جملات عرفانی

  • جملات عرفانی و فلسفی

      به آدم تنبل یه کار بگو هزار پند و اندرز گوش کن ! ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ همانطور که گل سرخ رو با خارش دوست داری دیگران رو هم با عیوب آنها ، دوست بدار ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ نخستین نشانه فساد ترک صداقت است . . . «میشل دو مونتی» ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ در دشمنی دورنگی نیست. کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند. (دکتر شریعتی) ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ این روزا آدما قیمت هر چیز رو می دونن ولی ارزش هر چیز رو نمی دونن . . . ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ سراب، تنها تشنگان را می‌دواند سیراب که باشی حقه‌اش از جا تکانت نخواهد داد . . . ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ بسیار نادر هستند کلماتی که ارزششان بیشتر از سکوت باشد . . . (هانری دونومتر) ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ چشم دیگران چشمی است که ما را ورشکست میکند اگر همه بغیر از خودم کور بودند من نه به خانه باشکوه احتیاج داشتم ، نه به مبل عالی (بنیامین فرانکلین) ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ انسان ها به ناگهان شکسته نمی شوند این ماییم که دیر به دیر نگاهشان میکنیم . . . ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ فلسفه الاکلنک ، اثبات بزرگیِ کسی است که فرو میشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند . . . ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ عاشق آنکسی باش که بر دو طرفه بودن عشق اصرار می کند . . . (دانته) ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ وقتی کسی پشت سرت حرف میزنه یعنی دو قدم ازت عقب تر هست و تو دو قدم از اون جلوتر ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ با مصلحت دیگران ازدواج کردن در جهنم زیستن است . . . (شوپنهاور) ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ دهان و کیف پولت را با احتیاط باز کن زیرا بدین وسیله دست کم حیثیت و پرستیژت دست نخورده باقی خواهد ماند ! (جرج فون) ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ در میان دو کس دشمنی میفکن، که ایشان چون صلح کنند تو در میانه شرمسار باشی . . . (سعدی) ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ مدیری ...



  • جملات عرفانی از دکتر شریعتی

      جملات عرفانی از دکتر شریعتی   می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستندستایش کردم ، گفتند خرافات استعاشق شدم ، گفتند دروغ استگریستم ، گفتند بهانه استخندیدم ، گفتند دیوانه استدنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !****************************** *****************زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت ********************************************در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.****************************** ****************انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد ************************** ********"خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت   ****************************** ********"تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی انرا میپذیرد****************************** ******************** "خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند ****************************** *******"زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست"****************************** *************"دکتر علی شریعتی:انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند"****************************** ********"انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است. *****************-"خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری****************************** ******************** **"هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم ****************************** *****"خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟****************************با شیطان هم داستان شدم تا در برابر هیچ آدمی سر تسلیم فرود نیاورم.****************************** **************هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . . . **************************** دکتر شریعتی: مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب؛ هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام ****************************    گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم تانگویی که دلم غافل از آن عهدو وفاست خوب رویان همه گر بادل من خوب شوند خوب من، با همه خوبان حساب توجداست  

  • گلچين جملات و اشعار كوتاه حكيمانه و عرفاني.از دست نديد!

