دانلود رمان بامداد خمار برای اندروید

  • دانلود رمان بامداد خمار برای کامپیوتر و موبایل و آندروید و apk

    دانلود رمان بامداد خمار برای کامپیوتر و موبایل و آندروید و apk

    رمان درخواستی محدثه جون   نام کتاب : بامداد خمار نویسنده : فتانه حاج سید جوادی (پروین)   خلاصه داستان : بخشی از رمان بامداد خمار :مگر از روی نعش من رد بشوی- این طور حرف نزنید مامان، خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که می دانید من تصمیم خودم را گرفته ام و زن او می شوم.- پدرت ناراضی است سودابه. خیلی از دستت ناراحت است.- آخر چرا؟ من که نمی فهمم. خیلی عجیب است ها! یک دختر تحصیلکرده به سن و سال من هنوز نمی تواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد؟ نباید خودش مرد زندگی خمدش را انتخاب کند؟- چرا، می تواند. یک دختر تحصیلکرده امروزی می تواند خودش انتخاب کند. باید خودش انتخاب کند.ولی نباید با پسری ازدواج کند که خیلی راحت دانشکده را ول می کند و می رود دنبال کار پدرش. نباید زن پسر مردی شود که با این ثروت و امکاناتی که دارد، که می تواند پسرش را به بهترین دانشگاه ها بفرستد، به او می گوید بیا با خودم کار کن، پول توی گچ و سیمان است. نباید زن مردی بشود که پدرش اسم خودش را هم بلد نیست امضاء کند. سودابه، در زندگی فقط چشم و ابرو که شرط نیست. پدر تو شبها تا یکی دو ساعت مطالعه نکند خوابش نمی برد. تو چه طور می توانی با این خانواده زندگی کنی؟ با پسری که تنها هنر مادرش این است که غیبت این و آن را بکند. بزرگترین لذت و سرگرمیش در زندگی سرک کشیدن و فضولی کردن درامور خصوصی دیگران است. تو نمی توانی با این ها کنار بیایی. تو مثل این پسر بار نیامده ای. تو….     قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) و apk    



  • بامــداد خمـــــــار | با فرمتهای | آندروید apk| آیفون - تبلت epub | جاوا JAR | پی دی افPDF |

     بامــداد خمـــــــار | با فرمتهای | آندروید apk| آیفون - تبلت epub | جاوا JAR | پی دی افPDF |

      بامــداد خمـــــــار| نویسنده :فتانه حاج سید جوادیجـا وا - پر نیـا ن جـا وا - کـتـا بچـه جـا وا - اف بــوکآ نـد ر و یـــــد آیفـــون - تـبـلـت - آندروید - آیپادپی دی اف ------------   6 سرور کمکی بامداد خمار     jar جاوا - پر نیـا ن |1#|2#|3#|                      jar جاوا - کتابـچه |1#|2#|3#|                     jar | jad جاوا - اف بـوک |1#|2#|3#|                             apk آندرویـــد |1#|2#|3#|                     epub آیفون - تبلت - آندروید |1#|2#|3#|                                 pdf پی دی اف  ا1#|2#|3#|         -------------- قسمتی از رمانمگر از روي نعش من رد بشوي. -اين طور حرف نزنيد مامان، خيلي سبك است. از شما بعيد است. شما كه مي دانيد من تصميم خودم را گرفته ام و زن او مي شوم. -پدرت ناراضي است سودابه. خيلي از دستت ناراحت است. -آخر چرا؟ من كه نمي فهمم. خيلي عجيب است ها! يك دختر تحصيلكرده به سن و سال من هنوز نمي تواند براي زندگي خودش تصميم بگيرد؟ نبايد خودش مرد زندگي خمدش را انتخاب كند؟ -چرا، مي تواند. يك دختر تحصيلكرده امروزي مي تواند خودش انتخاب كند. بايد خودش انتخاب كند. ولي نبايد با پسري ازدواج كند كه خيلي راحت دانشكده را ول مي كند و مي رود دنبال كار پدرش. نبايد زن پسر مردي شود كه با اين ثروت و امكاناتي كه دارد، كه مي تواند پسرش را به بهترين دانشگاه ها بفرستد، به او مي گويد بيا با خودم كار كن، پول توي گچ و سيمان است. نبايد زن مردي بشود كه پدرش اسم خودش را هم بلد نيست امضاء كند. سودابه، در زندگي فقط چشم و ابرو كه شرط نيست. پدر تو شبها تا يكي دو ساعت مطالعه نكند خوابش نمي برد. تو چه طور مي تواني با اين خانواده زندگي كني؟ با پسري كه تنها هنر مادرش اين است كه غيبت اين و آن را بكند. بزرگترين لذت و سرگرميش در زندگي سرك كشيدن و فضولي كردن درامور خصوصي ديگران است. تو نمي تواني با اين ها كنار بيايي. تو مثل اين پسر بار نيامده اي. تو.... سودابه از جاي خود بلند شد. -مامان، من به پدر و مادرش چه كار دارم؟ -اشتباه مي كني. بايد كار داشته باشي. اين پسر را آن مادربزرگ كرده. سر سفره آن پدر نان خورده. فرهنگشان با فرهنگ ما زمين تا آسمان فرق دارد. سودابه دست ها را به پشت يك صندلي تكيه داد و به جلو خم شد. .

