متن كارت دعوت حاجي

  • فرشته آی فرشته ( شعر طنزی از ناراحت الدوله، قمپز سابق !!! )

    فرشته آی فرشته ( شعر طنزی از ناراحت الدوله، قمپز سابق !!! )

        <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />بدون شرح     فرشته آي فرشته!   ·        تذكر1: قبل از خواندن اين شعر فولكولوريك، لازم مي‌دانم كه به دوستان وبلاگ طنز كتابداري و به خصوص جناب ياشارالدوله خراساني اين نكته را معروض دارم كه علت كم كاري بنده در وبلاگ شريفه در نيمة دوم سال پيش و پركاري ايضاً بنده در نيمة اول سال پيش و سال جاري بر مي‌گردد به اين مساله، كه جان نثار سراپا تقصير، در نيمة دوم هر سال خورشيدي به خواب زمستاني رفته و با دميدن مهر نوروزي دوباره زندگي مان از سر گرفته مي‌شود. جناب ياشارالدوله هر وقت از خرسهاي قطبي متوقع بودند كه در زمستان برايشان عسل بيابند، از جان نثار نيز استدعاي طنزنويسي بنمايند. ·        تذكر2: ممكن است خوانند‌گان ظريف وبلاگ، با خواندن اين شعر به دنبال يافتن رابطة مابين موضوع شعر و كتابداري باشند. به ايشان توصيه مي‌كنم كه عجله نفرماييد! در ابيات پاياني كه رنگي شده‌اند، ارتباطي شگفت انگيز ميان اين شعر و رشتة فخيمة كتابداري برقرار شده است. ·        تذكر3: تاريخ دقيق نوشتن اين شعر، روز چهارشنبه مورخة 21/10/1379 خورشيدي، شب امتحان مجموعه‌سازي (1) بوده است. به همين دليل در متن شعر، و در همان ابيات رنگي شده، يكهو، بحث مجموعه‌سازي به بنده الهام شد و مشكل رابطة كتابداري و اين شعر حل و فصل شد. در ضمن، آن وقت‌ها، نام مستعار جان نثار در طنزهاي تك و توكي كه مي‌نوشتم، «قُمپز» بود و نه ناراحت‌الدوله. چون نخواستم تغييري در متن اصلي ايجاد كنم، در متن شعر به همان «قمپز» اشاره شده است. ·       اميدوارم با اين همه تذكر همگي ارشاد و توجيه شده باشند. ان‌شاءالله الرحمن. و اما شعر:     فرشته آي فرشته! بابات بزغاله كُشته بابات حاجي شده، كَلَّش يه رنگه بابات پولداره و خيلي زرنگه بيا خنده بزن، غصّه تمومه بيا بابات اومد، «حاجي زمونه» بيا دنيا قشنگنه هَمَش رنگاوارنگه ديگه بس كن غم و زاري كه زشته بيا يه كم بخور از آش رشته فرشته آي فرشته بخند ديگه كه زشته بابات بزغاله كشته كبابش شد بِرِشته *** بابات، حاجي زمونه هنوز توي حمومه ميگن: كارش تمومه خودش مي‌گه جَوونه! حالا حاجي شده، در فكر حاله بدون مشورت يا استخاره به فكر افتاده تا يك زن بگيره مامانت ميگه ايشالله بميره بابات ميگه زبونت واي نچرخه به خوبي و دعا، واي واي چه تلخه! مامان ميگه كه اين كارش، حرومه بابات ميگه كه اين دخترْ عمومه بابات گفته كه اون زار و نزاره كه هيچكس توي اين دنيا نداره منم محض رضاي حاجيْ الله مي‌خوام يك زن بگيرم، عين يك ماه مامانت ميگه: حاجي، دل كُلُفته! كدوم حاجي، كدوم الله، كي گفته؟ همش دنبال هر چي دختره، اون ديگه كرده ...



