دانلود رمان قایم موشک های خانه مجردی ما

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 10

    کم کم امتحاناتمون نزدیک بود و ماهم سر تو کتاب و تو فاز درسو مشق که شب دیدم گوشیم زنگ خورد عموم بود: -         الو -         الو سلام عمو خوبی نغمه جان -         سلام عمو بله شما چطوری زن عمو خوبه بچه ها خوبن؟ -         آره عمو همه خوبیم راستی عمو این خونه که گرفتین کجاست قلبم اومد تو دهنم :چطور مگه عمو؟ -         راستش با بابات بار آوردیم گفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بیایم تو رم ببینیم -         منو ببینین؟بابام اونجاست؟ -         آره عمو پشت فرمونه آدرسو بدی تا یه ساعت دیگه اونجاییم عین خنگا آدرسو با جزئیاتش دادم  و بدو بدو رفتم سراغ رضا -         پاشو پاشو که گاوم چند قلو زاییده؟ -         یعنی چی مگه چی شده؟ -         پاشو وسایلتو جمع کن خانوادم دارن میان اینجا -         خوب بیان من چرا وسایلمو جمع کنم ؟ -         رضا کل ننداز جون نیما پاشو دیگه اهههههههههه -         من خوابم میاد بابا دیوونه این موقع شب کجا برم -         مرگ نیما فقط یه امشب تو رو ارواح خاک بابات با کلی زور و زحمت فرستادمش بیرون همین که میخواست درو باز کنه که با بابامو عموم سینه به سینه اومد منم که پشت سرش دست گذاشتم رو لبمو شوکه تکیمو دادم به دیوار و همون طور سر خوردمو نشستم رو زمین دست دیگمم بردم زیر لبو ریشمو کندم بابا و عمو منگ داشتن رضا رو نگاه میکردن نگاهشون بین منو اون میچرخید که یهو بابام با مشت و لگد افتاد به جون رضا و عمومم اومد طرف من حالا نزن کی بزن بیچاره رضا که اصلا نمیفهمد که از کجا خورده چرا خورده تا نزدیکای صبح بدون خستگی کتک میزدن و فوش به جون منو رضا میدادن و هی ازمون اعتراف میگرفتن نزدیکای صبح گذاشتنو رفتن و رو به منم گفتن: -         برای ما دیگه نغمه مرده تو هم دور ما رو دیگه خط بکش و پیش همین کثافتی که  چند ماهه هستی باشو پدرم قسم خورد که به محض برگشتن اسممو از شناسنامش پاک کنه در و بستن و رفتن من موندمو رضا شروع کردم به گریه نمیتوستم رضا رو مقصر بدونم طاقت اینم که بهش توهین کنن نداشتم این بازی رو من شروع کرده بودم تازه هق هقم جون گرفته بود که رضا خودشو کشون کشون کشید طرف منو از زیر چونم گرفتو سرمو بلند کردو گفت: -         نغمه نغمه ای که میگن تویی؟ سرمو از دستش رد کردمو کوبیدم به زمین دو سه بار این کارو تکرار کردم که بالاخره رضا تونست سرمو ثابت تو دستاش نگه داره نگه داشت ولی دستشو برد بالا و با کشیده ی جانانه ای رو صورتم پایین آورد و داد زد:   -         اینهمه مدت بهت اعتماد کردم تو رو برادر خودم دونستم گفتم مردی گفتم شرف داری جای برادری رو که ندارم برام میگیری ولی تو چیکار کردی منو بازی دادی منو شکستی منو بازی ...



