نامه خداحافظی

  • نامه خداحافظی گابریل گارسیا مارکز

    گابریل گارسیا مارکز نویسنده 73 ساله و چهرهتابناک ادبیات آمریکای لاتین و جهان،نامه خداحافظی برای دوستانش نوشته که حقیقتاً تکان دهنده است.گفتنی است مارکز نویسنده رمان هایی چون "صد سال تنهایی"،"گزارش یک قتل"،"از عشق و شیاطین دیگر"،"پاییز پدر سالار"و...است که در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل شد.متن نامه : اگر خداوند تکه کوچکی زندگی به من ارزانی می داشت : هنگامی که دیگران می ایستادند راه می رفتم، و هنگامی که دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم، و هنگامی که دیگران صحبت می کردند گوش می دادم . گلهای رز را، با اشكم آب می‌دادم، تا درد خارهایشان و بوسه گلبرگهایشان را حس كنم. کمتر می خوابیدم و بیشتر رویا می دیدم، چون دیگر میدانم که هر دقیقه که چشم برهم می گذارم شصت ثانیه نور را از دست می دهم.  به انسان ها نشان می دادم که چه قدر در اشتباه اند که گمان می برند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند، در حالیکه نمی دانند که آنها زمانی پیر می شوند که عاشق نباشند! به هر کودکی دو بال می دادم، اما رهایش می کردم تا خود پرواز را بیاموزد.  به سالخوردگان می آموختم که مرگ نه با سالخوردگی، که با فراموش شدن سر می رسد. خدایا! اگر تکه ای زندگی می داشتم، نمی گذاشتم حتی یک روز بگذرد بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم، نگویم که دوستشان دارم... به همه مردان و زنان می قبولاندم که محبوب من اند، و در کمند عشق زندگی می کردم. خدایا! اگر دل در سینه ام همچنان می تپید، نفرتم را بر یخ می نوشتم و طلوع آفتاب را انتظار می کشیدم.  آه انسانها! از شما چه بسیار چیزها که آموخته ام، من دریافته ام که همگان می خواهند در قله کوه زندگی کنند، بی آنکه بدانند اصل همان چگونگی پیمودن راه است. من دریافته ام که وقتی نوزادی برای اولین بار انگشت پدر را در مشت کوچکش می فشارد، او را برای همیشه به دام می اندازد. دریافته ام که یک انسان فقط هنگامی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین بنگرد که ناگزیر باشد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.



  • نامه خداحافظی من به تمام دوستدارانم-گارسیا مارکز

    اگر خداوند براي لحظه اي فراموش ميكرد كه من عروسكي كهنه ام و تكه كوچكي از زندگي به من ارزاني ميداشت احتمالا همه آنچه را كه به فكرم ميرسيد نميگفتم بلكه به همه ي چيزهايي كه ميگفتم فكر ميكردم.كمتر ميخوابيدم و بيشتر رويا ميديدم.چون ميدانستم هر دقيقه اي كه چشممان را بر هم ميگذاريم شصت ثانيه ي نو را از دست ميدهيم.هنگامي كه ديگران مي ايستند راه ميرفتم و هنگامي كه ديگران ميخوابيدند بيدار ميماندم.هنگامي كه ديگران صحبت ميكردند گوش ميدادم و از خوردن يك بستني شكلاتي چه لذتي كه نميبردم.کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم. اگر خداوند تكه اي زندگي به من ارزاني ميداشت قبايي ساده ميپوشيدم و طلوع آفتاب را انتظار ميكشيدم.... با اشكهايم گلهاي سرخ را آبياري ميكردم تا درد خارشان و بوسه ي گلبرگهايشان در جانم بخلد و هر روز غروب خورشید را عاشقانه مینگریستم. خدايا اگر تكه اي زندگي ميداشتم نميگذاشتم حتي يك روز بگذرد بي آنكه به مردمي كه دوستشان دارم نگويم كه دوستشان دارم.بله تا جایی که میتوانستم به آنها میگفتم که دوستشان دارم.هر لحظه. به همه ي مردان و زنان میقبولاندم كه محبوب منند و در كمند عشق زندگي ميكردم.به انسان ها نشان ميدادم كه چه در اشتباه اند كه گمان ميبرند وقتي پير شدند ديگر نميتوانند عاشق باشند.به آدمها میگفتم که عاشق باشند و عاشق باشند و عاشق .به هر كودكي دو بال ميدادم اما رهايش ميكردم تا خود پرواز را بياموزد و به سالخوردگان ياد ميدادم كه مرگ نه با سالخوردگي كه با فراموشي سر ميرسد.به انسانها یاد آوری میکردم که در قبال احساسی که به یکدیگر میدهند مسئولند. آه !! انسانها ، از شما چه بسيار چيزها آموخته ام . من دريافته ام كه همگان ميخواهند در قله كوه زندگي كنند بي آنكه بدانند خوشبختي واقعي جاییست که سراشیبی به سمت قله را میپیماییم.دريافته ام كه وقتي طفل نوزاد براي اولين بار با مشت كوچكش انگشت پدر را مي فشارد او را براي هميشه به دام مي اندازد.دريافته ام كه يك انسان فقط هنگامي حق دارد به انسان ديگر از بالا به پايين بنگرد كه ناگزير باشد او را ياري دهد تا روي پاي خود بايستد. من از شما بسي چيزها آموخته ام اما در حقيقت فايده چنداني ندارد چون هنگامي كه آنها را در اين چمدان ميگذارم بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.اما شما این را بخاطر بسپارید.چون هنوز زنده اید. مطالب مرتبط:گابریل گارسیا مارکز کیست؟ جملات کوتاه و زیبای گارسیا مارکز داستانهای گابریل گارسیا مارکز  