  • 6 تکست آهنگ های امیر خلوت

    تکست آهنگ های دیگه بریدم ، باز امشب ، حال و روز من ، سینه سپر ، تو بخند ، زمزمه کن در ادامه مطلب تکست اهنگ امیر خلوت و آرش حسینی با نام دیگه بریدم اينترو (آرش حسيني) امروز رو ميگذرونم، به اميد فردا // هرچي ميگذره بيشتر ميشه دردام ديگه بريدم، از زندگي // همه رفتن و اينجا تنهام ورس 1 (امير خلوت) ناراحت نباش .. اگه بعده بيست سال زندگي مثل من پير شدي شکستي مثل برق مثل قبلنا نميشينه خنده رو لبت اگه حالا جاي برچسبا يه آدامس خرسي زخم رو تنت آره زخم رو تنت.. اگه پاي عشقت الکي‌ هدر رفتي‌ سوختي پاش اگه پره حرف دلتو لبات و به هم دوختي داش ناراحتي‌ نداره مشتي درخت پير باغچه حتا هنوز داره نفس ميکشه به اميد ديدن بهار بعدي نگران نباش اگه جواب مرام و رکب ميگيري اگه توي خطي‌هاي زندگيتم عقب ميشيني‌ اگه کام نميده سيگارت نم گرفته زير بارون اگه بريدي و دلت داره غرق قصه مي‌شه آروم نگران نباش ، منم حالم از تو هيچي‌ نداره کم يه دل‌ تو سينمه آرزومه يشب از آسمونش نباره غم... پره نقشاي مردست مثل فيلم ترسناکه نوار قلبم ميدونم مثله مني... حال من و تو که نگراني نداره اصــــــلا... کروس (آرش حسيني) امروز رو ميگذرونم، به اميد فردا // هرچي ميگذره بيشتر ميشه دردام ديگه بريدم، از زندگيم // همه رفتن و اينجا تنهام ورس 2 (امير خلوت) ناراحت نباش .. اگه زندگي ساز کوک نميزنه يه نت فالش و يه دنيا حرف حرفايي که طوري ميکنه خوردت، همچين ضربه‌اي هزار تا هوک بِت نميزنه الان اگه خوش شانسم باشي، وسط هدف رو لوک نميزنه نه ناراحت نباش .. اگه با هم ميسوزه خشک و تر اگه زمونه ميکنه يه کارايي که به سر و پات نمونه کرک و پر اگه پاچه شلوارت شده خيس تو بارون روي زمين اگه تو هر قدم زندگيت يه سد بزرگ بوده کمين نگران نباش .. داش منم مثل توام پر درد شبا به گلوي پر بغضم، سر ميزنم مثل يه دوره گرد اينم ميدونم که توام مثل مني، خسته‌اي حتي واسه وايستادن رو پاتم نداري ديگه حس قديم هه حس قديم نگران نباش .. اگه شب و روز ميدي فسي پس اين رو بدون سر پاييم من و تو ، هنوز تو دل به اميد يه حسي هست بدون من و تو يه خدايي داريم که بيشتر از من و تو تنهاست بده من دستت رو با من باش اگه داري هنوز حس پرواز کروس (آرش حسيني) امروز رو ميگذرونم، به اميد فردا // هرچي ميگذره بيشتر ميشه دردام ديگه بريدم، از زندگيم // همه رفتن و اينجا تنهام اوترو (امير خلوت – آرش حسيني) مرکز ريکورد ديگه بريدم، از زندگيم Artist:Amir Khalvat Song:Baaz Emshab Lyrics:By Amir Khalvat Official Page تکست اهنگ امیر خلوت و سپهر با نام باز امشب Verse 1 (Khalvat) مي‌خواي امشب بکني‌ منو جذب تنو // که زدي روي سينه پيکل ...

  • قاق نانه زار دير

    هر اوبه دان دعوت بـــوليور قـــرق آدمبول نچوك شــــــــريعت نچوك قرار ديرغـــــويرق ياغ دان پلو هم پســــته بادامهمسايه ســـــــــى اما قاق نانه  زار دير***ريا بيلســــــه بولســـــــــه اگر آش ونانهمســـــــايه سى غالســـــه اگر آيديلمانبول نچوك دين دير نچوك مســـــــــلمانبول قوم دان خدا رســــــــــول بيزار دير***زرگر لر كوميش دييپ مسى ساتــــديلارباى لرميز زادين اوچ بهاغه چاتـــــديلاراوغرى آغه سى بوليپ خان لر ياتــديلاروال وال داشيپ ينام بى ننگ وعـار دير***انصاف دان آيريلان سودا گر كيشــــــىناچارينگ گوزينه بارماق لاپ ايشـــــىياريم بها دان كوپ دير آلميشـــــــــــــىاوزبيرى سين چوركان بقال مردار دير***ســــــاقى لرالينده يگــيـــــــت لر خرابيوزى سارى تيرگيل گورسانگيز غاراپباشينه دون ســــــاليپ يوز لرنى بوراپگيجه غــــاچيپ ايشـــى نشـــه قمار دير***مدام يازان زارعى كــوپ كان خط لرىقايل بولن ئونگه تركـــــمــــــن تات لرىشعرى بيلن آيلانديران مســـــــــــت لرىكيم شـــــــورتپه بارسه اونگه دچار دير***حودرلان محمد ابراهيم توكلشعر خداى بردى زارعى

