مدل کت و سرافون

  • شیک ترین مدلهای سارافون دختر بچه ها 2014

    شیک ترین مدلهای سارافون دختر بچه ها 2014

    سارافون بچگانه جدید،مدل های جدید سارافون دختر بچه ها بهار 93،لباس های بهاری دختر بچه ها اردیبهشت 93،شیک ترین مدلهای سارافون دختر بچه ها 2014،لباس مجلسی کوتاه دختر بچه ها،لباس راحتی بچگانه خیلی خوشکل،لباس خواب بچگانه بسیار زیبا،سرافون بچگانه  



  • مدل تونیک مشکی دخترانه

    مدل تونیک مشکی دخترانه

    سری جدید عکس های  مدل تونیک مشکی دخترانه جدیدترین مدل های تونیک دخترانه شیک ادامـه مطلب »  مدل تونیک مشکی دخترانه

  • از کلنجه تا سرافون

    انگار همین دیروز بود... مادرم صبح زود از خواب بیدار میشد دستش را بر شانه خواهرم می گذاشت و آرام صدایش میکرد روله،روله بلنگ وا سیقه سرت بام .افتاو درومایه،وری روله، هر دو از داوار بیرون میرفتند و پاتیل هارا که یکی مخصوص دوشیدن شیر و دیگری مخصوص آوردن آب بود بر میداشتند. خواهرم برای آب به طرف کنی (چشمه) میرفت و مادرم نیز به طرف سیمره که از دور مانند بلوری میدرخشید به راه می افتاد تا گرد و خاک حاصل از شیطنت ها و بازی های شبانه ی ورک ها و بی ها که بر پاتیل نشسته بود را بزداید. پدرم و برادر بزرگم ساعتی قبل تر از خواب بیدار می شدند،عادت هر روز پدرم بود از خواب که بیدار میشد گورمه هایش را میپوشید،پاتاوه اش را به دور دمپای شاوالش می پیچیدو ستره اش را برتن میکرد بول را بر میداشت و روانه ی زمین کشاورزیمان میشد که بیشتر اوقات در آن خیار می کاشتیم یکی دو ساعتی کار میکرد وبرای إناشتا بر میگشت، بعد از یک استراحت کوتاه دوباره بول (بیل) را برشانه میگذاشت و راهی زمین میشد.  خیلی برای پدرم دلم می سوخت همیشه، برادر بزرگترم را برای استراحت زودتر به "داوار" می فرستاد، همیشه هم یک بهانه داشت تابستانها می گفت "افتاو تیزه پتش موفته وا خین" و زمستانها هم می گفت "هاوا سرده کل کسم میرچیه " پدرم هیچ گاه گله گی نمی کرد و هیچ هم نمی گفت بعدها فهمیدم که خود بارها از سرما یخ زده و بارهای بار خون دماغ شده است. کنی نزدیک تر بود هرگاه  خواهرم که پاتیل آب را بر سر داشت و به جامالگه مان نزدیک میشد برادرم بی درنگ به سمت تژگاه میرفت و تش را برای درست کردن چای آماده میکرد کم کم مادرم هم میآمد طبیعت هنوز سردی هوای زمستان را از تن خارج نکرده بود، برای همین برادرم ستره اش را میپوشید چیت را کنار میزد و قبل از مادرم وارد شوجای گله میشد سر میش ها را میگرفت و مادرم آرام آرام شیرشان را میدوشید هنوز هم صدای شرشر به دیگ رسیدن شیر اولین میش ها درگوشم میپیچد. تا مادرم مشغول دوشیدن گله بود خواهرم إناشتا را که طبق معمول کره بود و مقداری توف آماده میکرد. مادرم که هماره دوشا دوش پدرم زحمت میکشید هیچ گاه وقت نکرد با ما إناشتا بخورد کار دوشیدن که تمام  میشد برای درست کردن نون ساجی خمیر ور میآورد تا بعد از مشگه زدن خیلی معطل نشود همینکه از کار خمیر خلاص می شد مالار را باز میکرد تا مهیای مشگه زدن شود از شانس بد مادرم همیشه وقت مشگه زدن برادر کوچکم از خواب بیدار میشد تازه گاموله راه می رفت،صدای گریه اش بلند میشد و چهار دست و پا سر از داوار بیرون میآورد مادرم سریع به آغوشش میکشید و با قسمتی از گلونی اش اشک های روی گونه اش را پاک میکرد و او را در دولا میگذاشت و بر پشت میبست. دسه ...

