گربه سخن گو بادا

  • یاد باد آن روزگاران

    یاد باد آن روزگاران

    روزگار کودکی یادش بخیر     یاد شبهای خوش و شادش بخیرقصه های هر شب مادر بزرگ   ماجرای بز بز قندی و گرگیاد بادا درس با با آب داد       درس عشق و زندگی در یاد بادیاد بادا روزگار مدرسه            درس جغرافی حساب و هندسه یاد آن دارا و آن سارا بخیر        یاد تصمیمات آن کبرا بخیرمرد آمد زیر بارانی لطیف         قامتی زیبا و رعنا و نظیفریز علی آتش زدی بر پیرهن    تا خطر را دور دارد از ترنخانم کوکب زنی بی ادعا        تخم مرغ و شیر گاوش خود کفادر کنار شوهرش مشغول کار    کار او در خانه بود و خانه دارهاشمی با خانواده مهربان   زندگیها ساده چون آب روانآشنا می کرد ما را با فنون    از سفر می گفت و شهر کازروندرس دیگر قصه روباه پیر     زاغکی بود و به منقارش پنیرحیله ها و مکر روباه زرنگ    آن خروس و بال و پرهای قشنگمرد چوپان و دروغی آشکار   مردمان از او در اوردن دماردرس و مشق ما همه اندرز و پند  قصه پطرس نوشتیم از هلندپشت سد خوابید در فصل خزان   درس ها آموختیم از نوجوانچشم خود را از تعصب دور دار     تا ببینی وضع ما و روزگارباغ ها خشکید و دیگر باغ نیست  درس امروز از پنیرو زاغ نیستروبه  امروز  ما  مکاره   تر       کاردانان را  کند    یکباره     خر حیله هایش میکند حیران تو را   مدرک او هست   فوق      دکتراعیش و نوشش مستدام و بر قرار    چهارده تا صیغه دارد در کنارظاهری ساده و لیکن   حقه  باز     در صف اول نشیند   در  نمازمال مردم خورد و کم کم شد بزرگ   دمخور و همکاسه کفتار و گر گبا لعابی تازه خود را کرده رنگ      می رباید   طعمه  از  پیش  پلنگزور بازویش شده مانند شیر        دست شسته از خروس و از پنیراو به چنگ آورده تیغ و کارد را     می رباید سه هزار میلیارد راگله بی چوپان و سگ در خواب بود   طعمه چرب و لذیزی را ربودحال امروزت در این دورا ن ببین    خانم کوکب چرا شد اینچنینموی خود را می کند هر هفته رنگ  روز وشب با شوهرش در حال جنگاز مسیر زندگی اش گشته دور   چشم و همچشمی چشمش کرده کورفکر و ذکرش پرده است و مبلمان    تخم مرغ و شیرگاوش در دکان حال تصمیمات کبرا را ببین           تا بدانی با که هستی هم نشینمیخ خود را او بکوبد از نخست      هرچه او گوید همان باشد درستمیزند در جنگ اول ضربه را           میکشد در حجله کبرا گربه راریزعلی هامان کجا رفتند بگو         مرد چوپانیم همه در گفت و گوراه را کج میرویم از راه راست        کاوه  آهنگر ما در کجاسترستم و گرز گران یادش بخیر        آرش و تیر وکمان یادش بخیریاد باد آن روزگاران یاد باد             بوی خاک و رقص باران یاد بادای شریک نان و گردو و پنیر         هم کلاسی باز دستم را ...



  • محمد حسین شهریار

    شمعی فروخت چهره که پروانه‌ی تو بود عقلی درید پرده که دیوانه‌ی تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پیاله‌هاست خود جرعه نوش گردش پیمانه‌ی تو بود پیرخرد که منع جوانان کند ز می تابود خود سبو کش میخانه‌ی تو بود خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر ته سفره خوار ریزش انبانه‌ی تو بود تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل هر جا گذشت جلوه‌ی جانانه‌ی تو بود دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو مرغان باغ را به لب افسانه‌ی تو بود هدهد گرفت رشته‌ی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانه‌ی تو بود برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک کورا هوای دام تو و دانه‌ی تو بود بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز هر چند آشنا همه بیگانه‌ی تو بود همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار تا بانک صبح ناله‌ی مستانه‌ی تو بود3شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بی‌تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست نو گل نازنین من تا تو نگاه می‌کنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست غفلت کائنات را جنبش سایه‌ها همه سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست از غم خود بپرس کو با دل ما چه می‌کند این هم اگر چه شکوه‌ی شحنه به شاه کردنست عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من رو به حریم کعبه‌ی "لطف آله" کردنست گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست بوسه‌ی تو به کام من کوه نورد تشنه را کوزه‌ی آب زندگی توشه راه کردنست خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم بی‌تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست4قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس قراری نیست در دور زمانه بی‌قراران بین سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس به هر زادن فلک آوازه‌ی مرگی دهد با ما خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس به چشم مدعی جانان جمال خویش ...