  • ادبیات معاصر نثر 1. صادق هدایت

        پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.      در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.      در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.      در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در ...

  • چلوكباب زكي خان

    چلوكباب انواع مختلف دارد كه حتما شما هم يكي دو نوع آن را بارها امتحان كرده ايد . از نوع : چلوكباب مخصوص ، كوبيده ، برگ، زعفراني ، لقمه اي و غيره و ذالك ... اما چلوكباب زكي خان داستان شيريني دارد و اگر نصيب شود مسلما خوشمزه تر و گواراتر خواهد بود . به مال مفت رسیدي هلاك كن خود را كه اين معامله كم اتفاق مي افتد !   مرحوم حاج ميزا زكي خان ( كه در زمان رضا شاه، زندگي مي كرد ) ، با كليه رجال مشاهير و معاريف ، شوخي و مزاح داشت . روزي به چلوكبابي نايب در سبزه ميدان تلفن كرد كه اينجا منزل امير اسعد ( پسر سپهدار تنكابني ) است . چون آقا امروز تعداد زيادي مهمان دارند خواهشمنديم 50 ظرف چلوكباب خوب و ما كول سر ظهر ياوريد . حاجي نايب خدا بيامرز هم چون طرف را مردي متشخص ديد ، ديگر كنجكاوي بيشتري نكرد و به آشپزان دستور داد غذاي سفارشي را با بهترين كيفيت آماده كنند . ساعت 12 ظهر بود كه خانم سردار اسعد ديد در مي زنند . چون در باز كرده مشاهده كرد كرد مرتبا ظرف چلوكباب است كه به داخل مي آورند ، نوكر و كلفت پرسیدند : خانم ! مگر امروز ميهمان داريم ؟ خانم به تصوير اينكه امير اسعد امروز عده اي را براي ناهار وعده گرفته و دعوت كرده است سفارش غذا داده و آورن چلوكباب ها به اين منظور است ! لذا دستور داد غذا ها را ببرند در مهمانخانه و مرتب روي ميز بچينند ......... چند لحضه بعد سردار اسعد هم رسيد و از ماجراي چلوكباب ها متعجب شد و گفت :« من كسي را ميهمان نكرده ام و اولا چلوكباب سفارش نداده ام. در اين حيص و بيص كه زن و شوهر جر و بحث مي كردند و دنبال يافتن علت آمدن چلوكباب ها بودند ، ناگهان صداي در بلند شد . نوكرها دويدند در را باز كردند ، ديدند حاج ميرزا زكي خان و 49 نفر گداي گرسنه پشت سر هم ياالله يا الله گويان وارد شدند ! امير اسعد از مشاهده چنين وضعيتي ، مدتی مات و مبهوت شدودهانش از تعجب باز مانده بود ، با اين حال برخود مسلط شد و پرسيد : حاجي ميرزا زكي خان ! اين چه مسخره بازي است كه در آوردي ؟ ميرزا زكي خان گفت : قربان ! شام و ناهار شما را كه همه اش نبايد رجال و اعيان بخورند ، آخر اين بدبخت ها هم حقي دارند !! ديگر معطل نشدو گداها را به مهمانخانه راهنمايي كرد و هر كدام يك دست خوراك چلوكباب مفصل را با مخلفات آن خوردند و دعا به جان سردار اسعد كردند و رفتند

