دانلود بازي لوك خوش شانس براي كامپيوتر

  • دانلود بازي زيباي لوك خوش شانس

    دانلود بازي زيباي لوك خوش شانس

    مطمنا همه شما با کارتون به یاد ماندنی لاکی لوک یا همان لوک خوش شانس خودمان آشنا هستید. حالا می خواهيم شما را با یک بازی، به سرزمین لوک خوش شانس ببریم تا سوار بر اسب خود شده و با هفت تیرتان با دشمنان بجنگید. نام  این بازی ، گاوچران شگفت انگیز است . سبک این بازی Runner Game است که طی ۳۰ مرحله باید از روی موانع بپرید ، ستاره ها را بگیرید و دشمنان  از سر راه خود بردارید .برای دانلود اینجا را کلیک کنید



  • کارتون صهیونیسم!

    کارتون صهیونیسم!

    پيام هاي پنهان و نهفته در برخي انيميشن‌هاي مشهور جهانتاكنون مهمترين انيميشن‌هاي توليد شده در جهان در شركت هاي بزرگ انيميشن سازي هاليوود همچون والت ديزني، پيكسار، دريم وركز، ام جي ام و يا شركت‌هاي ژاپني تحت حمايت و هدايت سردمداران هاليوود نظير نيپون، تاتسونوكو، سوني و.... توليد شده است. هاليوود از زمان تشكيل خود تاكنون به شدت تحت نفوذ تفكرات صهيونيستي بود و اين سرمايه داران صهيونيسم جهاني بودند كه افكار برنامه سازان آن را هدايت مي‌كردند. صهيونيسم حاكم بر هاليوود كه هر روز تلاش دارد تا دامنه سيطره خود را بر شركت‌هاي ديگر فيلم و انيميشن سازي با خريد سهام يا نفوذ بر افكار گسترش دهد هرچند اقتصاد و به دست آوردن درآمد را از مهمترين اولويت‌هاي خود معرفي مي‌كند، با مروري بر آثار توليدي آنها به ویژه در بخش انيميشن، اين باور به شدت تقويت مي‌شود كه در پس اين صنعت پول ساز، قطعا ايدئولوژي و تفكر خاصي نهفته كه قرار است به کمک سرمايه و تكنيك در جهان گسترش يابد. آنچه مسلم است این که از سالها پيش تاكنون، لابي صهيونيسم در هاليود، سيطره خود را در عرصه توليدات كودك به شدت گسترش داده است. علاقه كودكان ما به داشتن تصاوير متعدد از شخصيت‌هاي كارتوني والت ديزني تا عروسك‌ها و اسباب بازي‌هاي شخصيت‌هاي آنها، آنچنان شديد است كه خريد آنها براي خانواده‌ها به يك عرف معمول و اجتماعي تبديل شده است. به عبارت ديگر، شركت‌هاي انيميشن سازي، تنها برای همان ساعتی که کودکان ما انیمیشن تولیدی آنها را می بیند، برنامه ریزی نمی کنند، بلکه تلاش مي‌كنند تا فکر و ذهن کودک را حتی در رختخواب شبانه و بازی های کودکانه اش متوجه رفتار و موضوع مورد نظر خود نمايند. از این روی، می توان گفت نه تنها کودکان معصوم، بلکه والدین هم نمی توانند تصور کنند در پی این زیبایی ها و لطافت، ممکن است یک جهان بینی خاص و خارق العاده با اهداف بلند مدت نهفته باشد که می خواهد، چهره فرهنگ های خاص جهان را به چهره ای واحد و مطلوب سرمایه داران صهیونیسم بدل کند.این نکته انکارناشدنی است که یهودیت صهیونیست به یاری سرمایه های هنگفت (و البته ‌اندیشه و برنامه ریزی دراز مدت) توانسته است در عرصه فرهنگ، گوی سبقت را از دیگر رقبای جهانی برباید و از این ابزار قدرتمند در راستای رسیدن به اهداف جهانی خود استفاده نماید؛ اما اين نبايد باعث شود كه متوليان فرهنگ جامعه و رسانه‌ها خود را بازنده بدانند و لااقل با تفسير وتبيين اين امور براي والدين وخانواده‌ها باعث ارتقاي سطح آگاهي عمومي جامعه شوند. در این نوشتار تلاش خواهیم کرد برای نمونه و تنها در حد چند سطر، اشاره ای داشته باشیم ...

