شعر درباره جهالت

  • چند نمونه شعر درباره بهار

    قصيده در وصف بهار - سعدي شيرازي بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار صوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار كه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكار بلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوق‏ نه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيار آفرينش همه تنبيه خداوند دل است‏ دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار كوه و دريا و درختان همه در تسبيح‏اند نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار خبرت هست كه مرغان سحر مى‏گويند آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار هر كه امروز نبيند اثر قدرت او غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار تا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيش‏ حيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيدار كه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب؟ يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار؟ وقت آن است كه داماد گل از حجله غيب‏ به درآيد، كه درختان همه كردند نثار آدمى زاده اگر در طرب آيد نه عجب‏ سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار باش تا غنچه سيراب دهن باز كند بامدادان چون سر نافه آهوى تتار مژدگانى، كه گل از غنچه برون مى‏آيد صد هزار اقچه بريزند درختان بهار باد گيسوى درختان چمن شانه كند بوى نسرين و قرنفل برود در اقطار ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر راست چون عارض گلبوى عرق كرده يار باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيد در دكان به چه رونق بگشايد عطار؟ خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروز نقشهايى كه درو خيره بماند ابصار ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن‏ همچنان است كه بر تخته ديبا دينار اين هنوز اول آذار جهان افروز است‏ باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار شاخها دختر دوشيزه بالغ‏اند هنوز باش تا حامله گردند به الوان ثمار عقل حيران شود از خوشه زرين عنب‏ فهم عاجز شود از حقه ياقوت انار بندهاى رطب از نخل فرو آويزند نخلبندان قضا و قدر شيرن كار تا نه تاريك بود سايه انبوه درخت‏ زير هر برگ چراغى بنهند از گلنار سيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى‏ هم بدان گونه كه گلگونه كند روى، نگار شكل امرود تو گويى كه ز شيرنى و لطف‏ كوزه چند نبات است معلق بر بار آب در پاى ترنج و به و بادام، روان‏ همچو در پاى درختان بهشتى انهار گو نظر باز كن و، خلقت نارنج ببين‏ اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نار پاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيز ماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهار پادشاهى نه به دستور كند يا گنجور نقشبندى نه به شنگرف كند يا زنگار چشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغ‏ انگبين از مگس نحل و در از دريا بار نيك بسيار بگفتيم درين باب سخن‏ و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار ...



  • شعر در مورد قرآن

    نسیم کوی جـــانــــــــــان است قرآن                   شمیم عطر رحمان است قرآنبود روشنـــــــگر راه ســـــــــــــــعادت                  چو خورشید فروزان است قرآنبه گلزارش ، خـــــزان راهــــی نـــدارد                  بهاران در بهاران است قرآنصفای بوســـتـان آســــــــــمانـی است                شکوه باغ رضوان است قرآنرهـــــــــاند آدمــــــی را ،از جهـــــــــالت               فروغ علم و ایمان است قرآنطـــــــراوت بخــــش روح مؤمنیــن است                به جسم عارفان ، جان است قرآنبه صدق و راستـــــی همتـــــــــــا ندارد                رفیق نیک پیمان است قرآننهان در سیــــــنه او ، سٌر عشـق است               کلید گنج عرفان است قرآنبود معــــجز ، رســـول هاشــــــــــمی را                که در شأنش ثناخوان است قرآنطبـــــیب درد های بـــــــی دوا اوســـــت               به جان خسته درمان است قرآنتسـلی بخش دلــــــهای غمین است                 چراغ شام حرمان است قرآنخلــــــــل کـــــــی ره برد بر ساحت او ؟                بنائی سخت بنیان است قرآندر آن سامان که سامان نیست کس را                 پناه هر مسلمان است قرآن منبع دریافت این شعر : در قلمرو قرآن

  • شعر زیبا درباره پدر

    جملات زیبا درباره پدر دخـتــَــر کـه بــاشیمیـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـهدخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآآغــوش گــَرم پـــِدرتـهدخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــیکـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری ودیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسیدســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـههَر کـجای دنیـا هم بـــاشیچه بـاشه چـه نبــاشهقَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته..گفــت : با پدر یه جمـــله بســـازگفتــم: من با پدر جمله نمیســازم ،دنیــــــــامو می سازم ..خدایـــا !به بزرگیـــــت قســـم …توعکس های دست جمعی …جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار …آمیـــــن. …   .با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفیه …اتفاقا” دو حرف اولشم در اومده بود , یعنی ب و الفیه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابابا اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباههگفت ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم در میاد …… تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم میدونم میشه بابا ولی …اینجا نوشته چهار حرفی، ولی تو که حرف نداری …..من نبودم و تو بودی ،بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستیببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داددستانت را می بوسم و پیشانیت را ،که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،خاک پایت هستم تا هست و نیست هستبه حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم..زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلندزندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگزندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناززندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باززندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست،زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر …..راحت نوشتیم بابا نان داد !بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، برای نان همه جوانیش را داد …..ســـَــر ســُـفره چیزی نبود . . .یــخ در پــارچوپدر هــر دو آب شــدند !چــه دنــیای بی رحمــیست . . ...پدر مثل خودکار می مونهشکل عوض نمی کنهولی یه دفعه می بینی که نمی نویسهمادر مثل مداد می مونههر لحظه تراشیده شدنشو می بینیتا اینکه تموم می شه...پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیستاما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شویکه اگر بدانی … چه کسی ،کشتی زندگی را از میان موج ...

