متن شاعرانه

  • متن های زیبای شاعرانه

    متن های زیبای شاعرانه

    متن های زیبای شاعرانهاینطور نمیشود باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد غــرق در فـکرت شدن اصلا دست خودمــ نیست....................................به دلتنگی هایمـــ دست نزنمی شكند بغضــمـــــ یك وقت !!آنگاه غرقـــــ می شویدر سیلابـــــ اشكهایی كهبهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! . . .------------------------شده ام سنگ صبور روزگار.....دارد تمام غم هاي ديرينه اش را يك جا به خوردم مي دهد...-----------------------------دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد...یک بار قسمت کردم چندین برابر شد!----------------------هوای مُردنبیخ گوش من استهمانجایی که روزیرد نفسهای تو بود-----------------هــرگــاه صـدای جـدیـدیــ سـلام مـی کنـدتپــش قــلب مــی گیــرمـ!مــن دیگــر کشـش خــدا حــافظــی نــدارمـمـــرا ببخـشکــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــمـ!!...-------------------چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ اواز ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !------------------بیـــا “خــّر” هـــایـتــ را بگیـــردیگـــر تـــوانــ عبــور دادن آن هـــا را از پــُل نــدارمـوقتــی مــی دانـــمـ کــه در آخـــر مثــل همیشــه خــواهــی گفــتــ“مـــا بــه درد هــم نمــی خــوریــمـ” . . .-------------------------تو کیستی؟هان؟یادم آمد......تو همانی که روزی با پاهایت آمدیو نماندی و رفتی!!!و من...من همانمکه روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم



  • ماه مهربانی

    بار دیگر آسمان به هلالی بسیار شریف .....نورباران گشته.... ستاره ها همایش عشق برپاکرده اند ......و آهنگ سرود ملائک ، زمین و زمان را به وجد آورده  بار دیگر  افلاکیان بر عرش کبریایی پای می کوبند...و خاکیان در دل، نقش شادی می نشانند... که ماه شعبان با همه عظمت و زیبائیش رخ بر افروخته.... وقلب آسمان را به ضربانی عطرآگین واداشته زمین مات و مبهوت ،دیوانه وار چرخ می زند به عشق این همه روشنائی آری قدوم پربرکت  ماه شعبان بر فرش آسمان باز گشته و پیشانی هریک از روزهایش به بوسه میلاد نوری از خورشید  معطر است. و آنزمان که قرص کاملش  عروس هفت آسمان می شود....  و چون  نگینی پرفروغ ، دل سیاه شب پانزده  را آذین می کند... و بی صبرانه خبر می دهد ........ از میلاد قافله سالار عشق....... آن روشنگر هستی ... و منجی حیات آفرین بشر بیا .....بیا تا ندبه کنان فریاد برآوریم............اللهم عجل لولیک الفرج  

  • دلم به متن شاعرانه اي خوش است.

    دلم به متن شاعرانه اي خوش است. - نوشته هايي از آنچه يافته ام در باب بچه هاي آدم و حوا"> دنياي من - دلم به متن شاعرانه اي خوش است.دنياي من نوشته هايي از آنچه يافته ام در باب بچه هاي آدم و حوا سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ دلم به متن شاعرانه اي خوش است. دلم به متن شاعرانه اي خوش است."آب - شادي ِ سفيد و بي غشي-كه از ميان كوههاي سر به آسمان بلند كرده ،آمده ،آمده تا به ياس ِ پاي يك درخت موآمده تا ميان گيسوي رها ي يك درخت بيدو لمس كرده آبهاي سرد و پر خروش رودخانه اي ،كه مي رود به انتهاي باغها ، به دشتآفرين به باغآفرين به دشتكه بي هراس ،آب را كه عاشقانه از ميان برف هااز ميان صخره ها ، در سراشيبي ِ ستيغ كوه  دويده استتا ميان بازوان او غرق شود.آنچنان ميان بازوان فشرده استتا تمام صحن قلب خويش را پر ز لاله كرده است.بوي گل ، بوي تازه ي درخت هديه اي براي  باغ هاست"دلم به متن شاعرانه اي خوش است كه گاه مي تواند و گاه ناتوانبه زمزمه حرفهاي چشمهاي پر ز لحظه هاي سخت راميان برگهاي نازك حروف هديه مي كندبه قلبهاي آشنا.شنيده اي حرفهاي اين نگاه را ؟و چشم كه لب به حرف باز مي كند، فقط به قلب صداي خويش عرضه مي كند.بگو كه قلب تو شنيد؟

  • ماهی ها بی تقصیرند!

