نویسی - توصیف

    توصیف : بیان یک تصویر ساکن و بی حرکت از فضای داستان را توصیف می نامند . وقتی مینویسیم : "کلاس،تنگ و تاریک بود " و یا " مرد،قدبلند بود و کلاهی بر سر داشت " ، هیچ حرکتی در این بیان دیده نمی شود . به ویژه ان که از فعل گذشته و غیر حرکتی " بود " هم برای گزاره استفاده شده است . به سطری از رمان غریبه در شهر توجه کنید :" مهمانی ینه رال تا اخرای شب ادامه داشت. به جز ارفع الدوله و مترجم شخصی ینه رال و چند نوازنده ی قفقازی ، بقیه مهمان ها همه روس بودند..."در این سطر تصویر هایی بی حرکت از فضا و ادم های داستان ارایه شده است . در این گزاره ها، ادامه داشتن مهمانی تا پاسی از شب و روس بودن مهمان ها با استفاده از فعل های غیرحرکتی " داشت " و " بودند" مانند یک قطعه عکس به نظر می رسد.وقتی که داستان نویس ، دنیای چرخان داستان خودش را از حرکت باز میدارد به ما می گوید که چی می بیند، این گونه روایت را توصیف می گویند .منظور از دنیای چرخان این است که هیچ نوع حرکت یا گفت و گویی در محیط داستان اتفاق نمی افتد و تنها تصویری ساکن و صامت و راکد از محیط بیرونی یا حالت درونی ادم ها ، بیان می شود .توصیف به عنوان یکی از ابزار های پرداخت داستانی، به دو دسته تقسیم می شود : توصیف عینی و توصیف اکسپرسیونیستی !که در پست های بعد این دو را توضیح می دهم .منبع : اموزش داستان نویسی ، روح ا.. مهدی پور عمرانی-----------------------------------------------------------------------------------------------یکی از اشکالات رایج در داستان نویسی مخصوصا در نوجوانان اینه که اتفاقات یهویی می افتند ." در خیابان قدم می زد و زیر لب شعری را زمزمه می کرد ، سرش را بلند کرد و در انتهای خیابان موجودی وحشتناک را دید . موجودی شبیه به گاو که ایستاده است . با ترس از راهی که امده بود گریخت . در این میان احساس کرد قدرت خاصی داره و دستانش را نگاه کرد ، از میان دستش اتش بیرون می امد . باورش نمی شد ، او قدرت اتش پرتاب کردن به دست اورده بود . برگشت و با غرور موجود وحشتناک را با اتش کشت !"یا علیییییی ! یه دفه یه گاو ایستاده ی وحشتناک رو جلوش می بینه و بعد یه دفه یه قدرتی می گیره و بعد یه دفه شجاع میشه و یه دفه موجود رو می کشه . در اینجا نویسنده می خواسته که قدرتی رو به شخصیتش اضافه کنه با خودش میگه " چجوری اضافه کنم؟ " بعد میگه " یه هیولا بهش حمله کنه و خدا هم برای دفاع از بندش یه قدرت رو بهش بده " و بعد خیلی سریع این رو می نویسه . همین گزاره ی بالا رو میشه باش یه رمان 300 صفحه ای نوشت . به خدا می گم میشه !از اتفاقات یهویی بپرهیزید . برخی اتفاقات یهویی هستند ولی در ادمه موضوع بسط داده میشه : "مری همراه با دوست شفیقش الیزابت در خیابان قدم می زدند و مری از ماجراهایی ...

  • موضوع انشا [ توصیف یک خواب ]