  • نیما به قول مسعود؛ نوشته ای از مسعود بهنود درباره نیما

    متن پیش رو از آن مسعود بهنود بزرگ است. در بزرگی این آدم در مقام نویسندگی شکی نیست و این جلمات من به نظر احمقانه و متملقانه می آیند. اما وقتی داستان نیما یوشیج را از زبان او و قلم پر کرشمه اش شنیدم واقعا به آن معترف شدم. متن پیش رو را مسعود بهنود برای مجله شهروند امروز نوشته که در پایین آورده ام. بیش از آنکه در داستان غرق شوید به بافت جملات دقت کنید. صفت هایی که در انتهای جملات آمده اند و علاوه بر حس بالایی که منتقل می کنند به نوعی تاکید بیشتری ایجاد کرده اند. زبان بهنود را شاید بتوان یکی از سهل و ممتنع ترین زبان های امروزی دانست که نوعی رجعت به گذشته دارند و فارغ از گلشیری ها و دولت آبادی ها نوعی گذشته در حالند. شاید حتی باید بگویم که این زبان، آن چیزی است که دولت آبادی در کتاب ناموفق سلوک می خواست به آن برسد اما به طور کوششی و البته که نتیجه نگرفت. نکته دیگر نزدیکی و هم واحدی متن و زبان و بیان است که از استادی های استاد است!                                                                                        <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />                                                                               ياد بعضي نفرات  مسعود بهنود صحنه اول [تابستان 1298] قهوه‌خانه‌اي در پايين‌دست كجور، روي تختي نشسته سه جوان، چاي است و جواني و گپ و گفت، با گالش و پاپيچ، هر كدام كمان و چوب سربلندي و گزليكي در دست. وسط لودگي و هزالي آنهاست كه قزاق محمدرضابيك وارد مي‌شود با چكمه و شوشكه بر كمر، يك موزر روسي هم حمايل كرده، جوان‌ها پچ‌پچي مي‌كنند. قزاق دو تا همراه هم دارد كه يكي از آن‌ها اسب‌ها را دم قهوه‌خانه مواظب است. صداي شيهه اسب مي‌پيچد در گوش غروب كوه. جوان‌ها باز پچ‌پچ مي‌كنند. قزاق دارد چاي مي‌نوشد كه برايش قهوه‌چي آورده، هم در آن حال نگاهش دور قهوه‌خانه در گردش. و همچنان كه سبيل چاي‌خورده‌اش را با فشار لب خشك مي‌كند، ابرو بالا انداخته و مغرور، از قهوه‌خانه‌دار مي‌پرسد: - سنازاد، چه خبر هست دور و برها [صدايش را پايين مي‌آورد، با اشاره گوشه چشم به جوان‌ها] اينها كيانند. قهوه‌خانه‌دار، كمي شرمنده انگار تقصيري كرده كه اين افراد را به حضور آدم‌هاي محترمي مانند محمدرضابيك راه داده، توضيح مي‌دهد: - آن بلندبالا اولاد نرگس‌نساست، از آنور كوه آمده، پهلوش اولاد حيدر پهلوانه از زنگوله. اما آن يكي آقاعلي فرزندان اسفنديار خاني... - همان كه ميگن حرف نمي‌زند الا سر بالا قهوه‌خانه‌دار شانه‌اي بالا مي‌اندازد، يعني كه والله چه عرض كنم. اما قزاق قصد زير پاكشي دارد: - سرش ...

  • بیائید با هم عمره برویم 2 (مطالب جلسه ایران بخش اول )