    ماهی ها بی تقصیرند!! ... ماهی ها چقدر اشتباه می کنند ؛ قلاب،  علامت کدامین سؤال است که بدان پاسخ می دهند؟ قلابی که طعمه اش در دل اقیانوس چون مرواریدی سحرآمیز  می درخشد و اشراق نگاهش دل ماهی ها را از درون، می تکاند! ... مگر ماهی ها نمی دانند ؛ که در آن پس آبها ،انتهای آن علامت سؤال،  صیادی بی رحم در کمین نشسته؟؟؟ ... مگر به یاد ندارند ؛ پرپر شدن دوستانشان را؟؟؟ پس چرا نمی دانند؟... وای! ماهی ها چقدر ساده اند! آخر به هوای کدامین عشق، دم در تله آن قلاب آهنین می گذارند؟ به هوای کدام رهایی ، پا در دل قفس می نهند؟ آنها که می دانند، جز بستر بی کران دریا، حیاتی برایشان رقم نخورده. آنها که می دانند جز نوازش شقایق های دریایی مرهمی ندارند وجز  پستوی کشتی شکسته ها، جایی برای قایم شدنشان نیست... پس چرا؟... پس چرا، آب ، این پناه آشنا را قتلگاه آرزوهاشان می کنند؟ مگر هر ریسمانی که به حریم دریایی ات آویزان گشت، ریسمان رهایی توست؟ مگر هر میلی غریبه، حتی زیبا صورت و نگارین، که قصد شکارت، نه! حتی نگاهت را داشت، عاشق توست؟ اما نه!... من حق را به ماهی ها می دهم... آنها نمی دانند! آنها که دل نهنگ ندارند تا گرگهای زمانه را بشناسند... آنها که دندانهای کوسه را ندارند تا هر بیگانه ای را در خود ببلعند. آنها کوچکند!... کوچک و بی ریا!... دل نازکشان حتی، از آب حیاتشان زلال تر است. آنها صاف و ساده اند!... آنها نمی دانند!... آنها همه را چون آیینه بی غل و غش می پندارند، چون آب، زلال... غافل از اینکه  این مروارید سحرآمیز ی که بر سر آن قلاب فولادین نقش بسته، آیینه نیست... آیینه نیست... گوهر نیست... بلکه تیشه عمرشان است... آغاز پایانشان... آری! در آزمون زندگی ما قلاب های زیادیست که وقتی اسیر طعمه اش می شویم،  تازه می فهمیم ... ماهی ها بی تقصیرند!... ماهی ها بی تقصیرند!  

