موهای باز وبلند

  • چه کنیم تا موهای خوبی داشته باشیم؟

          چگونه رشد موها را سریعتر کنیم! چه چیزی به موهایتان بزنید و چه کارهایی باید انجام داد تا موهایتان سریع تر رشد کنند ؟ معمولا همه دوست دارند رشد موهایشان سریع باشد و خیلی سریع رشد کنند و موهای شفاف و پر حجم و بلند داشته باشند در این زمینه ما توصیه هایی برای شما داریم . موهای هر انسانی در مدت زمان کم و کوتاهی نمی توانند رشد کنند. زیرا معمولا با غذاهای امروزه ، و آلودگی هوا ضخامت موها کاهش می یابد . حال مراقبت های لازمی که باید صورت بگیرد : * اولین مرحله این است که موهای خود را بشناسید ، و شامپوی مناسب با جنس موهایتان را انتخاب کنید ، و یادتان باشد هرگز و برای یک مدت طولانی از یک نوع شامپو استفاده نکنید زیرا بعد از گذشت مدتی که به طور مداوم فقط از یک نوع شامپو استفاده کردید ، احساس می کنید که دیگر این شامپو موهایتان را تمیز نمی کند و قدرت اولیه را ندارد ، بله این مطلب درست است پس شامپوهای خود را عوض کنید و برای یک مدت طولانی از یک نوع شامپو مصرف نکنید . * تا جایی که امکان دارد از سشوار ، اتوهای مو و.. استفاده نکنید زیرا تمام این موارد تار موهایتان را نازک می کند و وقتی که تار موهایتان نازک شد دیگر قدرتی ندارد و به مرور ریزش مو پیدا خواهید کرد . * مو نیز مانند تمام اعضای بدن به تغذیه ی مناسب احتیاج دارد اما چه تغذیه ای ؟ شما می توانید از ماسک های مو و تقویت کننده های خاصی که برای موهای مختلف وجود دارد استفاده نمائید . و می توانید از ویتامین های مانند : منیزیم ، آهن و کلسیم استفاده نمایید تا رشد موهایتان را تسریع ببخشید . و سرتان را ماساژ دهید ، در تمام نقاط بر روی شقیقه ها ، وسط مغز تان ، پشت سرتان و .. و به طور کامل این ماساژ را تمام نقاط انجام دهید تا خون کافی به تمام نقاط مغزتان برسد این کار علاوه بر اینکه در جهت خون رسانی به مغزتان مفید است علاوه بر آن با خون بیشتری که به مغز برسد رشد موهای نیز سریع تر می شود و این عمل را می توانید یک یا دو بار در روز انچام دهید . * از برس های مناسب استفاده کنید که موهایتان را نکشد ، و به آنها آسیبی نرساند ، بهترین برس ، برسی است که شانه های آن چوبی باشد و خصوصا از برس هایی که شانه های فلزی دارند دوری کنید .  * موها به طور طبیعی یک سانت در ماه رشد می کنند . مخمر آب جو بسیار برای رشد موها و ناخن ها مناسب است . این مخمر را بر روی موها و ناخن های خود بمالید و بعد آن را ماساژ دهید تا جذب شود . شامپوهای مناسب و بخصوص نحوه ی شستن موهایتان راهی موثر به حساب می آیند . * راه دیگر استفاده از روغن های مناسب جهت رشد موهایتان است ، از روغن های مانند : روغن بادام ، روغن دانه ی انگور ، روغن کرچک ، روغن ...



