دانلود رمان بچه مثبت برای موبایل

  • دانلود رمان بچه مثبت (*ریما*) برای کامپیوتر و موبایل و اندروید

     دانلود رمان بچه مثبت (*ریما*) برای کامپیوتر و موبایل و اندروید

    نام رمان : بچه مثبت نویسنده :  *ریما* کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان : داستانش در مورد دختری به اسم ملیساست که توی دانشگاهشون سر تور کردن یه بچه مثبت با اعتقادات دینی محکم با دوستاش شرط میبنده . در واقع داستان تقابل افرادی از یک نسل ولی با اصول اعتقادی متفاوت و در اصل از دو دنیای متفاوت است و در این بین… قالب کتاب : JAR وPdf و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) پسورد : www.98ia.com دانلود کتاب برای کامپیوتر  دانلود کتاب برای موبایل   دانلود کتاب برای آندروید    



  • رمان بچه مثبت(16)

    مائده داشت تو بغل خاله تازه پیدا شدش اشک میریخت و من به بازی عجیب روزگار فکر میکردم .هیچوقت فکرشو نمیکردم که کورش عاشق دختری مثل مائده شه و از همه اینا گذشته مائده دختر خالش از آب در بیاد من که کاملا گیج شدم............با اومدن پدر مائده گریه هاشون تموم شد .....کتی کم مونده بود تو بغل پدر مائده هم یه دل سیر گریه کنه که من برای جلوگیری از این کار شونه هاشو سفت گرفتم و به بهونه دلداری دادن کنترلش کردم .کتی خانم تموم ماجرا به استثنای عشق و عاشقی کورشو گفت و بیچاره کورش که فکرمیکرد همه چیز درست شده چون دقیقا وقتی با کتی خانم از خونه مائده خارج شدیمو سوار ماشین من شد تا برسونمش ازش پرسیدم-خوب کتی خانم انشاالله عروسی کورش و مائده جونو اون با لحن سردی گفت-عمرا مائده خیلی خوبه حیفه ....واسه کورش خیلی زیاده ..نمیخوام مثل خودم بدبخت بشه چون کورشم یکی لنگه باباشهجونم چی شد مگه آقای ملکی چش بود یه پولدار خانواده دوست اولین چیزی بود که با اوردن اسمش تو ذهن آدم نقش میبست .وقتی تعجب منو دید گفت :-مریم خوب شناختش ....برا همینم گفت یه موی گندیده اون مجروح جنگی به قول بابا پاپتیو با صد تا آدم پولدار مثل ملکی عوض نمیکنه........-کتی خانم چرا دوباره گریه میکنید......-مریم فهمید و من نفهمیدم ...اون پی به ذات کثیف ملکی برد یه پسر خود خواه و مغرور و دختر باز.......اوه اوه موضوع ناموسی شد خوب.........حرفی نزدم اما اون انگار تازه در درد و دلش باز شد .......-اون عوضی ...فقط یه هفته ذات کثیفشو قائم کرد و بعد خودشو کم کم نشون داد دیر اومدنهای شبونش به کنار ........بوی آغوشش که بوی زن دیگه ای را میداد هم به کنار .....من احمق دوسش داشتم .....ولی یه بار که حال مامان بد شد و شب رفتم پیشش موندم دلم شور افتاد.......حال مامان که یکمی بهتر شد رفتم خونه که دیدمشون اینبار با چشمای خودم دیدمشون .....با دیدنم هول کردو خودشو از آغوش معشوقش بیرون کشید .....اما من دیگه نموندم و......من احمق که تمام مدت خودمو به نفهمی میزدم شکستم برگشتم خونه مامانم اما مامان همون شب مرد و من پیش آقا جون موندم فهمید با ملکی مشکل دارم و به روش نیاورد اونقدر تو خودش فرو رفت که سکته کرد و درجا تموم کرد .......و من موندم و بچه ی توی شکمم که تازه فهمیده بودم وجود داره و یه دنیا بی کسی .........به اجبار برگشتم پیش به اصطلاح همسرم و کنار هم زندگی کردیم فقط برای کورش اما کورش هم هر چی بزرگتر شد بیشتر و بیشتر شبیه باباش شد .....فکر کردی از گنده کاریاش خبر ندارم مخصوصا این آخریه ........کی بود فرناز خانم.......با تعجب نگاش کردم .....دو روز قبل از سقط بچه بهم زنگ زد و همه چیزو واسم گفت حتی از پیشنهاد تو .....آب دهنمو به زور قورت دادم ........منم تشویقش ...