    هیچ ایده ای ندارم که چرا اینجا هستم، چگونه شد که راهم به اینجا افتاد! به کجا میرفتم و از کجا میرفتم... یک چهارّاه خلوت، بارانی شدید... منُ یک چتر و یک کیف مدارک زیره بغل ، منتظر تا چراغ عبور عابرین پیاده سبز شود... با اینکه هیچ ماشینی از چهارّاه رد نمیشود، اما من خیره به چراغ ،؛ که ناگهان صدای زنگِ تلفن از باجه ی آن طرف چهارّاه در آمد... راحت بگویم، وا رفته بودم ! چرا که همیشه دوست داشتم وقتی از کنار باجه تلفن رد میشوم، تلفن زنگ بخورد! یک نیم نگاهی دیگر به چراغی که سبز شده بود و تند تند از عرض خیابان رد شدم ، اصلن حواسم نبود که پا کجا میگذارم ، تا ساق پایم خیس شده بود ، آرنج را به پهلو میچسبانم که کیف مدارک زمین نیوفتد و چترم را میبندم و میروم زیرِ سایبان باجه... تلفن هنوز زنگ میخورد ، دست میگذارم روی گوشی و با اخم بهش خیره میشوم ، انگار که صدای باران و صدای زنگ تلفن به ترین لالایی و قوی ترین معجون خواب آور باشد... یک آن به خودم آمدم و گوشی را برداشتم و چسباندم یه گوشم ، یک بوق ممتد داخل گوشم سوت کشید... گوشی را از گوشم جدا کردم و نگاهی بهش انداختم و آرام گذاشتم سر جایش ، برگشتم و تکیه دادم به باجه و خیره شدم به چگونگیِ برخورد تند قطرات باران با زمینی که درش آب جمع شده...نفس کشیدنم تند و تند تر شد، از بازدم هایم بخوار را میدیدم، با دندان هایم دندان هایم را میفشردم و با چشمانم اطراف را... با اینکه نمیدانستم که چه کسی پشت خط بود ولی نمیدانم چرا اینقدر دوست داشتم که صدایش را بشنوم... راه افتادم در پیاده رو، تمام مغازه ها اول اسمشان با "پ" شروع میشد ، همه ی کوچه ها و خیابان ها هم ، و پلاکِ ماشین های پارک شده کنار خیابان... تنها داشتم به تنها سوالم فکر میکردم و تنها سوالم فقط این بود : یعنی چه ؟! که ناگهان باران بند آمد، اما هنوز صدای برخورد قطرات باران با زمین را میشنیدم ، آمدم چترم را ببندم که متوجه شدم چتری در دستم نیست ، سریع نگاهی به زیر بغل کردم ، کیف مدارک هم نبود ، چشمم به لای انگشتان دستم خورد که کارت ویزیتی سفیدُ سیاه رنگی را نگه داشته بود، چشمانم گرد شده بود و تعجب باعث بالاتر رفتن ضربان قلبم شده بود... کارت را بالا آوردم روبروی چشمانم گرفتم،رویش نوشته شده بود:"این کمی عمیق تر از یک خواب سنگین است" پایین ـش آدرس و پشتش بزرگ و پر رنگ نوشته شده بود "پ"... کارت را در جیب پشتِ شلوارم گذاشتم، چشمانم را بستم و با دست کمی مالششان دادم، وقتی دستانم را برداشتم و چشمانم را باز کردم، دیدم یک تاکسی نارنجی رنگ روبرویم ایستاده در حالی که در عقبش کاملن بروی من باز است ،نگاهی به چهره ی چروک و پیره راننده انداختم ، که با سر سوار شدنم را اشاره ...

  • توصیف زیبای یک دیدار از زبان یک دختر نویسنده آشنای سالهای دور

    من دلتنگی هایم را به کلمه تبدیل می کنمتو تنهاییت را می نویسیمن یک صفحه سفید دارم برای نقاشیتو یک جعبه ی مداد رنگیمن یک پنجره دارم با گلدانهای شمعدانیتو ستاره ای داری درخشان و طلاییمن منتظر کسی که بیایدتو می آیی برای کسی که منتظر باشدمن بالهایی دارم برای پروازتو آسمانی داری برای اوجمن چشم هایی دارم برای دیدنتو گوش هایی داری برای شنیدنمن پاهایی دارم برای قدم گذاشتن  در راه تو دستهایی داری برای از میان برداشتن سنگهای راهمن آغوشی دارم برای خستگی هاتو شانه ای داری تکیه گاهمن هوا و خورشیدم و خردادتو خاک و ماه و اردیبهشتدر روز چهارشنبه..در ساعت چهارمن از پله های شمالی مترو به خیابان می رسمتو از پله های جنوبی آنمن به سمت جنوب نگاه می کنمتو رو به شمال من می ایستمتو می آیینگاهت می کنمنگاهم می کنیهوا و خاک.. خورشید و ماه ..خرداد و اردیبهشت.... با هم یکی می شوندزمان متوقف می شود..جهان های موازی به هم می رسند...و عابران پیاده ی تمام خیابانهای دنیا در آن یک لحظه پرنده ای را می بینند که در آسمان اوج می گیرد....