  • رمان ازدواج صوری-1-

    *رمان ازدواج صوری-نـــــــــه! من نمیخوام! صدای جیغم کل محل برداشت. دویدم سمت اتاقم. مادرم پشت سرم اومد.- دخترم قربونت برم! دیگه نذاشتم ادامه بده با تمام توانم در کوبیدم. تا اونجایی که می تونستم زار زدم.- لعنت به همتون! لعنت.. مامانم اومد پشت در.- دخترم به خدا اگه مجبور نبودم این کارو نمی کردم. صحبت یه میلیون دو میلیون نیست که! بیست میلیون. تمام زندیگمم بفروشم صدتومنم نمیشه!- به من چه؟ من ازدواج نمی کنم!- عزیزم. فدات بشم می دونی که اگه دست من بود اصلا نمیذاشتم این اتفاق بیفته. تو قرار نیست که تا اخر عمر زن این پسره باشی که به محض جور کردن پول طلاقتو ازش می گیرم. به جون سوگند به اون قران کریم قسمت می دم. –اسم خواهرمو نیار!اصلااگه جور نشد چی؟ هان؟- خدا شاهده که اگه نتونم جورش کنم هاجیه نیستم. در ضمن در دو صورت می تونی ازش جدا شی یا من برم زندان یا پولو جور کنم. خدارو خوشت میاد من برم زندان وتو تنها تو این جامعه گرگ صفت بمونی؟ یادت نیست چه بلایی سر خواهرت اوردن؟ بعد از مرگ بابات این همه بلا سرمون اومد. الهی گور به گور شی ابراهیم که نه خیری موقع زنده بودنت بما رسوندی ونه حالا که این همه بدهی برای من جا گذاشتی تورو به اون خواهرت که این قدر دوسش داری - اسم سوگند نیار! خواهرم عمرا راضی به همچین کاری می شد!مادرم گفت:سوگل خانم من ! یه بار به خاطر خواهرت که شده به خاطر من کوتاه بیا! بابا این طلبکار گفته چک همشونو میخره در صورتی که این وصلت سر بگیره بعدم که پولم جور شد طلاقتو می گیرم.با اینکه تا حالا صد دفعه این بحث تکرار شده ولی نتیجه ای هم نداشته ادامه دادم –از کجا معلوم طلاق بده؟ -میده به خدا میده تو شرطاش ذکر کرده.با هق هق گفتم:از کجا معلوم جور بشه؟ -جور می کنم شده میرم... میرم( صداش لرزید) خودمو .. دیگه بقیشو نتونست بگه. سریع از اتاق پریدم بیرون وبغلش کردم.- دیگه این حرفو نزن.(با اینکه برام سخت بود گفتم واز ادامه این بحث مسخره خسته شده بودم) گفتم:باشه مامان من قبول میکنم. تندی با خوشحالی بوسم کرد- الهی من فدای دختر عاقل وفداکارم بشم. هه! تا دو دقیقه پیش اَخه بودم الان بَهِ شدم؟- به یه شرط.- چی؟دیگه حرف ..–باشه باشه نمیگم. توام اون چهره اخمو رو وا کن! فقط چند ماهه پونزده ملیونش وکه قرض گرفته بودم جور شده حالا فقط پنج ملیون مونده.اونم با چند ماه تو بیمارستان کار کردن و حقوقش جور می شه! حالا عروس خانم برم زنگ بزنم؟- چی بگم والا تو که خودت دوختی وبریدی. برو زنگ بزن دیگه. با خوشحالی دوید سمت تلفن. –الو؟ سلام اقای فلفلی؟..(هنوزم وقتی فامیلیشو میشنیدم خندم می گرفت)دوست نداشتم بقیه شو بشنوم برای همین رفتم تو اتاقم. دوتا پنبه چپوندم تو گوشم وخوابیدم.فردا ...

