متن زيباي صبحگاهي

  • خاطرات سوئيس – قسمت دوم - فريبورگ - Swiss – Fribourg

    خاطرات سوئيس – قسمت دوم - فريبورگ - Swiss – Fribourg

    فريبورگ شهر كوچكيه در حدفاصل برن و لوزان كه تقريبا در مركز سوئيس قرار گرفته. جمعيت آن به نظر كمتر از 80 هزار نفره كه مردم اون هم فرانسه زبونند و به مانند ساير شهرهاي سوئيس از آرامشي وصف نشدني برخوردار است. همه چيز منظم و مرتب و امنيت و زيبايي در همه جا موج مي زنه. خوشبختانه قبل از سفر توسط يكي از دوستانم با ويژگي هاي خارق العاده گوگل مپ آشنا شده بودم و در نتيجه پس از يكي دو دقيقه محيط اطراف ايستگاه كاملا با تصاويري كه در اينترنت ديده بودم مطابقت داشت بطوريكه انگار قبلا آنجا بوده ام. مغازه هاي اطراف ايستگاه كاملا برام آشنا بود و  اين شد كه بدون پرسش از كسي دقيقا مسيري كه از اينترنت چك كرده بودم را پياده پيمودم و با گذر از چند كوچه و خيابان و حدود 10 دقيقه  بعد بسيار راحت جلوي تابلوي خوابگاهي بودم كه قرار بود آنجا اقامت نمايم.ساختمان زيبا و اصيل با محوطه سرسبز نمايانگر جاي مناسبي براي اقامت بود. جلوي در اصلي ساختمان توقف كردم . متاسفانه زنگ دري وجود نداشت. پس از چند دقيقه انتظار بطور اتفاقي مردي ميانسال در داخل ساختمان را ديدم كه صداش كردم و او در را برايم باز كرد و پس از خوشامد گويي در اتاق دروني كه جعبه هاي پست قرار داشت جعبه اي را نشان داد كه برر روي يكي از پاكت ها نامم را پيدا كردم. در داخل پاكت، اطلاعات برنامه دوره به همراه يك كليد گذاشته شده بود  و جالب آنكه آن كليد هم در اتاق را باز مي كرد و هم درب اصلي ساختمان رو يعني جوري طراحي شده بود كه اتاق ها نتونند در يكديگر را باز كنند اما همشون درب اصلي رو باز كنند! سپس با كمك آن مرد به اتاقم واقع در طبقه 1 رفتم. اون مرد كه بعدا فهميدم هيچ وظيفه اي در قبال كمك به من نداشت، با خوشرويي خداحافظي كرد و من در اتاقي كه چشم انداز زيبايي براي تماشاي شهر_ به خصوص بلندترین بنای شهر که کلیسای قدیمی شهر_ داشت سورپرایز شدم .در اتاق امكانات مناسبتري از هتل وجود داشت كه علاوه بر سرويس و تخت زيبا، عملا سيم ارتباطي به اينترنت نيز به همراه ميز مطالعه و ساير لوازم موجود بود. اونقدر خسته بودم كه بلافاصله به رختخواب رفتم و تا ظهر خوابيدم. اما ظهر پس از دوش گرفتن تصميم گرفتم كمي اوضاع رو بررسي كنم و اين شد كه چرخي در ساختمان 5 طبقه خوابگاه زدم. در هر طبقه حدود 15 تا 20 اتاق قرار داشت و براي هرطبقه آشپزخانه مجهزي نيز تعبيه شده بود. نكته جالب وجود اتاقي حدود 20 متر در هر طبقه بود كه براي شب نشيني و تماشاي تلويزيون در نظر گرفته بودند و از تلويزيون ، DVD پلير گرفته تا انواع تجهييزات جنبي و بازي ها و سرگرمي ها تو اتاق يافت مي شد. مبل هاي چرمي زيبا به همراه عكس هايي كه بچه هاي ساكن ...