    جلسه اول ایران بخش اول بنام خدا قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: اىُّ رَجُلٍ خَرَجَ مِنْ مَنزِلِه حاجّاً اوْ مُعْتَمِراً، فكُلَّما رَفَعَ قَدَماً وَوَضَعَ قَدَماً، تَناثَرَتِ الذُّنُوبُ مِنْ بَدَنِهِ كَما يَتَناثَرُ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ، فَاذا وَرَدَ الْمَدينَةَ وصافَحَنى بِالسَّلامِ، صافَحَتْهُ المَلائِكَةُ بِالسَّلامِ، فَاذا وَرَدَ ذَالْحُلَيْفَةَ واغْتَسَلَ، طَهَّرَه اللَّهُ مِنَ الذّنُوبِ، وَإِذا لَبِسَ ثَوْبَيْنِ جَديدَيْنِ، جَدَّدَ اللَّهُ لَهُ الْحَسَناتِ واذا قالَ: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، أَجابَهُ الرَّبُّ عَزَّوَجَلّ: «لَبَّيْكَ و سَعْدَيْكَ، اسْمَعُ كَلامَكَ و انْظُرُ الَيْكَ، فَاذا دَخَلَ مَكَّةَ وطافَ و سَعى بَيْنَ الصَّفا والْمَروَةَ وَصَلَ اللَّهُ لَهُ الْخَيْراتِ .... رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هرمردى‏كه براى‏حج ياعمره‏از منزل خود بيرون رود، پس هر قدمى كه برمى‏دارد و به زمين مى‏گذارد، گناهان از بدن او فرو مى‏ريزند، همان‏گونه كه برگ از درخت.پس آن گاه كه وارد مدينه شده و به وسيله سلام با من مصافحه كند، فرشتگان به وسيله سلام به او دست داده، مصافحه‏مى‏كنند. وآن‏گاه كه وارد ذوالحليفه (مسجد شجره) گرديده و غسل كند، خداوند وى را از گناهان پاك گرداند. و آنگاه كه دو جامه جديد احرام را بر تن كند، خداوند پاداش‏ها و حسنات جديد به او عنايت مى‏كند، و آن‏گاه كه لبّيك اللّهم لبّيك گويد: خداوند عزّوجل به او پاسخ مى‏دهد: لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْك كلام و سخن تو را مى‏شنوم، و به‏تو [با نظر عنايت‏] مى‏نگرم، و آن گاه كه وارد مكه شده، طواف و سعى بين صفا و مروه را انجام دهد، خداوند خيرات و خوبى‏ها را پيوسته بر او نازل كند. اجازه بدهید من اول خودم را معرفی کنم ؛ اگر انسان نداند با چه كسي طرف است تا آخر گيج مي زند آدمی چون خودش را مي شناسد گمان مي كند ديگران او را مي شناسند.  زائرین عزیزدراولین جلسه خودم را معرفی میکنم .  بسم الله الرحمن الرحيم بنده اسمم حسین ، فاميلم عباسی است. خط سيرم  مسیرولایت اهل البیت و  ائمه اطهار علیهم السلام است  طلبه قبل از انقلاب  هستم، چندسالی نیز در دانشگاه رضوی درس خواندم، درمشهد ازدواج كردم ودر همین شهر  زندگی میکنم سه سالی هست که برای خدمت به زائرین عتبات عالیات  در کربلا و نجف مشغول خدمت میباشم دوتا فرزند دارم؛ در جلسه امروز که اولین جلسه مناسک است  پیرامون پنج موضوع صحبت میکنیم  موضوع اول مناسک شامل:  اقسام عمره اجمالی از اعمال عمره توضیح احرام و طواف و نماز طواف اقسام عمره: عمره هم مانند حج دو قسم است: واجب و مستحب. بر ...