  • شهر خود را توصیف کنید. سریش اباد

    این انشایی بود که من در سال سوم راهنمایی ان را نوشته بودم ولی به خاطر این انشا معلم مرا از کلاس بیرون انداخت واز ان تاریخ به بعد با اینکه طنز را بسیار دوست داشتم  از ان نفرت پیدا کردم .    موضوع انشا :شهر خود را توصیف کنید   شهر من عشق من است .البته معنی عشق رو زیاد وارد نیستم ولی تا اونجایی که من از این بچه های دبیرستانی شنیده ام چیز جالبیه . از مرکز شهر شروع میکنم به توصیف این شهر زیبا . میدان گل لاله البته بیشتر به گل میمونی شباهت دارد تا گل لاله ولی بین اهالی شهر ما به گل لاله معروف است. درخت تنومند وپیری که در وسط میدان قرار دارد و مهمتر از همه پیر مردانی که در زیر سایه این درخت نشسته وبه هر که از انجا عبور میکند اعم از سواره و پیاده متلک می اندازند جلوه ی شهر را نورانی کرده است.البته عده ای بر این عقیده اند که این پیرمردان ببخشید روم به دیوار گلاب به روتمون ریده اند به نمای شهر ولی صاحبنظران این عقیده را رد کرده اند . شهر ما چهار خیابان اصلی دارد خیابان شهید اشرفی اصفهانی : (یوخاره مله) خیابان شهید دستغیب (اشاقه مله ) خیابان شهید صدوقی (جانقایا مله)  خیابان شهید مدنی (داغ مله) طرز لباس پوشیدن در شهر ما طوری است که گویی هنوز انقلاب نشده . دمپا ی شلوارها در شهر ما از کمرشان گشاد تر است به طوری که میتوان از دمپای شلوار یک شلوار دیگر حتی شلوار کردی دوخت . دومحله بالا و پایین از قدیم یعنی جوانی های پدر بزرگم همیشه در حال جنگ بوده اند این دو محله به قدری ازهم تنفر دارند که سایه هم را با تیر میزنند .حتی من شنیده ام که قبلا در عزاداری های ماه محرم وقتی این دومحله به هم میرسیدنند به مدت نیم ساعت عزاداری را تعطیل کرده وبا بیل و کلنگ به جان هم می افتادنند که البته این جنگ امروزه به علت پیشرفت و تکنولوژی در عرصه ی علم طوری دیگر ادامه پیدا کرده است وبه جنگ صوتی تبدیل شده است یعنی هر کدام از این دسته های عزاداری به تعداد عزاداران باند و امپلی فایر و میکروفن خریده اند و همه ی کمک های مالی که به این هیئت ها میشود صرف خرید باند و میکروفن میکنند. خداوند منان ان روز را قسمت هیچ مسلمانی نکند که این دسته ها از کنار هم گذر کنند چرا که به علت باز شدن 755 باند به صورت همزمان یا دیوانه می شودو یا کر......... پردر امد ترین کار در شهر ما سیگار فروشی است چون از بچه ی 6 ماهه گرفته تا پیرمرد 102 ساله سیگار میگشد نصف افراد شهر ما نوازنده هستند و تبهر خاصی در کمانچه نوازی با پکنیک دارند . بچه های این شهر علاقه ی فراوانی به خروس و سگ دارند به طوری که اگر به طوری که اکثر بچه ها ی طالب علم  همیشه هنگام رفتن به مدرسه در یک دست کتاب و دفتری که 25 با ر داخل اب ...