  • خاطرات سفر به دور اروپا (2012) –روز سوم - بارسلون - قسمت دوم- لارامبلا

    خاطرات سفر به دور اروپا (2012) –روز سوم -  بارسلون - قسمت دوم- لارامبلا

    عصر روز اول اقامتمون ساعت حدود 5 بود که بعد از خواب ظهر ديگه حسابي سر حال شده بوديم. اين شده كه اين بار عزم رو جزم كرديم تا شب كه هنوز چند ساعتي وقت داشتيم، بازديدمونو از ميدون كاتالونيا شروع كنيم. با كمك رسپشن اطلاع يافتيم كه با اتوبوس شماره 47 ميشه مستقيما تا ميدون كاتالونيا رفت اما چون تصميم داشتيم تا بليط 10 سفره مترو رو بخريم، تصميم گرفتيم كه از طريق مترو بريم. راستش با يه بررسي ساده و از اونجاييكه تو بارسلون خيلي حوصله رفتن به موزه و  اينجور جاها رو نداشتيم عملا خريد يك كارت 10 سفره حمل و نقل شهري كه حدود 9.25 يورو قيمت داشت از خريد توريست كارت بارسلون كه بارسلونا کارت نام داشت و قيمت 2 روزه اش حدود 29 يورو بود، برامون صرفه بيشتري داشت. (البته قیمت بلیط تک سفره مترو 2 یورو بود) مضافا به اینکه با این کارت کلاً بطور متوسط فقط حدود 20 درصد تخفیف برای بسیاری از ورودی های موزه ها و سایر جاهای دیدنی وجود داشت که به نظر خیلی به صرفه نبود. سيستم مترو بارسلون كه بسيار سريع، مرتب و تميز هم هست، امكان خوبي رو براي گردش شهري فراهم مي كنه. در بدو ورود مثل مترو ايران كارت رو در دستگاه رجيستر مي كنيد و به مدت يكساعت و پانزده دقیقه براي هرچند بار که خواستید مي تونيد از كارتتون استفاده كنيد. البته داخل اتوبوس ها هم دستگاهي مشابه اون قرارداده شده كه مي بايست كارتتون حتما رجيستر بشه تا احتمالا بازرس هاي مخفي جريمه سنگين نكندتون! از اینا که بگذریم، در شرايط يك هواي مطبوع بهاري كه پس از بارون صبحگاهي رخ داد با ورود به ميدون كاتالونيا كه قلب ايالت كاتالون و شهر بارسلون محسوب ميشه، عظمت اين شهر  توريست پذير به خوبي نمايون ميشه. این میدون محل تجمع های اصلی شهره و یجورایی همه چیز در بارسلون به اونجا ختم میشه. از همه جا توريست هاي رنگ وارنگ خارجي در گردشند و اون وسط ميدون ديدن فضاي بازي كه توسط كبوترهاي زيبا كه بدون ترس از مردم، بيشتر بچه هاي كوچيك رو سرگرم كرده بودن، آدمو به وجد مياره.دركنار اون وجود چندتا مجسمه ريز و درشت و محوطه گلكاري شده جاذبه هاي اين ميدون سمبوليك شهر رو چندبرابر كرده و آدمو سحر مي كنه. درحاشيه ميدون به فاصله نسبتا كمي 2 تا كيوسك راهنماي توريستي i قرارداره كه معمولا متصدي هاي جوونشون كه مسلط به زبون انگليسي هستن با خوشرويي بر روي نقشه هايي كه دارن، توريست ها رو راهنمايي مي كنن. در اطراف ميدون هم وجود كالسكه هاي توريستي مي تونه براي برخي افراد جالب باشه. خیابون های اطراف میدون هم پر است از ساختمون هایی با قدمت حدود 100 سال و یا حتی بیشتر از اون که در برخی از اون ها سال ساخت ساختمون بر روی ساختمون ...

