خلاصه قسمت آخر افسانه جومونگ

  • خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ

    اميدوارم از اينکه همه ي خلاصه قسمت هاي جومونگ رو با ما بودين لذت برده باشين و در امپراطوري بادها هم با ما باشيد همه براي جنگ اماده ميشن و جومونگ هم دستور ميده براي اينکه يانگ چو و تسو خبردار نشن که قراره ما حمله کنيم بريزين تو خونه ي جاوسايي که در گوگوريو هستن و همشون رو بکشين سوسالنو هم دارن با افرادش در مورد تجهيزات جنگي و اماده کردن اونا صحبت ميکنن تا در جنگ با مشکلي مواجه نشن اقاي هوانگ هم داره با افرادش در مورد تاکتيکاي جنگي بحث ميکنن که يکي از اونا ميگه از کجا معلوم که جومونگ کي ميخواد به مات حمله کنه که ماهوانگک ميگه خيالتون تخت جاسوسايما گفتن جومونگ تا 1 ماه ديگه حرکت نمي کنه تسو در جمع همه اعلام ميکنه من ميخوام با گوگوريو متحد بشم.که نارو مياد و ميگه دشمن پادگانهاي مرزي رو محاصره کردهو تسو به ياد حرفهاي جومونگ ميفته و ميگه آروم باشيدچون من و جومونگ قبلا در اين باره نقشه کشيديم و در ادامه تسو و يونگ پو با مادرشون خداحافظي ميکنن و همراه با ارتش راهي گوگوريو ميشن تسو پيش جومونگ ميره و ميگه همون طور که انتظار داشتيم  هان داره تو تله ما ميفته و در نتيجه قرار  بر اين ميشه که اول گو هيون سو حمله کنند   ماهواتنگ و ژنرال ها هم دارنم تو اردوگاه حسابي خوش ميگذرونن و ميگن و مشروب ميخورن که يه نفر مياد و ميگه جومونگ و تسو و افرادون به گو هيون سو حمله کردن و ماهواتنگ و ديگران هم با شنيدن اينح رف شاخ در ميارن و ماهوانگ هم که ميبينه ديگه رو دست خورده يه نامه براي نيروهاي کمکيشون ميفسته تازودتر خودشونو برسونن بو هم مياد و به جومونگ ميگه دشمن نيروهاش رو در ليادونگ مستقر کرده.جومونگ هم دستور تشکيل جلسه رو ميده. در جلسه تسو. اول از همه ميگه اگه نيروهاي کمکي بهشون ملحق بشه تعدادشون از ما بيشتر ميشه پس بايد هر چه زودتر بهشون حمله کنيم و در نتيجه ارتش هر دو کشور در مقابل هم صف ارايي ميکننتو جومونگ دستور حمله رو ميده و جنگ اغاز ميشه و با وجود تعداد زياد ارتش ماهوانگ اونا چند دقیقه بعد از جنگ وقتي ميبينن افراد جومونگ دارن برشون غلبه ميکنن فرمنان عقب نشيني ميدن ولي موگول همراه با جند نفر اونا رو دنبال ميکنه تا نتونن فرار کنن ولي وسط راه افراد ماهوانگ که کمين کرده بودن سر ميرسن و موگول رو محاصره ميکنن . ماهوانگ به موگول ميگه تسليم شو ولي موگول مقاومت ميکنه و شروع با جنگيدن با اوئنا ميکنه و در نهايت با دو زخم عميقي که برش وارد ميکن روي زمين زانو ميزنه و يکي از سربازا هم ميخواد ديگه سرشون از تنش جدذا کنه کهع يه تير مياد و صاف ميخوره به سربازه و ماهوانگ و بقيه هم وقتی میبینن جومونگ داره میاد از اونجا فرار ميکنن جومونگ ...



