مانتو کوتاه چیندار

  • سرفصل دی وی دی آموزش خیاطی خانم سیما عمرانی

    قطعا نام سرکارخانم سیما عمرانی مدرس صدا و سیما ، ( مولف و مبتکر روش سادریک ) را شنیده اید. اما آیا دی وی دی های آموزشی ایشان را نیز دیده اید؟ (هدف ما اطلاع رسانی به شما در جهت دست یابی آسان به محصولات آموزشی است) ۱۵ عدد دی وی دی شامل : ۱۷۸ برنامه تلویزیونی خانم سیما عمرانی در برنامه اتاق آبی شبکه یک صدا و سیما در مورد آموزش خیاطی با کیفیت عالی قابل استفاده برای هنرآموزان و هنرجویان کارودانش،فنی وحرفه ای , کلیه علاقه مندان به هنر خیاطی دی وی دی ها اورجینال و غیرقابل رایت می باشند. محتوای دی وی دی عمرانی دی وی دی ۱ : شامل ۱۵ جلسه آموزش مقدمه خیاطی،وسایل آشپزخانه،دوخت جاحوله ای، دوخت پیش بند،دوخت جانونی،دستکش آشپزخانه،چادر نماز،چادر ملی،دامن سرخپوستی،کوچک کردن لباس،بلوز راحتی یا گوشه والن دار، دوخت زیپ مخفی،دوخت پایین دامن،طریق دوخت سرویس آشپزخانه، ، کت کوتاه با آستین کیمونو دی وی دی ۲ : شامل ۱۲ جلسه آموزش کیف نوزاد،شنل نوزاد کلوش،دوخت شنل،قنداق فرنگی،کیسه خواب،جالباسی نوزاد،جاجورابی نوزاد،لباس نوزاد با زیرپوش،دوخت جیب رو، آستین کلوش و پاکتی و دمپا،تبدیل الگوی اولیه به سارافون و لباس گوشه دار، برش زیرسینه یا یقه چپ و راستی،شنل چوپانی،نکات سه جاف مخفی دی وی دی ۳: شامل ۱۲ جلسه آموزش چادر نماز آستین دار،کیسه سبزی،روی قوری،دستمال سبد نان با گلبرگ،دستگیره فر،دستگیره یخچال،یقه آرشال جدا با دکمه به پالتو وصل می شود، دامن لنگی،آستین دو تکه کتی،دامن حلزونی والن سرخود،شومیزه زنانه،پیراهن مردانه آستین مردانه مچی و بلیطی ،یقه مردانه پایه سرخود،یقه مردانه پایه جدا،آستین کلوش سرخود دی وی دی ۴ : شامل ۱۴ جلسه آموزش الگوی پایه شلوار،برش شلوار،اندازه گیری شلوار با ران  مناسب ،پشت شلوار، نکات ایراد شلوار افراد چاق با شکم برجسته،روش دوخت شلوار،زیپ،آنفوز شور( مربوط به اندازه گیری فاق شلوار)، شلوار بارداری، دامن ترک اریب یقه حلزونی،آستین برای افراد چاق،شیب آستین،کلاه نوزاد،الگو و برش و دوخت پالتو، دامن ترک،دامن ماهی دی وی دی ۵ : شامل ۱۲ جلسه آموزش دامن نیلوفری گوده دار، دامن کلوش بدون قرینه،زیپ مخفی کمر،دامن شلواری، تونیک آبشاری،آستین کیمونو،برش و دوخت نوار دوزی آستین رگلان، یقه ول پیلی  دار برش دار از اریب  پیراهن چپ و راستی،دوخت گره ای، گل تزئینی دی وی دی ۶ : شامل ۷ جلسه آموزش الگوی رو و پشت شلوار، پیراهن بالاتنه کوتاه،نکات خیاطی ، دوخت سه جاف و بندینک جلو بسته،بلوز یقه دراپه، سه جاف سه دکمه،آستین لاله ای لبه گشاد دی وی دی ۷ : شامل ۱۱ جلسه آموزش اندازه گیری دامن ساده،دوخت دامن ساده و کمری ...