  • استاد حسين عليزاده‌ * مرد خستگي ناپذير موسيقي ايران

    استاد حسين عليزاده در سال 1330 در تهران به دنيا آمد. در هنرستان موسيقي ملي نزد هوشنگ ظريف، علي اكبر شهنازي و حبيب الله صالحي به فراگيري تار پرداخت . پس از دريافت ديپلم از هنرستان در سال 1349 به گروه موسيقي دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران راه يافت و نزد اساتيدي همچون اكبر شهنازى، نورعلى برومند، يوسف فروتن، عبدالله دوامى، هوشنگ ظريف و ... فراگيري موسيقي ايراني را ادامه داد.  در دوران تحصيل با اركستر ايراني تالار رودكي همكاري داشت. و از فصل هنري 1351-52 با گروه هاي مركز حفظ و اشاعه موسيقي در جشن هنر شيراز به اجراي برنامه پرداخت. در سال 1355 به اتفاق پرويز مشكاتيان گروه عارف را تشكيل داد و برنامه هاي متعددي را در داخل و خارج از كشور به اجرا درآورد.  او خود نيز هميشه در جست و جوى راههاى ديگرى بوده كه ديگران نرفته اند در اين سالها عليزاده استعداد خود را محدود به تقليد و تكرار فرم هاى گذشتگان نكرده و در جست و جوى راههاى تازه تر بوده است استاد عليزاده بر خلاف بسياري ديگر از هنرمندان كه فقط به اجراي موسيقي به شكل كاملا" سنتي آن مي پردازند، نوآوري هايي داشته است. مانند ابداع مقام داد وبيداد ( گوشه داد از ماهور و بيداد از همايون، آلبوم هاي راز نو با همكاري گروه هم آوايان و زمستان است با صداي استادشجريان) همچنين اجراي پلي فونيك آواز ايراني ( رازنو، آواي مهر و ...) استاد عليزاده در سال هاي اخير در آلبوم هاي "زمستان است" ، " بي تو به سر نمي شود" و "فرياد" با استادشجريان ،كيهان كلهر و همايون شجريان به عنوان سرپرست گروه و آهنگساز همكاري داشته است. فعاليت هاي هنري استاد:سرپرستي گروه هاي همنوازي مركز حفظ و اشاعه موسيقي ، سرپرستي گروه شيدا، گروه عارف و گروه سازهاي ملي، شركت در چهار دوره جشن هنر شيراز، شركت در اجراي باله گلستان اثر موريس بژار كنسرت ها: كنسرت نوا ( جشن هنر شيراز)، شورانگيز ( تالار وحدت)، كنسرت به نفع زلزله زدگان گيلان( تالار وحدت)، كنسرت به نفع شوراي كتاب كودك ( تالار وحدت، فرهنگسراي بهمن) خارج از كشور: فستيوال لوس آنجلس، فستيوال هنرهاي شرق بولونيا ( ايتاليا)، كنسرت در مراسم افتتاح شهر موسيقي ( پاريس)، كنسرت در موزه واشنگتن، كنسرت به دعوت موسسه جهاني موسيقي( نيويورك) كنسرت هاي گوناگون در راديو فرانسه، بلژيك، سوئد، كنسرت در دانشگاه سياتل (آمريكا) ، دانشگاه ييل (آمريكا)، آلبرت هال لندن، كنسرت با هنرمندان هندي در لوس آنجلس و سانفرانسيسكو. فعاليتهاي آمورشي : تدريس در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، مركز حفظ و اشاعه موسيقي، كانون فرهنگي- هنري چاووش، هنرستان موسيقي، و كلاسهاي خصوصي، عضويت در هيات علمي دانشكده هنرهاي ...

