مزداتری

  • مزدا 3

    مزدا تصمیم دارد تا از طریق پر فروش ترین محصولش ، زبان جدیدش را به همگان بیاموزد .مزدا 3 جدید حاصل نگرش مزدا به تحولی عظیم در خودرویی عظیم است . مزدا 3 محصول 2003 مزدای ژاپن است که بر پایه پلت فرم فورد فوکوس طراحی شده و در طول سال های تولید موفقیت ها ی بسیاری را برای مزدا به همراه آورده . مزدا 3 یکی از برترین خودرو های روز جهان و پر تیراژ ترین محصول تولیدی در ژاپن محسوب می شود . این کامپک که یک سدان متوسط محسوب می شود در سال های اخیر چشمان ما ایرانی ها را نیز شیفته ی اولین نسل خود ساخته اما اکنون وقت آن رسیده تا شمارش معکوس برای پوست اندازی نسل دوست داشتنی مزدا را تا اواسط 2009 شروع کنیم . در راستای ایجاد تحولی همگام با تکنولوژی روز خودرو ها ی همکلاس مزدا 3 و معرفی نسل جدید طراحی های مزدا ، این بار و در محکم ترین گام مزدا نسل دوم مزدا را با تغییرات اساسی معرفی کرد ، این خودرو در ماه آینده و در نمایشگاه لس آنجلس به صورت رسمی معرفی خواهد شد . نخستین برنامه مزدا برای ایجاد تغییرات و عرضه نسل دوم مزدا 3 از فیس لیفت جزئی روی نسل قبلی این خودرو آغاز شد تا در اوایل 2009 و در نمایشگاه ها به نمایش در آید اما مدتی بعد تصمیم بر آن شد تا تغییرات آن چنان اساسی باشند که نسل دوم تولدی دیگر برای مزدا 3 محسوب شود . در ابتدا تنها تغییراتی در زمینه رینگ و لاستیک و چراغ ها وسپر های خودرو در برنامه کار مزدا بود اما در ادامه کار این کمپانی تنها پلت فرم مزدا 3 را برای طراحی نسل دوم به عنوان قطعه ای مشترک برگزید ! مزدا 3 جدید وحشی است ، طراحی هجومی و زیبای خودرو حاصل افزایش طول و عریض تر شدن این خودرو نسبت به نسل قبلی است ، چراغ های خودرو کشیده تر شده اند و نمای جلوی خودرو را به شدت تحت تاثیر قرار داده اند ، مزدا همچنین در این محصول قصد داشته تا با کاهش وزن کارایی خودرو را به مراتب بالاتر ببرد ، کاهش 25 درصدی وزن این خودرو همان واقعیتی است که به کمک کارآیی مزدا 3 جدید خواهد آمد . مدیر طراحی ها ی مزدا در مورد طراحی مزدا 3 جدید گفته ، مزدا 3 و مزدا 6 2009 هر دو هم زبان هستند . طراحی داخلی مزدا 3 جدید با الهام از مزدا 6 جدید طراحی شده . مزدا 3 جدید یک ارتقاء یافته ی به تمام معناست ، موتور های 2 و 2.5 لیتری تقویت شده ی این خودرو در کنار کاهش وزن خودرو اوج تغییرات فنی این خودرو در نسل دوم را تصمین می کنند ، موتور 2.5 لیتری و جدید مزدا که با مزدا 6 مشترک است با افزایش توانی 20 تا 30 اسب بخاری نسبت به مدل 2.3 لیتری مزدا 3 قدرتی حدود 170 اسب بخار را فراهم می کند  و این در حالی است که قلب ثابت 2 لیتری مزدا 3 در نسل جدید 10 تا 15 اسب قدرتمند از نسل گذشته ی مزدا 3 است( 150 اسب بخار ) .شایعه هایی ...



