شستن مرده

  • مرده‌ شور

    در حالي‌ كه‌ اسلام‌ براي‌ شستن‌ اموات‌ مؤمنين‌ چقدر ثواب‌ ذكر كرده‌ و بر اين‌ عمل‌ مستحب‌ تأكيد كرده‌ است‌، اما عامه‌ي‌ مردم‌ رفتار خوبي‌ با مرده‌ شور ندارند.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> با دوستم‌ علي‌ رفته‌ بوديم‌ غسّال‌ خانه‌ي‌ تهران‌. وارد كه‌ شديم‌ مرده‌شور به‌ سرعت‌ برق‌ مرده‌ را مي‌شست‌. آب‌ را با فشار زياد باز مي‌كرد و يك‌ كف‌ صابون‌ هم‌ مي‌ريخت‌ روي‌ مرده‌ و با آب‌، سر و گردن‌ و پهلوي‌ راست‌ و چپ‌ مرده‌ را غسل‌ مي‌داد و تند مرده‌ را كنار مي‌گذاشت‌. قوم‌ و خويش‌هاي‌ مرده‌ كه‌ آن‌ جا بودند يك‌ دست‌ كتك‌ حسابي‌ به‌ مرده‌ شور زدند و گفتند: «چرا مرده‌ را آهسته‌ نگذاشتي‌؟!» بنده‌ي‌ خدا براي‌ ما تعريف‌ كرد و گفت‌: «من‌ روزي‌ چند دست‌ كتك‌ از فاميل‌هاي‌ اموات‌ مي‌خورم‌!» و هر چه‌ به‌ آن‌ها مي‌گويم‌: بابا جان‌، مرده‌ كه‌ دردش‌ نمي‌آيد باور نمي‌كنند.» همين‌ موقع‌ ياد حرف‌هاي‌ سيّد افتادم‌ كه‌ مي‌گفت‌: رفتم‌ سراغ‌ داش‌ اصغر مرده‌ شور و شروع‌ كردم‌ با او تعريف‌ كردن‌ بهش‌ گفتم‌: «تو روزي‌ چند بار غسل‌ مسّ ميت‌ مي‌كني‌.» داش‌ اصغر با تندي‌ گفت‌: «دستت‌ را بزن‌ به‌ سيم‌ برق‌»! زَهره‌ام‌ مي‌خواست‌ بتركد. گفتم‌: «منظوري‌ نداشتم‌.» دوباره‌ با تندي‌ گفت‌: «دستت‌ را بزن‌ به‌ سيم‌ برق‌.» بند بند تنم‌ مي‌لرزيد، گفت‌: «نه‌ بزن‌ ديگه‌!» بيشتر ترسيدم‌. گفت‌: «من‌ دست‌ كش‌ مي‌پوشم‌. برق‌ هم‌ روكش‌ دارد!» تعريف‌هاي‌ داش‌ اصغر به‌ اين‌ جا ختم‌ نمي‌شود و ادامه‌ مي‌دهد: وقتي‌ براي‌ استراحت‌ به‌ منزل‌ مي‌روم‌ دست‌ به‌ هر چيزي‌ مي‌زنم‌، زنم‌ مي‌گويد: «دست‌ نزن‌! بچه‌ها مريض‌ مي‌شوند،» بچه‌ هايم‌ هم‌ مي‌گويند: «تو بوي‌ بدي‌ مي‌دهي‌.» بابا جان‌ حالا بگو ما چه‌ كار كنيم‌؟ در روايات‌ نقل‌ شده‌، غسل‌ دادن‌ ميت‌، تلقين‌ ميت‌ خواندن‌، نماز ميت‌ و شركت‌ در تشييع‌ جنازه‌ خيلي‌ ثواب‌ دارد. هر كس‌ در تشييع‌ مسلماني‌ شركت‌ كند چه‌ قدر منقلب‌ مي‌شود و تا مدّت‌ها به‌ دنبال‌ گناه‌ نمي‌رود. خدا قسمت‌ نكند كسي‌ كه‌ عزيزش‌ را از دست‌ مي‌دهد آن‌ قدر حالش‌ خراب‌ است‌ كه‌ بعضاً جرأت‌ ندارند يك‌ ساعت‌ پيش‌ ميت‌ بمانند. حالا من‌ اين‌ وظيفه‌ي‌ اسلامي‌ را انجام‌ مي‌دهم‌ و مأمور شهرداري‌ هستم‌ و حقوق‌ مي‌گيرم‌. آيا اين‌ برخوردها رسم‌ مسلماني‌ است‌!؟ با شنيدن‌ اين‌ حرف‌ها مصمّم‌ شدم‌ كه‌ انشاء الله‌ براي‌ دانش‌آموزان‌ اين‌ شغل‌هاي‌ شريف‌ را بازگو كنم‌ و به‌ آن‌ها ...