      آدم وقتی فقير میشود خوب ها يش هم حقير مي شوند اما کسی که زر دارد يا زور دارد عيبهايش هم هنر ديده میشوند و چرندياتش هم حرف حسابی بحساب می آيند. **  دکتر علی شريعتی **     هر آنکس عاشق است از جان نترسد يقيــــن از بند و از زنـــدان نترســـد دل عـــاشـــــق بــود گــــرگ گرســـنـه که گرگ از هی هی چوپان نترسد ** باباطاهر **   اي دل ز زمانه رسم احسان مطلب وز گردش دوران سرو سامان مطلب درمان طلبي درد تو افزون گردد با درد بسازو هيچ درمان مطلب ** خيام **   يک روز رسد غمی به اندازه کوه يک روز رسد نشاط اندازه دشت افسانه زندگی چنين است گلم در سايه کوه بايد از دشت گذشت ** مجتبي كاشاني **   خداگو با خداجو فرق داردحقيقت با هياهو فرق داردبسا مشرک که خود قرآن بدست استنداند در حقيقت بت پرست است ** مهدي سهيلي **     دلا خوبـــان دل خونـ  پســـندنددلا خون شو که خوبان اين پسندند  گروهــــی آن گروهی اين پســـندند ** باباطاهر **     ای ياد تو در ظلمت شب همسفر منوی نام تو روشنگر شام و سحر منجز نقش تو نقشی نبود در نظر منشبها منم و عشق تو و چشم تر منوين اشک دمادم که بود پرده در مندر عطر چمن های جهان بوی تو ديدمدر برگ درختان سر گيسوی تو ديدمهر منظره را منظری از روی تو ديدم  ** مهدي سهيلي **   يک عمر به کودکی به استاد شديم يک عمر زاستادی خود شاد شديم افسوس ندانيم که ما را چه رسيد از خاک بر آمدیم و بر باد شديم ** خيام **     آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا ؟ ----- بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا ؟ نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی  ----- ســـنگدل اين زودتـر می خواســتی حالا چـــرا ؟ عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نيســــت ----- مـن که يـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟ نـــازنــينا ما به نــاز تــو جـــــوانی داده ایـــم ----- ديـــگر اکنـــون با جوانـان ناز کــن با مــا چـــــرا ؟ وه کــــه با اين عمر هــــــای کوتـه بی اعتبار ----- اين همه غافل شـدن از چون منی شيدا چــرا ؟ آسمان چون جمع مشتاقان،پريشان می کند ----- درشـگفتم من نمـــی پاشــد ز هم دنيا چــــرا ** شهريار **     سن ياريمین قاصدی سن ايلش سنه چای دمیشم(تو قاصد يارم هستی بنشين برايت چای سفارش داده ام) خيالينی گوندريپ دير بســــکی من آخ وای دمیشم (از بس که من آه و ناله کرده ام خيالش را فرستاده ) آخ گجه لر یاتمامیشام من سـنه لای لای دمیشم (آه که شبها از غم فراقت نخفته ام و برايت لای لای گفته ام) سن ياتالی من گوزومه اولدوزلاری سای دميشم(آن دم که به خواب نازفرو رفته ای بجايت تاسحر ستاره هارا شمرده ام) هر کس سـنه اوالوز ديه اوزوم سنه آی دميشــم (هر کس به تو ...

  • مولانا (انا الحق)

    نه سلامم  نه علیکم نه سپیدم   نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم  نه زمینم نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ... گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویــم تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی خودِ تو جان جهانی گر نهانـی و عیانـی تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرار نهانی تو خود باغ بهشتی تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی  بخود آیتا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی و گلِ وصل بـچیـنی....  

  • جملات عرفانی از دکتر علی شریعتی

    در بیکرانه ی زندگی دو چیز که افسونم می کند : آبی آسمانی که می بینم و می دانم که نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست.دکتر علی شریعتی

  • مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

    123456789101112131415161718192021مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدمدیده سیر است مرا جان دلیر است مراگفت که دیوانه نه​ای لایق این خانه نه​ایگفت که سرمست نه​ای رو که از این دست نه​ایگفت که تو کشته نه​ای در طرب آغشته نه​ایگفت که تو زیرککی مست خیالی و شکیگفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدیگفت که شیخی و سری پیش رو و راهبریگفت که با بال و پری من پر و بالت ندهمگفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشوگفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکنچشمه خورشید تویی سایه گه بید منمتابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلمصورت جان وقت سحر لاف همی​زد ز بطرشکر کند کاغذ تو از شکر بی​حد توشکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خمشکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملکشکر کند عارف حق کز همه بردیم سبقزهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدماز توام ای شهره قمر در من و در خود بنگرباش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان                 دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدمزهره شیر است مرا زهره تابنده شدمرفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدمرفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدمپیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدمگول شدم هول شدم وز همه برکنده شدمجمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدمشیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدمدر هوس بال و پرش بی​پر و پرکنده شدمزانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدمگفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدمچونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدماطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدمبنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدمکآمد او در بر من با وی ماننده شدمکز نظر وگردش او نورپذیرنده شدمکز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدمبر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدمیوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدمکز اثر خنده تو گلشن خندنده شدمکز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

  • خیام

    اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی ونه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من