  • رمان وقتی که بد بودم

    پیامی برای فرزین فرستادم: قهری؟پنج دقیقه بعد جوابش آمد: خرخنده ام گرفت.سریع شماره اش را گرفتم. بعد از دو بوق صدای فرزین را شنیدم: مرگ-مرگ به من یا تو؟می خوام برات یه دامن چیندار بخرم بپوشی.مثل دخترها قهر کردی؟-قهر نکردم. خواستم اعصاب خودم از دست کارات آروم بشه.-الان آرومی؟-الان؟.....-الو، هستی؟چرا ساکت شدی؟-عسل پاتیل پاتیلم-مستی؟-چه جورم.تا خرخره خوردم.چندشم شد:اه ه ه فرزین.گندت بزنن.یکی باید بیاد تورو نصیحت کنه.-چرااااااا؟ من مست می کنم.به کسی کاری ندارم که.-از آدم مست باید ترسید- نه خره من الان می گیرم می خوابم. بی آزار بی آزارم امشب.-برو بابا. بعدا زنگ می زنم.فکر کردم آدمی می خواستم باهات حرف بزنم.-حرفاتو می دونم دختر. الان می خوای از اسکول کردن یه احمق دیگه واسم بگی.به جای این شر و ورا بیا یه دهن اواز بخونیم.و خودش با لحن کش داری شروع کرد به خواندن: من مست مستتتتم آررررررره من مست مستتتتتتتم. کم کم صدای چندنفر دیگر که همراهیش می کردند به گوشم رسید.نخیر.حالش خیلی خراب بود.چند بار صدایش زدم. اما فایده ای نداشت.گوشی را قطع کردم.وارد آشپزخانه شدم .گرسنه شده بودم: نیمای مسخره ساعت پنج بعدازظهر مارو بردی سفره خونه. با اون هول و تکونی که من خوردم غذا مگه از گلوم پایین می رفت؟غذایی روی گاز نبود: به درک واسه من جمع کردی رفتی خونه ی عسرین غذا درست نکردی؟به یه ورم. مرده شور خودتو ببره و اون غذاهای داغونتو. زنگ میزنم واسم پیتزا بیارن.صدای زنگ موبایلم باعث شد به سمت گوشی بروم.نیما بود.نفس عمیقی کشیدم: بله؟-شیریییییین؟؟؟؟صدایش هراسان بود.-بله؟-تو دستبندو توی داشبورت گذاشتی؟-بله-چرا؟شیرین جان حتما یادت رفته بود آره؟-نه-پس جی؟-نخواستم.-خانمی خوشت نیومده بود؟به من زودتر می گفتی دیگه، ترسی....-مسئله دستبند نبود.-پس چی شیرین جان؟-تورو نخواستم.صدایش نگران بود: منو؟شیرینم چیزی شده؟نگرانم کردی.-نیما اینقدر خنگی؟ نمی خوام دیگه باهات ادامه بدم.سکوت کرد.بعد از چند لحظه گفت: کاری کردم؟-نه کاری نکردی.من پشیمون شدم. از تو بهترم واسم پیدا میشه.-آخه یه دفعه هم مگه میشه؟امروز ما باهم مشکلی نداشتیم.من حرفی زدم کاری کردم؟بگو همین جا عذرخواهی کنم.-حوصلمو داری سر می بریا. می گم نمی خوام دیگه باهات باشم.اصلا ازون قیافت خوشم نیومد.- شوخیه شیرینم؟آره؟واقعا -اینقدر کودنی؟برو دیگه به من زنگ نزن.بار آخری بود که تماس گرفتیا.تو چی داری که من بخوام باهات ادامه بدم؟صدایش بریده بریده به گوشم رسید: یعنی چی؟....شیرین...می فهمی چی می گی؟.... ما امروز رفتیم باهم دور زدیم....داشتم پیادت می کردم......بهم گفتی مراقب خودم باشم.....الان این حرفها یعنی چی؟-یعنی هرررری ...