  • رمان شروع عشق بادعوا.اخرررررررررر

    ...یاسی......یلدا من دارم ازاسترس میمیرم اونوقت توفکرلاک ناخن هاتی...یلدا-خوب به من چه توداری عروس میشی اونوقت من بشینم هیجان داشته باشم؟.......یاسی-حداقل به من رحم نمیکنی به اون بچه ی توشیکمت رحم کن ...یلدا-وای مامانش قوربونش یشه..بچم اقاست اذیتم نمیکنه...یاسی-نخیرم خانومه...یلدا-یاسی باپشت دست میزنم تودهنتا.....یاسی بیخود همینی که گفتم...یلدا-بیجاکردی اقامون گفته پسره کیاخودش گفت .....یاسی-اونوقت کیا ازکجامیدونه مگه دکتره..بعدیه خنده خبیثانه کردموگفتم...-اهان فهمیدم نمیخوادبگی ...یلدا سریع به سمتم هجوم اوردو گفت-چیوفهمیدی؟...یاسی -بمانداما خودمونیمااین کیاهم بدمارمولکی هستا منو باش فکرمیکردم فعالیتی نداره....بااین حرفم یلدابااون شیکم گنده اش اومد سمتمو موهامو کشیدوگفت..-زهرماربی شعور خیلیم فعاله تاجونت دردارد..بعدیهوفهمید چی گفته و..یه جیغ بلندکشیدوازاتاق رفت بیرون تاماده شه یریم ارایشگاه ....خندم گرفته بود... هی چه دورانیوگذروندیم ...هیچ وقت یادم نمیره روزی که بهوش اومدمو....-(یلدا-منومیبینی میشناسی یاسی؟..گنگ نگاه ش کردم اما بادیدن سامی همه چیوبه یاداوردم...سه روزبعد ازاینکه بهوش اومدم ازاگاهی باکیاتماس گرفتن که حتماخودشوبرسونه...-بعدازاینکه کیارفت من موندموسامی توبیمارستان یلداهم باکیارفته بود سامی شدیدا لاغرشده بودویه ته ریشی بهم زده بود واشم زولیده شده بودن باورم نمیشذد این همون سامی خوشتیپی باشه که روزاول دیدمش ..هیچی نمیگفت فقط بهم خیره شده بود منم همینطورفقط چشم بودوچشم نگاه بودونگاه ....نمیدونم چی شد که اومدسمتمو دستشوکشید روگونموگفت ..یاسی؟میخوای نابودم کنی؟.گنگ نگاش کردم ...سامی-دیگه نمیخوام اشکاتوببینم....اون موقع بومتوجه شدم گریه کردم.تادوساعت پیش هم بودیم..که سامی باپیشنهادش غافلگیرم کرد...سامی-یاسی میخوام یه درخواستی ازت کنم البته اگراجازه بدیو منو لایق بدونی...بهش زل زدمواروم گفتم...-چی میخوای بگی...سامی-..بامن ازدواج میکنی...؟وشکه شدم بعد ازاین حرفش سرشوانداخت پایین اما بعدازده مین که سکوت منو دید سرشواورد بالا اما بادیدن من اخماش رفت توهم...سامی-مگه نگفته بودم..نابودم نکن هان؟...یاسی-باورم نمیشه/سامی مگه نمیدونی چه اینده ای درانتظارمه.....سامی-برام مهم نیست درضمن تاالان مدارک مبنی بربیگناهیت بوده پس جای نگرانی نیست..مدارکی که سامی ازش حرف میزد اینا بودن...اون مردی که اون شسب توحیاط مابوده ظاهرا میخواسته دزدی کنه که پاش پیچ میخوره و میفته پایین همون لحظه سرش بایه سنگ برخورد میکنو بیهوش میشه اما وقتیی که من افتادم پایین بهوش اومده بوده  ودستش میفته روگردن من منم باسنگ به پیشونیش زدم که اون ...

  • رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر)