  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

    با خنده گفتم: ـدیگه چه میشه کرد مملکت که فقط دکتر و مهندس نمیخواد یه کد بانوی خوب هم میخواد دیگه ادامه بده داداشم آیندت درخشانه فوق فوقش اینه که فردا روزی تو جامعه هم کاره ای نشدی برای کانون گرم خانوادت مثمر ثمر باشی مگه نه؟ ـباشه بخند بچه بابام نیستم اگه سر همین یه موضوع اشکتو در نیارم ـ بچه کدوم بابات؟ ـ صبر کن اشکتو که در آوردم میفهمی ـبه جان عمه جان عزیزت من گناهی ندارم به من بدبخت گدا رحم کن ـ ا به پای عمه منو چرا میکشی وسط؟درسته عمه ندارما ولی خوب آگه داشتم دکوراسیون داخلی و خارجی تو خودم برات طراحی میکردم و پیاده میکردم بدو برو شکر کن ـ راستی  رشتت چیه؟ ـ دست بوس شما کوچیکتون از این جوجه مهندسای معماری هستم البته اگه به غلامی قبولم کنین ـ قبولت کردم از امروز استخدامی پاشو برو سر کارت ما اینجا نون مفت نداریم بدریزیم تو حلقتا ـ ا رو رو برم بچه برو نیومده برای غذاغمم جیره مواجب میذاره  اصلا آقا من منصرف شدم میرم یه دوری بزنم بعد بیام بلکه یه بخت برگشته دیگه پیدا کردم که بیاد این بار سنگین خونه مجردی رو به دوش بکشه  ـگشتم نبود نگرد نیست نبود که حاضر شدم بیام تو این خونه به رجز خونی های تو گوش بدم دیگه ـآخ الهی بمیرم بچم اصلا رجز نمیخونه آخه سنگ پای قزوینه بخدا یه نگاهی به خونه انداخنم میشد گفت خونه خالی خالی بود یه آپارتمان دو خوابه با یه آشپزخونه کوچیک که فقط یه یخچال توش بود و یه گاز رو میزی متصل به اوپن حالش کف سرامیک بود و یه فرش دو در سه توش انداخته بود و یه پتو و دو تا بالشت یکی از اتاقا که کاملا خالی بود ولی اتاق دیگه انگار اصلا جز این خونه نبود کامل و مجهز از کتاب و کتابخونه گرفته تا تخت و کمد و لپ تاب با خنده گفتم: ـحالا تو که میگی از عهده اجاره خونه بر نمیای چرا واحد دو خوابه گرفتی؟ ـچون از اولشم به فکر هم خونه بودم خوب آدمی با طرز فکر من که که میخواد بره زیر یه سقف اشتراکی که باید فکر خودش باشه نباید با هرکی که از راه میرسه هم خواب شه مگه نه؟ یه لحظه از این حرفش خندم گرفت گفتم: ـ خوب همخواب شه چه اشکالی داره؟ ـ اوا خاک به سرم بی حیا رو نگاه چه اشکالی داره؟میخوای با جزئیاتش بگم اشکالشو؟ ـ برو بابا منحرف با یه لحن زنانه ای گفت: ـ آخه میدونی چیه آقامون گفته شبا پیش کسی نخوابم بخاطر همینم من نمیخوابم ـ آهان یعنی  اگه آفاتون نمیگفت میخوابیدی؟ ـ آره دیگه ـ واقعا اگه زن بودی یه ورژن جالبی میشدی دختره رو نگاه حیا رو قورت داده ـ یه دلسترم روش آقا ـحالا نظرت راجع به اومدن من به اینجا چیه آقا؟؟؟؟؟ ـ چاکر شما رضااز نظر من که اشکالی نداره فقط از همین حالا بگم برو حلالیتاتو بگیر بعد پا بذار تو خونه من ـ حلالیت ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 9