  • صعود به قله قوچ و نرگس

    صعود به قله قوچ و نرگس

      بنام يزدانپس از دو هفته که پا به کوه نگذاشته بودم، آدينه اين هفته براي شرکت در برنامه باشگاه اعلام حضور کردم. حس و حالي نداشتم ولي رفتم تا حال و هوايي عوض کرده باشم.هواي پاک بامداد نويد يک برنامه خوب رو ميداد. ساعت 5 بامداد در محل قرار حاضر شدم و همراه همنوردان به سمت بنددره حرکت کرديم،پس از پارک خودروها در محل هميشگي به سمت دره ميرک به راه افتاديم. آقاي غلاميان مقدم هم با خودروشون از کنارمون عبور کردند و گويا برنامه اونها صعود به قله قوچ بود.به همراه دوست خوبم حسن در انتهاي تيم حرکت ميکرديم و ريه هامون رو از هواي پاک صبحگاهي پر ميکرديم. برنامه صعود به قله قوچ و قله نرگس بود. با سرعتي آرام و پيوسته از مسير گدار زرد بالا رفتيم.  گدار در برخي نقاط يخ زده بود و خب بايد با احتياط بيشتري مسير رو طي ميکرديم. گروه فراز هم در مسير گدار و با فاصله زيادي از ما در حال حرکت بودند و عده اي هم در مسير گدار و در حال صعود بودند. با عبور از گدار و رسيدن به بالاي گدار منظره زيبايي جلوي چشمانمان خودنمايي ميکرد؛باغران سپيدپوش و استوار.همزمان با رسيدن به کمپ گروه فراز در حال حرکت بودند. از دور خوش و بشي کرديم و توقفي براي نوشيدن آب داشتيم. استخر جوزان يخ زده و هوا خنک بود. تصميم به صعود قله قوچ از يال شمال شرقي بود. حرکتمون رو آغاز کرديم. در برخي نقاط که برف بيشتري بود با نظر مهندس گنجي برخي روش هاي راه رفتن در شيبهاي برفي رو انجام داديم. کمي سرعتمون رو بيشتر کرديم و با رسيدن به روي يال منتهي به قله توقفي داشتيم تا همه همنوردان برسند و با هم به سمت قله پيش برویم.مسير رو ادامه داديم و در نهايت در يک هواي عالي همگي بر بلنداي قله زيباي قوچ ايستاديم. همنورد خوبم روح الله هم که ديرتر حرکت کرده بود در نزديکي قله قوچ بود و منتظرش ايستاديم تا با رسيدن روح الله به سمت قله نرگس حرکت کنيم.از قله پایین آمدیدم کمي به سمت شرق پيش رفتيم و با نظر مهندس گنجي به سمت قله فرعي و سپس قله اصلي نرگس حرکت کرديم. از يال نسبتا پر شیب پیش رویمان بالا رفتيم و به قله فرعي رسيديم، مسير را به سمت قله نرگس ادامه داديم و در نهايت بر فراز اين قله که کمي بلندتر از قله قوچ هست، ايستاديم.گويا زادروز همنورد خوبمون روح الله هم بود و بچه هاي باشگاه زادروز دوست خوبمون رو بهش تبريک گفتند و ايشون هم ما را با خرما مهمان نمودند. بعضي ها هم گوشي جديد خريده بودند که سليقه زيباشون در انتخاب رنگ گوشي تحسين برانگيز بود.از رخ غربي قله نرگس پايين آمديم که این نزول در آن شیب تند برفی لذت خاصی داشت . براي صرف صبحانه به سمت قله قوچ بازگشتيم. همنوردان فراز هم هنوز روي قله بودند و بساط ...