  • نامه خداحافظی چه گوارا به فیدل کاسترو

    دراین لحظه خاطرات زیادی به سراغم می آید ، مثلاً خاطرم هست زمانی که تورا در خانه ماریو آنتونیو ملاقات کردم ، وقتی پیشنهاد کردی که به گروه ملحق شوم برای تدارک امور، دردسرهای زیادی پیدا کردم . یک روزاز ما پرسیدند که درصورت مرگ شما به چه کسی باید اطلاع دهیم ، اول ا زاین مطلب خیلی ناراحت شدیم اما بعد متوجه شدیم که بالاخره این حقیقتی است که باید قبول کنیم ، در انقلاب انسان یا پیروز می شود یا می میرد و خیلی از رفقا هم دراین راه جان دادند. امروز دیگر این مسائل آنقدر مهم نیست ، چون ما بزرگتر شده ایم و حقیقت هم تکرار شده ،بهر حال فکر می کنم که وظیفه خود را نسبت به انقلاب کوبا درخاک خودش انجام داده ام و اکنون از شما و سایر رفقا و مردم شما که قبلاً متعلق به من بودند خداحافظی می کنم . بدین ترتیب ، رسماً ازسمت خود بعنوان رهبر ملی حزب ، درجه سرگردی درگروه و شهروندی کوبا استعفاء می دهم . دیگر هیچ پیوند قانونی با کوبا ، غیر از پیوند ها یی که ماهیت دیگری دارند و گسستنی نیستند با کوبا ندارم . زمانی که به گذشته فکر می کنم ، ایمان دارم که به اندازه کافی فداکاری برای پیروزی انقلاب کرده ام . تنها اشتباه من این بود که در اول ورود به کوههای " سیرامایسترا" دیر به خصلت انقلابی و رهبری تو پی بردم . من روزهای با شکوهی را سپری کرده ام ، اما افتخار می کنم که در روزهای بحرانی ، در غم و شادی کنار مردم بودم . کمتر کسی را دیدم که هوش و لیاقت تورا داشته باشد وبدون هیچ شک و تردیدی راه تورا یش گرفتم . بررسی و تفکر در امور و استقبال از خطر ، همراه با احترام به ارزشهایی که به آن اعتقاد داریم ، همه را از تو یاد گرفتم . باید بگویم که من کوبا را با احساساتی از غم و شادی و امید و آرزو همراه با عشق به مردم ترک می کنم . مردی را ترک می کنم که مرا چون پسر خود می دانست و این جدایی زخمهای عمیقی به من وارد می کند . اما من با ایمانی که به من آموختی به سنگرهای دیگری می روم تا سرشار ا زاحساسات انقلابی ، برای انجام مقدس ترین وظایف یعنی برای مبارزه با امپریالیسم به هر جا که لازم باشد بروم و این عمیق ترین زخم را درمان می کند . من دیگر در کوبا مسئولیتی ندارم ، بجز اینکه کوباهای دیگری در جای دیگر ایجاد کنم . اگر قرار باشد که درزیر آسمان دیگری بمیرم ، بازهم تا آخرین لحظه به تو و این مردم فکر می کنم . ا زآنچه من من آموختی متشکرم و سعی می کنم به وظایف خود و نتایج نهایی آن وفادار باشم . من همیشه خودرا با سیاست خارجی انقلاب هماهنگ کرده ام و همیشه همینطور خواهم بود و همه جا هم بعنوان یک انقلابی به وظایف خود وفادار خواهم بود . از اینکه زن و بچه خود را ترک می کنم ، ناراحت نیستم چون می دانم دولت ...