    تا اینکه یه بعد از یه هفته زد و یکی از دوستام به اسم آیدا که جزوه هاش دست من بود گیر سه پیچ دادو افتاد دنبالم که بیاد خونه و جزوه هاشو بگیره البته قصد ایشون از اینکار افتادن برای ناهار بود بعد دو سه ساعت با اخلاق خوبی که در تمام طول عمرم از من بعید بود رفتم تو فاز شوخی با آیدا که رفتم تغییر قیافمو دادم مثل اینکه به دلم افتاده باشه کم کم آیدا داشت میرفت و داشتیم خدافظی میکردیم که رضا یهو کلید چرخوند تو در و اومد تو اصولا ساعت 7 میومد ولی امروز ساعت 5 خونه بود فکر کنم اون لحظه که داشت نگاهشو بین منو آیدا میچرخوند 8.7 بار سکته ی کامل و ناقص زدم یه لبخندی به روم زد و گفت: -          مزاحم شدم؟ -         نه آیدا هم داشت میرفت مگه نه آیدا؟ آیدا:معرفی نمیکنی عزیزم؟ -         برادرم رضا دوستم آیدا که آیدا با پررویی تمام دست برد جلو و با رضا دست داد پیش خودم هرچی فوش رنگی بلد بودم نثارش کردم نگاه کن نگاه کن دختره هیز با چشات قورت دادی بدبختو درویش کن اون صاحاب مرده هارو آیدا جون شرتو کم کم کنی خوشحال میشیم آیداجونم به روح اعتقاد داری؟عزیزم چندتا عمه خاله داری که من براشون بترکونم؟آیدا بعد از کلی قر و فر اومدن برای رضا رو به من کرد و منو بغل کرد زیر گوشم گفت: -         کلک چرا رو نکرده بودی همچین برادر جیگری داری -         جیگره آره دیدم چطوری با اون چشات میخوردیش -         خوب اونم داره با چشاش منو میخوره نگاش کن -         مگه برادر من دور از جون آشغال خوری لاشه خوری چیزیه؟ -         گمشو -         با خداحافظیت خوشحالمون کن عزیزم بعد از رفتن آیدا خودمو زدم به اون کوچه ی با صفای آقا علی جون چپه و رفتم نشستم رو کاناپه و تی وی رو روشن کردم و نشستم جلوش و رضا اومد پیشمو گفت: -         باریکلا آقا نیما تو از این عرضه ها داشتی ما خبر نداشتیم چشم دوخته بودم به تی وی و اصلا نگاهش نمیکردم -         هم کلاسیمه اومده بود جزوه هاشو بکیره -         باور کنم؟ -         هرطور راحتی؟ -         نیما چرا اینطوری میکنی؟ -         چطوری؟ -         خوبه خودتم چند لحظه پیش یاداوری کردی که برادریم -         اونو پیش دختره گفتم -         ولی قبلنا بودیم -         تو دهنت میگی قبلنا -         مگه چی عوض شده؟ -         خیلی چیزا -         مثلا چیا؟ -         مثلا من حسودم شما یه مهندس خوشتیپ موفق کار پیدا کرده -         منظوری نداشتم -         مهم نیست -         برای من هست -         اونم مهم نیست -         ولی برای من مهمه چرا اینطوری شدی نیما چرا با من درگیری بگو بخندت با دختراست به من که میرسی عین برج زهرماری برای یه مرد باید دوستاش جلوتر ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

    میتونم بگم اون شب و اصلا نتونستم بخوابم بد جور هول برم داشته بود برای همینم اصلا خواب به چشم نداشتم وای اگه رضا میفهمید که من یه دخترم چه اتفاقی میافتاد برای همینم باید یه برنامه ریزی توپ برای کارای روزمره ام میکردم همون نصف شبی پا شدمو کاغذ و خودکار گرفتم دستم برنامه:1.صبح ساعت 5 از خواب پا میشم احتمالا رضا اون موقع خواب حوری و پریا رو میدید اون موقع بلند میشم ریش و سیبیلمو مرتب میکنم.2.روزای که صبح کلاس دارم باید قبل از رضا از خونه برم بیرون ساعت 6 میزنم بیرون و لباسامو بر میدارم میرم تو راه رو طبقه آخر عوض میکنم (طبقه آخر کسی زندگی نمیکرد)3.موقع اومدن هم باید برنامه رضا کامل دستم باشه بیام برم بالا عوض کنم بیام پایین4.رفیق بازی و رفت و آمد با دوستان هم تعطیل5.در ضمن باید یه جوری به رضا بفهمونم که رو اتاقم حساسم که یه وقت عین گوسفند سرشو پایین نندازه بیاد تو.طبق برنامه ساعت 5 که پا شدم کارامو انجام بدم دیدم صدا میاد برا همین اون ریش خوشگیل موشگیلمو چسبوندم به صورت نشستم و رفتم بیرون که دیدم به به آقا رضا پشت گازه با صدای خوشگل مردانم گفتم:-         چه خبرته سر صبحی؟-         دارم غذا درست میکنم-         کله سحر واجبه؟-         آخه امروز طرف صبح کلاس دارم مگه تو کلاس نداری؟-         چرا دارم بیا برو اینور دوباره خوشگل میشیا-         همینطوریشم هستم-         آخ اعتماد به سقف-         پس چی همینطوریشم کلی کشته مرده پشت سرم دارم-         آره دیگه کدوم دختری بدش میاد که هم شوهر کنه هم کلفت بگیره هم آشپز بیا برو بابا بعد آشپزی کردنت هر خنگ خدایی میتونه تشخیص بده که مشغول به چه کار شریفی بودی.بیا برو کنار بذار خودم درست میکنم هرچی باشه من تجربم بیشتر از توهبا دست به داخل آشپز خونه اشاره کرد و گفت:-         بفرما نیما جون این شما و اینم گو (قاشق رو هم داد دستم و ادامه داد)اینم میدان من رفتم حاضر شم.-         ای خاک بر اون سر نسناست که تعارفم برنمیداری-         تعارف اومد نیومد داره بچه-         راستی رضا کی میای خونه؟-         چیه نکنه میترسی؟قاشق انداختم طرفش ولی جا خالی داد و گفتم:-         نه احمق جون میخوام ببینم اگه دیر میای من منتظرت نباشم غذامو بخورم-         خدایا شکر که قبل از ازدواجم هم یه بوزینه رو مأمور کردی که منو برای سختی های بعد از ازدواجم آداپت کنه (بعد رو به من گفت) نه ضعیفه کوفت نکن بذار خودم میام باهم کوفت میکنیمگوشه چشمی نازک کردمو  گفتم خیلی بی نمکی خوشبختانه ظهر من قبل از رضا رسیدم خونه و تونستم خودمو آماده کنمو حدود نیم ساعت بعد از من هم رضا اومد سفره رو آماده کردمو نشستیم سر سفره ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 6(قسمت آخر)