  • انشای سوم و دوم راهنمایی/کتاب قدیم/الیاس امیرحسنی

    انشای سوم راهنمایی درس اول: تفاوت زبان گفتار و نوشتار: در این درس می آموزیم: همه ی ما ناچاریم گاهی بنویسیم . فکر کنید در خیابان گواهی نامه ای پیدا کرده اید و می خواهید به صاحبش بدهید .برای این کار چه کار می کنید ؟آسان ترین کار این است که چیزی بنویسیم و به شیشه مغازه، اداره یا کار خانه بزنیم تا صاحبش بخواند و بیاید بگیرد . خوب چه بنویسیم ؟کار سختی نیست . اول هر چه می خواهیم بنویسیم ؛می گوییم . به این صورت :" این گواهی نامه این جا پیدا شده هر کی گم کرده نشونی اونو بده و اونو بگیره ."این به زبان گفتار (محاوره ) است .حالا به زبان نوشتار تبدیل می کنیم :"یک گواهی نامه پیدا شده ،هر کس آنرا گم کرده است نشانی اش را به صاحب مغازه بدهد و گواهی نامه را بگیرد ."در گفتار معمولا کلمات و فعل های شکسته به کار می بریم . مثل نشونی بده چون مخاطب حضور دارد و اما در زبان نوشتار این امکان نیست . خلاصه :برای نوشتن کافی است آنچه رامی خواهیم به زبان بیاوریم، یعنی حاصل فکر خود را روی کاغذ بنویسیم . اما باید به چند نکته توجه داشته باشیم : 1-کلمات شکسته به کار نبریم .2- از تکرار بپرهیزیم .3-مطالب زاید را حذف کنیم .4- تا می توانیم رسا وواضح بنویسیم چون مخاطب را نمی بینیم و نمی توانیم با زبان گفتار به او توضیح بدهیم . موضوعات انشا : 1-از دوست خود دعوت کنید تا برای درس خواندن به خانه شما بیاید . ابتدا به زبان گفتار بنویسید سپس به زبان نوشتار تبدیل کنید. 2-جملاتی از درس چشمان مادر بزرگ را به زبان گفتار بنویسید . 3-گفت وگوی خیالی میان تخته سیاه و گچ را به زبان گفتار بنویسید . 4- جمله ی زیر را کامل کنید : بدین سان درز ندگی محمد آرامشی پدید آمد ولی افسوس...... 5- کلمات زیر را در جمله به کار ببرید : پاکیزگی ،حصیر ،غمخوار 6- بیت زیر را به نثر روان بنویسید و در باره آن کمی توضیح دهید : به گفتار پیغمبرت راه جوی        دل از تیرگی ها بدین آب شوی 7-شرح حال نظامی گنجوی و سعدی شیرازی را فراهم کنید ودر کلاس بخوانید . 8-درباره  ی زندگی وشخصیت یکی از بزرگان ایران که به تمدن اسلام خدمت کرده است تحقیق کنید . 9- 10- سوالات درس: 1-  برای نوشتن کافی است آن چه را که می خواهیم به زبان بیاوریم یعنی ..........روی کاغذ بنویسیم . 2-در نوشتن (تبدیل زبان گفتاربه نوشتار )به چه نکاتی باید توجه داشته باشیم؟  