  • روند تحولات چادر

    روند تحولات چادر نویسنده فاطمه سلیمانی برگرفته از وبلاگ جامعه شناسان شرقمقدمه از آنجا که ابنیه ی شناخته شده ی ایرانی، تصویری را از زنان ارائه نمیدهند، بدین لحاظ شناخت بسیار کمی از جامهی آنان در دوران مادها و هخامنشیان وجود دارد... آنچه مسلم است اینکه، نقوش زنان نشانگر آن است که آنها معمولاً "لباس درباری" چیندار و کیتون پرحجم "ایونی" به تن میکردند. گاهی مواقع چنانچه در "مجسمههای ارگیلی" و "یادبنای ساتراپ" دیده میشود، زنان بالاپوشی چون چادر امروزی که سر و گردن را میپوشانید به سر میکردند. ولی صورت در هر حال باز باقی.( گذاشته میشد (یارشاطر، 1382زنان ایران قبل از اسلام بهطوریکه از نقوش باقیمانده از عهد باستان (حدود قرن هفتم قبل ازمیلاد) برمیآید، عموماً بیحجاب بودند یعنی نهتنها سر و صورت و گردن آنها بلکه قسمتی از دست وپای آنها بدون حاجب و مانعی دیده میشد. زنان عهد هخامنشی... گیسوانشان را به پشت سرمیآویختند و پیراهنشان مانند پیراهن پرچین مردان پارسی بود. از آثار و مجسمههای عهد اشکانیپیداست که زنان سر و صورت و گردن و بازوان خود را نمیپوشانیدند و معمولاً پیراهن بلندی بر تنمیکردند که غالباً تا زانو را میپوشاند. در دورهی ساسانی وضع عمومی زنان مانند قرون پیش بود و.(622 : زنان بدون پرده و حجاب کمابیش در فعالیتهای اقتصادی شرکت میکردند... (راوندی، 1347پس از ورود اسلام به ایران، و با توجه به نزول آیههای 31 و 32 سورهی نور که امر میکند زنان ومردان مؤمن نظرشان را از یکدیگر باز گیرند و مواظب قسمتهای حساس بدنشان باشند و بهعلاوهبهوسیلهی مقنعهای روی سینههای خودشان را بپوشند و از نشان دادن زینتهایشان به جز به مردانیکه محرم شناخته میشوند خودداری کنند، و نیز در آیهی 59 از سورهی احزاب که در آن به زنان ودختران محمد و کلیهی زنان مسلمان امر شده، عبا یا چادری روی بدنشان داشته باشند تا بدینوسیلهشناخته شده و مورد اهانت قرار نگیرند (اگر چه به احتمال قوی این مقررات و نظامها، به فاصلهی اندکیقبل از نزول آیهی حجاب برقرار گردیدهاست زیرا در ضمن این مدت کلیهی زنان مسلمان خودشان رامستور نگاه میداشتند، ولی محدودیتشان به شدت دوران حکومت حجاب یا عزلت نبود)، پوشاک زنانمتحول شد. حجاب، آن چنان که در همهی آیات آمده مانع از آن نبود که در حیات پیغمبر زنان بامردان به میدان جنگ بروند و در نماز مسجد حضور یابند و به تجارت و سایر مشاغلی که برای زنان ومردان متساویاً مباح شناخته شده، بپردازند. جرجی زیدان در این رابطه میگوید: "اگر مقصود از حجابپوشیدن تن و بدن است، این وضع پیش از اسلام و حتی پیش از ظهور مسیح متداول بوده (و دیانتمسیح هم در آن تغییری ...