  • اخبار همدان

    اتوبوس‌هاي مگا ترانس وارد همدان شدند  6 دستگاه اتوبوس مگاترانس 3 محوره با ظرفيت 50 صندلي و قابليت جابجايي 90 نفر در هر سرويس به ناوگان حمل و نقل اتوبوسراني همدان اضافه شد.به گزارش خبرنگار هگمتانه اين اتوبوس‌ها در مسيرهايي كه امكان مانور بيشتري وجود دارد به كار گرفته مي‌شود.بلندي اين اتوبوس‌ها 3 متر بيشتر از اتوبوس‌هاي درون شهري است و 2 دستگاه از آن‌ها در مسير خيابان مهديه و مابقي در مسيرهاي رينگ دوم شهر به كار گرفته مي‌شود.بنا به گفته مسؤولين امر سهميه همدان در سال جاري 70 دستگاه اتوبوس مگاترانس 3 محوره است كه به مرور زمان وارد ناوگان حمل و نقل درون شهري مي‌شود.اعتبار لازم براي خريداري هر دستگاه اتوبوس 106 ميليون تومان است كه 5/17 درصد از اين اعتبار توسط شهرداري‌ها و مابقي توسط دولت پرداخت شده است.با اضافه شدن اين تعداد اتوبوس به ناوگان حمل و نقل 166 دستگاه اتوبوس در همدان به مردم خدمات‌دهي مي‌كنند.نامه دكتر حاجي‌بابايي به معاون رئيس جمهورچرا احداث مجتمع فناوري همدان يك سال به تأخير افتاده است؟  دكتر حاجي‌بابايي نماينده مردم همدان در مجلس شوراي اسلامي با تدوين و ارسال نامه‌اي براي دكتر داودي معاون محترم رئيس جمهور از ايشان خواسته است مشكلات فراروي احداث اولين مجتمع فناوري همدان را برطرف كند.متن نامه به شرح زير است:برادر ارزشمند جناب آقاي دكتر داودي معاون اول محترم رئيس جمهور به استحضار مي‌رساند در نامه شماره 784/100 مورخ 22/1/85 اينجانب به جناب آقاي دكتر طهماسبي مبني بر اختصاص يك واحد از 6 واحد شهرك فناوري صنعتي موضوع رديف 40301010 پيوست يك بودجه سال 1385 و موافقت ايشان در هامش‌نامه مذكور مبني بر اين كه يك مجتمع فناوري در بزرگ‌ترين شهرك صنعتي استان و احتمالاً شهرك صنعتي بوعلي تأسيس گردد و به دنبال اين موضوع سفر هيأت محترم دولت و تصويب بند (ج-17) مصوبه دولت انجام مطالعات مركز خدمات فناوري و كسب و كار در شهرك صنعتي بوعلي همدان در سال 1385 و اجراي آن در سال 1386 از اعتبارات 40301010 كه با توجه به توافق با وزير محترم رديف مذكور صحيح است اما به جاي شهرك فناوري و مركز خدمات فناوري آمده است كه با مذاكراتي كه وزير محترم صنايع و مسؤولين سازمان مديريت و برنامه‌ريزي به عمل آمد و طي نامه شماره 2051/100 مورخ 7/9/85 به معاون محترم اجرايي جهت اصلاح آن را درخواست نمودم كه جناب آقاي دكتر سعيدلو طي نامه شماره 116404 مورخ 27/9/85 از جناب آقاي طهماسبي وزير محترم صنايع و معادن درخواست نموده‌اند كه طي شماره 11706/30 مورخ 22/8/85 معاون وزير و مديرعامل سازمان صنايع كوچك و شهرك‌هاي صنعتي ايران مبني بر موافقت با اين موضوع و نيز نامه شماره 73292/0 مورخ ...

  • شنیدنی از شهدا

      زندگي نامه داستاني 11 نفر از شهداي اصفهان   زمستان 1391 علي يزديان اصفهاني           1-                     پيام آور وحدت زندگي آيت  الله اشرفي اصفهاني ستاره ها نويد آمدن پسري را مي دادند كه بلبلان از بركت وجودش نغمه سرايي مي كردند.بانو نجمه فرزند را عطاء الله نام گذاشته بود و به راستي چه عطيه و هديه مباركي .عطا الله پس از گذراندن كودكي از خميني شهر عازم اصفهان شد و يادگيري علم را با اخلاص و ايمان آغاز نمود .پس از گذراند مقدمات راهي قم شد و همسايگي حضرت معصومه (سلام الله عليها )به عنوان توفيقي بزرگ ،قرين راه او گشت .هميشه اولين نفري بود كه صبحها قبل از اذان صبح راهي حرم بي بي حضرت معصومه  (سلام الله عليها)مي شد و در انجا به راز و نياز مي پرداخت .بسيار سخت كوش بود. فعاليتهاي او در نتظيم و خلاصه نويسي درسهاي آيت الله بروجردي باعث شده بود تا ايشان مورد تفقد و عنايات ويژه حضرت ايه الله بروجردي قرار گيرد.مردم شهر كرمانشاه توفيق درك محضر او ،نصيبشان شده بود.اقاي اشرفي بعد از پايان تحصيلات براي تدريس و تعليم مباني ديني عازم اين شهر شده بودند . آيت الله اشرفي انس و الفت زيادي با قران داشت .دلدادگي اشت به حضرت ابا عبد الله الحسين(عليه السلام)از خواندن زيارت عاشوراي روزانه اش معلوم بود و ديگران را سفارش مي كرد كه براي شفا و تبرك از تربت حضرت امام حسين(عليه السلام)استفاده كنند. تواضع و فروتني در وجودش موج مي زد .هرگز حاضر نبود پايش را راجلو كسي درز از كند چون آنرا بي ادبي مي دانست .هيچگاه كارهاي شخصي خود را به ديگران واگذار نمي كرد .هيچ كس از خانواده اش به ياد ندارد كه حتي يكبار هم از كسي خواسته باشد مثلا يك ليوان اب به او بدهد . با اقتدا‌ء به مولايش امير المومنين(عليه السلام)هرگز بر سر سفره از بيش از يك غذا استفاده نكرد.دعوت كشاورزان و كارگران ساده را مي پذيرفت و با انها رفت و امد داشت .از وجوهات شرعي براي خود استفاده نمي كرد و تا اخر عمر در خانه اي كوچك و ساه زندگي مي كرد.وقتي از طرف امام ،امام جمعه باختران شد ،هيچ تغييري در زندگي او رخ نداد.از دو اتاق خانه يكي را براي استراحت خود و خانواده و ديگري را براي مطالعه و پذيرايي مسولان قرار داده بود.وقتي به ايشان پيشنهاد تهيه خانه اي بزرگتر شده بود گفته بود:من بيش از چند روز زنده نيستم و همين منزل خوب و مناسب است با انكه جسمي ضغيف داشت وي بسيار كم غذا مي خورد .وقتي به ايشان گفته شده بود با اين وضع جسمي كه شما داريد كم خوردن غذا براي شما ضرر دارد گفته بود:همين قدر هم براي ما زياد است؛در حالي كه رزمندگان ما در در خط مقدم جبهه هاي حق عليه باطل خيلي اوقات نان خشك مي خوردند. بعد از ...