  • یک داستان بلند ولی جالب

    مزدا ۳۲۳ قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد . خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت . این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد ، اما هریک از آنها با بی توجهی دختر جوان ، به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود . شلواری هم که تن دخترک بود ،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند . به نظر می آمد که شلوار به خودی خود کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهمیتی به مزدای قرمز رنگ ندهد . سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :” بفرمایید؟” . مزدا مسافری نداشت . راننده آن پسر جوان و خوش چهره ای بود که عینک دودی ظریفی به چشم داشت . پسر جوان بدون معطلی و با بیانی محترمانه گفت : ” خوشحال میشم تا جایی برسونمتون”. دختر جوان گفت : ” صادقیه میرما”. پسر جوان بی درنگ سرش را به نشانه تائید تکان داد و پاسخ داد : ” حتماً، بفرمایید بالا “. دخترک با متعجب ساختن پسر جوان، صندلی عقب را برای نشستن انتخاب کرد .چند لحظه ای از حرکت خودرو نگذشته بود که دختر جوان ، در حالی که روسری کوچک و قرمز خود را عقب و جلو می کشید و موهای سرازیر شده در کنار صورتش را نظم می داد ،گفت :” توی ماشینت چیزی برای گوش کردن نیست “ - البته . پسر جوان ،سپس پخش خودرو را روشن کرد . صدای ترانه ای انگلیسی زبان به گوش رسید . از آینه به دختر جوان نگاهی انداخت و با همان لبخند ظریفش که از ابتدا بر لب داشت گفت :”کریس دبرگ هست ، حالا خوشتون نمیاد عوضش کنم “. دخترک با شنیدن حرف پسرجوان ،خنده تمسخر آمیزی سر داد . - ها ها ها ، این که اریک کلاپتون . نمیشنوی مگه ، انگلیسی می خونه . اصلا کجاش شبیه کریس دبرگ . - اِه ، من تا الان فکر می کردم کریس دبرگ . مثل اینکه خیلی خوب اینا رو می شناسید ها . دخترک ، قیافه ای به خود گرفت و ادامه داد:” اِی ، کمی ” - پس کسی طرف حسابمه که خیلی موسیقی حالیشه . من موسیقی رو خیلی دوست دارم ، اما الان اونقدر مشغله ذهنی دارم که حال و حوصله موسیقی کار کردن رو ازم گرفته . دخترک لبخندی زیرکانه زد و با لحنی کش دار گفت:” ای بابا، بسوزه پدر عاشقی . چی شده ، راضی نمیشه ؟” - نه بابا، من تا حالا عاشق نشده ام . البته کسی رو پیدا نکرده ام که عاشقش بشم ، و اگرنه اگه مورد خوبی پیش بیاد ، از عاشقی هم بدم نمیاد . اصل قضیه اینه که، قبل از اینکه با ماشین بزنم بیرون و در خدمت شما باشم ، توی خونه با بابام ...

  • داستان هشتم

    یا حق                                                              ساعتی بعد عادت کرده بودم الکی با خلال به دندونم ور برم. ساعت سه مجبورم این عادت را کنار بذارم . ناخن هام بلند شده .بایدتا نیم ساعت دیگه  خودم را برسونم. لباسهام را پوشیدم.  موهام چرب بودند. فرصت نشد برم حمام. جلوی آینه ایستادم. امروز چه موهای زشتی دارم! چرب وبلند. اولین بار تو عمرم آرزو کردم کاش کچل بودم. امدم توی راهرو دوست داشتم با دمپایی برم. کفش پوشیدم.زدم از خونه بیرون. گرم بود. خیلی که نه ! امادلم می خواست اینجوری فکر کنم. یک پیکان جلوی پام ترمز کرد .گفتم : چهارراه سعدی. یارو نگفت آره.  فقط بوق زد. سوار شدم . یه پسره ده هجده ساله می روند. نمی دونم چرا گم شده بود  تو صندلیه ی ماشین. خندم گرفت. یاده مگسی که منتظره عنکبوت داره تو دام بال بال می زنه افتادم.آهنگ مذخرفی گوش می داد. صدای پخش بلند بود.و باز هم موهام چرب بودند. تا مقصد جلوی هر ننه قمری ترمزکردوبوق می زد .اما هیچکس سوار نمی شد. از خودم بدم اومد. چرا من سوار شده بودم؟ نکنه من با همه ی اون ده هجده نفری که سوار نشدن فرق داشتم؟ گفتم: داداش چقدر می شه؟ بدون اینکه ضبط را کم کنه گفت: چهارصد تومن. کثافت دویست تومن زیاد گفت. فکر کنم. من را واسه اینکه اون ده هجده نفر سوار نشده بودن مقصر می دونست.تا آمدم از ماشین پیاده بشم یک دفعه روی صندلی دستم به یک چیز خیس خورد. .خدا می دونه چی بود . شاید ته مونده ی بستنی یک بچه دماغو٬ شایدم یه احمق رو صندلی تف کرده بود. چهارصد تومن بی پدر ومادررا دادم دستش. صدای پخش میرفت تو مخم اما آهنگ عوض شده بود. دقیقا اون اهنگی که دوست داشتم. مرتیکه گازدادورفت . نگاه کردم به ته کوچه ای که دمش پیاده شده بودم. چقدرطولانی بود! شاید ده سال طول بکشه تا به تهش برسم. همون جا یادم افتاد مسواک نزدم. شاید هم دهنم بو می داد. حالا دکتر حتماً پیش خودش کلی پشت سرم حرف می زنه .  دو دقیقه ای به ته کوچه رسیدم.مطب دندونپزشک طبقه سوم بود. از پله های سیاه که تازه پاکشون کرده بودن بالا رفتم . هیچ کس تو مطب نبود. نشستم رو صندلی. تلویزیون داخل مطب در مورد فوائد ماهی حرف می زد. منشی از داخل اتاق دکتر بیرون اومد. من را ندید یا شاید هم دید٬ نمی دونم. بعد از چند لحظه گفت: ساعت سه قرار بود بیاید. درسته دیگه؟جواب دادم: بله.گفت: یک کم منتظر بمونید مریض بیاد بیرون بعد برید داخل . باشه چشم را کامل نگفته بودم که یه دفعه یه مرد حدوداً چهل ساله آمد تو مطب. منشی بلند شد .خیلی گرم با یارو با یاروتعارف کرد .جوری که تا ته حلقش را می شد دید. بعد گفت: منتظر باشید مریض بیاد بیرون بعد برید داخل.مرده هم جواب داد:ممنون وپهن شد روی صندلی. ...