    سامی.... با ایست ماشین چشمامو بازکردم یه نگاه به اطراف کردم جلو ویلا بودیم کیارفته بود دروبازکنه این ویلاروخیلی وقت پیش خریده بودم وقت اینکه نگهبان براش بذارمونداشتم دستم خشک شده بود بادیدن یاسی که خیلی اروم  درخواب فرورفته بودلبخندی ازشادی رولبام نقش بست  .... یلداهم روصندلی جلوخوابش برده بودوشالش افتاده بودرودوش .....کیااومدسمت ماشین ...درباز کردوسوارشد...-کیا-به اقاسامی میگم خسته ای بگیربخواب به هرحال ازدیشب تاحالا پشت رول بودی ...سامی-راست میگی خیلی خسته ام توناکسم که رفتی بغلی خانومت خوابیدی..یهوکیابه سمت عقب حمله ورشد درحالی که خنده رولباش بود گفت خیلییییییییی روداری سامی .....سامی-میدونم  خوشحالم مغرمعیوب تواینوکشف کرد..کیا ازحرص ابروش برد بالا بعدم برگشت سرجاشو ماشینو حرکت داد همینطورکه هواسش به رانندگیش بود گفت ...حالا خوش گذشت ازتوایینه باشیطنت به یاسی اشاره کرد ....... -به توربطی نداره باراخرت باشه تومسایل شخصی ما دخالت میکنی........ کیا-بروبابا...بعدازوروبه ویلا ماشینو توپارکینگ که زیر ویلابودپارک  کردیم ....خوب ازویلابگم ...ویلا دقیقا روبه دریا بود علاوه براین ویلا یه خونه توروستاهای مازندران داشتم که بخاطرساخت قدیمیش خریده بودمش ...این ویلا خیلی ازلحاظ محوطه بزرگ بود  وحالت دویلکسوداشت که طبقه بالا بجای دیوارکلا ازشیشه استفاده شده بودوچون رفلکس بود کسی به داخل دید نداشت ....کیا -سامی یکم خستگی مونو درکنیم بریم یکم وسایل بخریم ... سامی-اره فکرخوبیه .... بعدازاین حرفم یلداغرغرکنان درباز کردو درحالی که چشماشومیمالوند همش کیای بدبخت نفرین میکرد... یلدا-کیا خدا بگم به چه روزی بندازتت اخه چه وقت رسیدنت بود ..کیاهم ریزریز میخندید و یه چشمک تحویلم دادو یلدا رو برد داخل یاسی هنوزخواب بود رفتم سمتش درباز کردم خم شدمو اروم گونه اشوبوسیدم وای نه ازدوباره تب کرده بود...اروم صداش زدم...یاسی...یاسی عزیزم...یکم تکون خورد اما باز خوابش برد دیدم فایده ای نداره اروم بغلش ردمو ازماشین اوردمش بیرون ....یاسی .... دوروز از اومدنمون به ویلا میگذره ازمامان خبری ندارم یعنی خطامونو عوض کردیم  ...اوضاع خیلی خرابه ..من گوشه گیرشدم تاجایی که میتونم اصلا توجمع نمیام شبام شده کابوس عذاب وجدان درد ...خیلی خسته ترازاونی هستم که بخوام برم بشینموگل بگموگل بشنوم چیزی که بدترازهمه عذابم میده رفتارهای مشکوک سامی ...توراه حالم سرجاش نبودبهش نیازداشتم اما حالا که میشینم فکرمیکنم چطوربااون دختره ی جلف لاس میزدن ازش دوری میکنم بیچاره غذامیاره بالا بخورم اما م فقط میگم بذارپشت درو برو حتی حاضرنیستم ببینمش ...اتاق من روبه دریاست خیلی ...

  • رمان شروع عشق با دعوا قسمت آخر

    کیا..درمونده شده بودم نمیدونستم چیکارکنم یلداازیه طرف سامی هم ازطرف دیگه یاسی هم که هنوز اتاقش خلوت نشد دکتراهنوزبیرون نیومدن کاش میدونستم اون توچه خبره اصلا دلم نمیخواست فکرکنم خدای نکرده....زبونمومحکم گازگرفتم..تودلم گفتم مرتیکه بیشعور مگه اومدن گفتمن تمومه کرده......تواتاقی بودم که یلداتوش بستری شده بود ...فشارش افتاده بود ضعف دلهره همه ی اینها باعث شده بودازهوش بره...یه چنددقیقه به صورت رنگ پریده اش نگاه کردم بعدم اروم خم شدمو لبای سفید کردشو بوسیدم...ازاتاق اومدم بیرون به پرستاری که توراهروبود گفتم هواسش بهش باشه تابرگردم ...رفتم سکت اتاق سامی..........اونم وضعی بدترازیلداداشت اما به هوش اومده بودو به سقف خیره شده بود...متوجه حضورمن نشد ...اروم قدم برداشتم رف5تم سمتش قدم دومو برنداشته بودم که سرشوبرگردوندو باچشمای خیسش بهم خیه شد باصدای خش دار گفت..کیاتورمخدانگوکه تمومه نگوزندگیم ازدست رفت بعدشم زد زیرگریه تحالا اینطوری ندیده بودمش اینکه جلوی من گریه میکرد برام درداوربود من مرد بودمو اینونمیتونستم هضم کنم...سریع رفتم سمتش ...دستشو گرفتمو...گفتم...چه خبرته خرس گنده کی گفته تمومه هان؟...سکوت کرد اما بازم اشکاش میریختن...ادامه دادم...-خجالت نمیکشی نه میخوام بدونم خجالت نمیکشی ....مرتیکه دختره زندست داره نفس میکشه...ازحرفی که زدم مطمن نبودم درتعجب بودم که ایندقدرخونسرد برخورد میکردم...بانگاهی ناباورانه بهم زل زد....-کیا؟..راست میگی؟..توروجان یلداراست میگی...یه لحظه نفسم گرفت یلدا نه جون یلدانه اما یه چیزی ته قلبم میگفت درسته سالمه...-اره راست میگم....سرشوکه تاالان بالا گرفته بودو انداخت روبالشتو یه نفسسسس بلند کشی...خواستم ازاتاق بیام بیرون که مچ دستموگرفت...برگشتم پرسشگرانه نگاهش کردم...سامی-خیلی مردی کیا جبران میکنم...-خندیدموگفتم-بروگمشو الاغ تاالان داشتی واسه من دم از مرگ میزدی توزنده بمون جبرانت پیش کش...یه لبخند تحویلم داد..سریع ازاتاق اومدم بیرون دستم رودستگیره اتاق یلدابود که دکتراازبخش مراقبت های ویزه اومدن بیرون بدو رفتم سمتشون....//گفتم...چی شد/چی شد اقای دکتر/...همه شون برگشتن نگام کردن......دکترمرد گفت:چیکارتونن؟خانومته؟...چشمام به حدی گرد شد که توپ بسکتبال میرفت توش سریع جمعشون کردموگفتم..-نه خواهرخانوممه...دکترزن...-به خیرگذشت...سریع نگاهمودوختم توجشماش میخواستم ببینم راست میگه دکترمرد...اروچندضربه زد روشونه امو گفت:برویه جا استراحت کن جوون چشمات دارن بی خوابیو به رخ میکشن...حال خواهرخانومت خوبه میتونم بگم شاید تاچندساعت اینده بهوش بیاد..ایندفعه دیگه ازتعجب دهنم بازموند...-بهوش ...