  • داستان مرده شور

    یه مرده شور تعریف میکنه که : یه بار اومدن دنبالم برم مردشونو بشورم وقتی منو بردن تو اتاقی که مرده بود سریع داخل اتاقم کردن و در را قفل کردند از کارشون تعجب کردم و از ترس و وحشت میلرزیدم و اطرافم رو داشتم نگاه میکردم دیدم تمام وسایلی که برای شستن مرده لازم است رو گذاشتند ؛ در زدم بیان واسه شستن مرده و کفن میت کمکم کنند ولی کسی جوابم رو نداد ! رفتم به طرف میت اما تا پارچه رو برداشتم با صحنه ای مواجه شدم که انسان رعشه میگیرد ... صورتی برگشته ، بدنی خشک مثل چوب و تمام بدنش سیاه تر از شب تاریک بود . از ترس و وحشت میلرزیدم محکم به در میکوبیدم و خواهش میکردم که در را باز کنند ولی انگار هیچکس تو خونه نبود من مرده های زیادی دیده بودم و شسته بودم ولی این با با همه فرق داشت و هیچکدوم قیافه شون به وحشتناکی این نبود درمانده بودم در آن وضعیت خدا را به یاد آوردم و اذکار رو خوندم و به خودم دمیدم تا اینکه آروم شدم و به هر سختی و هر شکلی که شده بود اون مرده رو شستم کارم که تموم شد دوباره به در زدم و داد زدم که که مردتون آماده است بیایید ببریدش طولی نکشید که در را باز کردند تا در باز شد من دویدم و از اون خونه خارج شدم و اصلا نپرسیدم که چرا اون مرده قیافه اش اینجوری بود . به خونه که رسیدم سه روز تو رختخواب بودم از ترس و وحشت بیمار شده بودم بهتر که شدم برای یک شیخ الدین ماجرا رو تعریف کردم اونم گفت برگرد اونجا و از خونواده اش بپرس برگشتم به اون خونه و گفتم ازتون ۲ تا سوال دارم اول اینکه چرا در رو به روم بستین و دوم اینکه چرا اون مرده قیافه اش اینجوری بود ؟ در جوابم گفتند در را بستیم چون قبل از تو ۷ مرده شور آورده بودیم ولی همه از وحشت فرار کردند و قیافه اش هم بخاطر اینکه دختر ما نماز نمیخوند . انا لله و انا الیه راجعون

  • مرده شورها را دریابیم!

    مرده شورها را دریابیم!