  • رمان دو نیمه سیب (جلد دوم) -قسمت4

    -: سلام ندا از صداش معلوم بود خواب بوده--: سلام خوبي، خوابيدي ، ساعت 7 صبحه، نمي خواي بري سر كار--: سرم درد ميكنه، هنوز دو ساعته خوابيدم، ندا من بدون تو نمي تونم ...--: نيمااااا حالت خوب نيست، خودت خواستي ، خواهش مي كنم اذيت نكن هر وقت خواستي بر مي گردم، منم حالم بهتر از تو نيست--: چرا ديشب گفتي از اتاقم مي ترسي؟؟ ندا من با تو بد كردم، تو حتي از اتاق منم وحشت داري...خيلي دلم برات تنگ شده، ميگي چيكار كنم.--: ببين من از تكرار خاطرات مي ترسم ، اما به خاطر تو رفتم تو اتاقت، يعني از ترسم گذشتم، نيما من فقط به خاطر راحتيه تو برگشتم اگه قرار باشه اينجوري خودتو داغون كني چه فايده؟؟... نمي فهمم تو حرف حسابت چيه، بلاخره كه چي ؟؟؟ صبحي پا شدم برم ثبت نام ترم تابستونه اما حالا ديگه انگيزه ندارم ، نميرم ... سرم درد ميكنه ، مي خوابم ، ... اينو مي خواينيما هيچي نمي گفت ، فقط صداي نفسش از اونور مي يومد، عصبي بودم ، من فقط به خاطر اون برگشتم و حالا اون منو عذاب ميده ، --: نيما چرا جواب نميدي؟؟؟--: چي بگم؟؟ دست خودم نيست به خدا، ندا من نمي تونم بدون تو زندگي كنم ، به خدا دست خودم نيست،... خوب تو برو دانشگاه ، سرم داره منفجر ميشه، امروز استراحت مي كنم ، قول ميدم از فردا سر وقت برم سر كار.. يه امروز ... سعي مي كنم با خودم كنار بيام، بيخبرم نذار--: باشه، استراحت كن، من تا يكساعت ديگه ميرم دانشگاه، ببينم اوضاع از چه قراره؟؟ برگشتم باهات تماس مي گيرم، خيلي دوست دارم ديوونه..--: منم ندا ببخش اذيتت مي كنم دست خودم نيست، خداحافظ--: خداحافظ عزيز راه دورمونده بودم تو كارخودمون، شايد اگه بيشتر مي موندم بهتر بود، اما آخرش چي؟؟؟ كلافه بودم، .. به هر زوري بود از سر جام بلند شدم و از اتاق رفتم بيرون ، مامان صبحونه رو آماده كرده بود، خودشم مشغول خوردن بود، تا منو ديد يه لبخند زد:--: چه زود پا شدي؟؟ گفتم حالا حالاها خوابي، --: بايد برم دانشگاه برا ثبت نام ترم تابستونه، مي خواستم پيش مامان از نيما گله كنم، اما جلوي خودمو گرفتم، هنوز نيومده نبايد اون بيچاره رو عذاب مي دادم، ترجيح دادم هيچي نگم... بيچاره نيما با كي در دل كنه...به زور دو سه تا لقمه خوردم ، نيما بد جوري حالم و گرفته بود، مامان مي خواست بره خونه مادر جون ، قرار شد يه قسمت از راه رو باهم بريم و تو راه باهم يكم حرف بزنيم، مامان چون يه مدت از من دور بود انگار يه جورايي مي خواست بيشتر باهم باشيم، زود آماده شدم...مامان كليد خونه رو بهم داد و گفت: مي رفتي مسافرت خونه جا گذاشته بودي... من از عمد كليد و جا گذاشته بودم ، قبل اينكه برم بابا گفت پشت سرتو نيگاه نكن، حدس نمي زدم ديگه برگردم.... كليد و از مامان گرفتم و راه افتاديم، ...