  • چرا کوهنوردی می کنیم؟

    آيا كوهنوردی ورزشی لذت بخش است ؟ آيا جلوه كوهستان همان آوايی است كه از دور مرا می خواند؟آيا حس توحش انسان غار نشين كاملا"از وجود ما پاك شده است؟ آيا همين حس نيست كه دوباره ما را به زحمت می اندازد؟ميل به صعود چيست؟ لذت ديوانگي، بازی مرگ.....اگر تله كابين توچال را سوار شده و سری به ايستگاه های پنج يا هفت بزنيم، برف بازی كنيم ، اسكی و...... يا در يك روز برفی سری به شيرپلا بزنيم از لذت كوهنوردی تا مدتها صحبت خواهيم كرد. اما وقتی واقعا" كوهنوردی می كنيم باز هم از اين لذتها خبری هست؟بعنوان يك كوهنورد يك ساعت مانده به قله را در ذهنتان مجسم كنيد. خوب چه می بينيد؟ نفس ديگر نه ممد حيات است و نه مفرح ذات بلكه كمی اكسيژن است كه به سختی آن را از طبيعت وحشی گدايی می كنيد.ضربان قلبتان ديگر نه هفتاد و پنج است نه هشتاد نه صد. پرنده بينوايی كه خود را به در وديوار قفس می كوبد مثلا" قلب شماست.. ببينيد من از كوهزدگی صحبت نمی كنم،از كوران بی رحمی كه اصرار دارد همه چيز را نابود كند هم صحبت نمی كنم .حتی نمی خواهم سر درد دل طناب بينوايت را باز كنم. يا از دستانت كه ديگر از باقيمانده مغزت فرمان نمی برند. ( يك از دوستان می گفت در حالی كه از سرما گوشهايش يخ زده بود حال بيرون آوردن كلاهش را از جيب بغل كوله پشتی نداشته است وترجيح داده سرما را تحمل كند.) بازی مرگ هم كه بماند برای بزرگان اين فن. من فقط شرايط عادی يك ساعت مانده به قله را می گويم. در اين لحظات به تنها چيزی كه فكر نمی كنم لذت بردن است، در واقع اصلا" فكر نمی كنم، كمی لجاجت، كمی ديوانگي، وپرچم يا كلبه ای كه مثلا" نشانه قله است و لحظه ای سايه سنگينش را از روی سر من بر نمی دارد. پس چرا كوهنوردی می كنيم؟ باز هم بخاطر لذت؟ چه كسی می تواند به من بگويد چرا؟  بعضي اوقات هنگام لحظه هاي سخت وطاقت فرساي برنامه هاي كوهنوردي ، با شوخي به همديگر مي گوييم : ((نونت نبود ، آبت نبود ، اينجا ديگه چكار مي كني ؟!! )).... ((آخر تو را چه به كوهنوردي ؟ )) ....(( جاي گرم ونرمت را ول كردي ، اومدي وسط اين كولاك وسرما )) ....((اين ديگه آخرين دفعه ام است !!)).... يا نظير اين جملات كه يقينا هر كسي كه به صورت جدي كوهنوردي مي كند ، گاهي اوقات بر زبان آورده است.براستي چه جذبه اي در كوهنوردي وجود دارد كه باعث مي شود اينچنين سختيهاي آن را به جان بخريم؟ چه تجربه اي در زندگي با طبيعت وحشي وجود دارد ، كه كوهنوردي را اينچنين زيبا و هيجان انگيز ساخته است؟ چه صحنه هاي بديع و شگفت آوري در كوهستان وجود دارد كه براي لحظه اي ديدن آنها حاظريم تمامي سختيهاي مسير را تحمل كنيم ؟ در خانه مي توانيم شبهاي زمستان كنار بخاري تا صبح را به راحتي وخوبي سپري كنيم و ...