  • خداحافظی

    شاید نوشتن نامه خداحافظی سخت باشه، سخت تر اینکه بخوای از کسی خداحافظی کنی که یه روز تمام زندگیت بوده.همیشه از اینکه یه روز کسی به دوست داشتنمون پی ببره می ترسیدم، چون میدونستم حتما ما رو از هم جدا می کنند ولی حالا دیگه چیزی برای ترس ندارم چون هر کسی که باید می فهمید، فهمید.میدونی من ازتو هیچ شکایتی ندارم نه از تو، نه از روزگاری که برای ما اینطوری خواست من هیچ گله ای ندارم حتی از وعده ها و قول های بی عملت هم شکایتی ندارم.میدونم که بعد از رفتن من باز هم غرور من رو بهونه می کنی، می دونم که مثل همیشه یه طرفه قضاوت می کنی و حق رو به خودت میدی، می دونم که مثل همیشه با خودت فکر می کنی که هیچ وقت دوستت نداشتم وگرنه نمی رفتم.ولی من دیگه افسوس نمی خورم، اشک نمی ریزم، غصه نمی خورم چون تمام تلاشم را کردم.نمی خوام حالا که همه چیز تموم شده سعی کنم که ازتو متنفر باشم یا فقط از بدیهات بگم ،نه ، من ترا با همین دوست داشتنی که باقی مونده رها می کنم.هیچ کس نمی دونه که توی این چند سال به من چی گذشت، تو هم نمی دونی ولی از حالا به بعد می خوام فقط به فکر جبران باشم . جبران گذشته ای که حروم شد .خوشحالم از اینکه فقط بخاطر خودت دوستت داشتم، بخاطر عشقم منتظرت موندم، و به خاطر هر دومون ازتو جدا میشم.می دونی همیشه یه رازی توی قلبم بود که قول داده بودم اونو لحظه آخر عمرم بهت بگم، ولی الان که فکر می کنم می بینم حالا دیگه چیزی برای پنهان کردن ندارم، حالا که دیگه وحشت از دست دادن چیزی رو ندارم پس وقت وفای به عهد رسیده. من با اولین نگاه عاشق شدم، عشق سالهای جواني .... اونوقتا فکر می کردم عشق،مقدس ترین چیز دنیاست، فکر می کردم هر آدمی توی زندگیش فقط یه بار عاشق میشه،فکر می کردم تا دنیا دنیاست همینه و روزگار برای هیچ عاشقی جدایی نمی خواد.نمی دونم باید گناه ترا به گردن سرنوشت بندازم یا قسمت، ولی بالاخره دست تقدیر ما را از هم جدا کرد حتی بدون یه خداحافظی، بدون یه آرزوی خوب....بعد از سالها بی خبری یک روزصدای همون کسی توی گوشم پیچید که وقت رفتن حتی مرا لایق یه خداحافظی هم ندونست و حالا از من می خواست تا همه بی معرفتی ها و نامردی گذشتش رو فراموش کنم. من تمام گذشته رو فراموش کردم، چون اون از من خواست تا دوباره شروع کنیم، من برگشتم.اما انگار تو دنیای اون جواب خوبی، بدی بود.آخرین چیزی که از حرفات یادم مونده اینه،گفتی که از روی عقل تصمیم بگیرم نه از روی احساس.... حالا دیگه مطمئنم که از روی احساس تصمیم نگرفتم.می دونم که پیش خودت فکر می کنی که من دوباره بر می گردم، ولی کاش حرفم رو باورمیکردی. باور کن که دیگه مایی وجود نداره. همیشه فکر می کردم اگه یه روز بی تو باشم حتما ...

