شعر شاد

  • شاد و مست

    می زنم کبریت بر تنهایی امتا بسوزد ریشۀ بی تابی ام*می روم تا هر چه غم پارو کنمخانه ام را باز هم جارو کنم*می روم تا موی خود شانه کنمخنده را مهمان این خانه کنم*می روم تا پرده هارا واکنمدوست دارم؛ دوست دارمعشق را معنا کنم*شادی ام را رنگ آبی می زنمبوسه بر طعم گلابی می زنم*می دوم خندان به سوی آینهباز می خندم؛ به روی آینه*می زنم یک شاخه گل بر موی خودمی نشینم باز بر زانوی خود*می نشانم روی دستم یک کتابتا بخوانم باز هم یک شعر ناب*آری!آری! این منم این شاد و مستدوست دارم عاشقی را هرچه هست... 



  • شاد بودن هنر است: ژاله اصفهانی

    شاد بودن هنر استژاله اصفهانی بشکفد بار دگر لاله‌ی رنگین مراد غنچه‌ی سرخ فرو بسته‌ی دل باز شود من نگویم که بهاری که گذشت آید باز روز گاری که به سر آمده آغاز شود روزگار دگری هست و بهاران دگر کاشکی آینه‌ای بود درون بین که در او خویش را می‌دیدم آنچه پنهان بود از آینه‌ها می‌دیدم می‌شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن پیک پیروزی و امید شدن شاد بودن هنر استشاد کردن، هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی‌جان شب و روز بی‌خبر از همه خندان باشیم بی‌غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد شاد بودن هنر است گر به شادی تو دل‌های دگر باشد شاد زندگی صحنه‌ی یکتای، هنرمندی ماستهر کسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه رودصحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد صدای شاعر: اینجااینجا

  • شعر طنز اشعار شاد و زیبا

    لگد موجود است در خانه ما ز نیک و بد چیزی نیستجز ننگی و پاره ای نمد چیزی نیست از هر چه پزند نیست غیر از سوداوز هر چه خورند جز لگد چیزی نیستعبیدزاکانی   ***   بدشانسی انوری هر بلایی کز آسمان آیدگرچه بر دیگری قضا باشد بر زمین نارسیده می پرسدخانه انوری کجا باشد!؟   انوری   *** پیداست که نیست دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیستدر جهان نیز همان باب دل ماست که نیست محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هستثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست گوشه خانه شبی فاطمه در دل می گفت:هوسم شوهر دارا و تواناست که نیست در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت:خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیار استمغز آگاه و دل و دیده بیناست که نیست ابوالقاسم حالت   ***در پی شوهر احمق تر همسر من نه ز من دانش و دین می خواهدنه سلوک خوش و حرف نمکین می خواهد نه خداجویی مردان خدا می طلبدنه فسون کاری شیطان لعین می خواهد نه چو سهراب دلیر و نه چو رستم پرزوربنده را او نه چنان و نه چنین می خواهد اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهیصبح تا شب ز من آن ماه جبین می خواهد هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نومبل نو، قالی نو، وضع نوین می خواهد خانه عالی و ماشین گران می طلبدباغ و استخر و ده و ملک و زمین می خواهد ز پلاتین و طلا حلقه سفارش داده استز برلیان و ز الماس نگین می خواهد مجلس آرایی و مهمانی و مردم داریاز من بی هنر گوشه نشین می خواهد پول آوردن و تقدیم به خانم کردنبنده را او فقط از بهر همین می خواهدگر مرتب دهمش پول،برایم به دعاعمر صدساله ز یزدان مبین می خواهدگر که پولش ندهم، مرگ مرا می طلبدوزخدا شوهر احمق از این می خواهدابوالقاسم حالت   ***دیدار من تو را نمی دیدم و به راه خود می رفتم.تو مرا دیدی و برایم دست تکان دادیمن ایستادم.تو سلانه سلانه پیش آمدی و سلام مرا پاسخ گفتی.ای کسی که دیدار تو، پنج هزار تومن جریمه برای من خرج برداشت پس اقلا گواهینامه ام را پس بده. منوچهر احترامی *** زی ذی نامهالهی! به مردان در خانه اتبه آن زن ذلیلان فرزانه اتبه آنان که با امر "روحی فداک"نشینند و سبزی نمایند پاک به آنان که از بیخ و بن زی ذیندشب و روز با امر زن می زیندبه آنان که مرعوب مادر زنندز اخلاق نیکوش دم می زنند به آن گرد گیران ایام عیدوانت بار خانم به وقت خریدبه آنان که در بچه داری تکندیلان  عوض کردن پوشکند به آنان که با ذوق و شوق تمامبه مادر زن خود بگویند: مامبه آنان که دامن رفو می کنندز بعد رفویش اتو می کنند به آنان که درگیر سوزن نخندگرفتار پخت و پز مطبخندبه تن های مردان که از لنگه کفشچو جیغ عیالانشان شد بنفشکه ما را بر این عهد کن استواراز این زن ذلیلی مکن برکنار سعید سلیمانپور *** چی ...