  • رمان بچه مثبت(24)

    قسمت بیست و چهارم رمان بچه مثبت-میای دیگه؟-وای مائده چه گیری دادی به اومدن من.....-خوب من دوست ندارم تنهایی خرید برم ...بیا دیگه.-تنها چیه الان گفتی خان دادشت هم باهات میاد.-خوب بیاد تو که میدونی متین اصلا سلیقه نداره....-یعنی فقط شانس اوردی دستم بهت نمیرسه ..-چیه خوب.. حق نداریم درمورد داداش خودمونم حرف بزنیم .-هر غلطی دلت میخواد بکن-آهان این شد ساعت 5 سر خیابون...منتظرتمبا اینکه خودم از خدام بود که برم ولی با اکراه گفتم :-تا ببینم چی میشه قول نمیدم.....-خیلی خری-بی ادب ....-میای دیگه....-باشه بابا خفم کردی میام....قربونم بری خدافظ شما..........گوشی قطع کردم و سریع با کورش تماس گرفتم و گفتم امروز با من و مائده بیاد خرید و هدفم هم از این کار کم کردن شر مائده از سر من و متین بود که بدون سرخر بریم خرید .خدایی راه حلهایی که من برای مشکلات ارائه میدم انیشتینم به مخش نمیرسید.پیام جدید آرشام را دوباره نگاه کردم."خانمی دیگه نمیتونم اینجا دوام بیارم دلم برات تنگ شده"پاکش کردم و فقط زیر لب گفتم: کنه.......تا ساعت 4 فقط سربه سر سوسن گذاشتم به طوری که دست آخر با ملاقه دنبالم افتاد و من هم از خنده غش کردم.بعد اونم سریع آماده شدمو فلنگ و بستم(فرار کردم).مثل این چند وقت اخیر شیک و ساده آرایش کردمو تا ساعت 5 خودمو به محل قرار با مائده رسوندم و به کورش هم پیامک زدم که سریعتر خودش رو به ما برسونه.با دیدن مائده و متین نزدیکشون شدم و بلند سلام کردم.هردو با لبخند نگام کردند وجوابمو دادند.-به به ملیسا خانم گفتم با اون همه ناز کردنت واسه من اصلا نمیای.-خوب از اونجایی که میدونستم نباشم به تو و داداشت اصلا خوش نمیگذشت تصمیم گرفتم اینبار شما را با حضورم مستفیض کنم.-بله بله لطف کردید که اومدید .-خواهش....قابل نداشت.-بچه پررو.......هنوز جمله اش تموم نشده بود که کورش سلام بلندی داد.-دیر که نرسیدم.؟-نه داداشی به موقع رسیدی .از لفظ داداشی استفاده کردم تا حساسیت متین روی کورش از بین بره.متین با کورش دست داد و رو به مائده گفتم :-داداشم که معرف حضور هستند انشالله-بله ...بله ....خاله و عمو خوب هستند .-سلام دارند خدمتتون ....-سلامت باشند .کورش هم به بهانه اینکه میخواد از مائده حال پدرشو بپرسه جلوتر از ما با مائده همگام شد.متین رو به من گفت:-احوال خانم بلا......-حالا چرا خانم بلا؟-آخه ما را با حضورتون مستفیض کردین....-هی ..هعمچین ...-وقتی اینطوری بامزه میشی دلم میخواد .......دلم میخوادمنتظر ادامه جملش شدم......اما اون ساکت شد.-دلت چی میخواد؟-هیچی بی خیال-ا...متین دوست ندارم نصف نیمه حرف بزنی.-منم دوست ندارم حرمت بشکنم .-حرمت شکستن دیگه چه صیغه ایه ؟ببین ملیسا همونطوری که به خودم اجازه نمیدم تا ...