  • نامه ی خداحافظی شیطان

            شیطان از آن روزی كه تصمیم گرفت كه برای همیشه از تمامی فرشتگان و  عرش الهی خداحافظی كند به افراد زیادی نیز توصیه می كرد كه عرش الهی را ترك كنند و برای پیشرفت در زندگی به فرش بیایند و زندگی جدیدی را برای خود آغاز كنند و به خاطر توصیه ها و تاكیدهای فراوان او برخی عرش را رها كرده و به فرش آمدند، به این امید كه بتوانند در فرش زندگی بهتری را برای خود فراهم كنند .     وقتی كه می خواست برای همیشه از عرش خداحافظی كند، نامه ای طولانی نوشت ، نامه ای كه حاوی نكات فراوانی بود ،نكاتی كه هر یك از آنها می تواند درس عبرتی  برای جویندگان راه سعادت و خوشبختی باشد و به خاطر اهمیت نكاتی كه در آن مطرح شده است.   خداوند متعال در آیات متعددی به متن این نامه اشاره كرده است تا همه انسان ها در طول تاریخ از این نامه درس بگیرند و كارشان به جایی نرسد كه روزی مانند شیطان از درگاه الهی خداحافظی كنند، چرا كه خداحافظی از عرش همان و ذلت و خواری همان ، چون هرچه عزت و سربلندی است مخصوص كسانی است كه با عرش در ارتباط هستند:   (مَنْ كانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه: هر كس سربلندى مى ‏خواهد، سربلندى یكسره از آنِ خداست. سخنان پاكیزه به سوى او بالا مى‏ رود، و كار شایسته به آن رفعت مى‏ بخشد) (فاطر: 10) بهشت و جهنم

  • نامه ی خداحافظی

    :. راستی ستاره ها هم به ماه نامه می نویسند ؟! .   این هم نامه ای در یک غروب بارانی جمعه ... چیزی شبیه غروب های دلگیر پاییز .. به یاد اولین روزها .. نامه ی خداحافظی آخر ندارد می دانی که هزار نامه ی خداحافظی می توان نوشت از تو هزار نامه از گلایه ها و دلتنگی ها .. آخر خاطره که پایان نمی گیرد ، می رود ، می آید ،                                                                                          زخم می زند و پایان نمی گیرد اگر چه دیگر نه جای من است نه جای تو این خالی دل ، اما .. یادها را نمی توان گم شد ...   همیشه می خواستم هیچوقت این اتفاق کذایی نیافتد که کسی را اینگونه بخواهم که روزی زمزمه ام شود : "وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم..." همیشه در عذاب و گریز ، پنجه ساییدم به به لحظه هایی که من به گنداب زمان سپردم با هر چه توان برای هر آنکه بودنش به تعریف حجیم ذهن و قلبم در آمد مرا فاجعه بود اینگونه به تمنای کسی بودن که : " وقتی دیگر نمی توانست دوستم بدارد ، من او را دوست داشتم ..." حالا به گمانم این زمزمه ی سیزدهم هر ماه توست عزیز ! روایت از آمدن تو و باز رفتن من است آغاز بی مقدمه ی تکرار تو نمی دانم از کجا شد .. اما ... حالا لابه لای گلچین خاطرات شبه گونه پرسه می زنم حالا که حتی گذر شهاب گونه یاد هم حرام شده آری حالا .. همین حالا.. همین حالا که من تنهام                                                        ... خداحافظ کمی غمگین به یاد اونهمه تردید                                                            به یاد آسمونی که من و از چشم تو می دید شاید حالا که فرسنگ ها دوری از من ...در پیچ و تاب کوچه و مهتاب ... به یاد یک تلفن ...  آری حالا همین حالا که تکرار بی معنی و مرور ملال انگیز است                                                 ... خداحافظ واسه اینکه نبندیم دل به رویاها                                                     بدونی بی تو با تو همینه رسم این دنیا ... آری همین حالا .. رو سر بنه بالین تنها مرا رها کن ! و با تو فقط یک سخن دل ، بد بی تاب یار می شود این است که حرامی را وا داده به کراهت یاد و خاطره .... چه دور و چه دیر کاش بی معنی شد ، و چه بد کابوس من ، شد زمزمه ی شبانه ی تو :                                        وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیاز مند شدم                                      وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم                                      وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد                                      من او را دوست داشتم                                      ...