  • خلاصه قسمت آخر سریال افسانه جومونگ

    همه آماده ی جنگ شدن.جومونگ هم دستور میده برای اینکه دشمن نفهمه ما حرکت کردیم همه ی جاسوسانو رو بکشید. سوسانو هم داره تجهیزات جنگی رو آماده میکنه تا با مشکلی مواجه نشن. در لیادونگ ماهوانگ دستور میده به پادگان های بویو حمله کنند ولی ژنرال ها میگن گوگوریو از پشت به ما حمله میکنه.ماهوانگ هم میگه نگران نباشید جاسوسان به ما گفتند ارتش گوگوریو تا 1 ماه دیگه حرکت نمیکنه. تسو در جمع همه اعلام میکنه من میخوام با گوگوریو متحد بشم.بعد نارو میاد و میگه دشمن پادگانهای مرزی رو محاصره کرده.بعد تسو به یاد حرفهای جومونگ میفته.بعد میگه آروم باشید.من و جومونگ قبلا در این باره نقشه کشیدیم. تسو هم از همه خداحافظی میکنه و با یونگ پو راهی جنگ میشه. تسو پیش جومونگ میره و بهش میگه همون طور که انتظار داشتی هان به پادگانهای ما حمله کرده.بعد با هم تصمیم میگیرند به گو هیون سون حمله کنند. ماهوانگ و ژنرال ها هم داره مش... میخورند که یک نفر میاد و میگه دشمن به گو هیون سون حمله کرده.همه هم با شنیدن این حرف تعجب میکنند. بعد ماهوانگ میگه نامه ای برای نیروهای کمکی بفرست و بهشون بگو زودتر به اینجا بیاند. بوبونو میاد و به جومونگ میگه دشمن نیروهاش رو در لیادونگ مستقر کرده.جومونگ هم دستور تشکیل جلسه رو میده. در جلسه تسو میگه هان میخواد از لیادونگ محافظت کنه.تسو میگه تعداد نیروهای اونها از نیرویهای متحد ما هم بیشتره.ما باید قبل از رسیدن نیروی کمکی بهشون حمله کنیم.وزیر اعظم هم میگه بهتره نیروهامون رو در 3 نقطه تقسیم کنیم. با فرمان حمله جومونگ جنگ شروع میشه.ماهوانگ که میبینه اوضاع خرابه دستور عقب نشینی میده.ولی موگول دنبال اون میره.در بین راه سربازهای هان که مخفی شدن به موگول و سربازهای گوگوریو حمله میکنند.بعد از اینکه همه ی سربازها رو کشتند موگول رو محاصره میکنند.و اون رو به شدت زخمی میکنند.وقتی جومونگ به اونجا میاد موگول رو تو بغلش میگیره و اون همین جوری تو بغل جومونگ میمیره. شب نیروی کمکی به اردوگاه هان میرسه.ماهوانگ هم میگه برای یه جنگ بزرگ آماده بشید. فردا صبح دوباره جنگ شروع میشه.در وسط جنگ یکی از سربازها به ماهوانگ میگه باید عقب نشینی کنیم اما اون میگه راهی برای برگشت نیست.و اون هم حمله میکنه.جومونگ هم با دیدن اون بهش حمله میکنه و اون رو میکشه. در جلسه جومونگ از تلاشهای همه تشکر میکنه و میگه جشن بزرگی برپا کنید و به همه غذا و مش... بدید. در جشن جومونگ شونه اش درد میگیره و سوسانو میره پیشش.جومونگ هم ازش تشکر میکنه.سوانو بهش میگه تو اولین مردی بودی که عاضقش شدم.وقتی دوباره هم دیگر رو دیدیم.من شما رو به عنوان پادشاه قبول کردم. بعد جومونگ ...