      مرده شورها را دریابیم! شستن این جور جنازه ها برای مرده شورهای بهشت رضای مشهد هم عادی شده است. حتی اگر طرف زنی باشد که تنها دخترش را در تصادف از دست داده و گاهی مرده ها به خوابش می آیند. حالا چشم های عسلی «رقیه» به دیدن نگاه های ثابت و چشمهای باز و وحشت زده، عادت کرده است. مردمک براق چشم های این زن مرده شور بر خلاف تصور عمومی، بی روح نیست، جریان زندگی را می شود لابه لای حرف هاش، جستجو کرد. «رقیه» زن 38 ساله ای که تا پنجم ابتدایی بیشتر سواد ندارد، اهل مازندران است و با شوهر و بچه هاش در مشهد زندگی می کند، او هر روز ساعت 7 صبح پست «مرده شور» را از دروازه اصلی بهشت رضا تحویل می گیرد و موقع برگشت، همانجا پشت در اصلی، به سینه قبرستان می سپارد.* چه شد آمدی توی این کار؟** اول اجبار زندگی بود اما بعد، به آن وابسته شدم.* یعنی این کار اینقدر آدم را وابسته می کند؟** من با آن انس گرفتم.* چطور می توان با دیدن آدم هایی که سیاه می پوشند و ضجه می زنند، انس گرفت؟   ** این ها هست اما سرو کار من با آدم هایی است که روی سنگ های غسالخانه، افتاده اند و روح ندارند. دیدن حال آدم های بیرون که حسابی اعصابم را خراب می کند اما در عوض، نگاه به مرده ها به من آرامش دهد.* نگاه به مرده که آدم را می ترساند چطور به تو آرامش می دهد؟** اوایل ترس داشتم اما الان ندارم.* از چی می ترسیدی؟** فکر می کردم الان زنده می شود.* زنده شدن مرده، ترس دارد؟** اینجور حس می کردم و همین ترس دارد دیگر.* چطور با این ترس کنار آمدی؟** به نظرم با واقعیت ها روبرو شدم.* این واقعیت ها چیست؟** اینکه می فهمی جنازه ای که روی سنگ مرده شورخانه خوابیده، دستش از دنیا کوتاه است و او بیشتر از زنده ها وحشت دارد. ما برای آنها ترسناک تریم.* روزهای اول کارت را به یاد داری، اولین مرده ای که شستی؟** اولین مرده ای که شستم با کمک همکارم بود. او بدنش را می شست و به من گفت سر جنازه را بشورم. حتی می ترسیدم بهش دست بزنم. * با وجود این ترس چرا این شغل را انتخاب کردی، مگر شغل دیگری نبود؟** چرا ولی کارم را دوست دارم. حدود 10 سال است که دارم کار می کنم و در این مدت وقتی به جنازه ها نگاه می کنم آرامشم بیشتر می شود. مشکلات برایم آسانتر شده، چون فهمیدم که زندگی ارزشش را ندارد. شاه و گدا و فقیر و پولدار همه روی یک سنگ می خوابند و همه یک لباس به تن می کنند. وقتی می بینم میلونرش هم همان چیزی را می برد که یک آدم بی چیز، آرام می شوم.* شده از ظاهر یکی بفهمی که طرف آدم خوبی بوده یا نبوده؟** از این اتفاقات زیاد می افتد. گاهی برای خود من هم سوال است. جنازه هایی را می شورم که حس می کنم به این جنازه نزدیکم. حس می کنم می شناسمش. گاهی با آنها حرف می ...

  • مراسم و آیین شستن و غسل دادن میت در اراک قدیم

    همینکه مرده به مرده شور خانه می رسید قبل از اینکه جامه های آن را بیرون بیاورنداز سرپرست یا بزرگ فامیل مرده اجازه می گرفتندکه او را شستشو نمایند آنگاه مرده شوی مشغول بیرون آوردن لباسهای او می شد٬تمامی لباسهای مرده متعلق به مرده شوی بود و اگر بستگان میت پول قابل توجهی در جیب او نهاده بودند مرده شوی خوشحال شده و در شستن او توجه و دقت بیشتری می کرد در این موقع یک نفر که به مسائل کفن و دفن وارد و آشنا بود ایستاده و ناظر بود که مرده شوی ها اشتباه نکنند٬پس از شستن و غسل دادن او را با لنگ یا حوله خشک کرده و حنوط می کردند.ابتدا مقداری کافور سائیده بر پیشانی٬کف دست٬سر زانو و روی شصت پای او می مالیدند تا خشبو شود. دو ترکه تازه چوب باریک و کوتاه درخت بید در زیر بازوهای او قرار می دادند و تمام سوراخهای بدن مرده را با پنبه می بستند تا مرده خودش را نجس نکند.گاهی یک عقیق که روی آن کلمات پنج تن حک شده بود در زیر زبان مرده قرار می دادند تا در موقع سوال و جواب لال نشود آنگاه به کفن کردن مرده می پرداختند. اغلب خانواده ها کفن خود را از قبل تهیه می کردند و یا از کربلا یا مکه می آوردند و به آن خلعتی می گفتند که بیشتر از پارچه های گران قیمت بوده  و روی آن دعاهای مخصوص نوشته شده بود.ابتدا مرده را در تکه بزرگ کفن بنام سرتاسری می خواباندند سپس با تکه دیگر می بستند و تکه ای را بر سر او می بستند بنام سربند و قسمت دیگر کفن لنگ بود که به کمر او می پیچیدند و برای زنان پارچه ای هم به سینه او می بستند.بعد از این کارها سرتاسری را دور مرده پیچیده و سر و ته آنرا با دو تکه نخ می بستند. شایان ذکر است مرده شور خانه قدیم اراک پشت مصلی کنونی و در محل قبرستان قدیمی اراک(حوالی پارک شهر) محل کنونی دبیرستان حاج عراقچی قرار داشته است.

