رمان قشنگ

  • رمان های بسیار قشنگ

    هرگز رهایم مکن پسر خاله ی رها عاشق رها میشه و با هم عقد میکنن اما چند روز مونده به عروسیشون دختری وارد زندگی علی میشه و این دختری نیست به جز مینا دوست رها............. بقیه اشو بخونید عشق زمستونی  قرار نبود فریاد دلم فهیمه بخاطر اتفاقی که در کودکیش دیده قادر به حرف زدن نیست طاهره دوست اوست و همیشه نقش زبان فهیمه را بعضی میکند . طاهره و فهیمه به دنبال کار میگردند به فهیمه کار با یک کودک ناشنوا پیشنهاد میشود فهیمه میپذیرد روزی او با دایی کودک برخورد میکند. پیمان (دایی کودک) او را مسخره میکند و با فهیمه سربسر میگذارد طاهره با فهیمه به سراغ پیمان میرود و این باعث عشق میان طاهره و پیمان میشود. طاهره همیشه به فهیمه میگوید تو باید زن برادر من شوی در حالی که فهیمه هیچگاه برادر طاهره را ندیده .زمانی که آندو هم را میبینند… وفای عهد تقلب رمان در مورد دختر شاد و سرزنده ای به اسم نادیا هست که همه نانادی صداش میکنن و خدای تقلبه. کل چهار سال دبیرستان رو با تقلب به انتها رسونده و دریای راههای تقلبه و انقدر حرفه ای که تا به حال سابقه تقلب گرفتنه ازش رو هیچ بنی بشری به چشم ندیده اما از بد روزگار بالاخره دستش برا یه نفر رو میشه و این سراغاز یه تنفر عمیق و شاید در انتها عشقی بزرگ و پر از تجربه های ریز و درشتی که بالاخره ببینیم نقلب توانگر کند مرد را یا نکند!!… قصه عشق ترگل داستان در مورد دختري شيطون وبازيگوش به اسم ترگل است که دل خوشي از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره وهزار تا بلا سرش مياره حالا بماند که ارمين هم تلافي مي کرده ولي ... عشق یا عادت توسکا فوق العاده قشنگ ادامه (قرار نبود ) دختری از جنس همه دخترا ... که ناخواسته وارد راهی می شه که براش خیلی چیزا به وجود  می یاره ... شهرت ... رقابت ... ثروت ... و چیزی که توی عقلش هم نمی گنجید هیچ وقت ... عشق!!! عشقی از نوع ناب در روزگاری که نامش هم کیمیاست ...   آنتی عشق میشا و هامین دختر خاله و پسر خاله هستند که میشا یه دختر مستقله که خیلی سرزنده و شاده و دوست داره خودش برای زندگیش تصمیم بگیره  اما دیگران با ابراز نظراتشون مانع میشن . هامين پسريه كه 12 ساله خارج از ايران زندگي ميكنه و حالا  ميخواد برگرده ، كه از قضا اونم دوست داره خودش واسه زندگيش تصميم بگيره ، حالا اگه گذاشتن.. باعشق شدنیه فراموشی اتفاق عاشقی درباره ی یک دخترس به اسم آرمیلا که دوست داره شوهرش بر حسب اتفاق وارد زندیگیش بشه و برا همین همه ی خواستگاراش رو رد میکنه اما حالا یه خواستگاری براش پیدا شده که خانوادش کاملا راضین و .........ادامه ماجرا پرهام دختری پولدار که عاشق مستخدمشون میشه که پسری جونه به نام آرش و خبر نداره که ارش ...



  • رمان های خوشگل موشگل(راهنما)