  • نامه خداحافظی گابریل گارسیا

    ((سلامُ متن خیلی عالییه توصیه میکنم حتما بخونینش)) گابریل گارسیا مارکز، نویسنده‌ی بزرگ معاصر آمریکای لاتین، به‌واسطه‌ی عوارضی در مزاج و سلامتی‌اش (ابتلا به سرطان لنفاوی) با زندگی اجتماعیش خداحافظی کرده است.وی بعد از اعلان‌ رسمی و تأیید خبر بیماری‌اش، این‌متن را به‌عنوان وداع نوشته است: اگر خداوند فقط لحظه‌ای از یاد می‌برد که عروسکی پارچه‌ای بیش نیستم و قطعه‌ای از زندگی به من هدیه می‌داد، شاید نمی‌گفتم همه‌ی آنچه که می‌اندیشیدم و همه‌ی گفته‌هایم را… اشیاء را دوست می‌داشتم، نه به سبب قیمتشان، که معنایشان… رویا را به خواب ترجیح می‌دادم، زیرا فهمیده‌ام به ازای هردقیقه چشم به هم گذاشتن، ۶۰ ثانیه نور از دست می‌دهی… راه می‌رفتم آن‌گاه که دیگران می‌ایستادند… اگر خداوند فقط تکه‌ای از زندگی به من می‌بخشید، ساده لباس می‌پوشیدم، عریان یله می‌شدم زیر نور آفتاب، نه فقط جسمم، بلکه روحم را عریان می‌کردم… اگر مرا قلبی بود، تنفرم را می‌نوشتم روی یخ و چشم می‌دوختم به حضورِ آفتاب!… خداوندا..! اگر تکه‌ای زندگی از آنِ من بود، برای بیان احساسم به دیگران، یک‌روز هم تأخیر نمی‌کردم…برای گفتنِ این‌حقیقت به مردم که دوستشان دارم و برای شوقِ شیدایی، انسان را قانع می‌کردم که چه اشتباه بزرگی‌ست گریز از عشق به‌علتِ پیری… حال آن که پیر می‌شوند وقتی عشق نمی‌ورزند… به یک کودک بال می‌بخشیدم بی آن که در چگونگیِ پروازش دخالت کنم… به سالمندان می‌آموختم که مرگ با فراموشی می‌آید، نه پیری… ای انسان‌ها…! چقدر از شما آموخته‌ام… آموخته‌ام که همه می‌خواهند به قله برسند، حال آن که لذتِ حقیقی در بالارفتن از کوه نهفته است… آموخته‌ام زمانی که کودک برای اولین‌بار انگشت پدر را می‌گیرد، او را اسیرِ خود می‌کند تا همیشه… آموخته‌ام که یک انسان فقط زمانی حق دارد به همنوعش از بالا نگاه کند که دستِ یاری به سویش دراز کرده باشد… چه بسیار چیزها از شما آموخته‌ام، ولی افسوس که هیچ‌کدام به کار نمی‌آید وقتی که در یک تابوت آرام می‌گیرم تا به همتِ شانه‌های پرمهرِ شما به خانه‌ی تنهایی‌ام بروم… همیشه آن‌چه را بگو که احساس می‌کنی و عمل کن آن‌چه را می‌اندیشی… آه…! که اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را خفته می‌بینم، با تمامِ وجود در آغوش می‌گرفتمت و خداوند را به‌خاطر این‌که توانسته‌ام نگهبان روحت باشم شکر می‌گفتم… اگر بدانم امروز آخرین‌بار خواهد بود که تو را درحالِ خروج از خانه می‌بینم، به آغوش می‌کشیدمت… فقط برای آن‌که اندکی بیش‌تر بمانی، صدایت می‌زدم…آه…! اگر بدانم امروز آخرین‌بار ...