  • رمان کمد شماره13-2

    استرچ لحظاتي چند به زمين خيره شد ، چنان كه گويي داشت به اين موضوع فكر ميكرد . اما از طرفي خوب مي دانست كه نبايد با آقاي بنديكس جر و بحث كند . سپس باسر به من اشاره كرد و گفت : خيلي خوبپهلوون ، بيا بريم .چه چارة ديگري داشتم ؟ با وجود اين كه مي دانستم لحظات دردناتكي در انتظارم استچرخيدم و به دنبال او از استاديوم خارجشدم .طرف هاي عصر بود و آفتاب داشت به انتهاي افق مي رسيد و هوا براي شورت و پيراهن بدون آستين كمي سرد بود . از آنجا كهماه نوامبر بود ، قرص بزرگ و سرخرنگ خورشيد در پشت خانه هاي آن طرف خيابان درحال فرو رفتن بود .به خود لرزيدم.استرچ فرصتي براي آماده شدن به من نداد او درحالي كه با قدرت تمام توپ را رويزمين آسفالت مي كوبيد ، مثل يك گاوخشمگين به طرف من آمد .سعي كردم به او جاخالي بدهم ولي استرچ شانه هايش را پايين آورد و با شانه محكمبه شكمم كوبيد .بي اختيار ناله اي از گلويم برآمد : آخ ... و به عقب پرت شدم .او فرياد زد : دفاع ! ... دست هاتو بالا بگير پهلوون ! آمادة دفاع شو . من دارم ميام...ملتمسانه گفتم : نه ... صبر كن ... !همچنان كه به طرف من يورش مي آورد صداي رعدآساي توپ را كه جلوي او به زمينمي خورد مي شنيدم . اين بار او بدن خود راصاف نگه داشت . نيروي حاصل ازبرخورد او به من ، مرا با شدت تمام از پشت به زمين پرتاب كرد .دفاع يادت نره ! نشون بده كه بازي بلدي . سد راه من شو . حداقلسعي كن قدري از سرعت من كم كني ! « : دوباره داد زدنالان از زمين بلند شدم . انگاري كه با يك كاميون تصادف كرده بودم .استرچ درحالي كه چشمان خشمگينش را به من دوخته بوددريبل كنان مرا دور زد .خون دماغش بند آمده بود ، ولي لخته هاي خشك شده ي خون روي لب بالايش ديده ميشد .سينه ام را با دست ماليدم و زيرلب گفتم : فكر ... فكر مي كنم يه دنده ام شكسته...!ولي او بدون توجه به من غرشي كرد و با شدت خود را به من كوبيد . اين بار نيز بهعقب پرت شدم و محكم به تير چوبي زير حلقهبرخورد كردم .بالاي سرم آمد و با پوزخند گفت : جوجه پهلوون ، تو بهاي اون لنز رو بايد بپردازي !طوري تنه ي خود را روي من گرفته بود كه نمي توانستم درست بايستم و درهمانحال توپ را به فاصله ي چند سانتي متر از پايم دريبل مي زد .در همان حال كه سعي داشتم با ماليدن سينه ام درد را از خود دور كنم گفتم :خيلي خوب . باشه ... من كه گفتم متأسفم .گفت : حالا از اينم متأسف تر خواهي شد ... و درهمان حال توپ را روي را ن لختم كوبيد و داد زد : بلند شو !از جا تكان نخوردم . دوباره گفتم : اون يه تصادف بود . به خدا نديدم كه تو دولا شده بودي ... دروغ نمي گماو با ناخن قسمتي از خون خشك شد، زير بيني خود را كند و با صداي بلندي خنديد وگفت : بلند شو . بيا ادامه بديم ... من قراره يهچيزايي ...

  • رسوایی اخلاقی وزیر ارشاد دولت اصلاحات !!

