شعرهای کوتاه سهراب

  • شعرهای سهراب سپهری

    روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...هر چه دشنام از لب خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ابر را پاره خواهم کرد من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها بادبادک ها به هوا خواهم برد گلدان ها آب خواهم داد ...خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند هر کلاغی را کاجی خواهم داد مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت سهراب سپهری _________________________________________________20sms.blogfa.com____ دنگ..،دنگ..ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ.زهر این فکر که این دم گذر استمی شود نقش به دیوار رگ هستی من...لحظه ها می گذردآنچه بگذشت ، نمی آید بازقصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز... سهراب سپهری_________________________________________________20sms.blogfa.com____هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری _________________________________________________20sms.blogfa.com____ باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری _________________________________________________20sms.blogfa.com____ چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟چرا مردم نمی دانند که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری _________________________________________________20sms.blogfa.com____ هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری _________________________________________________20sms.blogfa.com____ چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید بردبا همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست  زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است ...



  • زیباترین شعر سهراب سپهری

    این شعر در برخی وبلاگ ها بنام سهراب سپهری نشر شده اما  از کیوان شاهبداغی است نه سهراب سپهری. اگر در گوگل یک جستجوی سرسرکی کنید متوجه می شوید این شعر را برای سهراب سپهری زده اند به خاطر همین من عنوان پست را عمدا از سهراب سپهری گذاشتم تا در ذیل آن این اصلاحیه را بگذارم.   منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم   تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد. از : کیوان شاهبداغی

  • اشعار کوتاه سهراب سپهری

      سهراب سپهری هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری   باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری   چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟چرا مردم نمی دانند که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری   هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟  سهراب سپهری   من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری   چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید بردبا همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست  زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری   من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردمحرفی از جنس زمان نشنیدم!هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد ..... و شبی از شبهامردی از من پرسیدتا طلوع انگور چند ساعت راه است؟ باید امشب برومباید امشب چمدانی راکه به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارمو به سمتی برومکه درختان حماسی پیداسترو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواندیه نفر باز صدا زد سهراب!کفش هایم کو؟    بهترین چیز رسیدن به نگاهی استکه از حادثه عشق تر است سهراب سپهری  

  • سهراب سپهری

    روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...هر چه دشنام از لب خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ابر را پاره خواهم کرد من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها بادبادک ها به هوا خواهم برد گلدان ها آب خواهم داد ...خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند هر کلاغی را کاجی خواهم داد مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت سهراب سپهری   دنگ..،دنگ..ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ.زهر این فکر که این دم گذر استمی شود نقش به دیوار رگ هستی من...لحظه ها می گذردآنچه بگذشت ، نمی آید بازقصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز... سهراب سپهری   هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری   باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری   چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟چرا مردم نمی دانند که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری   هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری   من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری   چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید بردبا همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست  زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری   من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردمحرفی از جنس زمان نشنیدم!هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .من به اندازه ی یک ...

  • سهراب سپهری

    سهراب سپهری (۱۵ مهر ۱۳۰۷ درکاشان)–(۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ درتهران) شاعر و نقاشایرانیبود..او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جملهانگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده ‌است..وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت... ایام زندگی او چگونه سپری شد  پانزدهم مهرماه یکهزارو سیصدوهفت درکاشان به دنیا آمده که بطور رسمی زادروزش را پانزده اردیبهشت ثبت کرده‌اند..پدربزرگش میرزا نصرالله خان سپهری نخستین رییس تلگرافخانه کاشان..و پدرش اسدلله و مادرش ماه جبین نام داشتند..که هر دو اهل هنر و شعر بودند... دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی)۱۳۱9 و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان خرداد ۱۳۲۲ گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در دوره دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد... درشهریور۱۳۲۷در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد..سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت..و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد..که پس از ۸ ماه استعفا داد.. سپهری در سال۱۳۳۰نخستین مجموعهٔ شعر (نیمایی)خود را بنام مرگ رنگ منتشر کرد..در سال ۱۳۳2از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد..و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد..در همین سال در چند نمایشگاه نقاشیدر تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ شعر خود را با عنوان (زندگی خواب‌ها)منتشر کرد.. در آذر۱۳۳۳در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت... وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت..و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چینداشت..مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر (حکاکی رو چوب) را در آنجا فراگرفت..همچنین به شعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت..از اینرو ترجمه‌هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی را انجام داده‌است... در مردادیکهزاروسیصدوسی شش از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد..و به پاریس و لندن رفت..ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافینام نویسی کرد..وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت..حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت.. سهراب سپهری مدتی در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال۱۳۳۷مشغول به کار شد.. ازمهر۱۳۴۰نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود.. پدر وی که به بیماری فلج نیز مبتلا بود..در سال ۱۳۴۰ فوت می‌کند..در ...