    اولین رمانهایی که میزارم وشماره ندارن زیادی خوشملن ونمیشه گفت کدومشون بهتره اما بقیه رو شماره گذاری الویتی کردم که اگه جاتون بودم کدوم رو اول میخوندم.   رمان غزال رمان درباره دختری به نام غزال.دختر پرجنب وجوش وسوگلی کل خانواده سراج.غزال تو مدرسه با دختری هم کلاس ودوست میشه که توی جشن تولدسها میفهمه که پدر سها دوست قدیمی پدرش بوده وطی اون با هم رابطه خانوادگی وصمیمی پیدا میکنن .سها دوتا داداش داره به اسم سهیل وسپهر که سهیل از غزال اینا کوچیک ترن اما سپهر دانشجوی مهندسی عمران وتو روم زندگی وتحصیل میکنه واز ایران گریزونه وبه هیچ وجهه قصد اومدن به ایران رو نداره .اما طی اتفاقاتی سپهر بر میاد ایران وتو یه اتفاق جالب  با غزال آشنا میشه اولش گریبان گیر یه هوس میشه نسبت به غزال آخه آقا سپهر ما که خوشگل وجذابم هست به اندازه تارای سرش دوست دختر داره رفتار غزال وروکم کنی ها این بین باعث میشه سپهر عاشق غزال سنگدل ما بشه حالا آیا سپپهر میتونه غزال قصه ما رو که پسرعمو وخواستگاراش کم نیستن رو عاشق خودش کنه یا نه ؟خوب باید خودت بخونی تا بفهمی. رمان طلائیه  طائیه یه دختر خوشگل وپرخواستگار ه که تو اصفهان تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه .طی اتفاقی که برای طلائیه تو چند سال قبل افتاده اون مجبوره به همه خواستگار هاش با عیب وایراد گذاشتن روشون جواب رد بده تا آبرو خانوادش نره اما میزنه یه فوتبالیست معروف وخوشگل جذاب بی عیب ونقص میاد خواستگاریش البته اردوان به اجبار پدر ومادرش میاد خواستگاری طلائیه هم برای رد کردن این خواستگار حسابی خودشو میپوشونه که چشم اردوان نگیرتش ومیخواد به التماس ودست وپای اردوان بیفته که راهش رو بکشه بره اما خود اردوان زودتر به حرف میاد ومیگه نامزد داره واصلا قصد ازدواج با اون رو نداره وبرای اینکه مامان وباباش دست از سرش بر دارن اومده ومیخواد طلائیه بخیال اون بشه .طلائیه هم که میبینه همه چی بروقف مراده واگه ازدواج با اون کنه اردوان عمرا سمتش بیاد جواب بله رو میده وازدواج میکنن در طی این مدت هم اردوان ریخت قیافه طلائیه رو ندیده حتی تو عروسی هم نمیبینه شب عروسی میرن تهران و تو خونه اردوان که دوبلکس مستقر میشن البته تو دوطبقه جدا گانه و باز هم اردوان طلائیه رو نمیبنه وبعدش اتفاقات خیلی قشنگ و جالبی میوفته که این کتاب رو تبدیل میکنه به یه کتاب محشر. رمان این روزها داستان مربوط میشه به یه دختر به اسم الهه که تو یه خانواده متوسط تو تهران به دنیا اومده به خاطر وضع پدرش تا دیپلم میخونه وبعد میخواد دیپلم کامپیوتر بگیره ومشغول به کار بشه ترانه دوست شروشیطونش هم به دنبال الهه راه میوفته ومیرن ...

  • دانلود شش رمان عاشقانه و رمانتيك 2

    دانلود شش رمان عاشقانه و رمانتيك 2

    دانلود شش رمان عاشقانه موبايل ۲در يك فايل كه شامل:   عشق سال های ... عشقی به لطافت باران غزل عاشقی قصه ی عشق گم شده ام را... همخونه(توصیه میکنم حتما دانلود کنید وبخونیدش خیلی خیلی قشنگه...) نکته:همه ی رمانها با فرمت جاوا می باشند. آموزش استفاده:بعد از دانلود ابتدا فایل را باز کنید و رمانها رو از حالت فشرده(زیپ)خارج کنیدو سپس آن را در حافظه گوشی خود کپی کنید.وسپس نصب کنید دانلود حجم فايل:2.۱۱۴MB رمز فايل:atrebaroon.blogfa.com(به كوچك بودن حروف دقت كنيد)  