  • خلاصه قسمت هجدهم افسانه جومونگ

    سو با بامانگ ، فرمانده دزدها صحبت میکنه و میگه من حاضرم اون ضرری رو که به تو زدم جبران کنم، من دارم به گوسان میرم اونجایه کوه نمکه اگه موفق بشیم همه ضرر تو رو میدم سه نخاله که نگران هستن ،علت اومدن سو رااز جومانگ میپرسن اونم میکه من فقط میدونم اومده معامله کنه دوچی خبر زندانی شدن جومانگ رو به شاهزاده پو میده و میگه خیالت راحت دیگه جومانگ رفت!!! پو هم خوشحال و شنگول به داداش و ملکه میگه جومانگ مرده، دائه سو میگه پس اونایی که باهاش بودن چی(مثلا نگران سو هست) پومیگه من اونا رو نمیدونم، دائه سو عصبانی میشه و میگه 100بار بهت گفتم تا با چشم خودت ندیدی انقدر مطمئن نگو، و سرش داد میزنه، پو به ملکه میگه مامان چرا اینو تربتیش نکردی، مامانش هم برای اینکه بین سگ و گربه دعوا نشه میگه خب مامان جون راست میگه دیگه حواستو جمع کن بویونگ پیش یوهوا میاد، یوهوا میگه از این به بعد هواتو دارم حالا واسه چی اومدی ، اونم قضیه زندانی شدن جومانگ رو میگه، دائه سو که نگرانه ، میره پیش یون تابال ومیگه شنیدم گروهت به پست دزدها خوردن، اونم میگه ما بار اولمون نیست ، دختر من شیره!! وقت رفتن دائه سو، یوهوا از در میاد تو !دائه سو که انگار مادر شوهر یوهو هست نه پسر هووش، بهش میکه تو اینجا چیکار داری ؟ اونم واسه اینکه دشمن شاد نشه میگه اومدم از یونتابال واسه مراقبت از جومانگ تشکر کنم وقتی با یون تابال تنها میشه، یوهوامیکه اوضاع خطریه انگار میخوان جومانگ روبکشن یه کاری بکن، یونتابال هم نگران میشه و محافظ رو میفرسته بره ببینه چه خبره بامانگ جومانگ و او ن سه تا رو ازاد میکنه و عذرخواهی میکنه ، اونا هم راه میفتن و میرن سویونگ به سو میگه تو از بابات هم بهتر میشی، جومانگ و سه نخاله هم که جشن گرفتن و در حال خودرن هستن که ماری به جومانگ میگه هیچ تاجری اینکار رو که سو کرد نمیکنه، اون دوست داره که اینکارو کرد سو به یاد حرف جومانگ میفته که میگفت من جونم رو برای تو میدم و تو دلش قلنج میزنه! توی راه سربازهای بومانگ جلوشون رو میگیرن، محافظ ها دست به شمشیر میشن که سومیکه این از خوده ، قرار از ما محافظت کنن ولشون کنین، سهمیه خیلی کم نمک بین مردم تقسیم میشه ، بین مردم برای نمک دعوا میشه و همین خبر به گوش شاه هم میرسه محافظ به یونتابال خبر میده که اوضاع سو خوبه و رفتن به سمت گوسان یونتابال به شاه میکه من 2000کیسه نمک بهت میدم عوضش تو بذار یه کارگاه تولید اسلحه راه بندازم شاه که با مسئله نمک مشکل داره قبول میکنه ، موقع رفتن از قصر ، یوهوا اونا رومیبینه و یونتابال از نگرانی درش میاره ملکه به یکی ازکاهن ها میگه ، رابطه بین شاه و کاهن بزرگ خیلی بده واسه همین ...

  • خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ

    جومانگ و دارو دسته وسط جنگ ، بین دشمن گیر افتاده بودند که جومانگ یه دفعه مثل شیر ژیانی شروع میکنه به تیراندازی به دشمن و اونا رو یکی یکی لت و پار میکنه... <?XML:NAMESPACE PREFIX = O /> اون طرف هم سو و بقیه اسیر ها مات و مبهوت از اینکه چی به سرشون میاد و نوکره مرتب رو اعصاب سو راه میره و میگه اگه تو با این مردنیه این کارونکرده بودی الان اینجا نبودیم... یومیول که به یونتابال قول داده سو رو ازاد کنه میره اردوگاه و با رییس بیریو حرف میزنه و میگه تو سو ور ازاد کن عوضش باباش رو بگیر اما بیفایده ست دستور گردن زدن سو و بقیه صادر میشه که همون موقع مرد عنکبوتی سر میرسه و اونا رونجات میده سو که چشمش به جومانگ میخوره خودش رو لوس میکنه و میگه به خاطر من تو و شاه تودردسر افتادین. جومانگ هم دلداریش میده قرار میشه برگردن بویو و هر چی از تدارکاتشون کم شده دوباره تهیه کنن دائه سو خوشحال وقتی میشنوه سو ازاد شده از خوشحالی میترکه و میگه این نارو بالاخره ازادش کرد اما وقتی میبینه که جومانگ با سو اومد اب سرد میریزن روش به نارومیگه پس تو اونجا چه غلطی میکردی اونم میگه که مادرت و داداشت نذاشتن من برم نجاتش بدم دائه سو که به مادرش اعتراض میکنه چرا اینکارو کردی ملکه مارمولک هم میگه بچه این دختره جز دردسر واسه تو هیچی نداره بذار دسترسهاش واسه همون جومانگ پدر سوخته ای باشه که اگه روزی تو جنگ پیروز بشه و مملکت بیفته دستش ما همه بدبخت میشیم یونتابال از سو بابت اتفاق ها معذرت خواهی میکنه و میگه من تورو از بچگی مثل مردها بار اوردم، اگه طوریت میشد من چه خاکی تو سرم میکردم.... و یوهوا هم که با این ظاهر ا رومش از همه بدتره ، به جومانگ میگه این ملکه خیلی جونوره ا گه تو شاه روببری جنگ ممکنه تو نبود شما یه کارهایی بکنه من باید حواسم رو جمع کنم.بابات رفت اسیرها رونجات بده دیگه برنگشت اگه تو بری چقدر باید صبر کنم برگردی؟! دائه سو نامه ای واسه حاکم هیون تو مینویسه ، بین راه اویی و ماری نامه رو از پیکش میگیرن ، جومانگ با قیافه طلبکارانه میره پیش دائه سو میگه دستت درد نکنه اطلاعات غلط دادی دشمنمون وگرنه ما تو این جنگ پیروز نمی شدیم...اگه یه بار دیگه ببینم نامه نگاری میکنی و جاسوس بازی در میاری بد رقم حالتو میگیرم.... جومانگ لایحه دستگیری اراذل رو تصویب میکنه و میره خونه دوچی عرض اندام کنه... داداشش هم که طبق معمول اونجا لنگر انداخته و جومانگ قاچاق کردن کالاها رو بهونه میکنه و میگه باید همه رو مصادره کنم و خود دوچی هم کشته بشه یونگ پو وساطت میکنه و جومانگ فقط به مصادره کردن رضایت میده حاکم هیون تو اماده جنگ میشه و به سولان میگه الان من با دائه سو دشمنم اگرچه ...

  • خلاصه قسمت اول تا قسمت آخر جومونگ

    در این سریال جومونگ وقتی متوجه میشه که برادران ناتنیش قصد کشتن و از صحنه خارج کردن او را دارند تلاش می کنه که انتظارات پدر و مادرش ( شاه و ملکه دوم ) رو برآورده کنه و شروع به ساختن خودش می کنه تا جایی که مهارت هاش در هنرهای رزمی و استراتژی های ذهنیش در بالاترین حد ممکن قرار می گیره ولی شاهزاده جومونگ هنوز تشنه یادگیری هست . به همین منظور او شروع به یادگیری مهارت های رزمی و پرورش توانایی ها واستعدادهای ذهنی خود در زمینه استراتژی های رزمی کرد و به توانایی های منحصر به فردی در این خصوص دست یافت.در این میان طی اتفاقاتی جومونگ با ژنرال هموسوی نابینا که مهارت فوق العاده ای در فنون رزمی دارد آشنا می شود و این مهارت را از او می آموزد.در این میان ناگهان از یک راز خانوادگی مطلع شده و جومونگ متوجه می شود که هموسو پدر اوست.  شاهزاده جومونگ می فهمه که پسر شاه نیست و پدر اصلیش جنرال همو سو هست و شاهزاده تصمیم می گیره که همه چیزش رو کنار بذاره تا راه پدرش رو ادامه بده . اون در این راه سختی های زیادی رو تحمل می کنه و بسیاری از عزیزانش رو از دست می ده ولی نهایتا به آرزوی پدرش می رسه و کشوری جدید به نام گوگوریو تاسیس می کنه و با قدرت رزمی فوق العاده بالا و افسانه ایی که داشته مرز های این کشور رو تا جایی که می تونه افزایش می ده و همواره با برادر بزرگش تسو در درگیری و مبارزه است  در کنار این داستان، داستانی عاشقانه نیز رقم می خورد. این داستان عاشقانه جومونگ و سوسانو  کمی کمرنگ تر ولی موازی با داستان افسانه جومونگ حرکت می کنه و شخصیت های اصلی این سریال یعنی جومونگ و سوسانو و تسو را درگیر می کند . جومونگ و سوسانو عاشق هم هستند ولی جومونگ ابتدا با دختر دیگری ازدواج می کند تا اینکه بالاخره جومونگ و سوسانو پس از اتفاقاتی به هم می رسند.مطمئنا" یکی از بهترین سریال های کره ای که در ژانر حماسی رزمی ساخته شده سریال افسانه جومونگ با بازی سونگ ایل گوک هست که پرطرفدار ترین سریال در کره جنوبی بود . سریال افسانه جومونگ پر از خوبی و زشتی اندیشه ها، عواطف و غرایز انسانی، عشق، کینه، فداکاری، خیانت، حسادت است که در سکانس های گوناگون شاهد آن هستید. بازیگران سریال افسانه جومونگ :سونگ ایل گوک در نقش جومونگ، هان هی جین در نقش سوسانو، هوجون هوو در نقش ژنرال همو سوئه، اویون سو در نقش بانو یو-هواکیم سیونگ سو در نقش شاهزاده تسو، جون کوانگ دیول در نقش ملکه وان هو، سونگ جی هیو در نقش بانو یه- سه یا، پارک تم هی در نقش یانگ سول رن بازیگران نقش اصلی سریال  افسنه جومونگ هستند.روایت تاریخی افسانه جومونگ :جومونگ بنیان گذار سلسله گوگو ریو بوده است. جومونگ فرزند ...

  • حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ

    حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ

    اولين حذفيات وقتي بود که سوسانو و افرادش به گوگوريو برميگردن و همه ميرن داخل ولي هيوپ و جلوي سايونگ رو ميگيره و ميگه اين مدت که نبودي خواب و ندگي نداتم چقدر خوب شدود اومدي که سايونگ هم در جواب بهش ميگه خجالت بکش عني حالا تو مردي ؟ و بعد هم ميره داخل و اويي و ماري کلي به هيوپ بو ميخندن و مرگ يوها توسط امپراطوري هم که تقريبا واضح بود .اول از همه وقتي يوها توسط امپراطور زخمي ميشه اهنگ اون سکانس رو به طور کامل حذف ميکنن در ضمن اگه دوست داري داستان کامل اين صحنه رو ببيني اينجا رو بخون وقتي امپراطوري يوها رو با شمشير مزنه يوها داره ميفته زمينکه امپراطوري زير بغلش رو ميگيره و يوها هم داره نفسهاي اخر رو ميکشه و به امپراطوري ميگه هيچ وقت فکر نميکردم اينقدر بي رحم باشي و بعد هم در اغوش امپراطوري ميميره و امپراطور هم شروع به گريه و زاري مکنه و هي ميگه يوها منو ببخش کليپ مرگ بانو يوها رو هم ميتونيد از بخش کليپ هاي افسانه جومونگ به طوري کامل دانلود کنيد