  • جامعه شناسی فرهنگ.....روند تحولات چادر

    روند تحولات چادرفاطمه سلیمانیمقدمه از آنجا که ابنیهی شناخته شدهی ایرانی، تصویری را از زنان ارائه نمیدهند، بدین لحاظ شناختبسیار کمی از جامهی آنان در دوران مادها و هخامنشیان وجود دارد... آنچه مسلم است اینکه، نقوشزنان نشانگر آن است که آنها معمولاً "لباس درباری" چیندار و کیتون پرحجم "ایونی" به تنمیکردند. گاهی مواقع چنانچه در "مجسمههای ارگیلی" و "یادبنای ساتراپ" دیدهمیشود، زنان بالاپوشی چون چادر امروزی که سر و گردن را میپوشانید به سر میکردند. ولی صورت در هر حال باز باقی.( گذاشته میشد (یارشاطر، 1382زنان ایران قبل از اسلام بهطوریکه از نقوش باقیمانده از عهد باستان (حدود قرن هفتم قبل ازمیلاد) برمیآید، عموماً بیحجاب بودند یعنی نهتنها سر و صورت و گردن آنها بلکه قسمتی از دست وپای آنها بدون حاجب و مانعی دیده میشد. زنان عهد هخامنشی... گیسوانشان را به پشت سرمیآویختند و پیراهنشان مانند پیراهن پرچین مردان پارسی بود. از آثار و مجسمههای عهد اشکانیپیداست که زنان سر و صورت و گردن و بازوان خود را نمیپوشانیدند و معمولاً پیراهن بلندی بر تنمیکردند که غالباً تا زانو را میپوشاند. در دورهی ساسانی وضع عمومی زنان مانند قرون پیش بود و.(622 : زنان بدون پرده و حجاب کمابیش در فعالیتهای اقتصادی شرکت میکردند... (راوندی، 1347پس از ورود اسلام به ایران، و با توجه به نزول آیههای 31 و 32 سورهی نور که امر میکند زنان ومردان مؤمن نظرشان را از یکدیگر باز گیرند و مواظب قسمتهای حساس بدنشان باشند و بهعلاوهبهوسیلهی مقنعهای روی سینههای خودشان را بپوشند و از نشان دادن زینتهایشان به جز به مردانیکه محرم شناخته میشوند خودداری کنند، و نیز در آیهی 59 از سورهی احزاب که در آن به زنان ودختران محمد و کلیهی زنان مسلمان امر شده، عبا یا چادری روی بدنشان داشته باشند تا بدینوسیلهشناخته شده و مورد اهانت قرار نگیرند (اگر چه به احتمال قوی این مقررات و نظامها، به فاصلهی اندکیقبل از نزول آیهی حجاب برقرار گردیدهاست زیرا در ضمن این مدت کلیهی زنان مسلمان خودشان رامستور نگاه میداشتند، ولی محدودیتشان به شدت دوران حکومت حجاب یا عزلت نبود)، پوشاک زنانمتحول شد. حجاب، آن چنان که در همهی آیات آمده مانع از آن نبود که در حیات پیغمبر زنان بامردان به میدان جنگ بروند و در نماز مسجد حضور یابند و به تجارت و سایر مشاغلی که برای زنان ومردان متساویاً مباح شناخته شده، بپردازند. جرجی زیدان در این رابطه میگوید: "اگر مقصود از حجابپوشیدن تن و بدن است، این وضع پیش از اسلام و حتی پیش از ظهور مسیح متداول بوده (و دیانتمسیح هم در آن تغییری نداده) است و تا اواخر قرون وسطی در اروپا معمول بوده است و آثار ...

  • رمان پارمين5.6

    به چهره اش در آینه نگاه کرد...اطراف چشمهایش سیاه شده بود و رد سیاهی آن تا چانه اش می رسید ... نفس عمیقی کشید ... باید با اعتماد به نفس از اتاق خارج می شد ... نمی خواست سیاوش خیال کند او را خورد کرده است ... دستمال مرطوبی از بسته درآورد و تمام آرایش به هم ریخته صورتش را پاک کرد ... سریع مقداری از کرم را به پد زد و نزدیک صورتش برد ... قطره اشکی از چشمش چکید ... به پوست سفید صورتش خیره شد ... من کجام شبیه کلاغه ... بقضش را قورت داد و قطره اشک را با سر انگشت زدود ... کرم را به صورتش زد.چند ضربه به در خورد ... پانیذ وارد اتاق شد.آرایشش تکمیل شده بود و شال را روی سرش مرتب می کرد. نگاهی به پانیذ کرد.- خدا رو شکر ... نمردم در زدن تو هم دیدم - زیاد خوشحال نباش ... واسه خاطر مهمونها این جور متشخصانه در زدم پانیذ کنار آینه ایستاد.- چرا با سیاوش از اتاق نیومدی بیرون - می خواستم یکم فکر کنم - نکنه می خوای همین الان بهشون جواب بدی ... تو رو خدا این قدر شوهر ندیده بازی در نیار با اخم نگاهش کرد. پانیذ سرش را به سمت دیگری چرخاند و گفت :- حالا اگه بهم انگ فضولی نچسبونی ... دلم می خواد بدونم جوابت چیه ؟دستش را پشت کمر پانیذ گذاشت و او را همراه خود به سمت در برد.- بهت انگ فضولی نمی چسبونم چون فضول پیش تو لنگ می ندازه از اتاق بیرون آمدند ... نگاهها به سمتشان چرخید ... لبخندی نمایشی زد و دوباره کنار شهره نشست... شهره با خوشحالی به او چشم دوخت.- حالا جواب ما چیه عروس خانم ؟همه منتظر نگاهش کردند ، حتی سیاوش ... با شرم سرش را پایین انداخت و دور از چشم بقیه نیش خندی زد.- اجازه بدین راجع به این موضوع فکر کنم شهره دستش را دور شانه او حلقه کرد و گفت :- عزیزم من کم طاقتم ... چقدر؟ ... تا کی باید صبر کنیم ؟سرش را بالا آورد و در چشمان متعجب سیاوش خیره شد.- یک ماه شهره انتظار این حرف را نداشت.- این مدت خیلی زیاده ... ولی نگاهش را به سمت سیاوش چرخاند.- به خاطر عروس گلم تحمل می کنیمکوکب بلند شد.- با اجازتون من برم شام رو بکشم- به خدا راضی به زحمت نبودیم کوکب جون - چه زحمتیکوکب به آشپزخانه رفت .شهره خندید و رو به حمید کرد.- کی رو تا حالا دیده بودید که خواستگاری به صرف شام بره حمید گفت :- چیز قابل داری نیست ... غذا که تو همه خونه ها گیر میاد ... صفاش به دور هم بودنشه بعد سرش را با افسوس تکان داد.- ما که تو این شهر غریبیم ... کم پیش میاد مهمون داشته باشیم شهره گفت : - ماهم که مال همین شهریم زیاد مهمون نداریم... دلها مثل قدیم نیست ... سخت شدنه ... دیگه فامیلها از هم خبری نمی گیرن حمید با سر حرفش را تایید کرد و در فکر فرو رفت.شهره که به یاد دوران جوانیش افتاده بود آهی کشید وادامه داد.- قدیما خونه آقاجونم همیشه شلوغ بود ... ...