  • رمان عاشقانه

    رمان عاشقانه

    در دانشگاه هم دختر با هوشی بود که پسرهای زیادی رو به خود جذب میکرد    ولی اون از هیچ کدوم از پسر های دانشگاه خوشش نمی امد همیشه به خود می گفت پسر ها ارزش اینو که یه دختر بهشون علاقه مند باشه رو ندارند اونا به عنوان یه دستمال از یه دختر استفاده می کنن و بعد استفاده پرتش میکنن یه گوشه و نگاهش هم نمی کنن   اصلا به عشق اعتقاد نداشت نه اینکه بگه اصلا وجود نداره فقط می گفت هیچ عشقی سرانجام نداره اگر هم الان زن و شوهر هایی وجود داره برای اینه که عاشق هم نیستند فقط به هم علاقه دارند یا در بیشتر موارد دارند همدیگرو تحمل می کنن.... به خاطر همین زیاد به پسر های دورو برش اهمیت نمیداد...   باید تو همین دو3روزه به استادش خبر میداد استادش رییس یک بیمارستان معروف بود که به خاطر علاقه ای که به عسل داشت او را انتخاب کرده بود آقای صالحی مردی در حدود 53ساله بود که به دلیل نداشتن فرزند علاقه ی خاصی به عسل داشت... عسل با مادر و پدرش در این مورد صحبت کرده بود انها قبول کردند دوستانش هم گفتند  دیوونگی کرده اگر قبول نکنه خودش هم عاشق این کار شده بود به همین خاطر رفته بود به بیمارستانی که استادش رییس آن بود    حس اضطرابی تمام وجودشو فرا گرفته بود خودش خوب نمی دانست چرا ولی حس عجیبی داشت انگار که این مسئله تاثیر زیادی بر زندگی زیادی داشت و زندگی او را به کلی تغییر می داد با این حال سعی کرد به خودش مسلط باشد دم در ورودی چشم هایش را بست و سعی کرد آرام شود بعد با نیرویی تازه وارد شود.    عسل بشدت از اسانسور می ترسید و هیچ وقت سوار نمیشد از اطلاعات پرسید که کجا می تواند رییس را ببیند متصدی جواب داد که در حال ویزیت بیماری هستند و باید به طبقه ی 5 بروند  خیلی ناراحت شد چون باید بدون آسانسور می رفت زیر لب گفت: تازه اولشه   ولی سعی کرد به چیز های خوب فکر کند به حالت دو پله ها را طی کرد تو پاگرد طبقه ی سوم ناگهان پسر جوانی که روپوشی سفیدی بر تن داشت جلویش ظاهر شد نزدیک بود با هم بر خورد کنند ولی عسل سریع خود را کنترل کرد ولی تعادلش را از دست داد لحظه ای  در اغوش پسرجای گرفت ولی سریع خود را بیرون کشیدو شرمگین گفت: -متاسفم عجله داشتم... پسر که متعجب بود گفت: -شما همراه مریض هستید؟چرا از اسانسور استفاده نمی کنید ؟ عسل که نمی خواست غرور خود را بشکند و دلیلش را بگوید گفت: معذرت می خواهم من باید برم و شروع کرد به طی کردن پله ها. پزشک جوان نظاره گر رفتن عسل بود عسل   به طبقه ی 4 کمی مکث کردو خودش را سرزنش کرد -همیشه باید کار های اشتباه کنی .....حالا اگرهمکارش بشی حتما بهت میخنده و بهت می گه خانوم دکتر ترسو..... تو همین افکار بود که صدای استادش را شنید _خانم سعادت اومدید ...

  • دانلود رمان جدید قشنگ ایرسا بصورت pdf

    دانلود رمان جدید قشنگ ایرسا بصورت pdf

    دانلود رمان جدید قشنگ ایرسا بصورت pdf دانلود رمان عاشقانه اسفند 92 رمان عاشقونه کم حجم رمان اریسا رمان زیبا رمان قشنگ وبلاگ رمان سایت رمان تعداد صفحات : 115 خلاصه داستان : ایرسا دختر زبر و زرنگیه که همه فکر میکنن توی زندگیش هیچ مشکلی نداره! اما داره… خیلی تنهاس… پدر و مادرش برای کمک به عموی ایرسا راهی دانمارک میشن و قرار میشه ایرسا بعد از مسابقاتش پیش خانوادش برگرده اما اتفاقاتی میفته که از رفتنش پشیمون میشه… عاشق استاد دانشگاهی میشه که 6 سال از خودش بزرگتره و بعدا چیزی رو در مورد معشوقش میفهمه که کاملا از زندگیش ناامید میشه! این وسط از تنهایی به پسری پناه میبره که تو فیس بوک باهاش آشنا شده و خجالت زده از دوستیه که معشوقش ترکش کرده… پسورد : www.98ia.com دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

  • خلاصه یک رمان خیییلی قشنگ!