  • رمان اردواج صوری 2

    دو روز دیگه مراسم عقدم بود ومنم دپرس تر از همیشه. بهترین دوستم روشا هم رفته بود یه ماهی خارج پیش مادرش وهنوز نیومده بود.پدر مادر روشا از هم طلاق گرفته بودن .مادرش رفت خارج،پدرشم موند همینجا و زن گرفت خوب منم کسی رو نداشتم تا پیشش درد ودل کنم. کارم شده بود تاصبح بیدار موندن وفیلم دیدن واز اون طرف تا هشت شب خوابیدن.روز قبل از عقد ادرس خونه ی باراد از پدرش گرفتم و وسایلمو بردم اونجا. چیزی نبود جز لباسامو وچندتا خورده ریز.خونه باراد قشنگ بودو مدرن. تلویزیون هوشمند،کاغذ دیواری بنفش ومبلای یاسی،اشپزخونه ی شیک وکامل با کاغذ دیواری قرمز ومشکی و وسایل همرنگش .منم وسایلمو بردم به اتاقی که توش تخت یه نفره داشت.رنگ دیوارش ابی وقهوه ای بود با دراور قهوه ای وروتختی همرنگ دیوار. کلا خونش سه خواب بیشتر نداشت.یکیش که تخت دو نفره بود با عکسای باراد که اتاق خودش بود. اون یکی اتاق کار بود چون توش میز تحریر وچندتا نقشه ومیز کامپیوتربود وفقط می موند اون یکی که اتاق میهمان بود. منم همونو برداشتم.خودش خونه نبود من کلید از باباش گرفتم.وسایلمو که گذاشتم در بستم ورفتم سمت خونه. دقیقا شبی که فرداش قرار بود بریم محضر تا صبح بیدار موندم وفقط طرفای هفت صبح بود که یه چرتی زدم ولی چون ده ونیم محضر بود مامانم ساعت نه صبح بیدارم کرد. با هزار بدبختی رفتم وبا ده بار شستن صورتم بالاخره برای چند ساعت خواب از سرم پروندم. رفتم ومانتو نخی فیروزه که سوگند برام به عنوان کادوی تولد خریده بود پوشیدم و یه شلوار تفنگی مشکیم به همراه شال همرنگش برداشتم. جلو ایینه یکم کرم پودر به خودم مالییدم ورژ قرمزمو زدم.بد نشده بودم حداقل از نظر خودم خوشگل شده بودم.– مامان جان اومدی؟ -اومدم! خدایا خودمو به تو میسپارم.سریع رفتم وکتونی سیاهامو پوشیدم ورفتم پایین تا مامانم درقفل کنه یکم طول می کشید وچون قرار بود خودمون بریم محضر باید عجله می کردیم. حس کردم کیفم می لرزه. سریع دست کردم تو کیفم وگوشیمو کشیدم بیرون. با دیدن اسم نرخر تعجب کردم.- بله؟ -بیاین پایین .بعدم قطع کرد. پسره ی بی ادب! لحظه ای بعد لکسوز سفیدی جلو در خونمون وایستاد که همراه شد با اومدن مامانم. – سوگل اقای فلفلی به گوشیم زنگ زدن و گفتن ..–بله میدونم شاخ شمشاد اومدن! بعدم با دستم به ماشین اشاره کردم. سریع رفتیم وصندلی عقب نشستیم. توکل این هفته اصلا با هم تماس نداشتیم . تو ماشین اصلا حرف نزد عین این بچه بد اخلاقا نشسته بود رو صندلیش. بچه پررو! فکر کرده کیه! نه خیلی من دلم می خواست باهاش ازدواج کنم دارم بالاخره بعد از یه ربع رسیدیم محضر . مارو پیاده کرد وخودش رفت ماشینو یه جا پارک کنه.دوست ندارم محضر براتون ...