    -         من؟هیچ احساسی -         نغمه تو چشمام نگاه کن و بگو رضا من هیچ احساسی بهت ندارم کاری رو که گفت کردم یهو دستشو انداخت پشت سرم و منو کشید جلو و سرمو تکیه داد به شونشو تو آروم تو گوشم گفت: -         دروغ نگو -         دروغ نمیگم -         چرا من که میدونم نغمه منو دوست داره عاشقمه -         تا حالا بهت گفته بودم چقدر از خود مرسی تشریف داری؟ -         نه حالا گفتی دوسم داری مگه نه؟ -         چی باعث شده اینطور فکر کنی؟ -         حرفا و رفتارای خودت تابلو بود سعی نکن انکار کنی که برات عاقبت خوبی نداره -         نه اشتباه برداشت کردی -         بهت گفتم که انکار نکنی برات خوب نیست مگه نه؟ -         یادم نمیاد -         میخوای یادت بیارم؟ -         نمیتونی با یه حرکت منو عقب کشیدو با دستاش دور صورتمو قاب کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم یکم ترس افتاده بود به جونم ولی به هر زوری بود سرمو عقب کشیدمو پس زدم و گفتم: -         تو چه غلطی داری میکنی؟ -         یاداوری میکنم -         خیلی بی جا میکنی -         چیه ترسیدی دستت رو شه؟ -         من از هیچی نمیترسم -         چرا از ازدست دادن من میترسی قهقهه ی مصنوعی زدمو گفتم:  دستی بکش بیا پایین باهم بریم داداش تو برو ور دل سپیده جونت و اون دوست دخترت(انگشتمو به نشانه تهدید جلو صورتش تکون دادمو گفتم)اگه فقط یه بار فقط یه بار دیگه از این غلطا کردی نکردیا انگشتمو تو هوا گرفتو خودشم بلند شد ایستاد و یه قدم اومد جلو و درست تو چند سانتی من ایستاد و گفت: -         اگه بکنم چی؟ -         اگه بکنی مادرتو به عذات میشونم -         مادر من هیچ وقت برای من عذا نمیگیره اصلا شاید اگه الان منو ببینه نشناسه خانوم خوش خیال -         اون دوست دخترتو سپیده جون جونیتو میشونم -         کدوم دوست دختر؟کدوم سپیده؟ -         آهان رقمش انقدر زیاده که از دستت در رفته؟ -         دستشو دور کمرم حلقه کردو گفت: -         چی میگی بابا تو جوجه -         جوجه سپیده جونته -         سپیده جونت مرد فاتححححححححححححححححه -         آخی الهی خدا رحمتش کنه دختر هرزی بود خدا از سر تقصیراتش بگذره ولم کن -         اولا این حرفا از شما که یه خانوم با شخصیت هستی بعیده دوما به ما ربطی نداره که میگذره یا نه ما فکر گناهای خودمون باشیم سوما برای من مرده وگرنه زندست -         اااااااااا  چرا شما که باهم خیلی خوب بودین رضا جونش -         نغمه اون زبونتو از بیخ میکنما -         غلط زیادی میکنی -         میخوای یه بار دیگه عاقبت این بلبل زبونیتو نشونت بدم -         رضا میرم به سپیده جونت میگما -         ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