    یک روزی ازروزای قشنگ خداعسل وساینا قصه ما میرن بیرون 2تاآقاپسرگل که اسم یکیشون یاشاراون یکی رونمیدونم شرمنده مزاحم عسل وساینا میشن (باماشین)عسل می افته روی زمین دوست شجججاع یاشار فرار می کنه!!! یاشار با سایناعسل رو میبرن بیمارستان جرقه آشنایی این دوتا عاشق اینجا زده میشه خلاصه باهم خییییییلی صمیمی میشن ... مامان ساینا قبلا بایک پسری به نام هادی دوست بوده که به دلایلی به زندان می افته دوست هادی با مامان ساینا ازدواج می کنه... ؟؟؟ ؟ وقتی هادی از زندان میادبیرون ومی فهمه چی شده اول ازهمه عشقش که مامان ساینا بوده رو میکشه یک نامه هم می نویسه(همه چیرو می نویسه) میزاره کنار عشقش چیزی نمیگذره که خودشم خودکشی می کنه ساینا وقتی میاد خونه جامیخوره.. بابا ساینا که( دوست هادی) بوده خیییلی زنسش دوست داشته. هم ساینا هم باباش تامدت ها حال خوبی ندارن ولی بهتر میشن.. باباساینا قصه ما بالاخره ازغصه زنش دق می کنه. دراین مدت ساینا ویاشار باهم درارتباط بودن وواقعا همدیگرو دوس داشتن چندسال پیش عموسایناو باباباش امین(پسرعموساینا)وسایناروبه نام هم میکنن بدون اینکه ساینا راضی باشه!!! ولی امین برعکس خیلی دوسش داشته  ؟ بابا ساینا وصیت کرده بود که داداشش(باباامین)ازدخترش مراقبت کنه وبزاره دخترش با هرکی دوس داره ازدواج کنه ولی عموش وزن عموش رفتار خوبی با ساینا نداشتن یک روز که امین از رابطه ساینا ویاشارباخبرمیشه یاشار خوب کتک می زنه! امین ساینا رو با اجبار به عقدخودش درمیاره ؟ ؟ ؟ ؟وبعد میبرتش خارج از کشوراونجا براش کلی پارتی میگیره یکی از پارتی هاشون لومیره وهمه رو میگیرن ولی ساینا پشت بوته قایم میشه وفرار میکنه وسریع بلیط میگیره ومیادتهران. درضمن پسرعمه سایناهم ساینا رودوس داشته وقتی میاد به تهران بی درنگ میره سراغ خونه یاشار ولی ؟ کسی اونجانیست میره سراغ پسرعمش وداستان براش تعریف میکنه وازش کمک میخواد پسرعمه ساینا میره سراغ دوست یاشار اونم میگه رفتن ویلای شمال. توراه ویلا شمال ساینا میگه یک گل فروشی نگه دار تابرم گل موردعلاقه یاشاربگیرم ازماشی که پیاده میشه با یک ماشی تصادف میکنه ولی درظاهر کاری نمیشه.. اما مغزش ضرب میبینه وشروع به خونریزی داخلی میکنه پسرعمش میگه باید بریم بیمارستان سایناامیگه نه باید اول یاشارببینم .. خلاصه میرسن ویلای خانواده یاشار ساینا زنگ میزنه خواهر یاشار در باز میکنه ومیگه خیییلی دیرشده داره میمیره اون خیلی دنبالت گشت ساینا ساینا خیلی سریع میره بالا سریاشار آره .بیماری گرفته بود داشت میمرد ساینا درحالیکه سرش گیج می رفت کنار تخت یاشار مرد. . .یاشار هم ازدنیارفت ...

  • یه رمان قشنگ بگید

    بچه ها یه رمان قشنگ می خوام میشه بهم معرفی کنید البته سبکشم بگید بسیار ممنون  اقا متین از لطفت بسیار ممنون 