  • رمان بچه مثبت(35)

    دو روز بود خودمو تو اتاق حبس کرده بودم اونقدر غذا نخورده بودم که نای بلند شدن از جامو هم نداشتم .... اونقدر غصه خورده بودم که تا خرخره سیر بودم .. گلی خانم باز اومد تو اتاقو سینی دست نخورده را برداشت .. -خانم جان چرا یه لقمه هم نخوردید زبونم لال از گرسنگی میمیرید..... بمیرم ...........چی میگی مرگ آرزومه ......متین دو روزه حتی یه اس ام اسم بهم نزده......... اصلا دو روزه با هیچ کس حرف نزدم .......حتی آرشام هم باهام تماس نگرفته ......تماسای مامان بابا بدون پاسخ میمونه حوصله شنیدن صدای خودمم نداشتم ....... این دو روز به متین فکر کردم اصلا نمیدونم واقعا از کی اینجوری عاشقش شدم ..... اون گوشه از قلبم که جای هیچکس نیست کی با تو آروم شد اصلا مشخص نیست هر چی بود فراموش کردن متین و خاطره هاش کار من نبود..... گلی خانم هنوز منتظر نگام کرد و آهی کشید و از اتاق خارج شد ...... هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که بهادری بزرگ وارد اتاقم شد ......از جام بلند نشدم نه اینکه قصدم بی احترامی باشه جونی برای بلند شدن نداشتم... -سلام جوابم نداد ......چند دقیقه بالای سرم ایستاد ونگام کرد ...... -ببین ملیسا با غذا نخوردن هیچ مشکلی حل نمیشه ..... نالیدم :میدونم ....... -پس چرا اینطوری میکنی ....... -میخوام بمیرم . -ملیسا ...دختری که به خاطر باباش از خودش میگذره نباید انقدر ضعیف باشه.. -من شکستم ......من داغون شدم ......آدمی هم که داغون و شکستست ازش توقع قوی بودن نباید داشت ..... -من نمیدونم بین تو و آرشام چه اتفاقی افتاده که تو حتی حاضر نیستی فرصت ثابت کردنشو بهش بدی...... -آقای بهادری موضوع دل خودمه ........ انگار تا ته خط و رفت چون آروم گفت :حدس میزدم ..... نگاشو تو چشام دوخت و گفت : -آرشام تنها پسرمه ....دوست نداشتم اینطوری ازدواج کنه اما نظر خودش همیشه واسم شرط بود گفت میخوادت ...گفت حاضره واسه بدست آوردنت هر کاری بکنه ...گفت ده ملیارد فدای یه تار موت ......اونقت بود که من پیشخودم حس کردم چقدر تو خوشبختی ......همش نباید با دلمون راه بیایم گاهیم باید اون با ما راه بیاد ..الان وقت راه اومدن دل توه .....من پشتتم .....درسته روی کمک من همه جوره حساب کن اما فقط ازت میخوام به پسرم فرصت بدی ....اون واقعا دوست داره.... حرفی نزدم،فقط سرموتکون دادم ...... از اتاق خارج شد و گلی را صدا زد ..... گلی با غذا وارد اتاق شد و من با احساس دلتنگی برای متین دوتا لقمه به زور خوردم......با حس عجیبی ، با حال غریبی ، دلم تنگتهپر از عشق و عادت ، بدون حسادت ، دلم تنگتهگِله بی گلایه ، بدون کنایه ، دلم تنگتهپر از فکر رنگی ، یه جور قشنگی ، دلم تنگتهتو جایی که هیشکی واسه هیشکی نیست و همه دل پریشندلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشندلم تنگه تنگه برای یه لحظه ...