  • خلاصه قسمت پنجاه و پنجم افسانه جومونگ

    یونگ پو وقتی میشنوه جومونگ توی زندانه ناراحت میشه چون میدونه جومونگ میتونه واسش نفع داشته باشه اما از طرفی باورش نمیشه که باباش اینکارو کرده باشه برای همین میره زندان تابببینه واقعا اینطوری هست یا نه. برای همین میره زندان و اونجا نگهبان ها نمیذارن وارد بشه نخست وزیر از راه میرسه و میکه جومونگ دشمن بویو هست اگه تو هم باهاش حرف بزنی متهم به دادن اطلاعات به دشمن میشییونگ پو میترسه و کنار میره   جومونگ و بقیه توی زندون در حال نقشه کشیدنن که چطوری از اینجا در برن ،اویی و هیوپ  داد و بیداد میکنن که یکیشون یه نی نشون میده و میگه توی این سه تا سوزن سمی هست..جومونگ میگه نگهش دار واسه روز مبادا برادر ملکه که از این اوضاع خیلی ناراحته بهش دلداری میده و میگه سعی کن با نخست وزیر دست یکی کنیملکه میگه اون ادم نیست که همون موقع وزیر سر میرسه و میگه من هر کاری کردم واسه بویو بوده و الانم ضمانتتون رو پیش شاه کردم که از زندانی بودن در بیاین. ملکه دهنش رو کج و کوج میکنه و میره زندان که تسو رو ببینه توی زندان تسو گریه میکنه و میگه ننه من هرطوری هست از اینجا میام بیرون سوسونو و یون تابال با خفت برمیگردن گیه رو و عمه سوسونو اول یه تو گوشی به اون میزنه و بعد عهم دستور میده زندانیشون کنن یونتابال ناراحت میشه و میگه یه روزی میاد که قدرت نداری و به من التماس میکنیپسر عمه سوسونو از اون معذرت میخواد همه به فکر میفتن که از جومونگ کمک بگیرن تا اینکه سایونگ بهشون میگه خیلی خودتون رو خسته نکنین که ا ون الان توی قصر زندانیه شاه که حسابی زده به سیم اخر یوهوا و یه سویا رو به حضور نمیپذیره و اون دوتا دست از پا دراز تر بر میگردنملکه سر را ه اونا رو میبینه و با تمسخر به یوهوا میگه دیدی این شاهی که انقدر بهش اعتماد داشتی باهات چیکار کرد؟یوهوا هم با دهن کجی میگه من میدونم که شاه تصمیم درستی میگیره موپالمو و موسونگ که تازه فهمیدن چی شده تصمیم میگیرن هر طوری هست به قصر وارد بشن برای همین موسونگ با یکی از سربازهای قدیمی حرف میزنه و به عنوان نگهبان وارد زندان میشه تا واسه جومونگ و بقیه غذا ببره استاد چین که با یونگ پو به بوییواومده از اون میخواد هر چه زودتر جومانگ رو تحویلش بده تا بتونه بره پیش اامپراطور شاه وقتی درخواست اونا رو میشنوه استاد رو میندازه بیرون و به یونگ پو هم میگه از این به بعد باید بری اصطبل تمیز کنی.. جومونگ وقتی موسونگ رو میبینه و میشنوه که یومیول رو دزدیدن به افراد دستور میده که امشب باید جیم شیم  نخست وزیر که میبینه هر چی دست روی دست بذاره از شاه خبری نیست و جومونگ هم روی حرف خودش مونده ،دوگوله اش رو به کار میندازه تا هر طوری ...

  • خلاصه قسمت سی و سوم سریال افسانه جومونگ

    وقتی بادبادگ ها مثل بختک رو سر سرباز های هان خراب شدن ، ارتش هان به هم ریخت و بویو هم تا دید وضعیت خوبه حمله رو شروع کرد.. <?XML:NAMESPACE PREFIX = O /> پسر بچه ای که واسه انتقام گرفتن مرگ پدرومادر ش به جنگ اومده بود و توی جنگ قبل جومانگ نجاتش داد زخمی میشه و میمیره ولی قبل از مرگش جومانگ رو به شری گرفتار میکنه که شعله اش دامن همه رو میگیره بچه میگه ما رفتیم تو انتقام بابا ننمون رو از اینا بگیر جنگ شدید تر میشه و سوهم میدونه اگه جنگ به صبح بکشه اوضاع واسه بویو هم بد میشه واسه همین به سویونگ سفارش میکنه که اگه چیزی خواستن زود بهشون برسون... جومانگ یکی از فرمانده های هان رو میکشه ، اما شاه هم زخمی میشه و اونو کشون کشون به خیمه اش میبرن فرماندارهیون تو که میبینه خیلی اوضاع خرابه تصمیم به عقب نشینی میگیره و فرار میکنن ، اونم با یه عده سرباز کم جومانگ به دائه سو تبریک میگه که خیلی زحمت کشیده (من که اصلا تو صحنه جنک ندیدمش)و میگه من باید ببینم نیروی دشمن چند نفره چون بازم میخوام بهشتون حمله کنم وقتی جومانگ جسد اون پسره رو میبینه و اصرار افرادش برای کشتن فرمانده یم دون و گرفتن انتقام پسره میبینه ، بایه عده نیرو راه میفته طرف دشمن نار و که اینا رو مبینه سریعا گزارش به دائه سو میده و دائه سو هم که نامرده و به نارو میگه بپر به فرماندار هیون تو خبر بده ا ون خودش میفهمه چیکار کنه خبر پیروزی بویو به سومیرسه و خیلی خوشحال میشه اگر چه این خوشحالی یه عالمه غصه پشتشه شاه که به شدت زخمی شده و هننوز از نتیجه جنگ خبر نداره میخواد لباس بپوشه بره بین سربازها تا روحیه اونا کم نشه که دائه سو سر میرسه و خبر پیروزی رو میده و شاه هم میفته نارو خبر حمله جومانگ به دسته یوم دون رو به فرمانده هیون تو میده... شاه میفته تو رختخواب و دکتر ش میگه باید هر چه زودتر برگرده به قصر کاهن های بیکار قصر هم میرن پیش یومیول و یوری شاگرد کوچیکه به یومیول میگه که پرند ه سه پا ناپدید شده که این علامت بدیه....یومیول به شدت نگران میشه و یه نفر رو میفرسته دنبال جومانگ از اون ور تو قصر هم سو ریانگ در حال تله پاتی ! با ارواح هست که شاد و شنگو ل به ملکه میگه جان خودم یه اتفاقای خیلی خوبی واسه دائه سو میفته ملکه هم واسه یوهوا قر و غمزه میاد تنها یه نفر از لشکر کوچیک جومانگ برمیگرده و میگه تا وقتی بهوش بودم دیدم جومانگ زخمی شد و بعدش بیهوش شدم و دیگه ندیدمش و همه افراد هم مردن.... دائه سو به ظاهر احساس ناراحتی میکنه و میفرسته پی جومانگ پیداش کنن اویی خبر گم شدن جومانگ رو به بقیه میده و همه کپ میکنن از همه بدتر سوسونو هست که یه کولی بازی در میاره تاریخی یه مدت هم مثل مات و مبهوت ...