    مهاجراني به مركز گفت‌وگوي تمدن‌ها رفت اما چندي نگذشت كه رسوايي هتك حيثيت چند زن توسط او موجب خروجش از كشور شد.به گزارش خبرنگار "سرويس فضاي مجازي " خبرگزاري فارس، جوان نوشت؛ "آقايان و خانم‌ها! اين چيزي كه در دستان من مي‌بينيد، يك ساعت است. من براساس حركت ثانيه‌شمارهاي اين ساعت پنج دقيقه زمان مي‌گيرم و در اين پنج دقيقه از خدا مي‌خواهم كه جان مرا بگيرد... " نفس‌هاي حاضران در سينه زنداني شد! چشم‌هاي نگران مؤمنان به وجود خدا منتظر پاسخ قاطع خداوند بود. - "آقايان و خانم‌ها! پنج دقيقه تمام شد و من هنوز زنده‌ام. پس خدايي... " اين ديالوگ در سكانس آغازين فيلم "برد " و از زبان نقش اول اين فيلم كه شخصيت "موسوليني " را بازي مي‌كند بيان مي‌شود. در اين سكانس، موسوليني هنوز به قدرت نرسيده و يك فعال سياسي است كه رهبري يك حزب كمونيستي را بر عهده دارد. "بنيتو موسوليني " رهبر فاشيست و ديكتاتور بزرگ ايتاليا را كمتر كسي است كه نشناسد. اين فيلم سينمايي، زندگي واقعي و مستند او را به تصوير مي‌كشد.در ادامه فيلم، دختر جواني به نام "آيدا دالسر " شيفته روحيات و شخصيت موسوليني مي‌شود، موسوليني هم طي برخوردي اتفاقي كه با اين دختر جوان دارد، خودش را شيفته و دلداده او نشان مي‌دهد. به مرور ارتباطات بسيار نزديكي بين آنها شكل مي‌گيرد. در اين گير‌و‌دار، موسوليني تصميم به انتشار يك روزنامه مي‌گيرد، اما به دليل مشكلات مالي نمي‌تواند كاري انجام دهد. آيدا در حركتي فداكارانه وسايل منزلش را مي‌فروشد و پول آن را به موسوليني مي‌دهد تا روزنامه‌اش جان بگيرد. موسوليني از او خواستگاري مي‌كند و با قاطعيت مي‌گويد كه تا لحظه آخر كنار آيدا مي‌ماند. در اين گير‌و‌دار، يك روز كه آيدا براي ملاقات موسوليني به دفتر كارش مي‌رود متوجه مي‌شود كه او زن و بچه دارد! موضوعي كه موسوليني آن را از آيدا پنهان نگه داشته بود. اما باز با اين حال،‌آيدا وجود همسر او را مي‌پذيرد و اعتراضي نمي‌كند. آيدا از موسوليني صاحب يك فرزند مي‌شود، اما وقتي ماجرا را به او خبر مي‌دهد دركمال ناباوري با عدم پذيرش موسوليني روبه‌رو مي‌شود. موسوليني پله‌هاي كسب قدرت را يكي پس از ديگري پشت سر مي‌گذارد. آيدا به هر دري مي‌زند كه همسرش (موسوليني) او را طرد نكند. او كه از همه جا نااميد شده دست به افشاگري مي‌زند. موسوليني به قدرت مي‌رسد و اولين اقدامش دستگيري آيدا و پسر اوست. آيدا در بيمارستان رواني‌ حبس مي‌شود و پسرش در زيرزمين كاخ موسوليني زنداني. آيدا دالسر در همان تيمارستان جان مي‌بازد و پسرش نيز كه در 20 سالگي به دستور موسوليني به بيمارستان روان‌پريش‌ها منتقل شده بود در ...

  • رمان کمد شماره ی 13_03

    استرچ لحظاتي چند به زمين خيره شد ، چنان كه گويي داشت به اين موضوع فكر ميكرد . اما از طرفي خوب مي دانست كه نبايد با آقاي بنديكس جر و بحث كند . سپس باسر به من اشاره كرد و گفت : خيلي خوبپهلوون ، بيا بريم .چه چارة ديگري داشتم ؟ با وجود اين كه مي دانستم لحظات دردناتكي در انتظارم استچرخيدم و به دنبال او از استاديوم خارجشدم .طرف هاي عصر بود و آفتاب داشت به انتهاي افق مي رسيد و هوا براي شورت و پيراهن بدون آستين كمي سرد بود . از آنجا كهماه نوامبر بود ، قرص بزرگ و سرخرنگ خورشيد در پشت خانه هاي آن طرف خيابان درحال فرو رفتن بود .به خود لرزيدم.استرچ فرصتي براي آماده شدن به من نداد او درحالي كه با قدرت تمام توپ را رويزمين آسفالت مي كوبيد ، مثل يك گاوخشمگين به طرف من آمد .سعي كردم به او جاخالي بدهم ولي استرچ شانه هايش را پايين آورد و با شانه محكمبه شكمم كوبيد .بي اختيار ناله اي از گلويم برآمد : آخ ... و به عقب پرت شدم .او فرياد زد : دفاع ! ... دست هاتو بالا بگير پهلوون ! آمادة دفاع شو . من دارم ميام...ملتمسانه گفتم : نه ... صبر كن ... !همچنان كه به طرف من يورش مي آورد صداي رعدآساي توپ را كه جلوي او به زمينمي خورد مي شنيدم . اين بار او بدن خود راصاف نگه داشت . نيروي حاصل ازبرخورد او به من ، مرا با شدت تمام از پشت به زمين پرتاب كرد .دفاع يادت نره ! نشون بده كه بازي بلدي . سد راه من شو . حداقلسعي كن قدري از سرعت من كم كني ! « : دوباره داد زدنالان از زمين بلند شدم . انگاري كه با يك كاميون تصادف كرده بودم .استرچ درحالي كه چشمان خشمگينش را به من دوخته بوددريبل كنان مرا دور زد .خون دماغش بند آمده بود ، ولي لخته هاي خشك شده ي خون روي لب بالايش ديده ميشد .سينه ام را با دست ماليدم و زيرلب گفتم : فكر ... فكر مي كنم يه دنده ام شكسته...!ولي او بدون توجه به من غرشي كرد و با شدت خود را به من كوبيد . اين بار نيز بهعقب پرت شدم و محكم به تير چوبي زير حلقهبرخورد كردم .بالاي سرم آمد و با پوزخند گفت : جوجه پهلوون ، تو بهاي اون لنز رو بايد بپردازي ! طوري تنه ي خود را روي من گرفته بود كه نمي توانستم درست بايستم و درهمانحال توپ را به فاصله ي چند سانتي متر از پايم دريبل مي زد .در همان حال كه سعي داشتم با ماليدن سينه ام درد را از خود دور كنم گفتم :خيلي خوب . باشه ... من كه گفتم متأسفم .گفت : حالا از اينم متأسف تر خواهي شد ... و درهمان حال توپ را روي را ن لختم كوبيد و داد زد : بلند شو !از جا تكان نخوردم . دوباره گفتم : اون يه تصادف بود . به خدا نديدم كه تو دولا شده بودي ... دروغ نمي گماو با ناخن قسمتي از خون خشك شد، زير بيني خود را كند و با صداي بلندي خنديد وگفت : بلند شو . بيا ادامه بديم ... من قراره يهچيزايي ...