  • حرف دل همسر مرده شور

    حرف دل همسر مرده شور صدای جیغ لولای در،مثل زن گیر افتاده در کوچه بن بست و یا زوزه سگ توله مرده ای هر چقدر هم که نحس باشد خوبی اش این است که خبر آمدن میدهد. هر کسی بجز خودم. بوی سیگار و کافور که بیاید یعنی شوهرم آمده. مرده های امروزش راهم شسته. کافور زیادی رویشان ریخته و تیکه کهنه پاره در سوراخهاشان فرو کرده که کثافات لش بیرون نریزد و کفن را به لجن نکشد. مرده که حالیش نمیشود. سیگار بهمن ارزانتر است. میگوید ناشگی اش هم بیشتر است. ولی بوی زهر مار میدهد. شاید برای عید امثال باید چند تا وینیستون بگیرم که حداقل شب عید بوی مرده کافور خورده خوابیده در کنارم را ندهد.مادر میگفت خوبی اش این است که دیگر فامیل بابت مرده هاشان پول نمیدهند اما ایکاش یک نخ وینستون می دادند در عوض اجرتش. یک نخ که تاثیری ندارد در زندگی شان. عوضش این مرد کلی احساس مردی می کند جلوی ضعیفه اش. خر که نیستم میفهمم که ناراحت است که بوی مرده و سیگار خانه را برداشته. شاید بجای یک بار نوبت غسل مس میت چند بار زیر آب سرد مرده شور خانه میرود که بوی کافورش کمتر شود. شبهای جمعه خودش را گل مالی هم میکند. مویش که بوی گل میدهد میفهمم. خر که نیستم.اما اگر دهنش را هزار بار هم با گل بشوید باز هم نفسش بوی پهن سوخته میدهد. خودش هم میداند و وقتی کنارم هست حرف نمیزند. میگذارد وقتی مشغول عوض کردن کهنه بچه هستم حرف میزند که بوی نجاسات بچه بر بوی دهنش غلبه کند. خر که نیستم میفهمم. تازه این را هم فهمیدم که او پی برده که صدای جیغ زن مانده در کوچه بن بست و یا زوزه سگ توله مرده اذیتم میکند. صبح که می خواهد برود چند تف می اندازد به لولای در. ای کاش در خانه چند تا در داشتیم...مادر میگفت خوبی شغلش این است که همه بالاخره یک روزی کارشان به دکانش می افتد. برای همین هم همه تحویلش میگیرند که وقتی مردند خوب بشوردشان. مگر این جماعت فکر مردن هم میکنند که به فکر بعد از مردن باشند و افتادن زیر دست این شوهر بیچاره؟ مگر همین کل جلال نبود که تازنده بود دنبه ها را میکرد توی خرجین الاغ. حالا هم که مرده هیکل همچون گاوش نصیب این بیچاره شد که بشوردش. ای کاش مزد مرده شورها را روی هیکل مرده میدادند که این مرد وقتی میآید خانه دستش به کمر نباشد.مادرم میگفت تازه خودت هم که مردی دست غریبه نمی افتی. بالاخره شوهرت هست و محرمت. خودش میشوردت. وای .. یعنی تن من را هم باید این بیچاره بشورد؟ مزدش را کی میدهد و یا همان سیگار وینستون را. برای همین بود که یک نخ وینستون از دکان مش باقر دزدیدم. وقتی فهمید اخم کرد. ترسیدم و بچه را بغل کردم. یک بار دیگر هم اخمش را دیده بودم. وقتی بچه رفته بود سر گونی کافور ها و میریخت روی سرش. خر که ...