  • توصیف صبح سبزوار در رمان کلیدر شاهکار جاودانه استاد محمود دولت آبادی

    توصیف صبح سبزوار در رمان کلیدر شاهکار جاودانه استاد محمود دولت آبادی

     کتاب کلیدر بلندترین رمان فاخر ادبیات فارسی و شاهکار جاودانه استاد محمود دولت آبادی است که علاوه بر ارزش های داستانی و ادبی فراوانی که دارد ، در واقع به نوعی روایتگر تاریخ سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی معاصر خراسان با تأکید بر وقایع دارالمومنین سبزوار و شهرها و نواحی اطراف آن محسوب می شود که بستر اصلی رویدادهای رمان کلیدر بوده اند.هر چند کلیدر رسما کتاب تاریخ نیست ، و نویسنده آن برای نگارش این اثر عظیم ادبی به گونه ای آشکار از تخیل داستانی خود بهره گرفته است، با این حال از آنجایی که سبک داستانی کلیدر واقع گرایی (رئالیسم)است و نویسنده خود اصالتاً سبزواری است و با فرهنگ و رویدادهای معاصر این شهر از نزدیک آشنایی دارد ، لذا بسیاری از بخش های رمان کلیدر علاوه بر اینکه داستان زندگی شخصیت های اصلی آن را بیان می کند ، گوشه هایی از تاریخ سیاسی و اجتماعی سبزوار را نیز به تصویر می کشد. . کلیدر همچنین به دلیل ذوق و استعداد سرشار ادبی نویسنده آن ، توصیف هایی بسیار کامل و هنرمندانه از بعضی مکان ها ، شخصیت ها و ... ارائه می دهد؛که گویی مخاطب خود از نزدیک آنچه را دولت آبادی نوشته ، می بیند.یکی از توصیفات دقیق و زیبای دولت آبادی در کلیدر ، توصیف صبح سبزوار در یک روز سرد زمستانی است که در اثر بارش شبانه باران کمی نم دار است.دارالمومنین سبزوار که یکی از کهن شهرهای باستانی ایران با قدمتی 12 هزارساله است ، در طول اکثر دوره های تاریخی خود، معمولا یکی از مراکز مهم فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی و جمعیتی در شمال شرق ایران بوده است.وقوع ماجرای گل محمد کلمیشی در منطقه سبزوار ، مربوط به یکی ازهمین دوره هایی است که این شهر مانند امروز از مرکزیت بازرگانی و تجاری خوبی در خراسان برخوردار بوده و بازار بزرگ آن همه روزه میزبان آمد و رفت شمار زیادی از پیشه وران و فعالان اقتصادی از شهرها و روستاهای اطراف بوده است. ودولت آبادی در رمان خود به خوبی این ویژگی شهر سبزوار و جنب و جوش اقتصادی بازار آن را ، توصیف کرده است. در ادامه به انتشار بخش هایی از کلیدر می پردازم که در آن ها توصیف بازار سبزوار در یک صبح سرد و نم دار زمستانی از بارش شبانه باران آمده است.این بخش از روایت دولت آبادی بیان کننده سفر گل محمدکلمیشی و عمو مندلو دو شخصیت رمان کلیدر به شهر سبزوار برای خرید و فروش مایحتاج زندگی است:صبح سبزوار آسمان صاف صبح از پس نرمه باران شبانه . هوای گرگ و میش ، هوای گنگ سحرگاه.رمز خاموشی . طنین صدای پاوزارها بر سنگفرش خیس خیابان. بوی نم دیوارهای کاهگلی . درهای بسته . دکان های بسته. رنگرزی ، آهنگری ، تختکشی . آهنگ تکبیر از پناه دیوار . خلوت راسته خیابان سبریز. ...

  • توصیف فصل پاییز

    به نام خالق زیبایی ها   موضوع انشا: توصیف فصل پاییز                                                        91/8/10       اواخر تابستان بود و کم کم روزهای پایانی خود را سپری می کرد . من از گرمای آن به تنگ آمده بودم٬  دلم می خواست هر چه زودتر فصل پاییز از راه برسد٬ بالاخره پاییز آرام آرام به روستای ما قدم گذاشت. در این هنگام حس و حال خوبی به من و دوستانم دست داد. مدرسه ها باز شدند ٬  نوبت زنگ انشا بود. دبیر جدید وارد کلاس شد و بعد از توضیح درباره ی فصل های سال ٬موضوع: توصیف یکی از فصل های سال را پای تخته نوشت ٬ من فصل پاییز را انتخاب کردم زیرا هر ساله ٬آرزوی رسیدن این فصل را لحظه شماری می کنم و خیلی از آن لذت می برم. یک روز کنار حوض  آب٬ در حیاط نشسته بودم .به آواز خوش بلبلان گوش می دادم و از خوشحالی پرندگان دلم می خواست بال داشته باشم ٬ با آنها پرواز کنم و در شادی آنها شریک باشم به گوشه ی دیگر حیاط خیره شده بودم ناگهان پروانه ها را دیدم با بال های زرد وطلایی خود از فرا رسیدن پاییز احساس خوبی نداشتند و منتظر رسیدن بهار و شکوفه دادن گل ها بودند دلم برایشان سوخت . بعد از گذشت چند روزی از پاییز کم کم درختان رنگ زرد و طلایی به خود گرفتند٬ یک روز که کنار پنجره نشسته بودم و به بیرون نگاه می کردم متوجه شدم درختان از خوشحالی آرام آرام شروع به رقصیدن می کنند من هم این منظره بسیار زیبا را تماشا کردم و مدتی به فکر فرو رفتم . در حالی که تمام حواس و نگاهم به درختان بود یک دفعه صدای عجیبی شنیدم . لحظه ای طول نکشید که صدای شر شر باران گوش های مرا نوازش داد و حال و هوای رفتن به کوچه و خیابان جلوی خانه به من دست داد چتر را برداشتم  و در کوچه قدم زدم دیدم که دیگر آن صدای خش خش برگ های درختان که در روزهای قبل زیر قدم های من له می شدند و گوش عابران دیگر ی که از کوچه می گذشتند را نوازش می داد قطع شده است . برگ ها خیس شده بودند و آب  باران آن ها را با خود می برد. احساس کردم فرشی که زیر پای عابران گسترده شده بود را با خود می برد. اما همه جا را تمیز کرد. من هنوز در رویاهای پاییزی بودم که زمستان با کوله بارش از راه رسید و همه درختان را به خواب برد .  بله اینها همه از زیبای های جهان خلقت هستند که خداوند برای ما آفریده است. و ما باید قدر این نعمت های خداوند را بدانیم. در پایان هم از دبیر گرامی تشکر می کنم که این موضوع را برای ما گفت و پیرامون فصل های سال صحبت کرد.         نویسنده: کلثوم جنگانی پور دانش آموز پایه سوم راهنمایی مدرسه راهنمایی ایثار دبیر مربوطه: ابراهیم سیاحی  