  • فقط براي من بخون 4

    شب شده بود من کاملا خسته بودم اونروز خیلی هامون سر به سرم گذاشته بود دیگهنا نداشتم وارد اتاقم شدم تا بخوابم زودم خوابم برد وسطای خوابم بود که یه ان یه چیزیرو پام حس کردم فکر کردم مگسی چیزی رو پام تو همون خواب یکمی پامو تکون دادم تا اگه جک و جونوری هست از رو پام بپره دوباره همون حس رو پاهام با دستم یکمی پاموخاروندم دوباره خواب ولی این مگس لعنتی مگه می زاشت بخوابم دوباره همون حسو رو پام احساس کردم چشمامو نیمه باز کردم تا کاملا خواب از سرم نپره ولی وقتی چشماموباز کردم هامونو دیدم که کنار من نشسته با بالا تنه ی لخت برق سه فاز از سرم گذشت رو تخت نیم خیز شدم به خودم نگاه کردم که به پهلو خوابیده بودمو کل رو تختی مچاله شده بینپاهام بود یکی از پاهامم زیر رو تختی قایم شده بود و دیگری رو... یادم افتاد که من پیراهنخواب تنم کرده بودم البته نه مثل اون پیرهن خوابای ان چنانی یه دونه که زیاد کوتاه نبود و یقهشم باز باز نبود ولی خوب تو خواب پیر هنم بالا رفته بود حالا یکی از پاهام کاملا لخت بودسریع خودمو جمع و جور کردم و کاملا نشستم به هامون که می خندید نگاه کردم با تشر گفتم : چیه ؟ چرا نزاشتی بخوابم ؟هامون گفت : مگه قول ندادی امشب منو بابا کنی ؟هان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تا اومدم چیزی بگم هامون جلوی دهنمو گرفت خیلی اروم تو گوشم زمزمه کرد : میکروفون تازه یادم افتاد به هامون نگاه کردمو با سرم اشاره کردم که فهمیدم هامونم دستشو اروم از جلوی دهنم پایین اورد هامون ادامه داد : خوب خانومی انا هست و قولش یادت که نرفته من امشب می خوام بابا بشم به هامون اخمی کردمو اشاره کردم اینقدر واسه من بابا بابا نکنه چه معنی داره ؟؟؟؟؟....بعد یکم صدامو نازدار کردمو گفتم : هامون جون نمی شه یه شب دیگه اخه خوابم می یاد؟نه عزیزم نمی شه قول دادی پس پاشم وایسا ..........هامون سریع بسمتم خم شدو منو تو اغوشش گرفت از حرکتش شوکه شدم و تنها کاری که تونستم انجام بدم یه جیغ یواش بود هامون منو رو تخت خوابوند دستمامو با دستاشگرفته بود فکر کردم داره فیلم می یاد ولی دوباره یادم افتاد که چه فیلمی اونا فقط صدایما رو می شنون دیگه تصویرمون و که نمی بینن داشتم تقلا می کردم تا از زیر بدن هامون بیرون بیام هامون سرشو تو گردنم کرده بودو می بوسید بعد هم یه گاز گرفت که دیگه جیغم د راومد می خواستم پاهام و خم کنم تا بازانو بزنم به هامون و اونو از خودم دور کنم ولی نمی شد هر حرکتی می کردم اون عکس العمل نشون می داد و حرکتهای منو خنثی می کردهامون همون جوری فقط داشت گردن منو می بوسید یا گاز می گرفت دیگه ترسیده بودم در گوش هامون گفتم داری چه غلطی می کنی هامون ؟؟؟؟اگه تمومش نکنی جیغ می زنم اصلا گور ...