  • 5 ماجرای باور نکردنی از غسالخانه بهشت زهرا(س

    5 ماجرای باور نکردنی از غسالخانه بهشت زهرا(س

    هيچگاه روزي كه براي مصاحبه با قديمترين زن غسال پاي در غسالخانه زنان بهشت زهرا گذاشتم را فراموش نمي كنم. هميشه از پشت شيشه  كار غسال ها كه مرده ها رابراي خانه آخرت آماده مي كردند را تماشا مي كردم اما اين بار ماجرا فرق مي كرد و من در بين آنها و در حالي كه مرده ها روي برانكاردهاي چرخ دار در يك صف طولاني براي شستشه شدن قرار گرفته بودند ايستاده بودم. نمي دانم هوا سرد بود و يا من مي لرزيدم اما هيچگاه بوي كافور و صداي صلوات و ضجه هايي كه از پشت شيشه قطور مي شنيدم را  فراموش نمي كنم. سالها از آن روزها مي گذرد تا اين كه امروز در خبرگزاري مهر مطلب جالبي ديدم. خاطراتي از چند مرده شور كه خواندش خالي از لطف نيست.   دهان پر از "کرم" پیرزن، مرده ای که بوی گلاب می داد، جنازه‌ای که سر و صدا می کرد، مرده توی خواب روی سنگ غسالخانه و وقتی که شهدا دخترم را شفا دادند پنج خاطره باورنکردنی از غسالهای بهشت زهرای (س) تهران است. بهشت زهرا (س) نام بزرگ‌ترین گورستان در استان تهران است. فعالیت این گورستان رسماً در سال ۱۳۴۹ خورشیدی آغاز شد و نخستین درگذشته به نام محمدتقی خیال در تاریخ 3 مرداد ماه 49 در قطعه ۱ ردیف ۱، شماره ۱ به خاک سپرده شد. گورستان بزرگ پایتخت که 40 سال از عمرش می گذرد روزانه 130 میت را در خود جای می دهد. در این میان قبرکن ها، غسال ها، مداح ها، نیروهای خدماتی و حتی نگهبانان سرباز هم با هر یک فراخور مسئولیت خود با اموات سرو کار دارند ولی غسالها بیشتر از همه سرو کارشان با میت ها است و شاید نشستن پای خاطرات آنها خالی از لطف نباشد. البته باید بالای این گزارش و خاطرات نوشت +15 !  دهان پر از "کرم" پیرزن یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید: مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند. یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش‌آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و ...

  • چشم ها را بايد شست: تعبير ريختن آب، تعبير ديدن مرده و تعبير ادراركردن و مدفوع كردن در خواب