    میتونم بگم اون شب و اصلا نتونستم بخوابم بد جور هول برم داشته بود برای همینم اصلا خواب به چشم نداشتم وای اگه رضا میفهمید که من یه دخترم چه اتفاقی میافتاد برای همینم باید یه برنامه ریزی توپ برای کارای روزمره ام میکردم همون نصف شبی پا شدمو کاغذ و خودکار گرفتم دستم برنامه: 1.صبح ساعت 5 از خواب پا میشم احتمالا رضا اون موقع خواب حوری و پریا رو میدید اون موقع بلند میشم ریش و سیبیلمو مرتب میکنم. 2.روزای که صبح کلاس دارم باید قبل از رضا از خونه برم بیرون ساعت 6 میزنم بیرون و لباسامو بر میدارم میرم تو راه رو طبقه آخر عوض میکنم (طبقه آخر کسی زندگی نمیکرد) 3.موقع اومدن هم باید برنامه رضا کامل دستم باشه بیام برم بالا عوض کنم بیام پایین 4.رفیق بازی و رفت و آمد با دوستان هم تعطیل 5.در ضمن باید یه جوری به رضا بفهمونم که رو اتاقم حساسم که یه وقت عین گوسفند سرشو پایین نندازه بیاد تو. طبق برنامه ساعت 5 که پا شدم کارامو انجام بدم دیدم صدا میاد برا همین اون ریش خوشگیل موشگیلمو چسبوندم به صورت نشستم و رفتم بیرون که دیدم به به آقا رضا پشت گازه با صدای خوشگل مردانم گفتم: -         چه خبرته سر صبحی؟ -         دارم غذا درست میکنم -         کله سحر واجبه؟ -         آخه امروز طرف صبح کلاس دارم مگه تو کلاس نداری؟ -         چرا دارم بیا برو اینور دوباره خوشگل میشیا -         همینطوریشم هستم -         آخ اعتماد به سقف -         پس چی همینطوریشم کلی کشته مرده پشت سرم دارم -         آره دیگه کدوم دختری بدش میاد که هم شوهر کنه هم کلفت بگیره هم آشپز بیا برو بابا بعد آشپزی کردنت هر خنگ خدایی میتونه تشخیص بده که مشغول به چه کار شریفی بودی.بیا برو کنار بذار خودم درست میکنم هرچی باشه من تجربم بیشتر از توه با دست به داخل آشپز خونه اشاره کرد و گفت: -         بفرما نیما جون این شما و اینم گو (قاشق رو هم داد دستم و ادامه داد)اینم میدان من رفتم حاضر شم. -         ای خاک بر اون سر نسناست که تعارفم برنمیداری -         تعارف اومد نیومد داره بچه -         راستی رضا کی میای خونه؟ -         چیه نکنه میترسی؟ قاشق انداختم طرفش ولی جا خالی داد و گفتم: -         نه احمق جون میخوام ببینم اگه دیر میای من منتظرت نباشم غذامو بخورم -         خدایا شکر که قبل از ازدواجم هم یه بوزینه رو مأمور کردی که منو برای سختی های بعد از ازدواجم آداپت کنه (بعد رو به من گفت) نه ضعیفه کوفت نکن بذار خودم میام باهم کوفت میکنیم گوشه چشمی نازک کردمو  گفتم خیلی بی نمکی  خوشبختانه ظهر من قبل از رضا رسیدم خونه و تونستم خودمو آماده کنمو حدود نیم ساعت بعد از من هم رضا اومد سفره رو آماده کردمو ...

  • رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 6(قسمت آخر)

    -         من؟هیچ احساسی -         نغمه تو چشمام نگاه کن و بگو رضا من هیچ احساسی بهت ندارم کاری رو که گفت کردم یهو دستشو انداخت پشت سرم و منو کشید جلو و سرمو تکیه داد به شونشو تو آروم تو گوشم گفت: -         دروغ نگو -         دروغ نمیگم -         چرا من که میدونم نغمه منو دوست داره عاشقمه -         تا حالا بهت گفته بودم چقدر از خود مرسی تشریف داری؟ -         نه حالا گفتی دوسم داری مگه نه؟ -         چی باعث شده اینطور فکر کنی؟ -         حرفا و رفتارای خودت تابلو بود سعی نکن انکار کنی که برات عاقبت خوبی نداره -         نه اشتباه برداشت کردی -         بهت گفتم که انکار نکنی برات خوب نیست مگه نه؟ -         یادم نمیاد -         میخوای یادت بیارم؟ -         نمیتونی با یه حرکت منو عقب کشیدو با دستاش دور صورتمو قاب کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم یکم ترس افتاده بود به جونم ولی به هر زوری بود سرمو عقب کشیدمو پس زدم و گفتم: -         تو چه غلطی داری میکنی؟ -         یاداوری میکنم -         خیلی بی جا میکنی -         چیه ترسیدی دستت رو شه؟ -         من از هیچی نمیترسم -         چرا از ازدست دادن من میترسی قهقهه ی مصنوعی زدمو گفتم:  دستی بکش بیا پایین باهم بریم داداش تو برو ور دل سپیده جونت و اون دوست دخترت(انگشتمو به نشانه تهدید جلو صورتش تکون دادمو گفتم)اگه فقط یه بار فقط یه بار دیگه از این غلطا کردی نکردیا انگشتمو تو هوا گرفتو خودشم بلند شد ایستاد و یه قدم اومد جلو و درست تو چند سانتی من ایستاد و گفت: -         اگه بکنم چی؟ -         اگه بکنی مادرتو به عذات میشونم -         مادر من هیچ وقت برای من عذا نمیگیره اصلا شاید اگه الان منو ببینه نشناسه خانوم خوش خیال -         اون دوست دخترتو سپیده جون جونیتو میشونم -         کدوم دوست دختر؟کدوم سپیده؟ -         آهان رقمش انقدر زیاده که از دستت در رفته؟ -         دستشو دور کمرم حلقه کردو گفت: -         چی میگی بابا تو جوجه -         جوجه سپیده جونته -         سپیده جونت مرد فاتححححححححححححححححه -         آخی الهی خدا رحمتش کنه دختر هرزی بود خدا از سر تقصیراتش بگذره ولم کن -         اولا این حرفا از شما که یه خانوم با شخصیت هستی بعیده دوما به ما ربطی نداره که میگذره یا نه ما فکر گناهای خودمون باشیم سوما برای من مرده وگرنه زندست -         اااااااااا  چرا شما که باهم خیلی خوب بودین رضا جونش -         نغمه اون زبونتو از بیخ میکنما -         غلط زیادی میکنی -         میخوای یه بار دیگه عاقبت این بلبل زبونیتو نشونت بدم -         رضا میرم به سپیده جونت میگما -         ...