  • نامه خداحافظی چه گوارا به فیدل کاسترو

    گوارا در اواخر ۱۹۵۳ به گواتمالا رفت. آن زمان حکومت یاکوبو آربنز (منتخب مردم گواتمالا) مورد تهدید سازمان جاسوسی ایالات متحده ی امریکا (سیا) بود. سال بعد نیروهای مزدور سازمان سیا به گواتمالا حمله کردند و حکومت آربنز (یا خاکوبو آربنس) را سرنگون ساختند و به قلع و قمع مبارزان و آزادی خواهان پرداختند. گوارا مجبور به ترک آن کشور شد و به مکزیک رفت. در آن‌جا با فیدل کاسترو آشنا شد و به گروه چریکی وی پیوست که برای سرنگونی دیکتاتوری باتیستا متشکل می‌شد. کوبایی ها به او لقب "چه" (معنی: سلام) دادند. چه در ابتدا پزشک گروه بود. چه در اواخر دسامبر ۱۹۵۸ در نبرد سانتا کلارا (که یکی از مهم‌ترین عملیات جنگی بود) نیروهای چریکی را به طرف اتان لاس ویاس در مرکز کوبا هدایت کرد. پس از پیروزی وی یکی از رهبران مرکزی حکومت انقلابی شد و مسوولیت هایی را در حکومت انقلابی نوپا، مانند ریاست بخش صنعت موسسه ملی اصلاحات ارضی و ریاست بانک ملی و وزارت صنایع را در کنار مسوولیت هایش در مقام افسر نیروهای مسلح پذیرفت.چه در ۱۹۶۵ کوبا را برای یاری رساندن به انقلابیون و جنبش های ضد امپریالیستی، ترک کرد. در آغاز به کنگو رفت تا به جنبش پاتریس لومومبا کمک کند. سپس برای مدت کوتاهی به کوبا بازگشت و پس از آن به بولیوی رفت و فرماندهی یک واحد چریکی را در مبارزه با حکومت دیکتاتوری نظامی آن کشور به عهده گرفت. چه‌گوارا در ۸ اکتبر ۱۹۶۷ توسط واحدهای ضدشورش ارتش بولیوی -که تحت تعلیم و نظارت امریکا قرار داشتند- دستگیر شد، و روز بعد اعدام شد.گوارا در ۱۴ مارس ۱۹۶۵ به کوبا بازگشته بود، (وی قبل از بازگشت به کوبا، درباره اقتصاد شوروی در اتحاد شوروی سخنرانی کرده بود.) اما پس از بازگشت، جلساتی سری باعث غیبت او از انظار عمومی شد، تا در نامه ای در ماه آوریل خطاب به فیدل از تمام سمت های خود در کوبا استعفا داد، و کوبا را ترک کرد. البته چه‌گوارا نامه های خداحافظی دیگری نیز خطاب به خانواده، دوستان و پدر و مادرش نیز نوشته بود. که در این نوشته، بخش هایی از نامه ی خداحافظی چه گوارا با فیدل را می‌خوانیم. من در این لحظه خیلی چیز ها را به یاد می آورم: زمانی که با تو در خانه ی ماریا آنتونیا ملاقات کردم، آن زمان که پیشنهاد دادی که همراهی ات کنم، تمام آن تحت فشار قرار گرفتن های بغرنج در تدارکات. یک روز آمدند و پرسیدند "اگر مـُردید به چه کسی خبر بدهیم"، و از این احتمال که حقیقت داشت، تـکـان خوردیم! بعد ها دانستیـم که این صحیح است، که در یک انقلاب یا پیروز می شوی و یا کشته می شوی! (اگر یک انقلاب حقیقی باشد). بسیاری از رفقا در راه پیروزی بر خاک غلتیدند.امروز لحن مهیج همه چیز کمتر شده است، چرا ...

  • نامه خداحافظی مهذبی

    بسم الله الرحمن الرحيم همکاران محترم  باسلام نمي دانم چگونه آغاز كنم كه پاياني را خبر دهم. سالهاي زيادي است كه در خدمتتان بوده ام. اینک که گذرعمر علي رغم ميل باطني ام ، نفس های بنده را در عرصه خدمت و خدمتگزاری بخصوص درمجموعه سازمان جهاد كشاورزي استان تهران ، به شماره انداخته،  در  آستانه بازنشستگی خواستم  که خداحافظی خویش را به تشکر وطلب حلالیت از شما بزرگواران ، مّزین نمایم خدا مي دانند كه آنچه از تك تك شما  بخصوص همكاران محترم در حوزه معاونت توسعه مديريت و منابع انساني و مديران عزيز دريافت كرده ام آنقدر زياد، زيبا و با ارزش است  كه به هيچ وجه نمي توان آنرا با چيزي مقايسه كنم، از آن جهت  كه در مقابل آن نتوانسته ام چيزي به شما عرضه نمايم  رفتار همراه با مجبت شما  ، كلمات پرمهر، لبخندهاي واقعي و دوستانه، حمايت هاي همه جانبه، همكاريهاي بي دريغ ، اينها را چگونه مي توان جبران و يا قدرداني كرد  اميدوارم خاطرات بد اين سالها را ،  كاستي ها را و تقصيرهاي مرا ببخشايد و فراموش كنيد و در عوض چهره اي را بخاطر بسپاريد كه هميشه همه شما را دوست داشته و به دوستيتان افتخار مي كند و به حمايت و دعاي خيرتان نيازمند است. براي همگي آرزوي سلامتي و توفيق روز افزون دارم و اميدوارم در تمامي مراحل زندگي و كار موفق و سر بلند باشيد    رضا مهذبي  