  • رمان ها

    رمان ها

    یه دوست اینجوری برام نظر گذاشته من خودم چن تاش رو خوندم خیلی قشنگه ....شمام بخونیدسلام فاطمه جونماگر اهل رمانی برات چن تارو با رتبشون نام میبرم اگر نه خب به بقیه بگو غزال = عالیهدروغ شیرین = قشنگهامانت عشق = خیلی قشنگهخلوت نشین عشق = قشنگهبغض غزل = غمگین تموم میشه و کلا غمگینهچشمهایی به رنگ عسل = قشنگهبمون کنارم = خعلی قشنگهمسافرکوچه های عاشقی = قشنگهنغمه = چرت و مزخرفشیطنت عشق = قشنگهاسانسور = خیلی قشنگهنیما = قشنگهگندم = خیلی قشنگهپرهام = قشنگ ولی غمگینسیاوش = قشنگابی ترین احساس = قشنگابی ترین احساس ۲(رویای عاشقانه) = یکم قشنگعشق یعنی همین = قشنگازدواج خانوادگی ممنوع = قشنگتقدیر شیرین = یکم قشنگعاشقی کن محیا = مزخرف و چرت و پرتفارغ التحصیلی = باحال و قشنگ ولی یهو تموم میشهدختر شمالی = خعلی قشنگدختر فوتبالیست = باحال ولی مسخره تموم میشهپارسا = قشنگ و باحالمزاحم = قشنگاشنایی از حریر = مزخرف و چرتدر امتداد حسرت = عالیزندگی = عالیهمسایه من = قشنگیک اس ام اس = خیلی قشنگسوار بر بال سرنوشت = خعلی باحال و خعلی قشنگجای خالی دستانت = قشنگخواب بازی = خیلی قشنگهویت پنهان = ی جورایی قشنگقلب سنگی = بدک نیسدالان بهشت = قشنگایین من = قشنگعاشقم باش = خیلی قشنگیاسمن = قشنگی رمانم بود توش شخصیتاش رز استیونز و سامان و اینجورچیزا بود اسمشو متاسفانه یادم نیولی قشنگ بودو …(دگه یادم نیس :دی)رتبه بندی ها اینطوریه :عالیخعلی قشنگقشنگیکم قشنگبدک نیسمزخرف و چرتمزخرف و چرت و پرت

  • بدو یک رمان قشنگ و خواندنی از یک دوست

    برای دیدن این رمان زیبا به آدرس زیر بروید کلیک کنید

  • دانلود رمان زيبا و خنده دار شيرين براي جاوا،اندرويد،تبلت و pdf

    سلام دوستان.امروز ميخوام رمان بسيار زيبا و خنده دار شيرين رو بهتون معرفي كنم.از الان ميتونيد اين رمان رو به صورت فايل pdf،جاوا،اندرويد و تبلت دانلود كنيد.نويسنده رمان:م.مودب پوربخشي از رمان:«تو يه حال عجيبي بودم.بقدري احساس خوبي داشتم که بي اختيار تو خيابون مي خنديدم!مي ترسيدم نتونم پيداش کنم! يکي دو تا خيابون رو رد کردم و رسيدم به پارک پشت خونه مون.رفتم تو پارک.و يه لحظه چشمامو بستم.» ـ توباهوشي،حتما مي توني بيا. «دوباره خنديدم و راه افتادم.پرنده تو پارک پر نميزد!خلوت خلوت بود آروم راه مي رفتم و اين ور و اون ور و نگاه ميکردم.چند دقيقه گذشت واستادم و چشمامو بستم.» ـ تا حالا که درست اومدي.دارم کمکت ميکنم.تو فقط دنبال دلت بيا.حتما به من مي رسي! «خنديدم و راه افتادم.انقدر ذوق کرده بودم که همه ش مي خنديدم!حرفامو مي فهميد!هرچي تو فکرم بهش مي گفتم مي فهميد! چند دقيقه ي ديگه که گذشت.رسيدم وسطاي پارک.ديگه نمي دونستم کجا بايد برم!پارک خيلي بزرگ بود و پر از درخت و چمن و گل و گياه و بوته!اگه کسي اونجاها قايم ميشد نمي شد پيداش کرد دوباره واستادم و چشمامو بستم» ـ کنار گل هاي رز سرخ و قشنگ ميشه عشق رو پيدا کرد!بيا. «يه لحظه فکر کردم و دوئيدم!يه دقيقه ي بعد رسيدم به جايي که فقط بوته هاي گل رز رو پرورش ميدادن ودور تا دور آدم پر بود از بوته هاي بزرگ گل رز سرخ و صورتي و سفيد و زرد!جايي که خودم دوستش داشتم و گاه گداري تنهايي مي رفتم اونجا و يکي دو ساعت فقط فکر ميکردم. کنار جايي که فقط بوته هاي گل سرخ بود ديدمش.يه گوشه رو چمن نشسته بود.موهاش رو ول داده بود دورش و کفشاشو دراورده بود.يه لباس خيلي ساده و قشنگم تنش بود.تا از دور منو ديد بهم خنديد.انگار دنيارو بهم دادن.رفتم طرفش» بهار ـ ديدي خيلي زود اومدم؟ ـ براي من هر چقدرم زود بياي بازم ديره. بهار ـ ببين چه گلاي قشنگي يه!اصلا همه ي اينجاها قشنگه خيلي قشنگ! ـ به شرطي که توام وسط گلا نشسته باشي. «بهم خنديد»...دانلود براي جاوادانلود براي اندرويددانلود براي تبلتدانلود به صورت pdf براي pcمنبع:bookmarket2012.com