  • رمان ازدواج صوری 1

    -نـــــــــه! من نمیخوام! صدای جیغم کل محل برداشت. دویدم سمت اتاقم. مادرم پشت سرم اومد.- دخترم قربونت برم! دیگه نذاشتم ادامه بده با تمام توانم در کوبیدم. تا اونجایی که می تونستم زار زدم.- لعنت به همتون! لعنت.. مامانم اومد پشت در.- دخترم به خدا اگه مجبور نبودم این کارو نمی کردم. صحبت یه میلیون دو میلیون نیست که! بیست میلیون. تمام زندیگمم بفروشم صدتومنم نمیشه!- به من چه؟ من ازدواج نمی کنم!- عزیزم. فدات بشم می دونی که اگه دست من بود اصلا نمیذاشتم این اتفاق بیفته. تو قرار نیست که تا اخر عمر زن این پسره باشی که به محض جور کردن پول طلاقتو ازش می گیرم. به جون سوگند به اون قران کریم قسمت می دم. –اسم خواهرمو نیار!اصلااگه جور نشد چی؟ هان؟- خدا شاهده که اگه نتونم جورش کنم هاجیه نیستم. در ضمن در دو صورت می تونی ازش جدا شی یا من برم زندان یا پولو جور کنم. خدارو خوشت میاد من برم زندان وتو تنها تو این جامعه گرگ صفت بمونی؟ یادت نیست چه بلایی سر خواهرت اوردن؟ بعد از مرگ بابات این همه بلا سرمون اومد. الهی گور به گور شی ابراهیم که نه خیری موقع زنده بودنت بما رسوندی ونه حالا که این همه بدهی برای من جا گذاشتی تورو به اون خواهرت که این قدر دوسش داری - اسم سوگند نیار! خواهرم عمرا راضی به همچین کاری می شد!مادرم گفت:سوگل خانم من ! یه بار به خاطر خواهرت که شده به خاطر من کوتاه بیا! بابا این طلبکار گفته چک همشونو میخره در صورتی که این وصلت سر بگیره بعدم که پولم جور شد طلاقتو می گیرم.با اینکه تا حالا صد دفعه این بحث تکرار شده ولی نتیجه ای هم نداشته ادامه دادم –از کجا معلوم طلاق بده؟ -میده به خدا میده تو شرطاش ذکر کرده.با هق هق گفتم:از کجا معلوم جور بشه؟ -جور می کنم شده میرم... میرم( صداش لرزید) خودمو .. دیگه بقیشو نتونست بگه. سریع از اتاق پریدم بیرون وبغلش کردم.- دیگه این حرفو نزن.(با اینکه برام سخت بود گفتم واز ادامه این بحث مسخره خسته شده بودم) گفتم:باشه مامان من قبول میکنم. تندی با خوشحالی بوسم کرد- الهی من فدای دختر عاقل وفداکارم بشم. هه! تا دو دقیقه پیش اَخه بودم الان بَهِ شدم؟- به یه شرط.- چی؟دیگه حرف ..–باشه باشه نمیگم. توام اون چهره اخمو رو وا کن! فقط چند ماهه پونزده ملیونش وکه قرض گرفته بودم جور شده حالا فقط پنج ملیون مونده.اونم با چند ماه تو بیمارستان کار کردن و حقوقش جور می شه! حالا عروس خانم برم زنگ بزنم؟- چی بگم والا تو که خودت دوختی وبریدی. برو زنگ بزن دیگه. با خوشحالی دوید سمت تلفن. –الو؟ سلام اقای فلفلی؟..(هنوزم وقتی فامیلیشو میشنیدم خندم می گرفت)دوست نداشتم بقیه شو بشنوم برای همین رفتم تو اتاقم. دوتا پنبه چپوندم تو گوشم وخوابیدم.فردا ...