  • مشروح سخنراني دكتر حسن عباسي درباره نقد و بررسي سريال لاست (Lost)

    لاست؛ تلويزيون استراتژيکی که با آن به جان جهان افتاده‌اند اشاره: متن زير مشروح سخنراني دكتر حسن عباسي درباره نقد و بررسي سريال لاست (Lost) است كه سال گذشته در دانشگاه سوره انجام شده است. گمشدگان یا لاست (Lost) مجموعه‌ای تلویزیونی است که پخش آن از ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴ از شبکه ABC آمریکا و تعداد زیادی از شبکه‌های خارجی آغاز شد. این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان يك هواپيما را نشان مي‌دهد كه از سيدني استراليا به مقصد لس آنجلس در حال حركت بوده كه بر فراز جزیره‌ای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط مي‌كند. افراد مختلف اين مجموعه هر كدام به عنوان نماينده يك تمدن به شمار مي‌روند كه مخاطب بعد از ديدن اين مجموعه تحت تأثير القائات فراواني درباره تمدن‌هاي مختلف قرار مي‌گيرد. مشروح سخنراني را در زير مي‌خوانيم: ... اينها با تلويزيون استراتژيك امروزبه جان جهان افتادند. از سينماي استراتژيك عبور كردند. ناتوي فرهنگي امروز در تلويزيون استراتژيك است. امروز در ايران جوانان صرفاً به پاي فيلم سينمايي نمي‌نشينند، سريال‌هاي بالاي 40،‌50 قسمت مي‌بينند. دانشجوي ما مي‌آيد مي‌گويد سه شب غذا نخوردم، 86 قسمت سريال لاست (Lost) ديدم، زحمت بكش اينها را ببين بگو اين استنباط من درست است و شما هم اين را مي‌بينيد؟ سريال‌هاي 24، فرنس و لاست، دوره‌اي كه اينها شروع كردند، با فيلم سينمايي صرف نيست. من فقط ابعاد يكي از اين سريال‌ها را اجمالي معرفي مي‌كنم، خيلي از شما ديديد. منتهي ملاحظات استراتژيك پشت صحنه فيلم را مي‌گويم. سريال لاست كه هم، گمشده معنا مي‌دهد و هم گمشده‌ها، داستان يك هواپيمايي است كه از سيدني استراليا راه مي‌افتد برود لس آنجلس بين راه گم مي‌شود و سقوط مي‌كند، در يك جزيره‌اي مي‌افتد پايين مجمع‌الجزاير اندونزي، گوشه‌هاي اقيانوس آرام. 47 نفر زنده مي ماند؛ اولاً آنجايي كه سقوط مي‌كنند در جزاير هاوايي است كه عين بهشت است، يعني تمام اين فيلم كارت پستال است. القاي اينكه بهشتي كه مدنظر بود، همين است. در اين فيلم براي شما يك بهشت ترسيم مي شود. برويد در اينترنت ببينيد فقط به زبان فارسي درباره اين فيلم چه خبر است! اگر افلاطون بود مي‌خواست امروز "جمهورش" را بنويسد فيلم لاست را مي‌ساخت. اگر سر توماس مور مي‌خواست كتاب "اتوپيا" را بنويسد، لاست را مي‌ساخت. اگر بيكن بود مي‌خواست "آتلانتيس نو" را بنويسد، لاست را مي‌ساخت. جزيره جهاني جزيره‌اي است كه اينها در آن گمشده‌اند. 47 نفر باقي ماندند، كه اينها افراد و عناصري هستند از مكان‌هاي مختلف جمع شدند. اين 47 نفر را به تمدن‌هاي مختلف در كره زمين تقسيم كرده‌اند. از تمدن ...