  • دانلود رمان در امتداد باران(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    دانلود رمان در امتداد باران(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    نویسنده :ساراساخت:فرزانهبخشی از رمان در امتداد باران:صدرا به سرعت پشت سر او از اتاق خارج شد و قبل از اينكه وارد اتاقي بشود كه باران در آن مشغول نوشتن مطلبي بود دستش را گرفت :- تو چرا جنبه شوخي نداري ! صبر كن !هنگامه ابروهايش را بالا برد و گفت :- بنده با مالك دفترم چه شوخي مي تونم داشته باشم جناب ثابت و قتي تو يه مرفه بي دردي كه با خوردن حق ما صاحب دفتر شدي و تازه اونم به ما اجازه دادي با ماهي ....صدرا او را به طرف در اتاقش كشيد و اجازه نداد تا حرفش را تمام كند و همان لحظه چشمش به باران افتاد كه دست از نوشتن برداشته بود و با تعجب به آن دو نگاه مي كرد و نگاهش ادامه پيدا كرد تا به دست صدرا كه به مچ هنگامه گره خورد ه بود رسيد ... صدرا چون كودكي خطاكار به سرعت دست هنگامه را رها كرد . هنگامه با شيطنت لبخندي زد و شانه بالا انداخت و زير گوش صدرا گفت :- تلفن ميكني به دوستت ميگي ما عصر ميريم كافه اش هرچي ام خواستيم ميخوريم به حساب تو !وگرنه ..- باشه اما به وقتش تلافي ميكنم . ..صدرا بعد از گفتن اين حرف سرش را بلند كرد و به باران نگريست كه باز مشغول نوشتن شده بود .هنگامه به طرف اتاق رفت و در همان حال طوري كه فقط صدرا بشنود گفت :- نگران نباش باران هيچ فكر اشتباهي درباره ما نميكنه ...صدرا با خود فكر كرد اما من در نگاهش چيز ديگه اي خوندمساعت نزديك چهار بود كه هنگامه رو به باران كرد و گفت :- امروز دلم ميخواد برم بيرون خسته شدم از اين همه كار كردن مداوم !هوا هم كه حسابي دو نفره است بيا بريم يه دوري بزنيم .دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برای pdf دانلود برای آیفون و تبلت epub

  • دانلود رمان غزال(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    دانلود رمان غزال(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    قسمتی از این رمان زیبا: صبح با ذوق و شوق عجيبي که تمام وجودم را در بر گرفته بود به مدرسه رفتم و ظهر با عشق سپهر به خانه برگشتم و منتظر تلفن اش شدم و به محض خوردن اولين زنگ، گوشي را برداشتم وبا عشق و علاقه جواب حرفهايش را مي دادم. دقايقيبا هم حرف زديم و قرار شد عصر کمي زودتر از کلاس بيرون بيام تا با سپهر به خانه برگردم. طبق برنامه عصر يک ربع زودتر از خانم اديب اجازه گرفتم و بيرون امدم کهديدم کمي پايين تر منتظرم ايستاده. با عجله به طرف ماشين رفتم و سوار شدم، چونترسيدم ياشار دوباره بي خبربه دنبالم بيايد سپهر- سلام خانمي، خسته نباشيسلام، مرسي! فقط سپهر زود از اينجا برو، چون مي ترسم ياشار يکدفعه سرزده بيايدچشم قربان، هر چي شما دستور بديد. در ضمن ممنون کادوت خيلي قشنگ بود. هم مال تو هم مال ياشار. با هم رفتين خريدين؟ چون موقع اومدن به قصد ماندن نيامده بودم و براي همين مدتي طول مي کشه تا تمليف خونه و مدرکم رو روشن کنم. ولي قول ميدم تا تابستون برگردم تا هميشه کنارت باشم و همسفر خاطره هات - سپهر؟ - جانم - خيلي دوست دارم -من هم همين طور، آهوي گريز پايي که به سختي اسير کردم. راستي تا يادم نرفته اندازه هاتو بهم بگو ... متن رمان غزال برای مطالعه آنلاین دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برای pdf دانلود برای تبلت