  • رمان قایم موشک های خانه ی ما3

    میتونم بگم اون شب و اصلا نتونستم بخوابم بد جور هول برم داشته بود برای همینم اصلا خواب به چشم نداشتم وای اگه رضا میفهمید که من یه دخترم چه اتفاقی میافتاد برای همینم باید یه برنامه ریزی توپ برای کارای روزمره ام میکردم همون نصف شبی پا شدمو کاغذ و خودکار گرفتم دستم برنامه: 1.صبح ساعت 5 از خواب پا میشم احتمالا رضا اون موقع خواب حوری و پریا رو میدید اون موقع بلند میشم ریش و سیبیلمو مرتب میکنم. 2.روزای که صبح کلاس دارم باید قبل از رضا از خونه برم بیرون ساعت 6 میزنم بیرون و لباسامو بر میدارم میرم تو راه رو طبقه آخر عوض میکنم (طبقه آخر کسی زندگی نمیکرد) 3.موقع اومدن هم باید برنامه رضا کامل دستم باشه بیام برم بالا عوض کنم بیام پایین 4.رفیق بازی و رفت و آمد با دوستان هم تعطیل 5.در ضمن باید یه جوری به رضا بفهمونم که رو اتاقم حساسم که یه وقت عین گوسفند سرشو پایین نندازه بیاد تو. طبق برنامه ساعت 5 که پا شدم کارامو انجام بدم دیدم صدا میاد برا همین اون ریش خوشگیل موشگیلمو چسبوندم به صورت نشستم و رفتم بیرون که دیدم به به آقا رضا پشت گازه با صدای خوشگل مردانم گفتم: -         چه خبرته سر صبحی؟ -         دارم غذا درست میکنم -         کله سحر واجبه؟ -         آخه امروز طرف صبح کلاس دارم مگه تو کلاس نداری؟ -         چرا دارم بیا برو اینور دوباره خوشگل میشیا -         همینطوریشم هستم -         آخ اعتماد به سقف -         پس چی همینطوریشم کلی کشته مرده پشت سرم دارم -         آره دیگه کدوم دختری بدش میاد که هم شوهر کنه هم کلفت بگیره هم آشپز بیا برو بابا بعد آشپزی کردنت هر خنگ خدایی میتونه تشخیص بده که مشغول به چه کار شریفی بودی.بیا برو کنار بذار خودم درست میکنم هرچی باشه من تجربم بیشتر از توه با دست به داخل آشپز خونه اشاره کرد و گفت: -         بفرما نیما جون این شما و اینم گو (قاشق رو هم داد دستم و ادامه داد)اینم میدان من رفتم حاضر شم. -         ای خاک بر اون سر نسناست که تعارفم برنمیداری -         تعارف اومد نیومد داره بچه -         راستی رضا کی میای خونه؟ -         چیه نکنه میترسی؟ قاشق انداختم طرفش ولی جا خالی داد و گفتم: -         نه احمق جون میخوام ببینم اگه دیر میای من منتظرت نباشم غذامو بخورم -         خدایا شکر که قبل از ازدواجم هم یه بوزینه رو مأمور کردی که منو برای سختی های بعد از ازدواجم آداپت کنه (بعد رو به من گفت) نه ضعیفه کوفت نکن بذار خودم میام باهم کوفت میکنیم گوشه چشمی نازک کردمو  گفتم خیلی بی نمکی  خوشبختانه ظهر من قبل از رضا رسیدم خونه و تونستم خودمو آماده کنمو حدود نیم ساعت بعد از من هم رضا اومد سفره رو آماده کردمو ...