  • رمان لحظه لحظه با تو پس با من همقدم شو قسمت5 و آخررررررررر

    رمان لحظه لحظه با تو پس با من همقدم شو  قسمت5 و آخررررررررر

    دستمو تو موهای خیسش کردمو گفتم--حالا دیگه من خیلی شرط میزارم اره؟..یه لحظه ذوق زده شدمو گفتم--روز عروسیمونو امیرعلی یادته؟؟لبخند شیرینی زدو دستمو که از موهاش اوردم بیرونو گرفتو گفت--اره یادمه...درحد مرگ منو حرص دادیخنده ی سرخوشی کردمو گفتم--حالا نه اینکه تو تلافی تو مرامت نیست!!!از خنده ی من لبخندش تبدیل به خنده شدوگفت--حالا نه اینکه تو هیچی رو بی جواب نمیزاری؟؟سرمو بردم نزدیک صورتشو اروم گفتم--اینو خوب اومدی ... حالا چون من هیچیو بی جواب نمیزارم به خاطر اینکه وقتی اومدی تو وخیس بودی منم خیس کردیدستامو ازهم باز کردمو گفتم--بیا اقاهه باید از رو ویلچر بلندم کنی وتا اتاق خواب ببری چون از دستت خیلی حرص خوردم میخوام بخوابمسرشو تکون داد وبا خنده بلند شد...شاید اونم براش یه خاطره از این حرفم زنده شد .. یه خاطره از روز عروسیمون....--رها دیونه وایسا ببینمدرحالی که میدوییدم رفتم پشت مبل سنگر گرفتم براش زبون درازی کردمو گفتم--آی آی خسته شدی اقابزرگه؟؟ حالا حالاها مونده بدو بیا که منتظرمکراواتشو شل کرد ...کتشو پرت کرد رو مبلو گفت--خب مثل اینکه بازی جدیه ...متاسفم رها نمیخواستم ضایع بشیوسرشو کج کردو چندتا نچ نچم کرد ودویید اومد سمتمبا یه جیغ پا به فرار گذاشتم که وسطای راه توری که روسرم بودو کشید...از پشت داشتم میافتادم که گرفتم بلندم کردو رو دستاش همینطور که راه میرفت منم برد روبروی مبل وایسادو پرتم کرد روش...بعد دستاشو بهم زدو گفت--اخروعاقبت یه ادم لجباز همینه ...ضایع شدی خانوم کوچولوازینکه بهم میگفت کوچولو لذت میبرد...دندونامو بهم فشار دادمو گفتم--کو چو لو خو د تیییییییییی!به حالت قهرچشمامو بستمامیرعلی--رهایی پاشو دیگه اینکارا چیه؟چشامو نیمه باز کردمو گفتم--باید تا بالا منو بغل کنیو ببریبا این حرفم نیشخندی زدو گفت --بله حالا ما گفتیم کوچولو نه در حد این همه پله!دوباره چشامو بستم که احساس کردم یکی از رو مبل بلندم کرد چشمامو باز کردم وبا خنده بهش خیره شدم.....حالام مثل اونروز اینبار نه از رومبل بلکه از رو ویلچر بلندم کرد..دستمو دور گردنش حلقه کردم وسرمو گذاشتم رو شونش...همینطور که میرفت سرشو توی موهام فرو کردو گفت--رها میشه ازت یه خواهشی بکنم؟--اره بگو--میشه شب قبل از عملت ازم جداشی ؟نه الان؟ اخه معلوم نیست کی عمل بشی تا اونموقع میخوام کنارت باشمسرمو از روشونش بلند کردم خیره به صورتش نگاه کردم واروم گفتم--باشه فقط تا شب قبل از عملسرشو برگردوند دماغمو کشیدو گفت--قبولامیرعلی--مسافرین گرامی کمربندهای خود را ببندید تا چند دقیقه ی دیگر....سرمو برگردوندم سمت رها....خواب بود ... وقتی تو خوابه چهره اش خیلی معصومانه میشد...دستی رو صورتش ...