  • اشعار کوتاه سهراب سپهری

    پس از لحظه های درازبر درخت خاکستری پنجره ام برگی روییدو نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.و هنوز منریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودمکه براه افتادم.پس از لحظه های درازسایه دستی روی وجودم افتادولرزش انگشتانش بیدارم کرد.و هنوز منپرتو تنهای خودم رادر ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم.که براه افتادم.پس از لحظه های درازپرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتادو لنگری آمد و رفتش را در روحم ریختو هنوز مندر مرداب فراموشی نلغزیده بودمکه براه افتادمپس از لحظه های دارزیک لحظه گذشت:برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد،دستی سایه اش را از روی وجودم برچیدو لنگری در مرداب ساعت یخ بست.و هنوز من چشمانم را نگشوده بودمکه در خوابی دیگر لغزیدم.  سهراب سپهری

  • زندگی نامه سهراب سپهری

    زندگی نامه سهراب سپهری

    زندگی نامه سهراب سپهریخود سهراب می گوید :… مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت ۱۲٫ مادرم صدای اذان را میشندیده است… (هنوز در سفرم – صفحه ۹) پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، اهل ذوق و هنر.وقتی سهراب خردسال بود، پدر به بیماری فلج مبتلا شد.… کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد… (هنوز در سفرم – صفحه ۱۰)درگذشت پدر در سال ۱۳۴۱ مادر سهراب سپهری، ماه جبین، اهل شعر و ادب که در خرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت.تنها برادر سهراب، منوچهر در سال ۱۳۶۹ درگذشت. خواهران سهراب : همایوندخت، پریدخت و پروانه.محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.سهراب از محل تولدش چنین میگوید :… خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت… (هنوز در سفرم – صفحه ۱۰) سال ۱۳۱۲، ورود به دبستان خیام (مدرس) کاشان.… مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب … از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد…. (اتاق آبی – صفحه ۳۳)… در دبستان، ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم.بی آنکه خدایی داشته باشم … (هنوز در سفرم) سهراب از معلم کلاس اولش چنین میگوید :… آدمی بی رویا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد… خرداد سال ۱۳۱۹ ، پایان دوره شش ساله ابتدایی.… دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم…. (هنوز در سفرم) مهرماه همان سال، آغاز تحصیل در دوره متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان.… در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود… (هنوز در سفرم – صفحه ۱۲)از دوستان این دوره : محمود فیلسوفی و احمد مدیحیسال ۱۳۲۰، سهراب و خانواده ...