  • مسير زنجان – آق گئديک – سرخه ديزج

    جمعه4 خرداد ماه درفلکه کوچه مشکي منتظر ديگر دوستانمان هستيم،کوهپيمايان با شوق و ذوق و سرحال به سوي گاوازنگ و چله خانه روانند، دوستان ما هم يکي يکي سر مي رسند و ساعت5:10دقيقه به سوي چله خانه حرکت مي کنيم هواي بهاري طراوت و شادابي خاصي دارد از کنار کوهنوردان رد مي شويم و خسته نباشيد و سلام عليکي رد و بدل مي شود به سد گاوازنگ مي رسيم براي پايين آوردن ضربان در تاج سد يک دور بسيار کند وآرام مي زنيم و به سوي سه راهي امند حرکت مي کنيم سر بالايي هاي امند طي مي شود و به سمت گردنه واي واي رکاب مي گردانيم هواي لطيف صبحگاحي صداي آواز پرندگان، ديدار دوستان کوهنورد در مسيرشوقي وصف ناپذير در انسان به وجود مي آورد. به فرعي خاکي منتهي به گردنه واي واي مي پيچيم جلوتراز جويباري مي گذريم که سر منشأ رود خانه امند است، بعد ازچند دقيقه پيمودن  يک سر بالايي نجيب اکنون در گردنه واي واي هستيم که نسيم گردنه صورتمان را نوازش مي کند کلاه ها بر سر و از گردنه به پايين سر ازير مي شويم مسافت زيادي پايين نرفته ايم که دو نفر از بچه هاي کميته که قرارنبود ايشان نيزهمراه ما باشند سر مي رسند و اظهار مي دارند تا گردنه آق گئديک با ما خواهند بود. زيبايي دره واقعاً محشر است انگار لباسي از مخمل به دامنه ها و کوهها پوشانده اند، گلهاي زيبا در جاي جاي ميان سبزه ها با رنگهاي الوان خود صفاي خاصي به مسير داده اند جويباران جاري در گوشه گوشه مسير صداي آواز کبک ها و پرندگان چشم اندازي بس شگرف وزيبا پديد آورده است، وما در اين موطن زيبا خود را سبکبال وخوشبخت حس مي کنيم و از اين احساس به وجود آمده مسرور و شاکريم.جلوتر مي رويم به باغ عباد که اکنون جز زميني صاف و بدون درخت چيزي ديگر از باغ نمانده مي رسيم  اين باغ نيز به علت تعرض بشر و تکنولوژي به طبيعت به چنين روزي افتاده است. کشيدن جاده تا اين باغ و ساختن سيل بند ها براي سد تهم از علل تخريب اين باغ بوده است. کمي جلوتر روستاي تهم  با زيبايي تمام دردامن دره اي دشت گونه آرام ارام از خواب شبانه بيدار شده و خود رابه رخ مي کشد. اين روستا نيز به دليل منطقه زيبايش و وجود سد تهم از طرف سازمان گردشگري وجهانگردي منطقه ويژه گردشگري اعلام شده است. جلوتر مي رويم روستا هنوز در خواب است چوپاني رمه خود را که از آغل ها خارج شده به بيرون روستا هدايت مي کند و صداي بانگ خروس به روستا بيدار باش مي دهد که از عمر شبي گذشت اي ايها الناس برخيزيد. از روستا بيرون مي زنيم و از جاده آسفالته به سوي آق گئديک حرکت مي کنيم، بچه ها سر حال و قبراق رکاب مي زنند،مهمان عزيزي داريم که وجودش براي همه ما موجب مسرت و خوشحالي است يکي از خادمان ...

  • خاطرات سفر به مالزي - روز سوم - قسمت اول - باتوكيو

    خاطرات سفر به مالزي - روز سوم - قسمت اول - باتوكيو

    صبح بيدار شدن در مقايسه با ديروز يكم راحتر شده بود. اما حسابشو بكنيد مثل اينكه ساعت 3 نصف شب بيدارشيد! دردسرتون ندیم همون صبحونه مفصل خورديم و خوشبختانه چون يكم وقت اضافه داشتيم به سرمون زد كه با قايق پدالي وارد درياچه هتل بشيم. بعدم با جليقه نجات بسته بنديمون كردند و دونفري در حاليكه خيلي نمي تونستيم قايق رو به جهت دلخواه هدايت كنيم. فقط سعي كرديم وسط درياچه بريم. انصافا منظره اش قشنگ بود و اول صبحي خيلي چسبيد. دور درياچه جون مي داد براي ورزش صبحگاهي و يكم دويدن، اما چه كنيم كه ديگه وقت نداشتيم. بعد از ترك هتل اول بردنمون يك فروشگاه ابريشم. راستش چيز زيادي نداشت و بازم قيمت ها گرون بود و تنها نكته جالبش مدل هاي گره زدن با روسري بود. بعدش هم مي خواستند مارا فروشگاه ساعت ببرن كه با اعتراض همه خوشبختانه كنسل شد و به سمت باتوكيو راه افتاديم. باتوكيو در 13 كيلومتري شهر قرار داره و معبد هندوهاست. وقتي از دور به اونجا نزديك ميشي، زيبايي خيره كننده مجسمه طلايي و راه پله هاي طولاني كه وجود داره، حسابي آدمو مبهوت ميكنه. اول همه مارو داخل غار هايي بردند كه درو ديوارش با نقاشي هاي زيبا با رنگ هاي شاد و متنوع پرشده بود. راستش شايد بيش از 50 تا نقاشي و مجسمه قشنگ وجود داشت كه هركدومش اونقدر زيبا بود كه درمجموع حداقل 2 تا 3 ساعت وقت لازم داشت تا خوب ببينيشون. اما هرچي ما اصرار مي كرديم ليدرمون توجه نكرد و اين شد كه نتونستيم يك دل سير اونجا تماشاكنيم. آخر غار هم قفس مارهاي بزرگ قرار داشت و چند تا حيون كوچك زيبا نظير سنجاب هم بود.بيرون غارهم يك غار ديگه بود كه اول زارا خالي بست و گفت كه اين غار تنها مخصوص هندوهاست و مارو راه نمي دن اما بعد وقتي ديديم چندتا از توريست ها تو رفتند و دستشو رو كرديم، گفتش نه ما وقت نداريمو و .... !بعدم نشوندنمون در يك محوطه باز و روي سن چندتا دختر و پسر هندي محلي رقصيدند. رقص هاي هندي با اون آهنگ هاي قشنگشون خيلي با حاله و آدمو مثل آهنگ هاي فيلم هاي هندي به وجد مي ياره. آخرش هم با هاشون عكس انداختيم.كنار محوطه يه رستوراني هم بود كه زارا گفت بريم براي صبحانه. جالب اينكه ساعت حدود 11.5 بود و ماهم كه صبحانه هتل رو توپ خورده بوديم. اما اونجا محيط جالبي داشت. اول به پيشوني خانوما خال رنگي چسبوندند و بعدشم گارسونه با با قوري و فنجون از پشت و بالاي سر با حركات آكروباتيك شير چايي برامون ريخت. يكم هم نون هايي كه شبيه خاگينه بود و مزه بدي هم نداشت برامون آوردند. البته راستشو بخواي چون فنجوناشون فلزي بود و ما از تمييز و شسته بودنش مطمئن نبوديم، خيلي اصراري به خوردن نوشيدني نداشتيم.در اين زمان ما اظهار تمايل كرديم ...