  • نامه خداحافظی علی کریمی از فوتبال

        ستاره فراموش نشدنی فوتبال ایران کفش هایش را آویخت.       هافبک پیشین تیم ملی فوتبال ایران که قبل از این نیز یکبار از دنیای فوتبال خداحافظی کرده بود، با صدور متن خداحافظی جدیدی اعلام کرد برای همیشه از بازی در دنیای توپ گرد خداحافظی خواهد کرد. علی کریمی در بخشی از متن خداحافظی اش نوشته است: از اینکه نتوانستم با پیراهن تیم محبوبم پرسپولیس فوتبال را ترک کنم اصلا ناراحت نیستم زیرا این اتفاق عجیبی نیست.   به گزارش خبرگزاری مهر، علی کریمی که صحبت از حضورش در تیم های مختلف بود امروز یکشنبه از فوتبال خداحافطی کرد. کریمی که قبل از این نیز در مقاطعی از حضور در تیم ملی و فوتبال باشگاهی خداحافظی کرده بود، با انتشار متنی که کنایه های خاصی هم دارد از فوتبال خداحافظی کرد. در نوشته علی کریمی آمده است: « به نام خالق هستیمیخی بر دیوار کوبیدم و کفش‌ها را آویختمخداحافظی همیشه تلخ و ناگوار است. جدایی از عشقی که تار و پود وجودت را در تصرف دارد کار آسانی نیست. یک بار صرفا تحت تاثیر خداحافظی غریبانه مهدوی‌کیا تصمیمی احساسی گرفتم و از فضای اندوهبار آن همه بی اعتنایی مرا از فوتبال بیزار کرد و خود را در پایان دیدم. هرچند همین تصمیم احساسی و عجولانه باعث شد تا برخی‌ها همه چیز را تمام شده بدانند و مرا با دست خود به مسلخ ببرند. باتوجه به شرایطی که در آن قرار دارم راهی جز ترک صحنه برایم نمانده. این تصمیم را در حالی که تمام وجودم را شک، تردید و اندوهی ناشناخته گرفته با مردم خوب و مهربان وطنم به اشتراک می گذارم... تصمیمی قطعی و برگشت ناپذیر. از این پس هوادار متعصب برای تیم محبوبم پرسپولیس و تیم ملی کشورم خواهم بود. دوست دارم و این را وظیفه خود می دانم از تمامی سروان و مهرآفرینانی که مرا از یک فوتبال خیابانی به میادین جهانی همراهی و مساعدت نمودند تشکر کنم و البته تقاضا دارم تا اشتباهات و خطاهای این حقیر که در مقاطعی موجب آزردگی خاطر، نگرانی و رنجش احساسات پاکشان شده بخشیده و مورد عف قرار دهند. من علی کریمی هر چه دارم بعد از خدا از فوتبال و محبت مردم است که البته هرگز خود را شایسته این همه محبت و لطف نمی دانم چرا که در حقیقت قهرمان واقعی این مرز و بوم آنهایی هستند که به خاطر آرامش من و امثال من از آسایش و جان خود گذشتند تا این آرامش و آسایش نصیب ما شود. از همین رو دورود و سپاس به شهدا و جانبازان راه وطن و آزادی. این عزیزان را شایسته و لایق بالاترین ستایش ها می دانم. اما از اینکه نتوانستم با پیراهن تیم محبوبم پرسپولیس فوتبال را ترک کنم اصلا ناراحت نیستم زیرا این اتفاق عجیبی نیست. هرگز تن به بازی خداحافظی که متاسفانه در فوتبال ما نوعی ...