    مي گفت: صبح دوشنبه 3.40 دقيقه صبح 1392/06/18 خوابديدم كه نشسته بودم و نا خود اگاه ادرار كردم روي قالي بلند شدم ديدم وضع خراب است ، خلاصه  مادر بزرگم رحمت الله ع   امد يه گردي درست كرد و شروع كرد به اب كشيدن ...  من ديدم ادرار روي رو فرشي است و گفتم رو فرشي را ببريم  بيرون بعد اب  مي كشيم تا رو فرشي را بلند كردم همه جا نجس شد كه چشم من به شيلنگ اب افتاد و شروع كردم  روي پاي خودم و بقيه اب مي ريختم  تعبير خواب :فردا صبح حكم كارگزيني جديد منوزدند دوستم م.خ.اومد گفت چراحكم تو اين همه با من فرق مي كنه بعد زنگ زدم به ح.الف. ديدم حدود 900000 تومان تو حكمم اشتباه كردند لذا مال ماه هاي قبل هم اصلاح مي شد و مبلغ قابل توجهي به حسابم اخر شهريور ريختند نكته1-  تعبير ديدن اموات درخواب: يك تعبيرش اين است كه خبري را به شما مي خواهند بدهند.و معمولا شادي يا ناراحتي آنها در خواب همانگونه تعبير مي شود نكته 2- معمولا تعبير خواب ديدن ادرار و مدفوع و اغشته شدن بدن انسان به انها: يك تعبيرش اين است كه پول و يا ثروتي به شما مي رسد و وضعيت اقتصادي شما بهتر مي شودنكته 3- اگر خواب ديديد كسي اب تميز و پاك برروي شما ريخت،  يك تعبيرش اين است كه از انكس خير و منفعتي به شما خواهد رسيد و اگر خودتان بريزيد از دسترنج خودتان خير و منفعت خواهيد يافت  والله اعلم..نكته 4- ارزشمند ترين چيز در عالم ماده پست ترين تعبير را در عالم معنا دارد. نكته 5- عن الکاظم عن آبائه عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لا تزول قدم عبد يوم القيامه حتي يسال عن اربع عن عمره فيما افناه و شابه فيما ابلاه و عن ماله من اين کسبه و فيما انفقه و عن حبنا اهل البيت (امام کاظم عليه السلام از پدرانشان نقل کرده که رسول خدا فرمودند: در قيامت هيچ بنده اي قدم از قدم بر نمي دارد تا از چهار چيز بازپرسي شود؟ از عمرش که در چه راهي صرف کرده و از جوانيش که در چه راهي آنرا از دست داده؟ و از ثروتش  که از کجا آورده و در چه راهي مصرف کرده؟ و از محبت ما اهلبيت.چشم ها را بايد شست     و خدا را بايد ديد    التماس دعا

  • مرده توی خواب روی سنگ غسالخانه

    مریم آثاری نسب در بیان خاطراتش می گوید: ساعت کاری تموم شد، مثل همیشه آماده رفتن به منزل شدیم و باز مثل روزهای دیگر توی راه بازگشت به جسدهایی که در آن روز دیده بودم فکر می کردم. اون شب چون خیلی خسته بودم زود به خواب رفتم و خواب عجیبی دیدم. خانمی را که برای شستشو به غسالخانه آورده بودند، زنده بود و دست و پایش را با زنجیر بسته بودند و روی سنگ گذاشتنش و شروع به شستن کردند، فقط انگار جای سیلی و ضربه روی صورتش بود، در خواب خیلی منقلب شدم. گریه کردم و برایم خیلی عجیب بود. صبح در حالی که درگیر تعبیر این خواب در ذهنم بودم به بهشت زهرا(س) آمدم و برای کار روزانه آماده شدم. در ابتدا قبل از شروع کار برای همکارانم ماجرای خوابم را تعریف کردم. حتی اینکه آن خانم چه لباسی پوشیده بود و یا روی کدام سنگ او را می شستند. آن روز تا غروب جنازه ها را شستیم و همه چیز عادی بود. زمان استراحت شد و رفتیم برای آماده شدن و رفتن. در حال پوشیدن لباسهامون بودیم که عده ای از همکارانم رو صدا زدن که جنازه ای برای شستن آورده اند. چند لحظه ای از رفتن آنها نگذاشته بود که دیدم با تعجب و سراسیمه آمدند که آثاری، آثاری بیا همون رو که می گفتی آوردند! خشکم زد. با صدای لرزان گفتم: چه می گویید؟ چی شده؟ من، من گفتم؟ آهسته آهسته با ترس عجیب رفتم داخل غسالخانه! باور کردنی نبود، نه تنها من بلکه آن روز 14 یا 15 نفر بودیم. همه این صحنه را دیدند. روی پاهام نمی توانستم بایستم. خانمی سیلی خورده! چه می بینم! چند لحظه بعد به خودم آمدم. رفتم از اقوامش ماجرا رو بپرسم، یکی از بستگانش گفت: چند سال پیش بر اثر فشارهای روحی زیاد این بنده خدا مجنون میشه و در حالت شدید روحی قرار می گیرد.. آن را با زنجیر به تخت تیمارستان می بستند. این اواخر هم حال بدی داشت، تا اینکه خودش رو از پشت بام تیمارستان به پایین می اندازد و فوت می کند... ماجرای خیلی عجیب بود. ارتباط این بنده خدا با خواب من! گیج بودم. خودم آن را شستم و بدنش رو با برگهای قرآن پوشاندم و به نوعی تطهیرش کردم و خدا رو قسم دادم به قرآنش، که ببخشدش و بیامرزدش.