  • به کار گیری حواس پنجگانه در انشا نویسی

    دانش آموزان عزیز برای نوشتن یک انشای توصیفی خوب می توانید از حواس پنجگانه ی خود بهره بگیرید.   الف)بینایی : مثلا برای انشای کلاسی ،یک روز بارانی یا برفی را توصیف کنید .مثال:  (چکیدن آب از درختان – ناودان خانه ها – خیس شدن و چسبیدن موها –   چتر های مختلف روی سر مردم – کیسه پلاستیکی روی سر برخی-  به سرعت دویدن ویافتن پناهگاه – باعجله تاکسی گرفتن – حرکت برف پاک کن ماشین ها   چاله های پر آب سر راه – جوهای پرآب مسیر –پاشیده شدن آب ها و.....) یا یک روز را در صف های مختلف توصیف کنید .مثلا در صف اتوبوس ،نانوایی-درصف حیاط مدرسه یا بازی در پارک شهر و..... می توانید شهر را توصیف کنید ودر مورد این مسائل بنویسید: ( شلوغی شهروترافیک – رهگذران – مغازه ها ومشتریان – بساطی ها –  بوی دود – سروصدای ماشین ها – گدای کنار خیابان – صف اتوبوس –  شوخی یا دعوای برخی – چراغ قرمز و.....) ب)شنوایی : (صدای فروشنده ی دوره گرد – صدای شعار جمعیت – سروصدای مرغابی ها   صدای گنجشکان وبلبلان – صدای اذان – صدای بوق ماشین ها   عوعوی سگ های گرسنه – صدای به هم خوردن درها – صحبت رهگذران - سر وصدای ماهیگیرها – صدای تق تق کفش های چوبی –  صدای زوزه ی باد در لابلای درختان کاج – صدای جیغ بچه ها –  صدای غلغل سماور وقابلمه – صدای خرخر خواب پدر – آواز جیرجیرک ها و......) پ)بویایی : بوی کتلت – بوی گلهای اقاقی – بوی ذرت بوداده – بوی چای وقهوه –  بوی گلاب – بوی نوزاد – بوی چمن – بوی چوب سوخته –  بوی علف های تازه روییده – بوی کاهگل باران خورده – بوی نان سنگک تازه – بوی حلوا – بوی پیاز داغ – بوی کود گوسفند وگاو –بوی خاک های نم زده و.. ت)چشایی : طعم شیرین آدامس – طعم البالوی ترش – کشک شور – طعم تلخ دارو –  طعم تند فلفل و................. ث)لامسه : پرهای نرم جوجه – خارهای تیز جوجه تیغی – آهن های سرد و............... ج)حس ششم : انگار این منظره را قبلا هم جایی مثل خواب دیده بودم و.........   یک نمونه انشای توصیفی : باران درشتی می بارید. آب ، گودی های خیابان راپرکرده وچاله های بزرگی،ساخته بود.   ماشین ها، به سرعت می گذشتند ، چاله های آب را می شکافتند وبدون توجه به عابران که بعد می بایست لباس گلیشان را می تکاندند ، پیش می رفتند. هوای بعد از ظهر، رنگ شب گرفته بود . چراغ روشن مغازه ها وخانه هامی درخشید.  باد ،دست بزرگ سردش را ،لای شاخه های خیس درختان فرو می برد وسردی به تنشان می ریخت .  خیابان، پر بود از دانش آموزانی که مقنعه هایشان،خیس شده بود. سرما را در گوش ها و سر انگشت هایشان حس می کردند. لباس گرمی، به تن نداشتند.   فکر می کردند میان بر بزنند.  عطر نمناک گلها ودرختان ،همه جا پیچیده ...