  • عروض در شعر ترکی - بخش اول

    عروض در شعر ترکی، تالیف: دکتر ح. م. صدیق، تهران، نشر تکدرخت. 1. عروض چيست؟عروض، یک کلمه‌ی عربی است و در معانی زیر کاربرد دارد: 1. سوی، جهت و طرف. 2. تیرک و ستون بلند وسط چادر. 3. یکی از نام‌های شهر مکه. 4. ناحیه، منطقه و بخشی از یک اقلیم و سرزمین. 5. شتر ماده‌ی کینه‌ورز و جز آن.در اصطلاح، دانشی است که از اوزان خاص شعر بحث می‌کند. شمس قیس رازی نحو را میزان و ترازوی نثر و عروض را میزان و ترازوی شعر می‌نامد. بنابراین می‌توان گفت که دانش عروض، در واقع دانش وزن‌شناسی در شعر است. اما ما می‌دانیم که وزن‌شناسی مختص دانش عروض نیست. به ویژه در شعر ترکی، بیش‌تر با وزن هجایی سر و کار داریم.دانش عروض در شعر ترکی، یکی از اجزاء ادب‌پژوهی مکتوب به شمار می‌آید و ناظر بر اوزان شعری اهل قلم است که اغلب با عروض عربی و فارسی نیز آشنا هستند.از سوی دیگر، عروض در شعر ترکی، خود یک هنر نیز به حساب می‌آید. یعنی موسیقی، آهنگ و ریتم شعر را تشکیل می‌دهد. شاعر به قالب‌های مختلف عروضی به عنوان چارچوب‌های هنری می‌نگرد که بر آن‌ها معتاد شده است. عروض را هنری می‌داند که می‌تواند با آن تا اعماق روح شنونده و خواننده نفوذ کند. اما عروض‌پژوه، به آن به عنوان یک سیستم پیچیده‌ی زبان‌شناسی نگاه می‌کند و آن را دانشی می‌داند که به مدد آن می‌تواند بر قواعد و قوانین سخن منظوم در ادبیات مکتوب و رسمی تسلط پیدا کند.1ـ 1. وجه تسمیه‌ی علم عروضعلم عروض، معیار و میزانی است برای کلام منظوم تا بدان وسیله کیفیت اوزان و بحور اشعار شناخته و صحیح از غیر صحیح جدا شود. و در واقع دانش سنجیدن سخن منظوم با ریتم‌ها و آهنگ‌های تثبیت شده در سیستم افاعیل عروضی و یافتن اوزان اشعار بر پایه‌ی افاعیل است.[1]علت نامیدن این علم به عروض طبق ادعای شمس قیس رازی، این است که شعر را به آن عرضه می‌کنند تا سخن موزون از ناموزون مشخص گردد.[2] البته باز گفته شده است که چون این فن در مکّه به خلیل بن احمد بصری الهام شده است، برای تبریک و تیمّن به این نام، که ناحیه‌ای است در مکّه، خوانده شده است.[3]2ـ 1. منشاء عروضدر باب منشاء عروض، گرچه بسیاری وضع علم عروض را به خلیل ‌بن احمد بسته است، لیکن هم در منابع قرون وسطایی و هم در پژوهش‌های عصر ما، هر کس و هر گروهی سخنی گفته‌اند و گاه‌، اقوام و مللی که از این فن بهره می‌جویند، آن را از آن خود دانسته‌اند. نگاهی گذرا به آین آرا و دیدگاه‌ها مفید فایده است.1ـ2ـ1. منشاء یونانی و هندی عروضگفته می‌شود بحث پیرامون مباحث شعری از مدت‌ها پیش از خلیل بن احمد در میان ملل مختلف وجود داشته است. از جمله وجود این مباحث در یونان باستان منجر به خلق آثاری مثل فن شعر ...