  • رمان‏ ‏قايم‏ ‏موشك‏ ‏هاي‏ ‏خانه‏ ‏مجردي‏ ‏ما -1

    نميدونم‏ ‏ساعت‏ ‏دو‏ ‏بود‏ ‏يا‏ ‏سه‏ ‏فقط‏ ‏تنها‏ ‏جيز‏ ‏كه‏ ‏يادمه‏ ‏اينه‏ ‏كه‏ ‏از‏ ‏شدت‏ ‏خستكي‏ ‏جسدم‏ ‏رسيده‏ ‏بود‏ ‏به‏ ‏ خونه‏ ‏از‏ ‏صبح‏ ‏كلاس‏ ‏داشتم‏ ‏و‏ ‏ميشه‏ ‏كفت‏ ‏به‏ ‏اندازه‏ ‏كسي‏ ‏كه‏ ‏كوه‏ ‏كنده‏ ‏خسته‏ ‏بودم‏ ‏درو‏ ‏كه‏ ‏باز‏ ‏كردم‏ ‏ديدم‏ ‏يه‏ ‏جسم‏ ‏بتو‏ ‏بيج‏ ‏شده‏ ‏اي‏ ‏افتاده‏ ‏رو‏ ‏كانابه‏ ‏اولش‏ ‏فكر‏ ‏كردم‏ ‏شيماست‏ ‏از‏ ‏كنارش‏ ‏كه‏ ‏رد‏‏ميشدم‏ ‏برم‏ ‏تو‏ ‏اتاق‏ ‏با‏ ‏كيف‏ ‏كوبيدم‏ ‏روشو‏ ‏با‏ ‏صداي‏ ‏جيغ‏ ‏مانندي‏ ‏كفتم: ـميمردي‏ ‏يه‏ ‏كته‏ ‏بندازي‏ ‏رو‏ ‏كاز‏ ‏‏ ‏بيايم‏ ‏بي‏ ‏صاحابو‏ ‏با‏ ‏يه‏ ‏تخم‏ ‏مرغي‏ ‏جيزي‏ ‏كوفت‏ ‏كنيم؟فقط‏ ‏بلدي‏ ‏كبه‏ ‏مركتو‏ ‏بذاري‏ ‏بميري؟رفتم‏ ‏تو‏ ‏اتاق‏ ‏ولي‏ ‏همجنان‏ ‏جيغ‏ ‏جيغ‏ ‏ميكردم: ـخدايا‏ ‏شكرت‏ ‏مردم‏ ‏هم‏ ‏همخونه‏ ‏دارن‏ ‏منم‏ ‏دارم‏ ‏برو‏ ‏بمير‏ ‏ديكه‏ ‏واسه‏ ‏جي‏ ‏زنده‏ ‏اي؟اصلا‏ ‏وجود‏ ‏تو‏ ‏جز‏ ‏ايجاد‏ ‏آلودكي‏ ‏صوتي،اقتصادي‏ ،رواني‏ و‏ ‏محيط‏ ‏زيست‏ ‏فايده‏ ‏ديكه‏ ‏اي‏ ‏هم‏ ‏داره‏ ‏مكه؟برو‏ ‏بمير‏ ‏بذار‏ ‏حداقل‏ ‏اون‏ ‏نعش‏ ‏بي‏ ‏صاحابت‏ ‏به‏ ‏جرخه‏ ‏محيط‏ ‏زيست‏ ‏بركرده. منو‏ ‏شيما‏ ‏دانشجوي‏ ‏ترم‏ ‏دوم‏ ‏رشته‏ ‏منابع‏ ‏محيط‏ ‏زيست‏ ‏بوديم.وقتي‏ ‏داشتم‏‏رو‏ ‏بوشمو‏ ‏در‏ ‏مي‏ ‏آوردم‏ ‏احساس‏ ‏كردم‏ ‏يه‏ ‏نفر‏ ‏داره‏ ‏جهار‏ ‏جشمي‏ ‏نكام‏ ‏ميكنه‏ ‏وقتي‏ ‏بركشتم‏ ‏اكه‏ ‏بكم‏ ‏قلبم‏ ‏درجا‏ ‏ايستاد‏ ‏دروغ‏ ‏نكفتم.وقتي‏ ‏بركشتم‏ ‏ديدم‏ ‏يك‏ ‏عدد‏ ‏آقا‏ ‏بسر‏ ‏با‏ ‏بهت‏ ‏تمام‏ ‏جنان‏ ‏داره‏ ‏نكام‏ ‏م‏‏ميكنه‏ ‏كه‏ ‏انكار‏ ‏اومده‏ ‏سينما‏ ‏داره‏ ‏فيلم‏ ‏اكشن‏ ‏نكاه‏ ‏ميكنه‏ ‏ولي‏ ‏از‏ ‏اون‏ ‏حالت‏ ‏تعجبش‏ ‏خارج‏ ‏شدو‏ ‏اومد‏ ‏طرف‏ ‏مو‏ ‏كفت‏ : سلام‏ ‏من‏ ‏آرشام‏ ‏هستم‏ ‏بردار‏ ‏شيما‏ ‏والا‏ ‏شيما‏ ‏به‏ ‏من‏ ‏كفته‏ ‏بود‏ ‏كه‏ ‏شما‏ ‏تا‏ ‏عصر‏ ‏نيستين‏ ‏اين‏ ‏بود‏ ‏كه‏ ‏من‏ ‏مزاحم‏ ‏شدم. فكم‏ ‏از‏ ‏شدت‏ ‏بازي‏ ‏دهنم‏ ‏جسبيده‏ ‏بود‏ ‏به‏ ‏نوك‏ ‏انكشتاي‏ ‏بام‏ ‏بيجاره‏ ‏وقتي‏ ‏اين‏ ‏حالت‏ ‏منو‏ ‏ديد‏ ‏اومد‏ ‏جلو‏ ‏تا‏ ‏ببينه‏ ‏هوش‏ ‏و‏ ‏حواسم‏ ‏سر‏ ‏جاشه‏ ‏يا‏ ‏بر‏ ‏كشيده‏ ‏رفته‏ ‏اومد‏ ‏جلو‏ ‏روم‏ ‏ايستاد‏ ‏و‏ ‏دستشو‏ ‏رو‏ ‏هوا‏ ‏تكون‏ ‏داد‏ ‏تا‏ ‏بلكه‏ ‏به‏ ‏خودم‏ ‏بيام‏ ‏ولي‏ ...

  • دانلود رمان چشم های وحشی

    دانلود رمان چشم های وحشی

      قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از پردیس رئیسی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .   دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)