  • گربه هه موقع شستن نمرد موقع چلوندن مرد

       سلام میدونم خیلی وقته خبری ازم نیست اما همیشه میگن  که یه فیلسوف از خدا بی خبری گفته « اونی که ازش خبری نیست بالاخره یه روز ازش خبری میرسه» تا حالا نشنیده بودین؟ خب این دیگه تقصیر من نیست دامنه اطلاعاتتون کمه دیگه. عزیزم هرجمله ای صاحبی داره این جمله هم مال همه کساییه که همیشه دیر میرسن و هیچ توجیهی هم برای کارهاشون ندارن.   بگذریم خیلی حرف داشتم براتون بگم اما متاسفانه وقت نداشتم.حالا سوالهام رو طرح کردم وتایپ کردم و تازه پرینت هم گرفتم این آخری هم خودش سخته آخه نمیدونین که این پرینتر ما چقدر اذیت میکنه. حالا شاگردهام ۱۷ دی امتحان دارن و تا اون روز کمی استراحت میکنم.پس حالا با خیال راحت با شما حرف میزنم و میخوام ماجرای اون گربه هه رو براتون بگم که موقع شستن نمرده بود، موقع « چلوندن» مرده بود.  محض اطلاع: چلوندن عملی است که پس از شستن لباس برای گرفتن آب اضافه ی آن به کار میرود به این ترتیب که لباس را به حالت تا شده درمی آوریم و دو طرفش را بادست گرفته و در خلاف جهت هم میپیچانیم و صد البته که با این عمل لباس چروک میشود و افراد کاردان پس از آن لباس را باز کرده محکم تکان میدهند یعنی عمل « تکوندن » انجام می شود. فرهنگ لغات محلی   وقتی زنگ تفریح خورد داشتم میومدم طرف دفتر دبیران( که دقیقا کنار دفتر مدیره ) برا استراحت و تجدید قوا که دیدم مدیر و چند تا از دبیرای محترم زبان بیگانه و همون معاون محترم که تو ماجرای توت تلیده باهاشون آشنا شدین تو دفتر مدیر ایستادن از اونجا که حس ششمم گاهی خوب کار میکنه حس کردم برم پیش اونا بیشتر خوش میگذره رفتم پیششون و رو به مدیر با خنده پرسیدم: کمک میخواین؟  تا مدیر جواب بده معاون جان گفت: نه برو اون دفتر فرم ها رو پر کن (آخ که ما معلم ها زنگهای تفریح هم باید مشق بنویسیم................. به کی بگم دردامو آخه ؟؟؟؟؟؟؟) به مدیر گفتم:ببین نمی ذاره بمونم. دستمو گرفت و گفت مصی (البته منو به فامیلی صدا میزنن این اسمیه که شما منو باهاش میشناسین خب ) پیش من میمونه. و به حرفاش ادامه داد که بعدا فهمیدم راجع به این بوده که دبیرا با هماهنگی هم هرکدوم سوالای یه پایه رو طرح کنن یعنی ما که 9 تا کلاس اول داریم و 3 تا دبیر براشون درس میدن سه جور سوال طرح نشه یه جور هماهنگ کردن سوال . و داشتن میگفتن که چون خانم فلانی سوالهای سختی طرح میکنه یه کاری کنیم برای بچه ها سختیش دردسرساز نشه که این جمله رو این جوری گفتن« خانم فلانی گربه هه رو موقع شستن نمی کشه موقع چلوندن میکشه» که یکهو به خودم اومدم دیدم دلمو گرفتم و دارم باصدای بلند میخندم . مدیر بهم گفت: صبر کن من جوکش رو تعریف کنم اون وقت بخند و شروع کرد به تعریف و من ...