  • خلاصه قسمت بیستم سریال افسانه جومونگ

    دیدیم که اویی واسه دائه سو جاسوسی میکنه حالا بقیه ماجرا شاهزاده منگول به اویی میکه اگه کارتو خوب انجام بدی یه پاداش بزرگ بهت میدم.جومانگ هم از سفر برمیگرده و به شاه میکه من جلوی فرماندارهیون تو دراومدم ، فرمانده هم کلی تعریف جومانگ رو میکنه..وقتی از تالار میان بیرون جومانگ یه نگاه پر از پیروزی به اون دوتا داداش عتیقه اش میکنه و پو اتش میگیره....دانه سو محافظش رو میفرسته کارگاه فلزات تا سروگوشی اب بده که نگهبان میبیندش و میندازدش بیرون ، محافظ هم یکی از کارگرهای اونجا رومیبره پیش دائه سو و میگه حرف بزن کارگر هم میگه ما یه شمشیر نشکن ساختیم ، ولی مو پال مو گفته فعلا صداش رو درنیاریم ، دو تاشاهزاده میفهمن که جومانگ از این یه شمشیر خبر داره همون موقع یه نامه خصوصی از نخست وزیر واسه دائه میاد که ازش خواسته بره خونش یوهوا به جومانگ میگه که شاه و کاهن میدونن کمان شکسته ولی هنوز خبر ندارن کار تو هست نخست وزیر به دائه سو میگه صبر کن تا زمانش برسه بعد به شاه میگیم که کمان شکسته میندازیم گردن جومانگ جومانگ به دیدن یون تابال میره و میگه به فرماندار هیون تو گفتم که ما جلوش در میایم سه تا نخاله جریان بویونگ رو واسه جومانگ میگن و سه تایی قشون میکشن خونه دوچی دستیار دوچی میگه ما فروختیمش هرکاری میخواین بکنین جومانگ به ا ویی میگه منو ببخش ولی هر طور باشه نجاتش میدم اویی عصبانی ول میکنه ومیره پیش دوچی میگه من واست جاسوسی کردم باید بویونگ روبهم نشون بدی، میبرنش بویونگ رو که توی یه خونه هست و چند نفر هم مراقبشن بهش نشون میدن   اویی از شدت ناراحتی مشروب خوار میشه و در برابر اعتراض ماری و هیوپ میگه این چه شاهزاده ای که نمیتونه هیچ مشکلی رو حل کنه؟!   جومانگ که درمانده شده از محافظ اتائ میخواد براش در بیاره که بویونگ رو به کدوم دار و دسته برده فروش فروختن مو پالمو و نگهبان به خونه یونتابال میان واسه جلسه ،نگهبان میگه جان خودت زودتر این شمشیر رو بساز تا جومانگ ولیعهد بشه ما هم ژنرال! همون وقت عمه سو که فکر میکنه اینا ولگردن و بی دعوت اومدن میزنه تو گوش موپالمو، خلاصه نوکر سو تفاهم رو برطرف میکنه نگهبان و موپالمو به جومانگ خبر میدن که دائه سو محافظش رو فرستاده بوده کارگاه واسه فضولی اویی هم باز میره جاسوسی و به شاهزاده میکه اینا به یه کشفیات جدیدی رسیدن بجمبین ملکه که ذاتا نمیتونه اروم بشینه از شاه میخواد حالا که بین اون و کاهن شکرابه بذاره خودش یه کاهن دیگه رو رییس کاهن ها بکنه، بهونه اش هم اینه که ممکنه مردم نسبت به کاهن فعلی عکس العمل نشون بدن شاه بهش اجازه میده، ملکه هم خوشحال به داداشش میگه واسه این میخوام ...