  • مختصری در باره حسین علیزاده

    حسين عليزاده سال 1330 در منطقه سيد نصر الدين بازار تهران متولد شد. دوره‌هاي آموزش موسيقي را د رهنرستان موسيقي تهران زير نظر استاداني چون هوشنگ ظريف و حسين دهلوي  طي كرد وی  پس از راه يابي به رشته موسيقي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران از محضر ديگراني چون حبيب‌الله صالحي،محمود كريمي، علي اكبر شهنازي، داريوش صفوت، نورعلي خان برومند، سعيد هرمزي، يوسف فروتن و عبدالله خان دوامي نكته هاي نوازندگي تار و سه تار و رديف موسيقي سنتي ايران در سطوح عالي را فرا گرفت. عليزاده از سال‌هاي ابتدايي دهه پنجاه به تدريس در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان پرداخت و همزمان شكل دهي گروه مركز حفظ واشاعه و شيدا و عارف و گروه سازهاي ملي و حضور در برنامه‌هاي موسيقي جشن و هنر شيراز را دنبال كرد كه حاصل آن تدوين و اجراي دستگاه ماهور توسط گروه مركز حفظ و اشاعه (جشن هنر شيراز1354) و  كنسرت نوا با خوانندگي پريسا (فاطمه واعظي) در سال 1355 همين جشن بود. در اين سالها عليزاده با ساخت و اجراي  قطعاتي چون سواران دشت اميد و حصار فرمي تازه را به موسيقي ايراني اضافه  كرد كه نبوغ وي دراين زمينه را نشان داد.[درباره سواران دشت اميد و حصار]ساخت كنسرتوي ني و  اركستر با عنوان نينوا در سالهاي ابتدايي دهه شصت نام عليزاده را بيش از گذشته بر زبان ها جاري ساخت . اين قطعه كه با ني جمشيدعندليبي به عنوان تكنواز ني اجرا شد ، از جمله شاخص ترين قطعات تاريخ موسيقي ايران به شمار مي رود كه عليزاده آن را با الهام از تحولات سالهاي ابتدايي دهه شصت تصنيف كرد. [اجراي زنده نينواي حسين عليزاده پس از ده سال] پس از تعطيلي و توقف موسسه چاووش، عليزاده براي ادامه تحصيل موسيقي به دانشگاه آزاد برلين رفت و در سال‌هاي مياني دهه شصت به ايران بازگشت و گروه شيدا و عارف را بازسازي كرد كه حاصل آن كنسرت شور انگيز با صداي شهرام ناظري، صديف تعريف و بيژن كامكار در تالار وحدت بود. اين كنسرت بعدها با صداي شهرام ناظري در آلبومي به همين نام انتشار عمومي يافت. پس از آن عليزاده به تجربه در ساخت انواع موسيقي پرداخت كه در زمينه موسيقي ايراني در قالب تكنوازي مي توان به آثاري چون تركمن، پايكوبي، همايون(با سه تار) و ماهور، هجراني، همنوايي، نوا (تار) در زمينه گروه نوازي آلبوم هاي راز ونياز (با صداي عليرضا افتخاري) صبحگاهي (با صداي محسن كرامتي) و آثاري به صورت گروه نوازي (آواي مهر،راز نو، به تماشاي آبهاي سپيد، ني نوا، عصيان و وارياسيون كردي) اشاره كرد. عليزاده در زمينه موسيقي فيلم هم تجربه‌هاي موفقي داشت كه از جمله آنها مي‌توان به موسيقي فيلم‌هاي چوپانان كوير (حسين محجوب)، دل شدگان (علي حاتمي)، ...