  • گفتگوی خانم زينب کريميان با دو مرده شور و شرح آنچه در مرده شورخانه دیده است.

    برای غسالان فرق نمي‌کند فقير هستي يا غني، پير هستي يا جوان. همه را روي يک سنگ مي‌گذارند. آب را بر روي تن مرده باز مي‌کنند تا آخرين وداعش باشد. مهياي سفرش مي‌کنند، اينجا اجساد بي روحند و زندگي يعني تني سرد بر سنگ شيب دار غسالخانه.با صداي «بسم الله الرحمن الرحيم» کاور باز مي‌شود و صداي صلوات و ذکر مبارک يا زهرا (س)، يا ابوالفضل از سويي و ضجه و شيون از سوي ديگر مهمان گوشهايم مي‌شود. ديدگانم بر روي سنگ سرد و سخت قفل شده تا باور کنم اينجا ايستگاه آخر است و آيينه عبرت. غسالخانه بهشت زهرا... بوي تند کافور ريه ام را پر مي‌کند و اشکم بي اختيار سرازير مي‌شود. چشمانم به روي دستهايي که آرام بر روي بدن مرده حرکت مي‌کنند خيره مانده و آرامش آنها حيرتم را افزوده! آنقدر آرامند که انگاري عزيزي را به حمام برده‌اند. لبخند نمي‌زنند و چهره‌هايشان عزادار است.روپوش سبز رنگ، دستکش‌ها و چکمه‌هاي مشکي به تن دارند و صورتهايشان با ماسک سفيدي پوشيده شده، اينجا نه از شامپوهاي خارجي با مارک‌هاي مختلف خبري هست، نه از عطرهاي گرانقيمت. براي آنها فرق نمي‌کند فقير هستي يا غني، پير هستي يا جوان. همه را روي يک سنگ مي‌گذارند و تبعيضي هم براي کسي قائل نمي‌شوند. آب را بر روي تن مرده باز مي‌کنند تا آخرين وداعش باشد. مهياي سفرش مي‌کنند، قطره‌هاي آب به چشمانشان مي‌پاشد اما خم به ابرو نمي‌آورند. اينجا اجساد بي‌روحند و زندگي يعني تني سرد بر سنگ شيب دار غسالخانه.به کنارش مي‌روم و از بالاي ماسک چهره با صفاي روستايي‌اش را مي‌بينم، نگاهم نمي‌کند و به سمت باز کردن کاور مي‌رود: «مي ترسي!؟» سوالش را با لرزشي در صدايم پاسخ مي‌دهم: نه! اما لرزش دستها دروغم را برملا ساخت. پنجاه و چند ساله به نظر مي‌رسد، آرامشي که در صورتش نهفته است، آرامم مي‌کند و صدايش «سکوت مرگبار» فضا را مي‌شکند، اينجا حس مسلم سردي و سکوت است.سوالاتم را فراموش کردم، در حال جدا کردن اشياي قيمتي از متوفي است، مي‌گويد: «شما هم آمدي بپرسي ما قسي القلب هستيم؟ يا اين که غذا مي‌خوريم؟ والا خانم خبرنگار ما هم آدميم.»سردي کش آمده بر روي لبم را جمع مي‌کنم، ادامه مي‌دهد: «خيلي‌ها آمدند و اين سوالات را پرسيدند و رفتند. بعد هم نوشتند و در مسابقات برنده شدند. سراغي هم از ما نگرفتند اما اشکالي نداره شما هم بپرس.»از معصومه مي‌خواهم بدون سوال برايم حرف بزند، شايد اين بهترين تصميم بود تا دلش را نشکنم. باز با صداي آرام در حالي که شلنگ شستشو را به دست داشت گفت: «اين طوري بهتر شد! کلي حرف دارم بهت بگم. مي‌دوني دخترم، مرگ خيلي قشنگه دخترم. هر روز صبح از نزديک لمسش مي‌کنم و اين باعث مي‌شه ...