  • رمان کمد شماره13-1

    سلام لوک...بخت یارت!!كي بود با من حرف زد ؟ راهرو پر از بچه هاي هيجان زده درمورد اولين روز مدرسه بود . من نيز هيجان زده بودم . اولين روز مندر كلاس هفتم بود . اولين روزم درمدرسه ي راهنمايي شاوني ولي .خودم مي دانستم كه اين يك سال بسيار سخت و طولانيخواهد بود .البته ريسك نكردم . پيراهن شانسم را پوشيدم . يك تي شرت سبز رنگ و رو رفته است كه بايد يواش يواشدورانداخته شود و جيب آن هم كمي پاره شده است . اما مگرمي شود سال جديد را بدون پيراهن شانسم شروع كنم !و پنجه ي خرگوش شانسم را نيز در شلوار جين گشادم داشتم . رنگ آن سياه و بسيارنرم و پشمالو است . اين درواقع يكجاكليدي است اما من نمي خواهم با آويزان كردن كليد به آن ، خوش شانسي را از بين ببرم .چرا آنقدر خوش شانسي مي آورد ؟خوب ، اين يك پنجه ي خرگوش سياه رنگ و بسيارنادر است . آن را در نوامبر گذشته در روز تولدم پيدا كردم و پس از پيداكردنش ، پدر ومادرم كامپيوتر جديدي را كه مي خواستم به من دادند . بنابراين برايم شانس آورد ...مگه نه ؟« زنده باد اسكوايرز ! از تيم خود حمايت كنيد » نگاهي به حروف قرمز و سياه كامپيوتري پرچم تبليغاتي كه در بالاي راهرو بودانداختم.تمام تيم هاي ورزشي پسرانه در شاوني ولي را اسكوايرز مي خوانند . از من نپرسيدكه آنها چگونه به اين اسم عجيب و غريبدست يافتند . مشاهده ي پرچم كمي تپش قلبم را افزايش داد . به يادم انداخت كه بايد مربي بسكتبال را پيدا كنم و از او بپرسمكه چه موقع تست مي گيرد .فهرست كاملي از كارهايي كه مي خواستم انجام دهم داشتم :1) سري به آزمايشگاه كامپيوتر بزنم ، ( 2) درمورد تيم بسكتبال پرس و جو كنم ،( 3) ببينم آيا مي توانم در نوعي برنامه ي خاص )شنا پس از ساعات مدرسه شركت كنم . من تا آن زمان هرگز به مدرسه اي كه استخر شنا داشته باشد نرفته بودم . و ازآنجا كهشنا ورزش دوم من است ، درموردش برنامه هايي داشتم . پرخيدم و دوستم هنا مالكُم را پشت سرم ديدم كه مثل هميشه« لوك ... سلام ! »شاداب و پر از شور و نشاط بود . هنا موي كوتاه مسي فامي دارد ، به رنگ يك سكه ي برنزي نو . چشم هاي سبز و لبخند مليحيدارد . مادرم او را آفتاب خانم صدا مي كندكه البته باعث خجالت هر دوي ما مي شود .: و قسمت پارگي را گرفت و آن را كمي بيشتر پاره كرد او گفت« جيبت پاره شده ... »درحالي كه خود را عقب مي كشيدم گفتم : هي ... چه كار مي كني ؟ اين پيراهن شانسمهبه تعدادي از بچه ها كه مشغول مطالعه ي نموداري چسبانده شده روي ديوار بودنداشاره كرد . بچه ها همگي روي پنجه ي پاايستاده و سعي داشتند از روي سر و شانه ي همديگر نمودار را بخوانند . هنا گفت :رفتي ببيني كدوم كمد رو به تو دادن ؟برنامه ي تخصيص كمد اونجا زده شده . حدس بزن چي ؟ ... كمد من ...