  • دکلمه هایی از شهدا+شعر درباره شهید+متن زیبا در مورد شهید و شهادت (جدید و زیبا)

    دکلمه هایی از شهدا+شعر درباره شهید+متن زیبا در مورد شهید و شهادت (جدید و زیبا)

        عاشق يک لحظه نگاهت   داستان های واقعی وتاثیر گذار    مسائل جنسی(مخصوص متأهل ها)     مخصوص دانلود صلواتی   شهدا ودفاع مقدس شهید سید مرتضی آوینی 1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد. 3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. 5)شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.  مسائل جنسی(مخصوص متأهل ها)  6)شهادت مزد خوبان است. روی شانه ی غیرت یاد جبهه ها مانده ستمرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده سترفته اند اما نه! کوله بارشان باقی ستبر زمین نمی ماند ،  شانه های ما مانده ست   آیا وقت آن نرسیده که پیله های مادی را بشکافیم و به سوی او پرواز کنیم ؟ ای شهدا برخیزید گویی این جا همه چیز تمام شده است و انگار نسل جهاد دیده دیروز،به خط پایان رسیده است.اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ،باورمان می شود که ما هم دیگر باید مد،پرستیژ،آنگارد محاسن ،تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود !!! اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ،الحمد لله جنگ خانمان سوز تمام شد!!! ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی شما بود،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید،زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید.بعد از شما لباس خاکیمان را از تن درآوردند اجازه نداریم مثل آن روز ها بگوییم "التماس دعا" !!! به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم !!!   ای شهدا،دنیای بی شما و بی امام سخت است ! ای خوش انصاف ها ، اینجا دیگر با خاموشی بلدوزرهای جهادگران ،سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود.اینجا فانوس ها خاموش است.خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از عروج خبری نیست و همه از برای "فنا"دست و پا می زنند . دست ...

  • درود بر تو که بعد از جهالت اعراب /امید اول رویای دختران باشی

    بنا نبود تو هم مثل دیگران باشی سکوت  سوخته ای مانده در دهان باشی قرار بود که بعد از قرائت اقرا به یمن معجزه ای ناب جاودان باشی خدا تورا به زمین  داد از قبیله ی نور که برمدارشب تیره کهکشان باشی درود برتو که بعد از جهالت اعراب امید اول رویای دختران باشی نماز عشق به پا میکنیم وقتی تو به روی ماذنه ی عاشقی اذان باشی خداتو را به زمین هدیه داد تا یک عمر  دلیل فخر زمین پیش آسمان باشی حمیدرضانظری تشکر وافر از ایشان  

  • شعر مشهور شهریار درباره ی تهران و تهرانی:

      تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی               *****     به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی چرا بیچاره مشدی و بی تربیت باشی                  *****     به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن       *****            الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی *****         به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی          *****              اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن  *****               الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل             *****            فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل     *****             تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون              *****                الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم               ****          عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم              *****            چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن  ****       الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من چو استاد دغل سنگ محک بر سکه مازد               ****              ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا ز زد سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا  زد      *****          چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن        *****           الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد              *****           نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد                *****           چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن         *****             الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد              ****              چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد              *****               هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن         *****             الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود           ****              کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان ...

  • شعر جوانی

    شعر جوانی

    جهالت جوانی جوانی چنین گفت روزی به پیری    که چون است با پیری ات زندگانیبگفت اندرین نامه حرفی است مبهم    که معنیش جز وقت پیری ندانیجوانی نکو دار کاین مرغ زیبا    نماند در این خانه استخوانیمتاعی که من رایگان دادم از کف    تو گر می توانی مده رایگانیز سری، موی سپیدی رویید    خنده ها کرد بر او موی سیاهکه چرا در صف ما بنْشستی    تو ز یک راهی و ما از یک راهگفت من با تو عبث نَنْشستم    بنشاندند مرا، خواه نخواهقاصد پیریم، از دیدن من    این یکی گفت دروغ، آن یک آهسپهی بود جوانی که شکست    پیری امروز برانگیخت سپاهچو تو یک روز سیه بودم و خوش    سیهی گشت سپیدی ناگاهتو هم ای دوست چو من خواهی شد    باش یک روز بر این قصه گواهجوانی و پند پیرانپند پیران بهتر از عمر دراز    زآنکه ایشانند خود در عین رازپند پیران بهتر از بخت جوان    بشنو این معنا ز پیر غیب دانپند پیران هم چو اسم اعظم است    بر جراحت ها مثال مرهم استپند پیران مرهم جانی بود    پند پیران راز پنهانی بودپند پیران باشدت چون پیشوا    پند پیران باشدت خود مقتداپند پیران آفتاب بی زوال    پند پیران است ماه و عمر و سالپند پیران است فتح الباب دین    پند پیرانت کند با دین قرینفرصت جوانی چارده پند آنکه چون داری بقا    تو غنیمت دار عمر خویش راگر تو عمر خویش را ضایع کنی    پس کجا تو خدمت صانع کنیچون جوانی ای پسر کاری بکن    پیر چون گشتی شود سردت سخندر جوانی کار این دنیا بساز    تا برون آیی ز کفر و جهل بازهر که او اندر جوانی کار کرد    نفس شوم خویش را رهوار کردعمر را می دان غنیمت هر نفس    چون رود دیگر نیاید بازپسمی سزد گر عمر را داری عزیز    چون رود بیشش نخواهی دید نیز