  • خلاصه قسمت بیست و یکم سریال افسانه جومونگ

    اویی که به جومانگ میگه اینا حرفی که زدم رو باور میکنن ؟جومانگ میگه پو که خنگه اره ولی دائه سو به این راحتی باور نمیکنه دائه سو دوباره کارگر رو احظار میکنه و ازش میپرسه تو کارگاه چه خبره ؟ اونم میگه موپال مو یه چیزی کشف کرده ولی به ما ها نشون نمیده توی خونه یون تابال اون سه تا و جومانگ به ریش دائه سومیخندن که ماری میگه ما اولش واسه پست و مقام باهات بودیم اما حالا که دیدیم مردی ، تا اخرش باهاتیم جومانگ به بویونگ میگه یه خونه درویشانه واست جور کردیم تو برو اونجا ،دختره میگه من میخوام به تو خدمت کنم جومانگ میگه نمیشه اگه نزدیک من باشی بازم اذیتت میکنن، اویی بویونگ رو میبره اما دسیتار دوچی تعقیبش میکنه و خونه رو یاد میگیره سو میگه تصمیم گرفتم با دائه سو ازدواج نکنم، و از اتاق میره بیرون عمه به یون میگه میدونی چه افتضاحی میشه وقتی شاهزاده بفهمه؟؟ شاه همه خانواده اش رو احظار میکنه، برق از کله پو میپره و به داداشش میکه بیا که بدبخت شدیم حتما جومانگ جریان شمشیر نشکن رو گفته و مسابقه تموم شد ملکه هم کپ میکنه همه میان دور میز میشن ، چه نشستنی، قوم عجوج یه ور قوم مجوج هم یه ور چشم غره همدیگه میرن تا اینکه شاه میاد.شاه که میفهمه چه خبره میگن نگران نباشین فقط دور هم جممعتون کردم که باهم غذا بخوریم. پو احساساتی میشه و میگه ددی اگه بریم شکار واست یه ببر میگیرم باباش هم میگه اااااا؟! چه خوب احالا که اینطوره شاهزاده ها باید جلوی عالی رتبه ها باهم مسابقه هنرهای رزمی بدن ملکه میکه این شوهر مارمولک من اگه ریگی به کفشش نبود میگفت شاهزاده ها با فرمانده مسابقه بدن نه باهم پو میکه مامی نگران من نباش همچین پوز این جومانگرو به خاک بمالم که کیف کنی دائه سو میگه قپی الکی نیا پاشو تمرینت رو بکن ابرومون رو نبری ملت بهمون بخندن یوهوا به جومانگ میکه مادر این شاه خیلی هواتو داره ناامیدش نکن، سو و سویونگ هم شرط میبیندن، سو یونگ میگه چون تو جومانگ رو دوست داری و دلت میخواد اون ببره پس من روی دائه سو شرط میبندم دو تاشاهزاده در حال تمرین اند، دائه سو محافظش ناریو رو شکست میده و به پو میگه شما دوتا یه گروه بشین با من بجنگین، پو میگه از اون بالا نگاهمو ن میکنن ابروی من میره، دائه سومیگه بیخیال گروه بشین! نخست وزیرو فرمانده از مهارت های دائه سو تعریف میکنن ، جومانگ هم تکی در حال تمرینه که اویی میاد و باهاش مبارزه میکنه موپالمو شمشیری رو به جومانگ میده که میگه با روحم اینو درست کردم خواهر یونتابال هم برای عذر خواهی از موپالمو میخواد باهاش یه چیزی بخوره(فکر کنم فهمیده که موپالمو مجرده!) نامه دائه سو به سو میرسه که درش از اونا دعوت ...