  • به مناسبت دهمين روز ورود غزل به مدرسه

    به مناسبت دهمين روز ورود غزل به كلاس اول ابتدايىگريه شام و سحر شكر كه ضايع نشدقطره باران ما گوهرى يكدانه شددر سى ام شهريور ماه امسال براى نخستين بار غزل 6 ساله راهى دبستان ادب در شهرستان سرپلذهاب شد تا در جشن شكوفه ها شركت كند. در حين رفتن  و طى كردن مسير مدرسه تمام وجودش را غرق در سكوت و آرامش ديدم ،  در مدرسه نيز براى دقايقى در گوشه حياط خلوت گزيديم .خود نيك مى دانستم ، اين  سكوت و آرامش او كه بسان دريايى آرام و بى تلاطم بود در آينده اى بسيار نزديك،  مواج و طوفانى شده و اين سكوت براى هميشه از وجودش رخت بر خواهد بست .در ساعت هشت و بيست وپنج دقيقه روز يكشنبه سوم مهر  (نخستين روز رسمى ورود به مدرسه) بود كه صدايش در ميان ناباورى همگان  درپشت ميكروفون در فضاى دبستان ادب طنين انداز شد . در نخستين خطابه اش از بزرگان سرزمين جاويد ايران ياد كرد از خيام و مولوى و حافظ و فردوسى سخن گفت و حكايتى از گلستان سعدى در باب تعليم و تربيت براى معلمان و دانش آموزان قرائت كرد. از روز سوم مهر تا به امروز ، بعد از مراسم صبحگاهى صداى خطابه هاى اوست كه درفضاى مدرسه طنين انداز ميشود. در اينجا بر خود لازم مى دانم مراتب سپاس خود را از خانم ترابى مدير محترم اين دبستان ابراز دارم كه در هر صبحگاه دقايقى را به غزل براى خواندن مطالبش اختصاص داده و مى دهند.از آنجا كه تولد او در روز بيست و هشتم ارديبهشت اتفاق افتاده و اين روز نيز مصادف با روز بزرگداشت حكيم عمر خيام است به اين سبب بسيارى از رباعيات خيام را نيز از بر دارد كه متن هاى سخنانش را به آن رباعيات مزين مى كند.     اما نكته جالب آن است كه اينجانب، اين موضوع را به اطلاع مسؤلان آموزش و پرورش رسانده و حتى از آنها براى حضور در مراسم سوم مهر دعوت بعمل آوردم كه نه تنها هيچ يك از آنها نيامده بلكه تا  امروز نيز از طرف آنان كوچكترين واكنش و تشويق و ترغيبى هم صورت نگرفته است ، نا گفته پيداست كه اينجانب هيچ انتظارى از آنها ندارم زيرا بر اين باورم كه : هنر خوار گشته و جادويى ارجمند!                         «قدر گوهر گوهرى داند و بس»