  • رمان شروع عشق بادعوا37

    ...یاسی......یلدا من دارم ازاسترس میمیرم اونوقت توفکرلاک ناخن هاتی...یلدا-خوب به من چه توداری عروس میشی اونوقت من بشینم هیجان داشته باشم؟.......یاسی-حداقل به من رحم نمیکنی به اون بچه ی توشیکمت رحم کن ...یلدا-وای مامانش قوربونش یشه..بچم اقاست اذیتم نمیکنه...یاسی-نخیرم خانومه...یلدا-یاسی باپشت دست میزنم تودهنتا.....یاسی بیخود همینی که گفتم...یلدا-بیجاکردی اقامون گفته پسره کیاخودش گفت .....یاسی-اونوقت کیا ازکجامیدونه مگه دکتره..بعدیه خنده خبیثانه کردموگفتم...-اهان فهمیدم نمیخوادبگی ...یلدا سریع به سمتم هجوم اوردو گفت-چیوفهمیدی؟...یاسی -بمانداما خودمونیمااین کیاهم بدمارمولکی هستا منو باش فکرمیکردم فعالیتی نداره....بااین حرفم یلدابااون شیکم گنده اش اومد سمتمو موهامو کشیدوگفت..-زهرماربی شعور خیلیم فعاله تاجونت دردارد..بعدیهوفهمید چی گفته و..یه جیغ بلندکشیدوازاتاق رفت بیرون تاماده شه یریم ارایشگاه ....خندم گرفته بود... هی چه دورانیوگذروندیم ...هیچ وقت یادم نمیره روزی که بهوش اومدمو....-(یلدا-منومیبینی میشناسی یاسی؟..گنگ نگاه ش کردم اما بادیدن سامی همه چیوبه یاداوردم...سه روزبعد ازاینکه بهوش اومدم ازاگاهی باکیاتماس گرفتن که حتماخودشوبرسونه...-بعدازاینکه کیارفت من موندموسامی توبیمارستان یلداهم باکیارفته بود سامی شدیدا لاغرشده بودویه ته ریشی بهم زده بود واشم زولیده شده بودن باورم نمیشذد این همون سامی خوشتیپی باشه که روزاول دیدمش ..هیچی نمیگفت فقط بهم خیره شده بود منم همینطورفقط چشم بودوچشم نگاه بودونگاه ....نمیدونم چی شد که اومدسمتمو دستشوکشید روگونموگفت ..یاسی؟میخوای نابودم کنی؟.گنگ نگاش کردم ...سامی-دیگه نمیخوام اشکاتوببینم....اون موقع بومتوجه شدم گریه کردم.تادوساعت پیش هم بودیم..که سامی باپیشنهادش غافلگیرم کرد...سامی-یاسی میخوام یه درخواستی ازت کنم البته اگراجازه بدیو منو لایق بدونی...بهش زل زدمواروم گفتم...-چی میخوای بگی...سامی-..بامن ازدواج میکنی...؟وشکه شدم بعد ازاین حرفش سرشوانداخت پایین اما بعدازده مین که سکوت منو دید سرشواورد بالا اما بادیدن من اخماش رفت توهم...سامی-مگه نگفته بودم..نابودم نکن هان؟...یاسی-باورم نمیشه/سامی مگه نمیدونی چه اینده ای درانتظارمه.....سامی-برام مهم نیست درضمن تاالان مدارک مبنی بربیگناهیت بوده پس جای نگرانی نیست..مدارکی که سامی ازش حرف میزد اینا بودن...اون مردی که اون شسب توحیاط مابوده ظاهرا میخواسته دزدی کنه که پاش پیچ میخوره و میفته پایین همون لحظه سرش بایه سنگ برخورد میکنو بیهوش میشه اما وقتیی که من افتادم پایین بهوش اومده بوده  ودستش میفته روگردن من منم باسنگ به پیشونیش زدم که اون ...