  • کویر تشنه-قسمت29

    ساعت سه بعدازظهر بود که پدر صدایم زد. گفت: سپیده جون، پاشو ناهار بخور. خواب دیگه بسه، بابا.- شما کی بیدار شدین؟- بعد از تلفن افسانه دیگه نخوابیدم. رفتم بیرون دوری زدم و برگشتم. چند نفر تلفن زدند خوشامد گفتن. بعد هم کمی خودمو با اتاقم مشغول کردم. الان هم ناهارو آماده کردم. پاشو با هم بخوریم. فقط اول یه زنگ به مامانت بزن، ببین از کلاس برگشته یا نه.در دلم گفتم: وقتی نمیخواهیش، چرا ساعت رفت و آمدشو زیر نظر داری؟ اما بلند گفتم: چشم. خب خودتون بهش زنگ بزنین.- تو بزنی بهتره.باز در دلا گفتم: لعنت به غرور هر چی آدم عاشقه.پدر گفت: بزن دیگه.به موبایل مادر زنگ زدم.- بله؟- سلام، مامان.- سلام، عزیزم. خوبی؟- سر کلاس خوابت برده؟- آره. استاد آهنگ آروم میزد، خوابم برد.- نه، خارج از شوخی کجایی؟- تو رختخواب.- نرفتی کلاس؟- نه.- چرا؟- حالم خوب نبود، مامان جون.- چرا؟- نمیدونم. مراتب نفس کم میآرم.هی اکسیژن مصرف کردم. نیم ساعتی بود که خوابم برده بود.- پس ببخشین که بیدارت کردم.- نه قربونت برم. بابات چطوره؟- خوبه. اون خواست بهت زنگ بزنم. گفت حتما از کلاس برگشتی. کنترلت میکنه. کارت دراومده، مامان. داری تقاص منو پس میدی. هی کنترلم کردی، این شد.مادر خندید و گفت: اون دنیا چطور میخواد کنترلم کنه؟- خدا نکنه. من ناهار میخورم، میام پیشت. نگرانم.- نه، عزیز دلم. حالم اونقدرها بد نیست. بعدازظهر هم سمانه میاد اینجا. تنها نیستم.- مگه قرار نبود بیای پیش ما؟- حالا فرصت زیاده. به پدرت سلام برسون. ببر بگردونش، مامان جون. بهش برس.- باشه پس حالت بد شد به من بگی ها. جون من.- حتما. جز تو کسی رو ندارم، قربونت برم.- فعلا خدانگهدار.- خداحافظ، سپیده جون.پدر پرسید: چی شد؟- حالش خوب نبود، نرفته کلاس.- پاشو ناهار بخوریم، بریم پیشش.- ممون داره. دوستش میره پیشش.- دوستش کیه؟- خاله سمانه.- خب بره. اونو هم میبینیم. چه بهتر.- نمیخواد. بذارین راحت باشه.پدر با تعجب نگاهم کرد و پرسید: مگه ما باعث ناراحتیش میشیم؟سکوت کردم.چانهام را با دستش بالا آورد و پرسید: تو اون مغزت چی میگذره؟ به من بگو.- هیچی.- مامانت از دست من ناراحته؟ نه. بهتون سلام هم رسوند. گفت ببرم شما رو بگردونم.- سپیده، چیزی رو تو دلت نگاه ندار. بگو حرفتو، بابا. من با ظرفیتم.- میگم یعنی به خودتون عادتش ندین، وقتی روش حسابی باز نکردین.- تو کجا بودی که من به مادرت مثل یه نوزاد به مادر عادت داشتم و وابسته بودم؟ اونوقت اون منو رها کرد و رفت پی هوسش.- همهٔ آدمها اشتباه میکنن. شما تو زندگیتون هرگز اشتباه نکردین، بابا؟- چرا. دوبار اشتباه کردم. یه بار زمانی بود که مادرت گفت: دوستم نداره، باز به پاش نشستم و رفتم خاستگاریش. بار دوم هم وقتی بود که از ترس اینکه ...