  • زندگی نامه مختصر سهراب و آشنایی با بعضی اشعار سهراب سپهری

    سهراب سپهری ..(زندگی نامه). زندگی نامه سهراب سپهری، شاعر معاصرایرانی ، در پانزدهم مهر ماه سال ‌١٣٠٧ در شهر قم به‌دنیا آمد. سهراب تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش و دوره‌ متوسطه را در کاشان سپری کرد، سپس رهسپار تهران شد و در هنرکده‌ نقاشی دانشگاه مشغول به تحصیلگردید. سپهری در سال ‌١٣٣٢ به دریافت نشان درجه‌ اول علمی از دانشکده‌ هنرهای زیبا نائل آمد. او نخستین مجموعه‌ شعر نیمایی خود را با نام «مرگ رنگ» در سال ‌١٣٣٠ منتشر کرد که با استقبال چندانی مواجه نشد. دو سال بعد «زندگی خواب‌ها» و «آوار آفتاب»را درسال ‌١٣٣٨ منتشرکرد که مورد استقبالبیشتریقرار گرفت. از آثار او می ‌توان به مجموعه‌ کتاب‌های «صدای پای آب»، «شرق اندوه» (‌١٣٤٠)، «حجم سبز» (‌١٣٤٦)، «ما هیچ؛ ما نگاه»، «در کنار چمن»، وسپس«هشت کتاب» اشاره کرد. وی همچنین خاطره‌های خود را در کتابی با عنوان «اتاق آبی» گردآوری کرده است. وی سفرهایی به اروپا، ژاپن و هند کرد؛سپهری هم در نقاشی و هم در شعر، اسلوب خاصی داشت. نقاشی او بی‌تاثیر از نقاشی ژاپن نبوده و شعرش هم از عرفان بودایی رنگ پذیرفته است. درزمان حیات وی و پس از مرگش چند نمایشگاه ازآثار نقاشی او در ایران و خارج از کشور عرضه شده است. این شاعر و نقاش معاصر، سرانجام در اول اردبیهشت ‌ماه سال ‌١٣٥٩ به دیار باقی شتافت و در امامزاده سلطان علی‌محمد باقر علیه‌السلام واقع در مشهد اردهال ـ از توابع کاشان ـ به خاک سپرده شد. رضا براهنی در کتاب ”طلا در مس”چنین می نویسد: «باید شعر سپهری را آن‌هایی بخوانند که هرگز تفنگ ندیده‌اند، جنگ ندیده‌اند، گرسنگی نکشیده‌اند، یتیم نشده‌اند، باید شعر سپهری را گوزن‌ها و آهوهایی بخوانند که هرگز دچار دام نشده‌اند، هرگز صدای گلوله‌ای را که از تفنگ صیاد صفیر می‌کشد و جنگل را در خون می‌غلطاند، نشنیده‌اند ....» محمد حقوقی نیز در مجموعه‌ی ”شعر زمان” درباره‌ ”شرق اندوه” آورده است: « همه‌ شعرهای این کتاب، حاصل توجه دوره‌ای شاعر به دیوان شمس بوده است. هم از لحاظ وزن و هم توجه به قوافی مکرر و هم حالات شورانگیز و شوق‌آمیز. حالاتی که شنوندگان حیرت‌زده را دعوت به حرکت می‌کند. دعوت به جست‌وجوی حقیقت ناپیدا و خاصه خدای مقصود شاعر، که اولین نشانه‌های حضور او در همین کتاب احساس می‌شود.» رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب، آب در حوض نبود. ماهیان می‌گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست. ظهر دم‌ کرده‌ تابستان بود، پسر روشن آب، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد. به‌درک راه نبردیم به اکسیژن آب. برق از پولک ما رفت که رفت. ولی آن نور درشت، ...