  • یه کم درد دل

    یه کم درد دل

    سلام به برگریزان امیدم تنها کلبه تنهایی هام و بهترین خونه امیدم وقتی چشمم خورد به تاریخ متن قبلی یک لحظه خشک شدم.اسفند سال پیش....وای lمن کجا بودم تو این مدت؟؟؟ تو این روزها چقدر بزرگتر شدم...حس میکنم زندگی تو غربت بیشتر از اینکه فکرشو میکردم طراوتم رو ازم گرفته...هنوزم شادم ولی...یه نشاط توأم با سنگینی عجیبی که گذر زمان تو کالبدم نهادینه کرده. منی که عاشق نوشتن بودم... منی که برگریزان امید همه بود و نبودم بود... منی که شیطنت و روحیه بالا برجسته ترین خصلتم بود....حالا حس میکنم که چقدر فکرهای بیشتری دارم...چقدر مسولیتم سنگین ترشده...گاهی مدتهاست که حتی لحظه ای به خودم فکر نمی کنم...نمیدونم شاید خودم رو فراموش کردم،یاشاید حل شدم تو پایین و بالاهای زندگی...... ولی در هر حال احساس بزرگی میکنم...یه ذهن شلوغ با کلی دغدغه روی سرم سنگینی میکنه گرچه یه مرهم درد و یه مسکن همه وقت کنارم نشسته که ایشالا همیشه روزگار سایه اش بالای سرم باشه...ولی دلم برای گذشته هام تنگ شده...خیلی زیاد اونموقع فقط خودم بودم و خودم با کلی فکر و خیال پرحرارت و  آرزوهای رنگارنگ. تنها بودم....ولی از پس خودم و روزگارم برمی اومدم......ولی حالا حس می کنم چند نفرم...حس میکنم تقسیم شدم.....به هزاران تکه... نمیدونم ... شاید روح از خود گذشته گیم زیادی فعال شده... یا اثرعشق اینچنین از خود بی خودم کرده. اونموقع ها غصه خودم مال خودم بود...درد خودم مال خودم بود ...  فکرخودم مال خودم.... ولی حالا هزار ویک غصه و درد و فکری که مال خودم نیست...تو کوجه پس کوچه های ذهنم بدو بدو میکنه. گفتم مال خودم نیست؟؟؟؟ مگه میشه؟ اونا هم مال خودمه... مال زندگی خودمه،ولی گویا ذهنم تنگتر شده و حسابی به تارو پودش فشار اومده...آخه فکر میکردم اگه بزرگتر بشم،چارچوب خیالم کمی  کش و قوس پیدا میکنه و جا برای همه چیز هست، ولی........نه! انگار خیلی خسته ام... سعی میکنم بیشتر اینجا بیام و بیشتر حرف بزنم.........شاید برگریزان امید فکری به حالم بکنه.

  • مبعث رسول عشق

    مبعث رسول عشق

     آن دم که در حرا خلعت پیغمبری برجان مصطفی(ص) پوشیدند،  عرشیان و فرشیان هفت آسمان در عظمت اسوه ایمان به تعظیم کوشیدند... ما نیز با آنان هم ندائیم و سالروز بعثت نبی اکرم(ص) را جشن می گیریم.  

  • بهاره یا تابستون؟؟؟

    بهاره یا تابستون؟؟؟

    بهار نزدیک است و قدم به قدم نزدیک تر می شود اما ...اما اینجا فقط از خانه های به آخر رسیده تقویم می فهمی که گویی سال به انتها رسیده.اینجا توت ها دارند می رسند و گلهای آفتاب گردان نه به سوی آفتاب بلکه از سنگینی سر فرود آورده اند.اینجا خبری از شکوفه های رنگارنگ  و بوی دلنواز علفهای تازه نیست،سبزه ها مدتهاست که قد علم کرده اند و سوز آفتاب کم کم زردشان می کند.گل نرگس داخل باغچه ام خیلی وقت پیش پژمرده.شمشاذها همیشه سبزند و انگار بهار و زمستان برایشان فرقی ندارد.نه نه! ناشکری نمی کنم ......این هم طبیعت جنوب است و نعمتی از نعمتهای خدا......ولی خب چه کنم؟سالهاست که آمدن بهار را باهمه وجودم درک کرده ام ...و ذره ذره سر بر آوردن جوانه هارا به انتظار نشسته ام...سالهاست که با بوی بهار زنده شده ام و شکوفه های آلبالو حیاطمان را بارها شمرده ام با همه اینها باز هم شکر .....همینکه کنار تو ام و بهاری دیگر را با تو و در کلبه تنهایی امان خواهم چشید...بی نهایت شکر...حالا چه زمستانمان بهاری باشد      چه بهارمان داغ و تابستانی     مهم باتو بودن است بهترینم.پی نوشت: قلمم خیلی ضعیف شده، خودم خوب میدونم...علتشم کم نوشتنهدوستان به بزرگی خودشون ببخشند.راستی پیشاپیش عیدتون مبارک