  • لو طي ها و جاهلان قديم تهران

    لو طي ها و جاهلان قديم تهران

    خاستگاه جاهلا ن و پهلوانان قديم همه مردان باغ فردوس نصيري به نيت ادب كردن گردن كلفت ها با طيب درگير شد و در جريان همان درگيري يك سيلي محكم و آبدار از او نوش جان كرد. ردپاي اين سيلي محكم در حكمي كه برايش بريدند كاملا به چشم مي خوردمحمدرضانصيري منزل طيب در باغ فردوس، مراسم آشتي كنان طيب و حسين رمضان يخي. اين همان مكاني است كه پاتوق دسته عزاداري معروف طيب بود. محله قابل مقايسه با قبيله است. قبيله هايي كه حول و حوش رودخانه ها، در دامنه كوه ها و در مناطق زيارتي و مقدس شكل مي گرفتند مختصاتي شبيه به همين محله ها داشتند. محله ها معمولا پيرامون مسجد، تكيه، سينما، زمين فوتبال و ساير پاتوق ها شكل مي گرفتند. از نظر لوكيشن، ثابت بودند. يعني يك سري كانون هايي كه فقط ساكنان همان دور و اطراف را پذيرش مي كردند. نسل هاي مختلف مي آمدند و مي رفتند و جاي خود را به نسل بعدي مي دادند. مثل پاتوق هاي اين دوره و زمانه نبود كه در هر نقطه اي مي توانند استقرار يابند و مدتي بعد به جايي ديگر نقل مكان كنند. مثل كافي شاپ ها و رستوران هاي الان نبود كه از هر نقطه اي عضو بپذيرند.شايد به نژادپرستي شباهت داشت. يعني محله ها مقابل غريبه ها و افرادي كه با خصوصيات آنجا همخواني نداشتند مقاومت نشان مي دادند. پذيرش به اين راحتي نبود كه با يك اسباب كشي، گرين كارت محله جديد براي عضو جديد صادر شود. اعضاي تازه وارد براي اثبات خود حتما بايد كار خاصي انجام مي دادند تا از مزاياي بچه محلي بهره مند شوند. پديده نوچه پروري مختص همان زماني است كه محيط محلات به گل و گشادي فعلي نبود و فقط يك كوچه فاصله مي توانست يك شكاف بزرگ فرهنگي - جغرافيايي را بين دو محله به وجود بياورد. گروهي از مردم كه استعداد نوچه شدن را داشتند، بيش از آنكه با ديدن يونيفورم پاسبان ها و كلا ماموران حفظ امنيت شهري احساس آرامش كنند، اين پرپشتي سبيل جاهل هاي هر محله بود كه  آنها را به آرامش مي رساند. براي ريشه يابي اين پديده بايد به كنكاش محله هايي بپردازيم كه در آن زمان پايه هاي بافت شهري تهران را تشكيل مي دادند. اين يك روايت تقدس زدا از شخصيتي است كه نام او همواره برانگيزاننده احترام خاصي بوده است. كسي نمي تواند اين روايت را با قاطعيت رد كند يا براي تاييد آن شهادت بدهد. يك قصه شايد تخيلي كه بهانه روايت آن نامي جذاب و خوش آوا بود: طيب. ميدان خراسان، به سمت شهباز جنوبي، سمت چپ خيابان طيب. اما اين يك نشاني انحرافي است براي يافتن ردپاي يكي از سرشناس ترين يكه بزن هاي تهران قديم. نام خيابان طيب فعلي و بي سيم نجف آباد سابق تا حدودي فريبنده به نظر مي رسد. ...