  • دکلمه شعرهای سهراب سپهری با صدای زیبا و دلنشین زنده یاد خسرو شکیبایی

    دکلمه شعرهای سهراب سپهری با صدای زیبا و دلنشین زنده یاد خسرو شکیبایی اشعاری که در این قطعه آهنگ، دکلمه شدند : روشني‌، من‌، گل‌، آب - و پيامي در راه - ساده رنگ - در گلستانه - پيغام ماهي ها - نشاني - شب تنهايي خوب - نداي آغاز - دوستبا کیفیت 128KBحجم فایل: 28 مگابایتدانلود با لینک مستقیم دکلمه ی شعر صدای پای آب با کیفیت 128KBحجم فایل: 27 مگابایتدانلود با لینک مستقیم آلبوم حجم سبز شامل 8 دکلمه از شعرهای دفتر حجم سبز سهراب سپهری است.با کیفیت 128KBحجم متوسط 6 مگابایتHajme Sabz I.mp302. Hajme Sabz II.mp3 03. Hajme Sabz III.mp3 04. Hajme Sabz IV.mp3 05. Hajme Sabz V.mp3 06. Hajme Sabz VI.mp3 07. Hajme Sabz VII.mp3 08. Hajme Sabz VIII.mp3 متاسفانه گاهی لینک مستقیم از کار می افتد . در صورت خراب بودن لینک مستقیم از لینک مدیافایر استفاده کنید .لینک ها به همان ترتیب بالاست http://www.mediafire.com/?n9ht1eihlmp108rhttp://www.mediafire.com/?fkhe5hxwa1qkktbhttp://www.mediafire.com/?ctwdksar5dkzdt4http://www.mediafire.com/?7w5ti64h3q257q4http://www.mediafire.com/?qu56pq5hs0a8tkxhttp://www.mediafire.com/?dwb30x30dg87exmhttp://www.mediafire.com/?9gi1q9hr8x8c69uhttp://www.mediafire.com/?kuwu3fr3ihnvq5yhttp://www.mediafire.com/?e3bsbehnhprbo99پسورد : man54.tk

  • شعرهای کوتاه بسیار زیبا

    وقــتی همه چیز خوبهمیترسم ...مـا به لنگیدن یکــــ جایِ کارعـــادت کـــرده ایـــم . . .   اگر مرا دوست نداشته باشی،دراز می کشم و می میرم!مــــــرگ!نه سفری بی بازگشت استو نه...ناگهان محو شدن!مــــــرگ!دوست نداشتن توست،درست آن موقع که باید... دوستم بداری...  "رسول یونان"    به ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﻢ ﺁﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺁﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﻨﺸﯿﻦ ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻡﮐﻪ ﭼﺎﯼ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !   سقف سکوتم را می شکنیو آوار می شویتنهاییم را،آخر؛ازخلال کدام پنجره می وزیکه این همهطوفانی خرابم می کنی.محمد احمدی   همه محاسبات مرا در هم ريخته اي تا يک ساعت پيش فکر مي کردم ماه در آسمان است اما يک ساعت است که کشف کرده امماهدر چشمان تو جاي داردنزار قباني   بانو عشق تو نه بازیچه است نه برگی که در دقایق دلتنگی مرا به خود سرگرم کند بانو عشق تو خرقه یی نیست که آن را در ایستگاه های میانه ی سفر بر تن کنم من ناچارم به عشق تو تا دریابم که انسانم نه یک سنگ نزار قبانی   وقتي به مرگ فکر مي‌کنممي‌دانمبايد به زندگي فکر کرد وقتي به زندگي فکر مي‌کنممي‌دانمچيز ديگري نيستبايد به تو فکر کنم وقتي به تو فکر مي‌کنمنمي‌دانمچه کنم شهاب مقربين   شب راتا صــــــبحمهمان کوچه هاي بارانيخواهم بودو برگ برگ دفتر غمگينم رادر بارانخواهم شستآن گاه شعر تازه ام راکه شعر شعرهايم خواهد بودبا دستهاي شاعرانه توبر دفتري که خالي استخواهم نوشتاي نام تو تغزل ديرينمدر بارانيک شب هواي گريهيک شب هواي فريادامشب دلم هواي تو را کرده استحسين منزوي   من و یاد تو و یک سینه تنگشبی تار و سه‌تاری خسته آهنگکمی با چشمهایم مهربان باشمزن ای دوست بر آیینه‌ات سنگ . . .   اینجا همه خوبند ، خیالت راحت !من مانده ام و چهارتا هم صحبتاین گوشه نشسته ایم و دلتنگ توایممن ، عشق ، خدا ، عقربه های ساعت   این چشم های بی تو را به کجای این شهر بدوزم که هنوز نرفته باشی !   بی تو هم می‌شود زندگی کردقدم زدچای خوردفیلم دیدسفر رفتفقط بی تو نمی‌شود به خواب رفترضا کاظمی   ساده استتو نمی‌آیینفس کم می‌آیددل می‌ایستدساده است مرگافشین صالحی