  • رمان پارمین قسمت 5

    - بعد از شنیدن جوابت سپهر نگاهش را از او گرفت، چشمهای آبدارش را چرخاند، سعی کرد به خودش مسلط شود. - منی که تا حالا با مادرم ، با صدای بلند حرف نمی زدم ... به خاطر تو صدایش می لرزید. - به خاطر تو ... باهاش دعوام شد چند لحظه مکث کرد. - درسته تو اولین دختر زندگیم نیستی به چشمهای پارمین خیره شد. - اما بهترینشونی پارمین معذب از نگاه خیره او سرش را پایین انداخت. چشمهای سپهر التماسش می کردند ، می ترسید به آنها نگاه کند. سپهر ادامه داد. - نمیخوام از دستت بدم... هر چی ازم بخوای چشم بسته قبول میکنم... حتی هر جور که دلت بخواد رفتارمو... چه میدونم ، قیافمو... تغییر میدم... اونجور که تو دوست داری میشم... تو بهم فرصت بده ، قول می دم پشیمونت نکنم پارمین دلش به حال او میسوخت. بین عقل و احساسش درگیر بود. سپهر کلافه دستی در موهایش کشید. - قبلا از مردهایی که عشق گدایی می کردن متنفر بودم با حسرت به پارمین نگاه کرد. - اما الان درکشون میکنم، وقتی چیزی با ارزش باشه... به خاطرش گدایی هم میکنی لرزش صدایش بیشتر شد. - به من نگاه کن پارمین آهسته سرش را بالا آورد و به او نگاه کرد. شیطنت چشمهای سپهر خاموش شده بود، قهوه ای چشمهای تب دارش به سرخی میزد. غرور مردانه اش میخواست سد سیل اشکهایش شود ولی دلش... دلش ناگهان لرزید، چشمش تر شد... سریع با سر انگشت زدودش ... نگاهش را به رو به رو دوخت وگفت : - احمقانه ست عصبی خندید. - همین نگاه بی تفاوتت هم ... دوست دارم پارمین احساس خفگی میکرد. حرفی برای گفتن نداشت... عشق که زور نیست... با درماندگی به در دانشگاه نگاه کرد ، اتوبوس رفت... حالا مجبور بود با تاکسی برود... نگاهش را از اتوبوس گرفت و به سپهر چشم دوخت... احساس دوگانه ای داشت... بهش فرصت بدم که چی بشه... مگه با فرصت من نیش زبون مادرش کم میشه یا خواهراش دیگه به وضع زندگیمون نمیخندن... اونا به کنار، خود سپهر هنوز خیلی بچه ست... نالید، خب دوستش ندارم سنگ دل نبود ، نمی توانست نسبت به التماسهای سپهر بی تفاوت باشد. اگر بیشتر می ماند ممکن بود تسلیم احساسش شود. باید همین الان تمامش می کرد. گفت : - سپهر تو خوبی ... خیلی خوبی ... ولی عشق دوطرفه ست ، من احساسی که تو داری رو ندارم ... اصلا من لیاقت تو و عشقت رو ندارم ... خیلی دخترها هستن که ... سپهرمیان حرفش پرید وعصبی لحظه ای چشمهایش را بست وباز کرد. - بهم یه فرصت دیگه بده با التماس نگاهش کرد و ادامه داد. - فقط یه فرصت ... خودم رو بهت ثابت می کنم تحملش تمام شد ، کیفش را برداشت و مقابل سپهر ایستاد. - من هیچ علاقه ای بهت ندارم ... خواهش می کنم این بحث رو همین جا تموم کن بدون اینکه منتظر جوابی از سپهر باشد به طرف در دانشگاه رفت. اولین تاکسی که دید ، سوار شد ... تاکسی حرکت ...