  • رمان بچه مثبت(39)

    نگام تو نگاه خسته و شرمنده بابا بود ......و نگاه اون به چشمای درمونده من ........-یه زمین تو محدوده شهرک صنعتیه(...)....واسه کارخونه مناسبه فردا میخوایم معامله کنیم اما قبل از اون میخوام ازت بپرسم تو هم به این کار راضی هستی .....این پول حق توه.......آهی کشیدمو نگامو از چشاش گرفتم.......-برام مهم نیست بابا .....هر کاری صلاح میدونید انجام بدید....-منم دل و دماغ زیادی ندارم اما متین.......سرم پر شتاب بر گردوندم و منتظر نگاش کردم ....چقدر از سر شب تا حالا که بابا اومده منتظر حرفی در مورد متینم بودم....بابا با این حرکتم کمی مکث کرد و بعد از کشیدن آهی ادامه داد :-اون ازم خواست هر طور شده زودتر پوله آرشامو بهش برگردونم ....منظورم بیست ملیارد و تو رو از زیر دینش در بیارم تا آخر عمرت .......با دیدن اشکام ساکت شد....مامان برا اینکه موضوعو عوض کنه گفت:-شامو بیارم ؟بی توجه به مامان رو به بابا گفتم :-بابا به این موضوع فکر نکنید ....این پولا واسه آرشام پولی نیست...بابا اخمی کرد و گفت :-میدونم اما اینطوری که مشخصه آرشام ادم سوء استفادگریه......مامان از جاش بلند شد و گفت : شامو میکشم......بابا سرشو تکون داد وبه سمت من برگشت ....-امشبو اینجا بمون ؟بی توجه به حرف بابا نالیدم:-کاش می دیدمش.....-ملیسا.....-بابا....کاش متینو میدیدم .....بابغض ادامه دادم برای آخرین بار .....مائده گفت دو هفته دیگه بلیط داره ....بابا بلند شد و رو به من گفت :-فردا صبح میاد اینجا ...حالا بلند شو بریم شامتو بخور

  • دانلود رمان برای موبایل و کامپیوتر...

    سیــــــــــــــــــــــــــــــلام..بچه ها اینجا یه عالمه رمان میزارم برای دانلود موبایل و PC..امیدوارم مفید فایده باشه..بفرمایید.........__________________اینا همش برای موبایله..رمان در حسرت آغوش تو رمان میوه ی بهشتیرمان هوا تو از دلم نگیررمان فراموشیرمان چشم های به رنگ عسلرمان مرثیه ی عشقرمان واهمه ی با تو نبودن (ادامه ی موثیه ی عشق)رمان پرستار منرمان عشق و احساس منرمان ابی به رنگ احساس من(ادامه ی عشق و احساس من)رمان نفس بارونرمان کدامین نگاهرمان رویای شنیرمان شاید وقتی دیگررمان ایت منرمان با عشق شدنیهرمان دروغ شیرین(قشنگه)رمان رهایت می کنمرمان ته مانده ی عشق تورمان دروازه ی بهشترمان منجلاب عشقرمان روزهای بی کسی_________________رمان تبسم(موبایل)رمان تبسم (کامپیوتر)رمان قرعه به نام سه نفر(موبایل)رمان قرعه به نام سه نفر(کامپیوتر)رمان آبی به رنگ احساس من(موبایل)رمان آبی به رنگ احساس من(کامپیوتر)رمان عشق و احساس من (ادامه ی ابی به رنگ احساس من)(موبایل)رمان عشق و احساس من(کامپیوتر)رمان عشق به توان 6 (موبایل)رمان عشق به توان 6(کامپیوتر)رمان هیچکی مثه تو نبود(موبایل)رمان هیچکی مثه تو نبود(کامپیوتر)رمان دختری که من باشم(موبایل)رمان دختری که من باشم(کامپیوتر)رمان دختری که من باشم(اندروید)رمان ترمه(موبایل)رمان ترمه(کامپیوتر)رمان ترمه(اندروید)رمان بی قراره قبلم(موبایل)رمان بی قراره قلبم(کامپیوتر) رمان بی قراره قلبم (اندروید)رمان کلت طلایی(اندروید)رمان کلت طلایی (موبایل)رمان کلت طلایی(کامپیوتر)