  • شعر عاشقانه

    سلام به همه دوستای خوبم عید رو پیشاپیش به همتون تبریک میگمامید وارم سال خوبی رو پیش رو داسته باشیندوستای عزیز تو این روزا به این سالی که داره تمام میشهیکم فکر کنید. ببینید چقد پیشرفت داشتین؟ چقد ضرر کردین؟ بیشتر از این حرف نمیزنممنتظر انتقاد و پیشنهاد های خوبتون هستمباران منای تو زیبای مهربان منای تو روح من . ای همه جان منای تک نشان بی نشان منبی تو من همیشه تاریکمکجایی روشنای آسمان منبی تو من تا ابد یک کویرمخورشید من دریای من باران منسراغی بگیر از دلمای تو آغاز من ای تو پایان منشاعر : شبنم مصطفاییالهام گرفته از شعر قیصر امین پور

  • من اگر شاد نباشم، چه کنم؟

    من اگر شاد نباشم، چه کنم؟ - "> شعر - من اگر شاد نباشم، چه کنم؟شعر من اگر شاد نباشم، چه کنم؟ من اگر شاد نباشم، چه کنم؟ از غم آزاد نباشم، چه کنم؟ خانه ی دل که خراب است از عشق اگر آباد نباشم، چه کنم؟

  • شعر شاد روان سیاوش کسرایی با نام آرش کمانکیر

    شعر روانشاد سیاوش کسرایی با نام آرش کمانکیر که در کتاب فارسی پنجم دبستان قبل از انقلاب اسلامی هم منتشر شده بود، از حماسی ترین و تاثیرگذارترین شعرهای قرن های اخیر شمرده می شود. برف می بارید…، در کنار شعله آتش قصه می گوید برای بچه های عمو نوروز گفته بودم زندگی زیباست! زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست کودکانم!… داستان ما ز آرش بود او به جان! خدمتگزار باغ آتش بود روزگاری بود روزگار تلخ و تاری بود بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره دشمنان بر جان ما چیره شهر سیلی خورده هذیان داشت بر زبان بس داستانهای پریشان داشت ترس بود و بالهای مرگ سنگر آزادگان خاموش خیمه گاه دشمنان پر جوش دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید آسمان اشک ها پر بار… مرزها را پرواز تیری می دهد سامان گر به نزدیکی فرود اید خانه هامان تنگ ! آرزومان کور ! ور بپرد دور تا کجا ؟ تا چند ؟…. آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟ … منمآ…رش… چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن منم آرش سپاهی مردی آزاده به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده مجوییدم نسب… فرزند رنج وکار… گریزان چون شهاب از شب دلم را در میان دست می گیرم و می افشارمش در چنگ دل خلقی است در مشتم امید مردمی خاموش هم پشتم کمان کهکشان در دست کمانداری کمانگیرم شهاب تیز رو تیرم درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود… که با آرش ترا این آخرین دیدار خواهد بود به صبح راستین سوگند! به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند که آرش جان خود در تیر خواهد کرد… زمین می داند این را آسمان ها نیز نه ترسی در سرم نه در دلم باک است… درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش نظر افکند آرش سوی شهر آرام کودکان بر بام دختران بنشسته بر روزن مادران غمگین کنار در سرود بی کلامی با غمی جانکاه کدامین نغمه می ریزد کدام آهنگ ایا می تواند ساخت…. …… … آری آری جان خود در تیر کرد آرش کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون به دیگر نیمروزی از پی آن روز نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند و آنجا را از آن پس مرز ایرانشهر وتوران باز نامیدند….

  • شعر و آکورد آسمون ابریه از گوگوش(8/6 شاد)

    ریتم : 6/8 شاد Gm................Bb.................. Gm آسمون ابریه اما دیگه بارون نمی یاد Gm.................. F.................. Bb صدای گریه بارون توی ناودون نمی یاد Gm.......................... Bb.................... Gm اون که من دوسش دارم از خونه بیرون نمی یاد Gm.................. F....................Bb واسه این دل تنها دیگه مهمون نمی یاد Gm.......................... Gm............ Gm نمی یاد ___ نمی یاد ___ نمی یاد تا بدونه Gm............Eb...................................... F جای خالیش تو خونه_____ واسه من یه زندونه ....................F......................................Gm دیگه اون دوست نداره ______ واسه من گل بیاره Gm..............Eb روی موهام بذاره Gm............................................ F یادمه روزی که آشنا شدیم ___ روزی که مثل دو غنچه وا شدیم Gm..............................................F وقتی اون با بوسه لبهامو می بست ____ نم بارون رو لبامون می نشست نمی یاد ____ نمی یاد