  • موضوعات پیشنهادی درس انشا

    موضوع انشا پیشنهادی برای استفاده همکاران دوره راهنمایی سال اول  1 )یک روز در روستا  2) گفت وگوی خود با دوستانتان را ضبط کنید سپس آن را به زبان گفتار و نوشتار بنویسید 3) یک شب مهتابی را توصیف کنید   4) مسافرت در یک روز بارانی 5) تشریح یک میدان بازی فوتبال یا والیبال 6) توصیف یک کارگاه نجاری، آهنگری 7) اتاق من 8) توصیف درخت 9) توصیف آنچه که از پشت پنجره اتاق می بینید 10 ) توصیف باغ در فصل خزان 11) توصیف باغ در فصل خزان 12) توصیف یک مغازه گل فروشی 13 ) آشپزخانه ی خانه ی ما14) در صف نانوایی ، اتوبوس ، یا ...15) در پیاده رو محله ی ما 16 ) باران در شهر ما 17 ) در پارک ... 18 ) اولین برف  امسال 19 ) در مطب پزشک ...20 ) توصیف خود یا یکی از دوستان و همبستگان 21 ) آنچه که در راه مدرسه می بی بینیم ( از خانه تا مدرسه ) 22 ) یکی از یاد بود های من 23 ) منظره ی حریق یا تصادف 24) تصور کنید در یک قایق شیشه ای سربسته در زیر دریا سفر می کنید ، چه احساسی دارید ، چه می بینید ؟25)شهر یاروستای محل سکونت خودرا با رعایت اصول توصیف کردن توصیف کنید26 ) زندگی عشایر را در سه بند توصیف کنید  27 ) به ورزش گرای و سرافراز باش ***که فرجام سستی سرافکندگی است 28 ) کتاب است آیینه ی روزگار*** که بینی در آن رازها آشکار29 – توصیف کلاس درس یا آموزشگاه محل تحصیل . 30 -  در یک روز بهاری ....   سال دوم 1) اگر آب، قلم ، درخت، پرنده  بودم ...  2) دوست دارم که ... 3) آرزوی من این است که ... 4 ) در آن روز پاییزی ... 5) از آن روزی که خود را شناختم ... 6) سرگذشت یک دانه ی گندم از زبان خودش 7) سرگذشت یک قطره ی باران از زبان خودش8) چرا کتاب بهترین هم نشین است 9) سرگذشت قالی ، سجاده ، کتاب و... از زبان خودش 10 ) مختصری از شرح حال خود یا یکی از بستگان خود را بنویسید 11 ) خلاصه ای از یک داستان را بنویسید . 12 )گفت و گویی خیالی میان جنگل و آسمان یا باد و باران13 ) مردی نبود فتاده را پای زدن*** گر دست فتاده ای بگیری مردی 14 ) هزار کوه گرت سدّ ره شوند برو *** هزار ره گرت از پا در افکنند بایست 15)هر که به نیکی عمل آغاز کرد *** نیکی او روی بدو باز کرد 16- یکی از یادبود های شیرین من 17- زادگاه خود را توصیف کنید . 18- اگر معلم ادبیات بودم ....    19- اگر مدیر مدرسه بودم ..... 20 -  اگر من یک فضانورد بودم ....  سال سوم                                                             1) پرواز دسته جمعی پرندگان  2 ) چرا باید زبان فارسی را پاس بداریم ؟ 3) نامه ای به مدیر مدرسه بنویسید واز او در خواست کنید تا وسایل ورزشی یا یک دوره فرهنگ لغت یا دانش نامه برای آموزشگاه تهیه نماید 4) درخواست انتقال مدارک تحصیلی به آموزشگاه دیگر 5 ) درخواست عضویت در کتابخانه 6) در خواست پخش مجدد برنامه های تلویزیون ...