  • بچه مثبت 13

    از عروسی هیچی نفهمیدم تموم حواسم پیش متین بود...کاش دفترشو هر چی زودتر میدیدم... عروسی به خوبی و خوشی تموم شد و این بین هاله از بس رقصید خودشو خفه کرد و من هر دو ثانیه یه بار یه متلک بهش مینداختم -آخه عروسم انقدر جلف....خاک بر سر ندید بدیدت...عق...شوهر ندیده....جشن رهاییت از ترشیدگیه دیگه سر از پا نمیشناسی. هاله هم فقط به طور نامحسوس فحش میداد. پا تختی همون شب برگذار شد و قال قضیه کنده شد.. همون جا با هلنا قرار گذاشتم برم خونشونو دفتر ببینم ... ********************************************** حالا که دفتر تو دستام بود میترسیدم بازش کنم انگار احساس عذاب وجدان داشت خفم می کرد... کاش هلنا از کنارم میرفت چون نمیتونستم با دیدن دست خط متینو نوشته هاش خودمو کنترل کنم... خدا را شکر مادرش صداش زد و من با استرس دفتر و باز کردم. همون خط فوق العادش ...خدایا چقدر دلم واسه جزوه گرفتن از متین تنگ شده.. تو صفحه اول پشت سر هم نوشته بود لعنت بهت ...و بعد روی نوشتش یه ضربدر بزرگ زده بود. صفحه دوم: خدایا کمکم کن فراموشش کنم نمیخوام گناه کنم......خدایا برای اثبات بزرگ بودنت خیلی کوچکم کردی...خیلی............. دیگر به تو فکر نمیکنم...گناه است چشمداشتن به مال غریبه ها صفحه بعدی: به خاط فراموش کردنش دست به هر کاری زدم ...حالا تنمهامو با یه سیگار بین انگشتام.......نگو سیگار نکش دردام و بشنوی واسم کبریت می کشی. صفحه بعدی: دلم فقط برای یه چیز تنگ شده ...واسه چشماش و اون نگاه جادویش....به جان ثانیه هایی که در فراق چشمانت می گذرند دل کوچکم تنگ نگاه توست........ ....................... هق هق گریمو با گرفتن لب پایینم بین دندونهام خفه کردم........منم چشماشو میخواستم....او چشای سیاه ...اون نگاه معصوم و آرامش بخش بعد از نگاش دیگه نتو.نستم آرامشمو پیدا کنم....... با دستای لرزونم یه صفحه رفتم جلو عشق من لکه ی آفتابی ست....که بر فرش افتاده باشد ...با شستو شو نمیرود ...فرش را برداری نمیرود ....پنجره را ببیندی نمیرود...پرده را کلفتتر بگیری نمیرود...این لکه وقتی می رود که خورشیدم رفته باشد. صفحه را عوض کردم... کاش حداقل باهاش خوشبخت باشی...... آفتاب که میتابد ...پرنده که یخواند.و نسیم که میوزد...با خودم میگویم حتما حال تو خوب است که جهان اینهمه زیباست... من..تو...ما یادت هست...تمام شد...حالا تو او شما ...من هم به سلامت صفحه بعد: "خدایا طاقتم دیگه تموم شده یا کاری کنم که فراموشش کنم یا جونمو بگیر خسته شدم.... نمیدانم مشکل از کجاست ازصبر ..یا کاسه...این روزها زیاد لبریز میشود..." دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم صدای بلند گریمباعث شد هلنا سراسیمه وارد اتاق بشه...دفتر و روی میز ول کردم...... -ملیسا چت شد....ملیسا... کاش میرفت...کاش تنهام میگذاشت حالا فقط ...

  • دانلود رمان برای موبایل

    دانلود رمان برای موبایل تقلب دانلود رمان برای موبایل سوار بر بال سرنوشت دانلود رمان برای موبایل خاطر خواه